عباس عبدی: تتلو يك واقعيت اجتماعی در جامعه ما است
«عباس عبدی»، تحلیلگر در روزنامهی اعتماد نوشت:
يكي از نكاتي كه در تحليل جامعهشناسي مهم است، استنتاجهاي كلي از پديدههاي منفرد است. براي نمونه هنگامي كه ميبينيم مردم در سوگ يك خواننده مشاركت گستردهاي ميكنند كه این حضور قابل انتظار نبود، چه نتيجهاي بايد گرفت؟ مسلم است كه نميتوان گفت اين يك پديده خاص و منفرد است و هيچ معناي ديگري ندارد. ولي آيا ميتوان هر نتيجهاي از آن گرفت؟ اين استنتاجها قدري سخت و پيچيده است. ولي اگر خوب دقت كنيم در ادامه متوجه ميشويم كه برخي از پديدههاي عمومي در گذشته شواهد قابل قبولي داشتهاند كه از مشاهده آنها ميتوانستيم به وضعيت عمومي پي ببريم.
اولين بار كه تصويري از تتلو را ديدم، درك و فهم آن براي خودم خيلي سنگين بود. بويژه هنگامي كه ديدم اصولگرايان نيز از او تقدير كردند، ديگر نتوانستم اين رفتار آنان را هضم كنم. ولي اكنون ميتوان شواهدي را نشان داد كه گويي تتلو يك واقعيت اجتماعي در جامعه ما است كه اصطلاحاً تيپ ايدهآل این واقعیت است. واقعيتی که در سطوح گوناگوني خود را بازتاب داده است. يكي از وجوه اين تيپ استفاده از الفاظ ركيك و ديگري سطحي شدن امور از جمله فكر و هنر و مديريت است.
سطحي شدن ريشه در دوره مديريت ۸ ساله اصولگرايان از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ دارد. مسايل و امور از پيچيدگيهاي معمول بيرون آمدند و همه چيز چنان سطحي شدند كه گويي همه افراد در تمامي زمينهها صاحبنظر هستند و حوزه كارشناسي به محاق رفت. بعد از این دوره نيز هيچگاه جامعه و نظام اداري از اين جهت نتوانست خود را بازسازي كند. ادبيات مستهجن و حتي ركيك نيز تا حدي ريشه در همان ايام دارد ولي رواج آن در سالهاي اخير بيشتر ناشي از استيصال و عصبانيت مردم است. ناشي از اين است كه ديگر امکانی یا حرفي براي گفتن باقي نمانده است.
در اينجا بد نيست خاطرهاي را بگويم. در زمستان سال ۱۳۷۲ پس از ۶ ماه تحمل انفرادي مرا به بند نيمه عمومي بردند كه حدود ۱۵-۱۰ نفر زنداني داشت كه در چند سلول انفرادي كنار يكديگر بودند. زندانيان به علل گوناگون از الفاظ ركيك استفاده ميكنند ولي آنجا به خاطر احترام به بنده معمولاً رعايت ميكردند. يك آقاي محترم و مسني بود كه فهميدم رييس يكی از شعب مهم بانك احتمالاً ملت بوده كه متهم به اختلاس شده بود. خيلي مودب و مبادي آداب و تا حدي هم خجالتي بود. برخي از زندانيان را هر روز در همان جا به بازجويي ميبردند و ميآوردند. يك روز كه او رفته بود بازجويي بعد از بازگشت عصباني بود و خلاصه چاك دهانش را باز كرد چنان حرفهاي ركيكي جلوي همه نثار بازجويش ميكرد كه همه دچار تعجب شدند كه آيا اين اصلاً فحش بلد بود كه حالا چنين ميگويد؟ بعدا که با او صحبت کردم معلوم شد که مستأصل و عصباني بود و خود را از طريق فحاشي خالي ميكرد.
منطق فحش دادن او با فحاشي افراد بيادب يكسان نبود. فحاشي براي او يك ارزش يا فرهنگ يا حتي شیوهای برای تهاجم و تحقیر نبود. يك شيوه دفاعي بود. در اعتراضات ماههای اخير نیز مواردي از فحاشي ديده ميشود كه باعث تأسف است و البته نشانه خطرناكي از كميت و كيفيت عصبانيت و استيصال مردم است. حتي در متون منتشره در فضاي مجازي نيز ميتوان بازتابی از اين فرهنگ فحاشي را مشاهده كرد.
وجه ديگر اين وضعيت، سطحي شدن است كه آن را نيز در بيشتر حوزهها ميتوان ديد.
انتهای پیام