اخلاق ترازوی فقه است
گزیدهای از گفتوگو با ابوالقاسم فنایی که در مجله حیات معنوی منتشر شده را به نقل از کانال نامههای حوزوی میخوانید:
*تلقی رایج در فرهنگ اسلامی قلمرو علم اخلاق و علم فقه را از هم تفکیک می کند، در این تلقی موضوع علم فقه «فعل مکلفین» و موضوع علم اخلاق«خٌلق مکلفین» معرفی می شود، اما به گمان من این تلقی نادرست است
*سر نیاز ما به علم فقه و علم اخلاق و توجیهی که برای تاسیس این دو رشته علمی و شرح و بسط آنها داریم، این است که به نحو پیشینی نسبت به وجود وظایف شرعی و اخلاقی خود «علم اجمالی» داریم. شان علم فقه و علم اخلاق این است که این علم اجمالی را به علم تفصیلی به وجود تکلیف در بعضی از موارد و علم تفصیلی به عدم وجود تکلیف در سایر موارد تبدیل کنند.
*بر این باورم که میان حکم عقل و حکم شرع ملازمه برقرار نیست، بدین معنا که رابطه علیت و معلولیت یا ترتب و تبعیت میان این دو کلیت، عمومیت. آنچه کلیت و عمومیت دارد این است که «حکم عقل/اخلاق چارچوب حکم شرع است»
*اکثر قریب به اتفاف اصولیان می گویند«کلما حکم به العقل حکم به الشرع» اما من می گویم« کلما حکم به العقل لم یحکم بضده الشرع»، شریعت لزوما از اخلاق سرچشمه نمی گیرد، اما لزوما چارچوب اخلاقی دارد.
*در خوانش سلبی از قاعده ملازمه، اخلاق صرفا «چارچوب» شریعت است، نه «سرچشمه» و یا «منبع» آن. در این صورت نه اخلاق جایگزین شریعت می شود و نه شریعت جایگزین اخلاق، و هیچ یک از این دو منبع هنجاری نمیتواند مومنان را از دیگری بینیاز کند. پیامد معرفت شناسانه این خوانش عبارتست از «ابطال پذیری اخلاقی فتاوای فقهی».
*اگر در پرتو استدلالهای کلامی/الهیاتی بپذیریم که خداوند سرشتی اخلاقی دارد و اوصاف اخلاقی خدا اراده تشریعی او را در چارچوب اخلاق محدود می کند، آنگاه باید بپذیریم که وجود حکم ضد اخلاقی در خود شریعت«در لوح محفوظ یا عقل الهی» محال است. این پیش فرض الهیاتی فقیهان را موظف می کند برداشت خود از آیات و روایات را با موازین اخلاقی بسنجند و موزون کنند.
*اگر وجود حکم ضد اخلاقی در شریعتالهی محال است، هیچ فقیهی حق نخواهد داشت به استناد دلایل نقلی حکمی ضد اخلاقی را به خدا نسبت دهد. در اینجا اخلاق به عنوان ترازوی فقه عمل میکند.
*لطف خدا اقتضا می کند که وقتی بندگان او به هدایت او نیاز دارند آنان را به نحوی از انحاء هدایت کند. اما هدایت الهی می تواند از طریق عقل، تجربه، مشورت، تحقیق و راههای دیگر به دست بشر برسد
*اگر کمال انسان در گرو رشد عقلائی اوست، لطف و حکمت خدا اقتضا می کند در مواردی سکوت کند تا فضا و زمینه مناسب برای رشد عقلانی بشر فراهم شود
*پرسش از «رابطه شریعت و علوم انسانی» پرسش «فقهی» نیست که بتوان با روش های استنباط فقهی در مورد آن اظهارنظر کرد بلکه پرسشی «فلسفی» و «فرافقهی» است که جای آن فلسفه فقه است نه خود فقه، کسی که در فقه تخصص دارد لزوما در فلسفه فقه تخصص ندارد
*فیلسوفان اخلاق برای کشف حکم عقل یا حکم عقلا روش های بسیار پیشرفته ای ابداع کرده اند، این روش ها می تواند در راستای استفاده از عقل بعنوان یکی از منابع احکام اسلامی نیز مورد استفاده فقیهان قرار گیرد. در فقه و اصول فقه کنونی از عقل، حکم عقل و حکم عقلا بسیار سخن گفته می شود، اما نه معنای عقل روشن است، نه معنای حکم عقل و حکم عقلا و نه روش کشف حکم عقل و عقلا.
*توسعه قلمرو شریعت مصداقی از بدعت در دین است، همانگونه که کوچکتر کردن قلمرو شریعت از آن مقداری که واقعا هست با دیانت و تعهد دینی ناسازگار و مصداق دیگری از بدعت در دین است
*رشد سرطانی فقه موجود به این خاطر است که این فقه بر این اساس بنا شده که «خدای شارع در هر واقعه ای حکمی دارد» و «سکوت خدای شارع مفهومی بلامصداق است»
*یکی از عوامل دین گریزی ترسیم چهره ای نامعقول و غیراخلاقی از خدا و شریعت او در ذهن انسانها از رهگذر صدور فتاوای خردستیز و ناسازگار با اخلاق و عقلانیت است.
انتهای پیام