افتضاحی که لرزه بر تن ژورنالیسم حرفهای انداخت
/ماجرای «ستارهی جوان ژورنالیسم» که دروغگو از آب درآمد/
فرناز سیفی، روزنامهنگار، دوم دیماه در یادداشتی که در فیس بوک خود منتشر کرد، دربارهی خبرنگار روزنامهی اشپیگل که گزارشهای دروغین او خبرساز شد، نوشت:
کلاوس رلوتیوس، به «ستاره جوان ژورنالیسم» آلمان معروف بود. خبرنگار ۳۳ ساله «اشپیگل» که برندهی چندین جایزهی معتبر بینالمللی بود ( از جمله جایزه ژورنالیست برگزیده سال در آلمان و جایزهی سیانان و جایزه اتحادیه اروپا) خبرنگاری که به پیدا کردن سوژههای ناب، آدمهای کلیدی که در دسترس نیستند، قلم معرکه و پر از جزئیات معروف بود. همکاراناش میگفتند که برخلاف بسیاری از ژورنالیستهای جوان، پر از ادعا و من آنم که رستم بود پهلوان نبود. مودب بود و کمحرف و همیشه بادقت گوش میداد. همین ۳ هفته پیش که باز برندهی جایزهی «بهترین روزنامهنگار سال» در آلمان شد، یکی از کهنهکارهای ژورنالیسم آلمان که جایزهی او را داد، اعلام کرد که بعد خواندن گزارشهای تحقیقی رلوتیوس، احساس غرور و افتخار میکند که ژورنالیست است. خلاصه رلوتیوس در یک کلام نمونهای بود از تصویر ایدهآل و آرمانی از یک ژورنالیست حرفهای، دقیق، متعهد، کاربلد و تحسینبرانگیز.
حالا چی؟ همه باد، همه دود، همه دروغ و دغل، جعل و اسباب وحشت… «اشپیگل» در هفتهای که گذشت اعلام کرد که معلوم شده رلوتیوس در بسیاری از معروفترین گزارشهایش که شهرت جهانی پیدا کردند، بارها دست به تحریف زده است. شخصیتهایی خلق کرده که اصلا در عالم واقعیت وجود ندارند، یا از قول آنها نقلقولهایی آورده که آنها هرگز چنین چیزی نگفتد. واقعیت را وارونه کرده و تصویرسازیهای از بیخ دروغین و جعلی خلق کرده، مدعی شده با آدمهایی مصاحبه کرده که در واقعیت هرگز آنها را ندیده یا با آنها مکالمهای نداشته. در یک کلام داستان سرهم کرده است… آبروریزی وحشتناکی که خود «اشپیگل» میگوید تنها با ماجرای «دفتر خاطرات هیتلر» قابل مقایسه است که معلوم شد از بیخ ماجرا دروغ و جعلی و داستانبافی است…
دست رلوتیوس، ستاره ژورنالیسم آلمان، چطور رو شد؟ خوان مورنو، یکی از همکاران او در «اشپیگل»، وقتی هر دو باهم روی مطلب مفصلی دربارهی وضعیت پناهجویان در مرز آمریکا و مکزیک کار میکردند، توجهاش به چیزهای کوچکی جلب شد که عجیب بهنظر میرسید. ادعای رلوتیوس که با فلان کس که این هم عکسش است حرف زده و او خواسته اسماش در گزارش نیاد. اما خب این آدم با دهها رسانه دیگر مصاحبه کرده و همهجا هم با اسم خودش. بعد اصلا چرا باید کسی حاضر باشد عکسش در گزارش کار بشود، اما اسمش نیاد؟! تصویر که خیلی دردسرسازتر از اسم است! با کمی جستوجو دید که عکس هم، عکسی قدیمی است که در «نیویورک تایمز» منتشر شده بود و نه عکس عکاس اختصاصی «اشپیگل»! مورنو سراغ ادیتورهایش رفت و به آنها گفت بهنظرش چیزی اینجا سر جایش نیست. ادیتورها چه کردند؟ همان رویه رایج: محال است که استار ما، این خلاق دوعالم، این برجستهی دوران دروغ بگوید و جعل کند. تو دروغ میگویی و حسودی میکنی! …خود «اشپگل» اعتراف میکند که مورنو چندین هفتهی «جهنمی» را پشت سر گذاشت. همه انگشتهای اتهام به سمت او بود که حسود است، میخواهد زیرآب رلوتیوس را بزند، دارد دروغ میگوید و اتهام میزند و … مورنو میگوید به آستانهی فروپاشی عصبی رسیده بود که داشت میدید این داستان جعل کرده اما کسی باور نمیکند…
مورنو برای گزارش دیگری که برای بخش ورزشی مجله بود باز به آمریکا آمده بود. بعد مصاحبه با ستاره ورزشی، تصمیم عجیبی گرفت. ماشینی کرایه کرد، ۱۴۰۰ کیلومتر راند تا به مرز مکزیک و آمریکا برسد، آن آدمی را که رلوتیوس مدعی بود باهاش مصاحبه کرده و حاضر نیست ناماش در گزارش بیاد پیدا کرد، به بهانهی مصاحبه سراغ او رفت. دید طرف خیلی ساده حاضر است در ازای دریافت ۲۰۰ دلار با هر رسانهای مصاحبه کند و هیچ مشکلی هم ندارد که اسم کامل و عکساش در رسانهها باشد. مورنو وسط حرف زدن به بهانهای پرسید که آیا خبرنگار «اشپیگل» هم اینجا آمده بود برای مصاحبه؟ طرف گفت که خبرنگار «اشپیگل» به او ایمیل زده بود که میخواهد با او مصاحبع کند، اما بعد روز قرار مصاحبه اصلا نیامد و هیچ ایمیلی هم در توضیح اینکه چرا نیامد نفرستاد! مورنو به او گفت که اما در گزارش «اشپیگل» از او نقلقول آمده و با او مصاحبه شده. طرف عصبانی فوری ایمیلی به «اشپیگل» زد که چطور ممکنه کسی من را ندیده باشه و با من مصاحبهای نکرده باشه و بعد از من نقلقول آورده باشد؟ و کوهستان دروغ شروع به فرو ریختن کرد…
آن «پسر نوجوان سوری» که نقشی در شروع اعتراضهای ۲۰۱۱ در سوریه داشت و بابت پیدا کردن این پسر و گزارشی که رلوتیوس دربارهاش نوشت چهارگوشه عالم تعظیم کردند و باران جوایز بارید؟ دروغ است…آن دو کودک سوری که در ترکیه کودک کار شدند و رلوتیوس آنها را دنبال کرد و گزارشاش اشک همه را درآورد؟ پر از جعل و تحریف و دروغ و شخصیتسازی خیالی…داستان آن شهر فکسنی جمهوریخواه آمریکا که مردم کنار تابلوی خوشآمدگویی به سایت، تابلوی دیگری نصب کردند که «ورود مکزیکیها ممنوع»…اصلا همچین تابلویی وجود ندارد و تقریبا همه روایتهای اهالی جعل شده و تحریف و بازار مکاره دروغ و دغل…
«اشپیگل» میگوید دستکم ۱۴ مقالهی مهم از مجموع ۶۰ مقالهای که رلوتیوس برای این مجله نوشت، پر از جعل و تحریف و شخصیتهای دروغین است. هرچند آنها دیگر هیچ باور ندارند که باقی گزارشهای او واقعی باشد و از دروغ تهی. سردبیر «اشپیگل» در یادداشتی که نوشت اعتراف کرد که میدانند دیگر دلیلی نیست که خوانندگان به آنها اعتماد کنند و دارند «تقلا میکنند و دستوپا میزنند» تا دوباره اعتماد مخاطب را جلب کنند. اشتفان کلاوسمن نوشت که انگار از آرمان بنیانگذار «اشپیگل» دور شدند، او معتقد بود تنها رابطه ایدهآل بین ژورنالیستهای مجله با بخش «راستی آزمایی» مجله و Fact Checkers نفرت است و بس. آدمهای بخش راستی آزمایی باید چنان بیرحم و دقیق و بدون همدلی روزنامهنگار را بابت هر ادعا و هر آنچه نوشته و هر منبع سینجیم کنند و موی دماغ شوند و سند و مدرک بخواهند که هرگز رابطهی اینها دوستی نشود. «اشپیگل» اعلام کرد که تمام سیستم راستیآزمایی نشریه را زیر و رو خواهد کرد و باید جوابی برای سوالهای بسیار جدی درون سازمانی و فراسازمانی در زمانهی «پساواقعیت» پیدا کنند.
این افتضاح، لرزهای بر تن ژورنالیسم حرفهای انداخته است و بحثهای بسیار جدی و مهمی در فضای مطالعات ژورنالیسم و رسانه را آغاز کرده است. مشابه این اتفاق در ۵۰ سال اخیر دستکم ۲ بار افتاد. اما چرا این بار ماجرا بهمراتب حیاتیتر، خطرناکتر و آسیب آن بیشتر است؟ چون الان در زمانهی «پساواقعیت» و «فیک نیوز» هستیم و روزگاری که ژورنالیسم حرفهای به شدت زیر ضرب است و متهم به اشاعهی اخبار جعلی و این بهترین فرصتی بود که نصیب آنها شد که رسانههای بزرگ و جریان اصلی را متهم به «فیک نیوز» میکنند. در میان اهالی رسانه بحثهای مهمی شروع شده که چطور باید شیوهی راستیآزمایی را تغییر بدهیم و همزمان دست ژورنالیست را هم نبندیم و تیشه به ریشهی امکان عمل و مانور و خلاقیت ندهیم؟ خود «اشپیگل» مینویسد که فکتچکر میتوانست برای مثال تمام اطلاعات عمومی مکان مشخصی را که در گزارش رلوتیوس ذکر شده چک کند و این کار را میکرد. اما چطور میتوانی چک کنی که سوژه در قدم زدن بعد ناهار(و نه هنگام مصاحبه و ضبط) دقیقا به ژورنالیست چی گفت یا نگفت؟ «اشپیگل» اعتراف جالبی میکند: اینکه وقتی همهی گزارشهای او در طی ۷ سال نوشتن برای «اشپیگل» را کنار هم میگذاری ناگهان متوجه روندی می شوی که مدام تکرار میشد: برای مثال در بسیاری از گزارشها ناگهان در یک اوج، یک موسیقی بسیار مناسب حسوحال فضا پخش میشود، حالا چه در اتاق انتظار کلینیک سقط جنین باشد چه در خیابانی در شهر کوچکی در ترکیه! آهنگهایی که واقعا Too good to be true محسوب میشوند، اما خب وقتی این روند در بازههای زمانی متفاوتی تکرار شده، توجه کسی را جلب نمیکند. این از درسهای جدید است که برای راستیآزمایی تمام تولیدات ژورنالیست را کنار هم قرار دهید تا حواستان بیشتر به «روند تکراری» جلب شود.
یکی دیگر از بحثهای مهمی که بعد این افتضاح مطرح است، همین فشار فزاینده و کشنده به ژورنالیست، بهویژه بعد از تولید یک کار درجهیک یا دریافت جایزه است: کار بعدی بهتر و معرکهتر و نفسگیرتر و خفنتر باشد…«اشپیگل» مینویسد خود رلوتیوس اعتراف کرده که یکی از اصلیترین دلایل او برای این جعل و دروغ همین بوده: ترس از اینکه کار بعدی عالی نباشد و جایزه نبرد و تحسین ادیتورها را به دنبال نداشته باشد. یکی از روزنامهنگاران پیشین «اشپیگل» در توئیتر در مجموعه توئیتی نوشت که او شک نداشت که روزی چنین افتضاحی در «اشپیگل» به بار خواهد آمد. چرا؟ چون فشار کشندهای است که سردبیران هیچوقت به کار «خوب» یا «خیلی خوب» راضی نمیشوند، مدام دارند تو را میچلانند که نه همیشه باید «عالی» نوشت و این واقعیت ساده انسانی را نمیپذیرند که آدمیزاد، اقیانوس لایتناهی خلاقیت نیست و همیشه هم نمیتواند محصولی با یک کیفیت اعلا بیرون دهد. یک روز عالی مینویسی، یک روز خوب و یک روز هم بد مینویسی و این خصیصه انسانی است.وقتی این واقعیت را به رسمیت نمیشناسید، دیر یا زود آدمی خسته از فشار دنبال راه دررو میگردد و اینچنین میشود…یا این واقعیت که گاهی، گزارش پیش نمیرود یا به سادگی میروی و می بینی واقعا ماجرای جالب و نکته کلیدی در محل نیست و اصلا داستانی از دلاش درنمیاد. اینجاست که باید کل سوژه را رها کرد و کنار گذاشت و این واقعیت را از خبرنگار تا سردبیر بپذیرند که اشتباه میکردیم و خبری هم نیست.
تمام جوایز مهمی که به کلاوس رلوتیوس در این سالها اهدا شد، پس گرفته و او از «اشپیگل» اخراج شد و مسلما دیگر نمیتواند روزنامهنگار باشد(به قول خود اشپیگل معلوم شد که او هرگز نه روزنامهنگار بود نه گزارشگر، داستاننویس بود.) اما ضربه مهلکی که این واقعه به پیکره روزنامهنگاری حرفهای و رسانههای جریان اصلی و استخواندار زد، غیرقابل جبران است، بهویژه که اتفاق در بدترین زمان ممکن افتاد…تیر و ترکشهای بیشتری در راه است و چیزهایی برای همیشه در ژورنالیسم حرفهای تغییر خواهد کرد. اوضاع بهتر خواهد شد یا سختتر؟ هنوز کسی نمیداند.
انتهای پیام