نجف فرزند خلف ادبیات ما
علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «نجف فرزند خلف ادبیات ما» نوشت:
فرهیختهای خود آموخته، راوی زبان و ترجمان صداها و نه صرفا لغت دانی محبوس بینخطوط و کلمات. کسی که کمتر ارجاعی به لغت نامه و دانشنامه ها داشته و خود آموخته به تمامی معناست، درباره نجف دریابندری صحبت می کنم.
اینکه گاها گفته می شود فلانی خودساخته است وصف انکارناپذیری در باره نجف پسر ناخدا خلف (نجف آن طور که دوستان نزدیکش او را صدا می کردند) است او ماجراجویانه وارد ادبیات و ترجمه شد درست مانند پیرمرد در دریا و در عصری اینچنینمبتذل که انبوهی از مترجمان با ترجمه آثار دیگران با نام و نانی می رسند نجف دریابندری البته برای ما ماجراهای محیرالعقولی دارد چه هنگامی که در دوران حبس آشپزی می آموزد و درباره اش می نویسد و چه دورانی که همسنگ ابوالحسن نجفی، مهری آهی، کیکاووس جهانداری و رضا سید حسینی برای ما ترجمههای خوبی را به یادگار میگذارد.
به یاد بیاوریم ترجمه بیبدیلش را از “بازمانده روز” ایشی گورو و یا “رگتایم” ای. ال دکتروف و صد البته ترجمه های روانش از ” گور به گور” ،”پیرمرد و دریا “و “وداع با اسلحه” و یا”بیلی بتگیت “.مثال ها برای ترجمه های خوب نجفی بسیارند او ماجراجویانه وارد ادبیات می شود (منشی که پس از مرگش همچنان الهام بخش خواهد بود) و برای همین است که لحن کوچه بازاری قهرمان “بیلی بتگیت” او در تقابل آشکار است با زبان “بازمانده روز” ایشی گورو که لحنی متکلف و بقول خود نجف قاجاری دارد.و این پیدا کردن صدای راوی در نوع خودش جالب است و همین است که میگویم او زباندان است و نه بمعنای مخزنی برای لغات.
عبدالله تفکر، رحمت الهی و کریم کشاورز و انبوهی دیگر از نام ها در نسلی که درخشان بود و در پی کشف جهان و نه مانند ما دل آزرده از آن، نام نجف اما همچنان باقی است. بیهوده نیست که در کشور ما هر روشنفکری ابتدا صادق هدایتی میشود، هدایتی میشود و بعد روشنفکر و در کار ترجمه اول نجف دریابندری میشود و بعد مترجم.( این را از باب فنی نمی گویم بلکه از جهت الهام بخشی در گشودن راههای تازه و تجربه زیستن های از نوعی دیگر) چرا اینگونه است؟ چون نجف با خود فرهنگی را حمل می کند، فرهنگ شادمان زیستن فرهنگ شجاعانه زیستن، فرهنگ عبور و ساخت شکنی. ازهمین روست که او بر خلاف نسل وزین مترجمان هم عصر خود سواد دانشگاهی برای زبان ندارد ولی کار مترجمی انجام می دهد. درست مانند احمد شاملو با آن اظهار نظر های عجیب و غریب و سبک زندگی الهام انگیزش، بله دریا بندری آدم جالبی برای من است ،با آن خنده هایش که همیشه ماندگار است مانند تمامی صداهایی که برای ما آفرید.
دریابندری زبان انگلیسی را به صورت خودآموز فرا میگیرد و اولین ترجمه اش یعنی “وداع با اسلحه ” را در سن بیست و چهارسالگی می نویسد که یکسال بعد یعنی در سال ۱۳۳۲به چاپ میرسد ولی دریابندری به دلایل سیاسی به زندان میافتد و در این مدت چهار سال یعنی تا سال ۱۳۳۷ زندان می ماند یادگار زندان ترجمه بسیار مهم “تاریخ فلسفه غرب” اثر برتر اندراسل است. مدتی پس از زندان پس از آزادی مهمترین واقعه ادبی زندگی اش روی میدهد و به عنوان ادیتور در انتشارات فرانکلین مشغول به کار میشود ،درست زمانی که با ابراهیم گلستان اختلاف پیدا کرده است. سمتی که ۱۷ سال در آن باقی می ماند. این دوران را میتوان به جرات دوران طلایی ترجمه ادبی در ایران نامید و این دوران پایان مشخصی دارد که ما چهار دهه است در پس آن پایان قرار داریم.
درباره اهمیت موسسه فرانکلین و بنگاه ترجمه و نشر کتاب البته باید بررسی های تازه ای صورت گیرد،زیرا موسسه فرانکین نقطه عطفی در تاریخ ترجمه در دوران معاصر ماست ، از آنجهت که برای اولین بار فرصت گفتگو درباره شیوه های ترجمه و بایدها و نبایدهای آنرا ایجاد کرده است .ازهمین روست که اگر ویراستاری منوچهر انور نبود ترجمه بهمن شعله ور از “خشم و هیاهو” آنچنانی که هست از آب در نمی آید همانطور که دریابندری به خوبی به این نکته در مصاحبه اشاره می کند.
دریابندری به مدت ۱۷ سال در این کانون ترجمه خدمت میکند و تلقی او از ترجمه بیتردید حاصل تجارب او در این کانون و البته تجارب سینمایی اوست ( چه هنگامی که در کار دوبله است و چه هنگامی که در کسوت جوانی کنجکاو و ماجراجو در شرکت نفت به تماشای فیلم های زبان اصلی و حفظ کردن دیالوگ های آن مشغول بوده است) و این راز تمایز دریابندری است، او درباره کارش صحبت میکند درباره ترجمه، او درباره اش فکر می کند.
برای همین است که بسیار متواضعانه وصادقانه در مصاحبه اش می گوید بعید است که از ترجمه فصل آخر خشم و هیاهو بر بیاید زیرا نتوانسته صدای دیلسی را در زبان مادری( فارسی) پیدا کند . و اینچنین است که نجف فرزند خلف ادبیات ماست زیرا یادگرفته به خوبی گوش کند همانطور که خود می گوید باید در کار ترجمه گوش دقیق و احساسی داشته باشید و این یکی دیگر از درس های نجف برای ماست گوش دادن به دیگران.
پیرمردی در من همیشه زندگی می کند ،از وقتی پیرمرد ودریای همینگوی را خوانده ام وهمچون موجی می آید و می رود بدونآنکه من دعوتش کرده باشم.” پیرمردی بود که تنها در قایقی در گلف استریم ماهی می گرفت و حالا هشتاد و چهار روز می باشد که هیچ ماهی نگرفته بود” پیرمردی بود تنها ، که دیگر نیست ولی من صدای خنده هایش را می شنوم. پیرمردی که به پایان سفرماجراجویانه اش رسید و قایقش را برای ما به یادگار گذاشت ، نجف پسر ناخدا خلف را می گویم.
انتهای پیام
گاهاً اشتباه است و کسی که از ادبیات می نویسد، نباید آن را به کار ببرد.