صلح؛ قربانی پرسش های بی پاسخ
عمادالدین باقی، فعال حقوق بشر در یادداشتی با عنوان «صلح؛ قربانی پرسش های بی پاسخ» در روزنامهی ایران نوشت:
شاید کم و بیش این سخن ویل دورانت را که باستانی پاریزی هم در کتابش نقل می کند شنیده باشید که: جنگ یکی از عناصر پایدار تاریخ است ، از 3421 سال تاریخ مدوّن که در تمدن بشری ثبت شده ، فقط 268 سال بدون جنگ گذشته است(درسهای تاریخ، ترجمه احمد بطحایی،ص119) .به عبارت دیگر گویی اساسا صلحی در کار نبوده است. صلح چیزی نیست مگر فاصله میان دو جنگ. از 1700 سال پیش از میلاد تا کنون 8000 قرارداد صلح بسته شده که پایان 8000 صلح هم دوباره به جنگ کشیده شده (باستانی پاریزی، نون جو و دوغِ گَو،348و347). تکرار جنگ ها مؤید آن است که جنگ هیچ مشکلی را حل نمی کند ولی صلح هم مشکل جنگ را حل نمی کند.اما آیا این گزارش متعلق به گذشته است و آینده دیگرگون است؟ آلوین تافلر هم چنین پیش بینی هایی می کرد و از جهانی متعلق به صلح در عصر انفورماتیک سخن می گفت اما عکس آن رخ داد.
پرسش این است که آیا اساسا جنگ برچیده شدنی است؟ چرا پیش بینی های خوشبینانه با شکست مواجه می شوند؟ چرا صلح بهتر از جنگ است؟ شاید پرسش مضحکی به نظر آید اما واقعیت جهان از گذشته تا امروز جدی تر از آن است که به این پرسش بخندیم. وقتی صلح به یک کالای فانتزی بدل می شود برایش شعرها سروده می شود، موسیقی ساخته می شود، زینت بخش همایش ها و نمایش ها و جایزه ها می شود. همایش ها برگزار می شوند و کتاب ها نوشته می شوند و تمام طول تاریخ تا امروز عبارتست از بیلان کار جنگ و صلح یا گزارش جنگ و صلح.
اهدای جایزه و راه اندازی کرسی صلح در دانشگاه و این قبیل کارها، نیز انجام یک وظیفه اداری و بوروکراتیک است نه برای اینکه از فردای آن کارها، تغییری را احساس کنیم. با این نگاه ها و عمل های تزیینی دیگر به اعماق صلح فرو نمی رویم. برای اینکه تغییری احساس کنیم رنجی واقعی و بلاعوض را تحمل نمی کنیم. حتی وقتی از تبلیغ و ستایش صلح فراتر می رویم و کتاب در فضیلت صلح می نویسیم چیزی نیست جز یک کالای فانتزی تفسیری یا یک تفسیر فانتزی. صلح خوب است، صلح زیباست، صلح حقوق بشری است، پایه و مایه رونق اقتصاد و زندگی و صنعت و تجارت است و…..
اما تجربه تاریخ دراز بشر نشان می دهد بحث صلح به این سادگی ها نیست. صلح رمانتیک جذاب است ولی چرا با وجود اینهمه بحث از صلح و جایزه نوبل و جوایز دیگر چیزی تغییر نمی کند؟ امار فروش سلاح ها همواره منحنی صعودی داشته و در همین چند سال اخیر نسبت به گذشته افزایش داشته است. چرا؟
چون پرسش هایی که باید پاسخ داده شوند هنوز بی پاسخ مانده اند یا جواب ها در میانه انبوهی از بحث های فلسفی گم شده و دیده نمی شوند. پرسش هایی از این قبیل که آیا حقیقت برتر است یا صلح؟ هیروشیما و حمله به عراق صدام مصداقی از این پرسش و چالش است. کسانی که بطور مطلق با جنگ مخالف اند می گویند فاجعه هیروشیما یک جنایت بود و کسانی که مدافع ان هستند می گویند اگر فاجعه هیروشیما رخ نمی داد جهان شاهد کشتارهایی بیشتر از انفجار هیروشیما بود. درباره حمله به عراق هم وقتی مطبوعات غرب به جرج بوش حمله می کردند که برخلاف دروغی که گفتند تا مجوز جنگ را بگیرند بوش گفت وجود صدام از بمب اتم هم خطرناک تر بود و اگر حمله نمی کردیم جهان شاهد کشتارهای بیشتری از مردم عراق بود.
بطور کلی بد بودن جنگ نباید ما را به مواجهه رمانتیک، اتوپیایی و غیر واقعی با موضوع جنگ بکشاند. جنگ مطلقا مذموم است یا نیست؟ مثلا جنگ در مقام دفاع که مذموم نیست؟ آیا جنگ یکسره زشت است؟ و صلح یکسره خوب است؟ اگر آری چرا؟ و اگر نه در چه شرایطی جنگ یا صلح خوب یا بد هستند؟ و مرجع تشخیص آن کیست؟ همین مرجع تشخیص ها خودش یک مشکل بزرگ است.
باستانی پاریزی یک نویسنده صلح طلب می نویسد: من هم این قول ماکسیم گورکی را قبول دارم که هیچ جنایتی نیست که جنگ آن را تجویز نکرده باشد اما واقعیت دیگری هم هست و آن اینکه بسیاری از جهش های تمدنی و فرهنگی بشری در جهت تکامل، به وسیله همین جنگ حاصل شده است. من نمی دانم شما درباره جنگ چه فکر می کنید؟ جامعه شناسان درباره این پدیده اجتماع بشری عقاید متضاد دارند ولی یک چیز را مسلّم می دانند که از عوامل تکامل بشریت، یکی همین جنگ است، زیرا تقریبا همه اختراعات بزرگ عالم بعد از جنگ های بزرگ پیدا شده، از استفاده از آتش گرفته تا اختراع باروت و از ساخت منجنیق گرفته تا پنی سیلین و اتم و موشک و پرواز به آسمانها و رسیدن به مریخ و…! (پیشین،348و349)
با وجود اینگونه نظریات آیا مفید و موافق بودن ملاک ارزیابی پدیده ای چون جنگ می تواند قرار گیرد؟ آیا جهان ما جهان کشمکش خیر و شر است؟ چنانکه قدما و فلاسفه و علمای اخلاق سنتی، سرشت آدمی را ساخته شده از قوای سه گانه شهویه و غضبیه و وهمیه( قوه تعقل) می دانستند، آیا جنگ ادامه قوه غضبیه و جزو غرایز بشری و اجتناب ناپذیر است؟
آیا بشر می تواند یکسره عقلانیت شود چون عقل مانع جنگ است؟ اصلا اگر عقل سیطره یابد و احساسات خاموش شود آیا جنگ هم رخت بر می بندد یا برعکس خشن تر می شود و به قول مولانا «تا جنینی کار خون آشامی است».
زمانی فکر می کردند جذام، روح شیطان است بعد معلوم شد یک بیماری قابل علاج است. زمانی فکر می کردند برخی بیماری ها ویروس هستند جنگ ایا شبیه ویروس است آیا قابل انتقال است؟ اصلا کار فروید را پیش برده ایم تا ببینیم جنگ با غریره جنسی نسبتی دارد؟ و اساسا آیا تا بشر نتواند به فرمول واحد و همگانی درباره چگونگی برخورد با غریزه جنسی دست یابد می شود درباره صلح حرف زد؟ در حالی که می بینیم بسیاری از متفکران و مردمان حتی حاضر به بحث درباره آن هم نیستند.
بسیاری «آیا» های دیگر را می توان فهرست کرد که صلح در واقع قربانی بی پاسخ ماندن آنهاست. صلح پیش نمی رود به همه این دلایل و به دلیل توهم. ما عادت کرده ایم تئوری توهم را دست کم بگیریم. همین الان توهمات است که آرام آرام ما را بسوی جنگ می برد و حتی نمی توانیم از این توهمات بگوییم و وقتی هم نوشتیم چاپ نشد چون ریسک داشت. در دنیا هم بسیاری از جنگ ها ریشه در توهم دارند.
من البته به مناسبت های مختلف، پاسخ خود را به پاره ای از این سوالات داده ام و در مقاله ای که قرار است بیش از 1500 کلمه نباشد نمی توان انها را بازگو کرد اما می شود دعوت کرد به اینکه صلح را از ویترین بیرون آوریم و در زندگی جاری کنیم. اگر ان را جاری کنیم تمام نظامِ زندگیِ تک تکِ خود ما مدافعان صلح هم زیر و رو می شود یا اینکه باید زیر رو شود تا صلح طلب باشیم زیرا مقتضیات باور به صلح و پایبندی به لوازم و نتایج آن را یا نمی دانیم یا از آن می گریزیم یا خود را به کوچه علی چپ می زنیم.
از من نرنجید. ناراحت نشوید. پیشاپیش پوزش می خواهم. بگذارید در یک کلام بگویم صلح محقق نمی شود چون آنانکه مدافع جنگ اند تکلیف شان روشن است که آنان با جنگ موافقند اما مشکل اینجاست که افرادی از صلح دفاع میکنند اما در عین دفاع ظاهری از صلح، جنگ را هم با خیر و برکت می دانند. در طول تاریخ از گذشته تا امروز بسیاری از دیکتاتورها و جنگ طلبان در جهان هم مدافع سرسخت صلح هستند و درباره خوبی صلح سخن سرایی ها کرده اند. اما انانکه مدافع صلح هستند نیز گرچه با این گروه خیلی تفاوت دارند اما بعضا یا دروغ می گویند یا اینکه نمی دانند لوازم صلح طبی و ایمان به صلح چیست؟
من وقتی در زندگی، هزاران نفر را دیده ام که از خدا ومعاد سخن می گویند، از رحم و شفقت سخن می گویند، اما وقتی پای بخشیدن دیگران و رضایت دادن به میان می آید سیل توجیهات برای فرار از بخشش راه می افتد و به لوازم و نتایج واقعی این باورها(باور به خدا و باور به مهروزی) توجه ندارند می فهمم این مسئله تناقض میان باور و عمل یک عادت و خلق و خوی عام است که به اشکال گوناگون خود را نشان می دهد. ما وقتی از صلح بگوییم و خودمان به راستی مصلح شویم پیش از انکه جهان بیرون مان را دگرگون کنیم خودمان دگرگون می شویم. زندگی خصوصی و عمومی تک تک مدافعان صلح را واکاوی کنیم ببینیم واقعیت چیست. من اعلام می کنم در این صد میدان هنوز اندر خم یک کوچه ام.
انتهای پیام