ناامیدی: محصول «واقعبینی» یا الگوهای غلط ذهنی-زبانی
«علی نصری»، در یادداشتی تلگرامی با عنوان «ناامیدی: محصول «واقعبینی» یا الگوهای غلط ذهنی-زبانی» نوشت: آقای نادر فتورهچی در مطلبی در صفحنهء فیس بوکش نوشته: «متن نامه محمود صادقی را به ۳ نفر جوان (یک کارگر آبمیوهفروشی، یک کارگر سوپرمارکت،یک آکاردئوننواز دوره گرد) نشان دادم و گفتم ایشان مدعیست با رفتن مدنی و بازداشت جلاییپور امید شما ناامید شده. هرسه الفاظ رکیکی خطاب به آقای صادقی گفتند که از بازنشر آنها معذورم.»
سپس آقای فتورهچی٬ از زبان این ۳ جوان٬ لیستی از مشکلات مملکت – از قیمت بالای دلار گرفته تا آمار خودکشی تا تعداد پروندههای قضایی تا معضل آبرسانی به روستاها تا هوای آلودهء اهواز – را قطاروار پشت سرهم نام برده تا ثابت کند که هرگونه تلاش برای «امید» بخشیدن به جامعه چیز جز ««توئیت لایکخور بالا» زدن و «خاک در چشم مردم ناامید پاشیدن» نیست.
به عبارتی – همانگونه که مرسوم این روزهاست – میبایست هر سخن یا قدمی در جهت اصلاح ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی و ترویج امیدواری در جامعه را زیر خرواری از آمار و ارقام و معضلات و مشکلات و بدبختیهای پراکنده سرکوب کرد و «واقعبینی» و ارتباط داشتن با «بطن» جامعه را تنها در ترویج یاس و سیاهنمایی جستوجو کرد.
ریچارد بندلر (Richard Bandler) روانشناس برجستهء آمریکایی و از بنیانگذاران رشتهء NLP (برنامهریزی عصبی – کلامی) – معتقد است که مهمترین علت بیماری افسردگی «تصویر کلی»ای است که فرد از زندگی و جهان پیرامون خودش میسازد و چگونه ساختن این تصویر به «الگوهای ذهنی-زبانی» او بستگی دارد.
بنلدر میگوید که هر گاه یک بیمار افسرده به او مراجعه میکند٬ از او میخواهد که با کلمات خود زندگیاش را مانند یک تابلوی نقاشی «ترسیم» نماید. گوشههای مختلف آن را توصیف کند٬ تصاویری که در ذهن او برجستهترند را بیان کند٬ صحنههایی که در ذهنش ظاهر میشوند را به واژههای خود به تصویر بکشد: از خاطرات کودکی٬ تجربههای نوجوانی٬ تحصیلات٬ کار٬ روابط اجتماعی٬ روابط عاطفی..همه را در این صفحه نقاشی بنشاند و یک «تابلو»ی بزرگ از زندگیاش در ذهش بسازد.
در مرحلهء بعد٬ از او میخواهد که مانند هنرمندی که آخرین ضربههای قلم را به اثرش زده٬ چند قدم به عقب بروند٬ و با فاصله به آن «تصویر کلی» که در برابر چشمانش است نگاه کند.
ریچارد بندلر میگوید که در بیماران افسرده این تصویر کلی همیشه ژشت و تیره است. یک تابلوی بزرگ سیاه و وحشناک که بر روی دیوار اصلی خانهشان نصب کردهاند و مدام در برابر چشم آنهاست. چطور میتواند هر لحظه تابلوی سیاه و وحشناکی در مقابل چشم خود داشت٬ و دچار غم و افسردگی و اضطراب نشد؟
اما به گفته بندلر این تصویری است که خودشان ساختهاند. خودشان تمام لحظات رنجآور و تجربههای تلخ و خاطرات آزاردهنده و نقاط ضعف و شکستهای زندگیشان را دستچین کردهاند و در کنار هم چیدند و بعضاُ بر زشتیهای آن افزودهاند و این تصویر کلی را ساختهاند.
معمولاً زندگی این بیماران افسرده با سایر افراد تفاوت چندانی ندارد. همهء انسانها در زندگیشان رویدادهای تلخ و شیرین و خاطرات خوب و بد و نقاط ضعف و قوت و لحظات پیروزی و شکست دارند. فرق یک انسان ناامید و افسرده و رنجور و منفعل با یک انسان سازنده و امیدوار و مقتدر و فعال٬ در همین «تصویرکلی» است که خودشان از زندگی خودشان – بر اساس الگوهای ذهنی-زبانیشان – میسازند.
این حکایت جامعهء امروز ماست. جامعهای که به این شکل از تصویرسازی عادت کرده. الگویهای ذهنی-زبانیاش مملوع از تصاویر و واژهها و کلیشههای مایوسکننده و تیره است. تصاویر و کلیشههایی که در کنار یکدیگر میگذارد و یک تصویر کلی سیاه و وحشتناک از خودش و کشورش و آیندهاش ترسیم میکند.
تحلیلگران و روشنفکران و هنرمندانی ایرانی نیز عمدتاً از همین الگوهای ذهنیزبانی پیروی میکنند. اکثر تحلیلهایی که در رسانهها و شبکههای اجتماعی در مورد وضعیت ایران ارائه میشود٬ بازخوانی یکنفس و بیوقفهء لیستی از مشکلات و معضلات و آمار و ارقام پراکنده – و گاهاً بیربط است – که به یکدیگر میچسبانند و از آن یک تصویر کلی از جامعه میسازند:
«جامعهای که در آن عدهای گورخواب هستند٬ بخشی عظیمی از استانهای آن دچار کمآبی است٬ مردمش دروغ میگویند٬ ترافیک شهریاش غیرقابل تحمل است٬ تعداد زیادی از جوانهایش بیکارند٬ مردمش حتی قوانین رانندگی را رعایت نمیکنند٬ مواد مخدر بیداد میکند٬ همه کارها فقط با رشوه پیش میرود٬ خانوادههایش از هم پاشیدهاند٬ آمار طلاق به شکل نگرانکنندهای بالاست٬ چندصد هزار پرونده قضایی در جریان است٬ هر روز در خیابانها تزاع و کتککاری است٬ زنها هر روز در کوچه و خیابان متلک میشنوند٬ هر سال چندین هزار نفر در تصادفات جاده کشته میشوند و…»
چنین تصویرسازیهایی که به اسم «واقعبینی» و «آسیبشناسی» علمی مدام در افکار عمومی تزریق میشوند چیزی نیست جز محصول الگوهای ذهنی-زبانی بیمار و حاصلی ندارد جز تولید افسردگی و ناامیدی و انفعال در جامعه.
اگر همین روش تصویرسازی را برای توصیف هر جامعهای – ولو پیشرفتهترین و ایدهآلترین جوامع بشری – بکار ببریم نتیجهاش همین تابلوی زشت و سیاهی خواهد بود که امروز از ایران ارائه میشود.
کافی است در یک مقاله یا یک سخنرانی تمام آمار و ارقام جنایتهای خیابانی٬ تجاوزها٬ دزدیها٬ مصرف مواد مخدر٬ قربانیان تیراندازی در خیابانها و مدارس٬ تزاعهای خیابانی٬ خشونتهای خانگی٬ فقر٬ بیکاری٬ بیخانمانی٬ خشونت پلیس٬ نژادپرستی٬ بحران مهاجرت٬ رشد احزاب و جریانهای فاشیست و افراطی٬ اختلاف طبقاتی٬ اختلاسهای مالی٬ لابیگریهای سیاسی٬ بودجههای سرسامآوری نظامی٬ هزینههای هنگفت جنگافروزی٬ آمار قربانیان خطاهای پزشکی٬ هزینههای سنگین درمانی و…را در کنار هم بگذاریم٬ تا همان تصویر وحشناک و ناامیدکننده را از کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی نیز بدست بیاوریم.
اما این قطعاً روش «علمی» و صحیح تحلیل مسائل اجتماعی٬ سیاسی و اقتصادی و ارزیابی وضعیت یک جامعه نیست.
امروز فضای شبکههای اجتماعی و کلاً تحلیلگری در جامعه ایران به جایی رسیده که کوچکترین سخن یا قدم به سمت ترویج امیدواری – یا کشیدن یک طرح زیبا یا حتی یک نقطهء رنگی بر روی این تابلوی سیاه – با برچسب «امید کاذب» یا «پوپولیسم» یا «مالهکشی» یا «خاکپاشیدن» بر چشم مردم٬ محکوم میشود.
اگر میخواهیم جامعه را از افسردگی و پوچگرایی نجات بدهیم٬ وقتش است که این تابلوی سیاه و وحشتناک را از روی دیوار خانهمان و از مقابل چشمانمان برداریم٬ و طرحی نو و روشن آغاز کنیم.»
انتهای پیام