خرید تور تابستان

المپیک قربانیان

ترجمه‌ی مقاله‌ی اسکات بری کوفمن در ساینتیفیک امریکن که با عنوان «المپیک قربانیان» در وبسایت ترجمان منتشر شده است را می‌خوانید:

بگویید با هر کدام از این موارد، چقدر همراه هستید؟ از ۱ تا ۵ نمره بدهید. ۱ به ازای «نه من اصلاً چنین نیستم» تا ۵ به ازای «من دقیقاً این شکلی هستم».

– برای من خیلی مهم است که کسانی که به من آسیبی وارد می‌کنند، تصدیق کنند که در حقم ظلم کرده‌اند.
– به نظرم برخوردِ من با دیگران بسیار با اخلاق‌تر و با وجدان‌تر از برخودِ آن‌ها با من است.
– وقتی اطرافیانم از من می‌رنجند، برایم خیلی مهم است که به آن‌ها بفهمانم که حق با من بوده است.
– برایم خیلی سخت است که از فکرکردن به ظلم‌هایی که دیگران در حقم کرده‌اند، دست بردارم.
اگر در تمامی این موارد نمرۀ بالایی به خودتان داده‌اید، مثلاً ۴ یا ۵، احتمالاً دچار چیزی هستید که روان‌شناسان آن را «تمایل به قربانی‌بودن در روابط بین‌فردی» می‌نامند.

ابهامات اجتماعی

زندگی اجتماعی مملو از ابهام است. شریک‌های عشقی گاهی به پیام‌هایتان پاسخ نمی‌دهند، دوستانتان گاهی لبخند شما را با لبخند برنمی‌گردانند، و غریبه‌ها گاهی به رویتان اخم می‌کنند. سوال این است که این حالت‌ها را چگونه تعبیر می‌کنید؟ همیشه این رفتارها را به پای خودتان می‌نویسید؟ یا می‌گذارید به پای این که احتمالاً دوستم امروز روز خوبی نداشته، و مثلاً به خودتان می‌گویید کسی که تازه با او قرار گذاشته‌اید همچنان به شما علاقمند است، اما فقط می‌خواهد خود را زیادی شیفته نشان ندهد؟ یا آن غریبه که در خیابان دیدید، از موضوع دیگری عصبانی بوده و اصلاً متوجه حضور شما نبوده؟

در حالی‌که غالب افراد دوست دارند با یک ساده‌انگاری نسبی، یعنی با کنترل عواطف خود و اذعان به اینکه ابهامات اجتماعی بخش ناگزیری از زندگی اجتماعی‌ است، بر موقعیت‌های مبهم اجتماعی غلبه کنند، افرادی هم هستند که تمایل دارند خود را قربانی‌های همیشگی ببینند. رهاو گبی و همکارهایش،‌ این گرایش به قربانی‌بودن در روابط بین فردی را چنین تعریف می‌کنند: «یک حس مداوم از قربانی‌دیدنِ خود، که در انواع مختلف ارتباطات فرد، تعمیم می‌یابد. در نتیجه، قربانی‌بودن، به قسمتی محوری از هویت فردی شخص تبدیل می‌شود». فردی که ذهنیت همیشگی‌اش قربانی‌بودن است، قائل به منبع کنترلی خارجی است. معتقد است که زندگی‌اش تماماً تحت کنترل نیروهایی بیرون از خود اوست. نیروهایی چون تقدیر، شانس یا ترحم دیگران.

بر پایۀ مشاهدات و تحقیقات بالینی، محققان دریافته‌اند که تمایل به قربانی بودن در روابط بین فردی، از چهار بعد اصلی تشکیل شده است:

الف) اینکه همواره در تلاش باشید تا بر ‌قربانی‌بودن شما صحه بگذارند ب) نخبه‌گرایی اخلاقی ج) عدم احساس همدلی با درد و رنج دیگران و د) نبش قبرِ مکررِ مواردی که در گذشته قربانی واقع شده‌اید.

ذکر این نکته مهم است که محققان تجربۀ آسیب‌ّهای روحی و بازیچه‌ قرارگرفتن را با ذهنیت قربانی‌بودن یکی نمی‌دانند. آن‌ها خاطرنشان می‌کنند که ذهنیت قربانی‌بودن می‌تواند بدون تجربۀ آسیب شدید یا قربانی واقع شدن ایجاد شود. از دیگر سو، تجربۀ ضربۀ شدید روحی یا قربانی واقع شدن نیز لزوماً به این معنی نیست که فرد برای خود ذهنیت قربانی‌بودن را می‌سازد. باوجوداین، ذهنیت قربانی‌بودن و تجربۀ قربانی‌ واقع ‌شدن، دارای فرایندها و پیامدهای مشترکی هستند.

همچنین، با وجود اینکه آن چهار ویژگی ذهنی قربانی‌بودگی که محققان مشخص کردند، در سطح فردی صورت‌بندی شده است (بر روی یک گروه یهودیان اسرائیلی) و لزوماً قابل تعمیم به رفتار در سطح جمع نیست، اما مرور منابع نشان‌دهندۀ مشابهت‌های قابل توجهی در سطح جمعی ا‌ست (که در زیر به آن اشاره خواهم کرد).

با این ملاحظات، بیایید کمی بیشتر به عمق ویژگی‌های اصلی ذهنیتی که همیشه خودش را قربانی می‌بیند بپردازیم.

ذهنیت قربانی‌بودن

اینکه همواره در تلاش باشید تا بر ‌قربانی‌بودن شما صحه بگذارند. کسانی که از این بُعد نمره بالایی می گیرند، احساس نیاز می‌کنند که دائماً دیگران رنجِ قربانی‌بودنِ آن‌ها را تصدیق کنند. به طور کلی، این نیاز یک واکنش روان‌شناختی طبیعی بعد از ضربه‌های روحی است. تجربۀ ضربۀ عاطفی می‌تواند تصورات ما از جهان، به عنوان مکانی عادلانه و اخلاقی را «در هم بشکند». به‌رسمیت‌شناختن قربانی‌بودنِ فرد پاسخی طبیعی به آسیب روحی است و می‌تواند به بازگرداندن اعتماد‌به‌نفس فرد در درک خود از جهان به‌عنوان مکانی منصفانه و عادلانه کمک کند.

همچنین، برای قربانیان طبیعی به نظر می‌رسد که توقع داشته باشند عاملانِ رنج آن‌ها، مسئولیت عمل نادرست خود را به عهده بگیرند و احساس گناهشان را ابراز کنند. مطالعات انجام شده بر روی اظهارات بیماران و درمانگران نشان داده است که به‌رسمیت‌شناخته‌شدن آسیب روحی فرد، برای بهبودیافتن از تروما و تجربۀ قربانی‌شدن مهم است.

احساس نخبه‌گرایی اخلاقی: کسانی که در این بعد نمره بالایی می گیرند، خود را دارای اخلاقی بی‌عیب و نقص می‌دانند و دیگران را غیراخلاقی قلمداد می‌کنند. می‌توان با متهم‌کردن دیگران به بی‌اخلاقی، بی‌انصافی و خودخواهی، از نخبه‌گرایی اخلاقی به‌عنوان ابزاری برای کنترل آن‌ها استفاده کرد، و در عین حال، خود را کاملاً اخلاقی و نیکومنش دانست.

نخبه‌گرایی اخلاقی اغلب به‌عنوان نوعی مکانیزم دفاعی در برابر احساسات عمیقاً دردناک و به‌عنوان راهکاری برای حفظ تصور مثبت از خود شکل می‌گیرد. در نتیجه، کسانی که دچار پریشانی هستند، تمایل دارند که پرخاشگری و انگیزه‌های مخرب خود را انکار کرده و آن‌ها را به سمت دیگران بچرخانند. «دیگری» را تهدیدآمیز تلقی کنند، در حالی که خود را تحت آزار و ظلم، آسیب‌پذیر و از نظر اخلاقی، برتر می‌بینند.

در حالی که تقسیم دنیا به کسانی که «معصوم» هستند در مقابل کسانی که «شر ناب» هستند ممکن است خود فرد را از درد، و مخدوش‌شدن تصور او از خودش محافظت کند، اما در نهایت رشد و بلوغ روحی را متوقف می‌کند و توانایی فرد را برای دیدن خود و جهان با همۀ پیچیدگی‌هایش از بین می‌برد.

عدم احساس همدلی با درد و رنج دیگران: افرادی که امتیاز بالایی در این بعد دارند، چنان درگیر قربانی‌بودن خود هستند که از درد و رنج دیگران غافل می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهد فردی که به تازگی مورد ظلم واقع شده‌، یا وقتی کسی به یاد تجربه‌ای می‌افتد که در آن قربانی بوده‌، خود را محق می‌داند که رفتاری پرخاشگرانه و خودخواهانه داشته باشد، رنج دیگران را نادیده بگیرد و بیشتر به خودش اهمیت بدهد تا به دیگران. امیلی زیتک و همکارانش معتقدند چنین افرادی، احتمالاً احساس می‌کنند که به اندازۀ کافی رنج دیده‌اند و مجبور نیستند دیگر غصۀ درد و رنج دیگران را هم بخورند. در نتیجه‌، به فرصت‌های یاری‌کردن دیگرانی که در درد و رنج همسان آن‌ها هستند دست رد می‌زنند.

در سطح گروهی، تحقیقات نشان می‌دهد که هرچه احساسِ قربانی‌بودن درونِ یک گروه افزایش یابد، همدلی‌شان در قبالِ رقبایشان کاهش می‌یابد، حتی نسبت به گروه‌هایی که رقیب آن‌ها نیستند هم کاهش می‌یابد. در واقع، به‌محضِ اینکه مقدماتِ احساس قربانی‌بودن فراهم شود، تنش‌های جاری بالا می‌گیرد. این مقدمات سطح دلسوزی و همدلی را پایین می‌آورد و مردم را آماده می‌کند تا گناه‌های جمعی خودشان را در آسیب‌زدن به رقبایشان دستِ‌کم بگیرند. در حقیقت، تحقیقات در مورد «قربانی‌بودنِ رقابتی» نشان می‌دهد که اعضای گروه‌هایی که درگیر در معارضات و جنگ‌های خشونت‌آمیز هستند، دوست دارند قربانی‌شدگی خود را منحصر‌به‌فرد بدانند و مستعد رد و نادیده‌گرفتن و کوچک‌شمردن رنج و درد دشمنشان هستند.

گروهی که صرفاً به درد و رنج خود مشغول است، می‌تواند به آنچه روان‌شناسان از آن به‌عنوان «خودخواهی قربانی‌بودن» یاد می‌کنند دچار شود. در نتیجه اعضای آن قادر به دیدن مسائل از دیدگاه گروه رقیب نیستند، یا بی‌میل به همدلی با رنج گروه رقیب هستند و حاضر نیستند در برابر صدماتی که توسط گروه خودشان وارد شده هیچ گونه مسئولیتی بپذیرند (این مطالعه و این یکی را ببینید).

نبش قبرِ مکررِ مواردی که در گذشته قربانی واقع شده‌اید: کسانی که امتیاز بالایی در این بعد دارند به جای اینکه در مورد راه‌حل‌های ممکن بیندیشند یا آن‌ها را به بحث بگذارند، دائماً دربارۀ رنجش‌هایشان در رابطه با دیگران، و علل و پیامدهای این رنج صحبت می‌کنند و تجارب تلخ خود را مرور می‌کنند. این کار ممکن است این انتظار را دامن بزند که در آینده نیز همچون گذشته آزار خواهید دید. تحقیقات نشان می‌دهد که قربانیان مایلند آزردگی‌هایشان در روابط پیشین را مرتباً نبش قبر کنند و چنین نشخوار فکری‌ای، با افزایش میل به انتقام جویی، سبب کاهش انگیزه برای بخشش می‌شود.

در سطحِ تحلیل گروهی، گروه‌های قربانی، مکرراً، اتفاقات هولناکی که برای گروهشان افتاده را یادآوری می‌کنند. به عنوان مثال، وجود مطالب گستردۀ مربوط به هولوکاست در برنامه‌های درسی، محصولات فرهنگی و گفتمان سیاسی یهودیان اسرائیلی، طی سال‌ها افزایش یافته است. اگرچه اسرائیلی‌های یهودی امروزی عموماً قربانیان مستقیم هولوکاست نیستند، اما به طور فزاینده‌ای فکر و ذکرشان معطوف به هولوکاست است، و روی آن انگشت می‌گذارند و همه را می‌ترسانند که این اتفاق مبادا دوباره تکرار شود.

عواقب این ذهنیت

طی درگیری بین دو فرد، طرف‌ها انگیزه دارند که تصور مثبت اخلاقیِ خودشان را برای خود حفظ کنند. در نتیجه، طرفین، تقریباً دو واقعیت ذهنی بسیار متفاوت برای خودشان ایجاد می‌کنند. مقصر گرایش دارد که شدت ستم واقع شده را کم جلوه دهد، در حالی که قربانی انگیزه‌های فرد مقصر را خودسرانه، بی‌معنی، غیراخلاقی و شدیدتر می‌بیند.

بنابراین، ذهنیتی که فرد برای خود شکل می‌دهد –به‌عنوان یک قربانی یا به عنوان یک مقصر- تأثیری اساسی در نحوۀ درک و به خاطر سپردن واقعیات دارد. گبی و همکارانش سه سوگیری شناختی اصلی را مشخص کردند که تمایل به قربانی‌شدن در روابط بین فردی را شکل می‌دهد: سوگیری در تفسیر، انتساب و به خاطر سپردن. هر سه‌تای این سوگیری‌ها، منجر به بی‌رغبتی در بخشیدنِ اشتباهاتِ دیگران می‌شود.

بیایید غوری عمیق‌تر در این سوگیری‌ها داشته باشیم:

سوگیری در تفسیر

اولین سوگیری تفسیری این است که مفروض بگیریم در یک موقعیت اجتماعی به ما توهین شده است. محققان دریافته‌اند افرادی که تمایل بیشتری به قربانی‌بودن در روابط بین فردی دارند، هم رنج‌های ملایم (به عنوان مثال، کمک نکردن دیگران به آن‌ها) و هم رنجش‌های بزرگتر (به عنوان مثال، اظهاراتی توهین‌آمیز دربارۀ صداقت و شخصیت آن‌ها) را شدیدتر از دیگران ادراک می‌کنند.

دومین سوگیری تفسیری، پیش‌بینی آزرده‌شدن، در شرایط تجربه‌نشده است. محققان دریافتند افرادی که تمایل بیشتری به قربانی‌شدن در روابط بین فردی دارند، بیشتر فکر می‌کنند که مدیر جدید بخش آن‌ها، حتی قبل از آنکه ملاقاتش کنند، تمایلی به کمک‌کردن به آن‌ها ندارد و به آن‌ها بی‌توجه است.

نسبت‌دادن رفتارهای آزارنده به دیگران

افرادی که تمایل بیشتری به قربانی‌بودن در روابط بین فردی دارند، بیشتر مستعد آنند که به رفتارهای طرف مقابل انگیزه‌ها و نیات منفی نسبت بدهند و همچنین به دنبال یک اتفاق رنج‌آور، احساسات منفی‌ای که تجربه می‌کنند شدت و پایداری بیشتری دارند.

این یافته‌ها مؤید تحقیقانی هستند که نشان می‌دهد میزان رنج‌آور دانستن یک تعامل برای فرد به درک او از عمدی‌بودن رفتار فرد مقابل مربوط است. افرادی که تمایل دارند در روابط بین فردی خودشان را قربانی بدانند، ممکن است رنج شدیدتری را تجربه کنند، زیرا نسبت به افرادی که گرایش کمتری به قربانی‌بودن دارند، رفتار کسی که آن‌ها را آزرده کرده است را بیشتر به حساب خباثت و سوءنیت او می‌گذارند.

مشخص شده‌است که این سوگیری، در سطح جمعی نیز وجود دارد. نوا شوری‌ایال، روان‌شناس اجتماعی، و همکارانش دریافتند که کسانی که میزان زیادی از «گرایش دائمی به قربانی‌‌دیدنِ گروهشان» دارند، – یعنی این باور که گروهِ ​شخص دائماً توسط دشمنان مختلف و در دوره‌های زمانی مختلف، مورد آزار و اذیت قرار گرفته- تمایل بیشتری دارند که گروه‌های دیگر را به‌عنوان دشمن گروه خود دسته‌بندی کنند، و سریعتر از دیگران سراغ چنین دسته‌بندی‌هایی می‌روند. کسانی که در این مقیاس نمرۀ بالایی دارند، همچنین میل بیشتری دارند که از رفتارهای مبهم هرکسی خارج از گروه خود، تفسیرهای خباثت‌آمیز ارائه کنند. و هنگامی که یادآوری هموارۀ اتفاقات تلخ گذشتۀ گروهشان را به این ماجرا اضافه کنیم، یقیناً رفتار هر که خارج از گروه است، خباثت‌آمیز پنداشته می‌شود.

همچنین درخور توجه است که در مطالعۀ آن‌ها، حتی با وجود اینکه اکثر شرکت‌کنندگانشان یهودی اسرائیلی بودند، اما در میزان نیاز آن‌ها برای قربانی‌ قلمداد‌شدن دائمی گروهشان، هنوز تنوع چشم‌گیری وجود داشت. این گواه دیگری است که نشان می‌دهد صرف اینکه کسی قربانی شده است به این معنی نیست که باید خود را به عنوان یک قربانی ببیند. ذهنیت قربانی بودن، با تجربۀ آسیب‌دیدن جمعی یا فردی متفاوت است. تعداد زیادی از مردم هستند که تجربۀ همان تروما را دارند، اما از اینکه خود و گروه خود را به عنوان قربانیان همیشگی ببینند امتناع می‌کنند.

سوگیری حافظه

آن‌ها که میل بیشتری به قربانی‌بودن در روابط فردی دارند، سوگیری بیشتری در به خاطر سپردنِ تجارب منفی نیز دارند، و کلمات بیشتری را به خاطر می‌آورند که بیان‌کنندۀ رفتارهای توهین‌آمیز است یا دلالت بر آزاردیدگی می‌کند (به عنوان مثال، «خیانت»، «خشم»، «ناامیدی»). آن‌ها احساسات منفی را نیز به‌راحتی به یاد می‌آورند. تمایل به قربانی‌بودن در روابط بین فردی با تفسیرهای مثبت، تعبیرها یا یادآوری کلمات احساسی مثبت همبستگی منفی دارد که حاکی از آن است که به طور خاص محرک‌های منفی هستند که ذهنیت قربانی‌بودن را فعال می‌کنند. این یافته‌ها با مطالعات قبلی مطابقت دارد که می‌گفت نشخوار فکری باعث افزایش یادآوری رویدادهای منفی و درکِ موقعیت‌های مختلف روان‌شناختی به‌مثابۀ وقایع منفی می‌شود.

اما در سطح گروهی، گروه‌ها تمایل دارند که وقایعی که بیشتر از همه بر آن‌ها صدمه وارد کرده را به خاطر بسپرند و بر آن صحه بگذارند. وقایعی که طی آن‌ها افراد گروهشان توسط کسانی از خارج گروه، قربانی شده‌اند.

بخشایش

محققان همچنین دریافته‌اند که افرادی که تمایل زیادی به قربانی‌بودن در روابط بین فردی دارند، پس از یک خطا، تمایل کمتری به بخشش دیگران دارند و به جای گذرکردن صرف، بیشتر مایلند انتقام بگیرند و در واقع، رفتارهای انتقام‌جویانه بیشتری از خود نشان می‌دهند. محققان این استدلال را هم مطرح می‌کنند که احتمالاً یکی از دلایل اینکه آن‌ها گذشت نمی‌کنند و نمی‌توانند نادیده بگیرند، این است که احساس نیاز زیادی دارند که دیگران قربانی‌بودنِ آن‌ها را تصدیق کنند. یک مطالعه با سنجشِ توانایی افراد در دیدنِ مسائل از چشم‌انداز دیگران، به این نتیجۀ مهم رسید که تمایل به بخشودن دیگران، با تمایل به قربانی‌بودن در روابط بین فردی رابطه منفی دارد.

در سطح گروه هم یافته‌های مشابهی حاصل شده است. هر چه گروه بیشتر احساس قربانی‌بودن داشته باشد، تمایلش به بخشش کمتر و میلش به انتقام بیشتر است. این نتیجه، در موارد مختلف، از جمله اندیشیدن در مورد هولوکاست، درگیری‌ها در ایرلند شمالی و درگیری‌های میان فلسطین و اسرائیل، مشاهده شده است.

سرچشمه‌های این ذهنیت

ذهنیت قربانی‌بودن از کجا منشأ می‌گیرد؟ در سطح فردی، مطمئناً عوامل مختلفی از جمله تجربۀ واقعی قربانی‌ واقع شدن در گذشته، نقش دارد. با این حال، محققان دریافته‌اند که مثلاً سبک رفتاری دلبستگی اضطرابی۱، به طور مشخص، پیش‌زمینه‌ای قوی برای گرایش به قربانی‌بودن در روابط بین فردی است.

شخصیت‌هایی که دلبستگی اضطرابی دارند، به تأیید و تصدیق مستمرِ دیگران وابسته هستند. دائماً به دنبال اطمینان‌یافتن هستند و این، از تردیدشان دربارۀ ارزش اجتماعی خودشان نشأت می‌گیرد. این امر منجر می‌شود به اینکه شخصیت‌هایی که دلبستگی اضطرابی دارند، همواره نگاهی کاملاً تردیدآمیز به دیگران داشته باشند.

شخصیت‌هایی که دلبستگی اضطرابی دارند، از یک طرف دائماً انتظار دارند که از جانب دیگران طرد شوند، و از طرف دیگر، برای اینکه احساس عزت‌نفس داشته باشند و خودشان را ارزشمند بدانند، به دیگران وابسته‌اند. در مورد ارتباط مستقیمِ دلبستگی اضطرابی و تمایل به قربانی‌شدن در روابط بین فردی، محققان خاطرنشان می‌کنند که «از نظر انگیزشی، به نظر می‌رسد که تمایل به قربانی‌شدن در روابط بین فردی، برای شخصیت‌هایی که دلبستگی اضطرابی دارند، بستری مناسب برای ایجاد روابط ناامن آن‌ها با دیگران فراهم می‌کند. روابطی که طی آن می‌خواهند توجه طرف مقابل را جلب کنند، حس ترحم او را برانگیزند و کاری کنند که برایش ارزشمند جلوه کنند، درعین‌حال احساس می‌کنند که نمی‌توانند به راحتی احساسات منفی‌شان را در رابطه ابراز کنند و توضیح دهند.

در سطح گروه، گبی و همکارانش به نقش بالقوۀ فرایندهای جامعه‌پذیری ایجاد باوری جمعی به قربانی‌بودن اشاره می‌کنند. آن‌ها متذکر می‌شوند که باور قربانی‌بودن را می‌توان از جامعه آموخت، همانطور که همۀ عقاید دیگر انسان نیز چنین است. از طرق مختلفی -مانند تحصیل، برنامه‌های تلویزیونی و رسانه‌های اجتماعی آنلاین- اعضای گروه ممکن است یاد بگیرند که می‌توان از قربانی‌بودن به‌منزلۀ ابزاری در بازی قدرت استفاده کرد، و اگر به کسی ظلمی رفته باشد، چه بسا پرخاشگری‌اش قانونی و عادلانه باشد. افراد ممکن است یاد بگیرند که درونی‌سازی ذهنیت قربانی‌بودن، می‌تواند به آن‌ها تفوق ببخشد و آن‌ها را از هرگونه پیامد قلدری و توهین‌های آنلاینی که به دیگران می‌کنند، محافظت کند.

از قربانی‌بودن تا بالغ‌شدن

حقیقت این است که ما در حال حاضر در فرهنگی زندگی می‌کنیم که بسیاری از گروه‌ها و افراد سیاسی و فرهنگی بر هویت قربانی‌ خود تأکید می‌کنند و در نوعی «المپیک قربانی‌بودن» با هم رقابت می‌کنند. چارلز سایکس، نویسنده کتاب ملت قربانی‌: زوال شخصیت آمریکایی۲ خاطرنشان کرده که این امر تا حدی از استحقاق گروه‌ها و افراد برای خوشبختی و رضایتمندی ناشی می‌شود. با توجه به کارهای سایکس، گبی و همکارانش گفته‌اند «هنگامی که این احساس استحقاق با گرایش فردیِ افراطی برای قربانی‌بودن در روابط بین فردی توأم شود، مبارزاتی که برای تغییرات اجتماعی به پا می‌شود، شکلی تهاجمی، اهانت‌آمیز و برتری‌جویانه به خود می‌گیرد».

اما این نکته هم هست که اگر فرایندهای جامعه‌پذیری، می‌توانند طرز فکر و ذهنیت قربانی‌بودن را در افراد ایجاد کنند، مطمئناً همین روندها می‌توانند ذهنیت رشد و بالندگی شخصیت را نیز در افراد ایجاد کنند. چه می‌شود اگر همۀ ما در سنین پایین یاد بگیریم که لزومی ندارد که آسیب‌های روانی ما هویت ما را تعریف کنند؟ یاد بگیریم که می‌توان تجربۀ آسیب روحی را داشت، ولی قربانی‌بودن هستۀ اصلی هویت ما نباشد. حتی می‌توان آسیب روحی را پلۀ رشد کرد و به فرد بهتری تبدیل شد. می‌توانیم از تجربیاتی که در زندگی خود داشته‌ایم در جهت فعالیت برای تزریق شور و امید به دیگرانی که در شرایط مشابه هستند استفاده کنیم. چه می‌شود اگر به همه‌مان آموخته شده باشد که حتی بدون داشتن نفرت از دیگریِ گروه‌مان، می‌توان در گروه احساس سربلندی کرد؟ که اگر از دیگران انتظار مهربانی دارید، بهایش این است که خودتان هم مهربان باشید؟ که هیچ کس استحقاق مسلم هیچ چیز را ندارد، فقط همۀ ما شایسته این هستیم که با ما مانند انسان برخورد شود؟

این کار یعنی یک تغییر پارادایم کامل؛ اما آخرین دستاوردهای علوم اجتماعی به وضوح بیان می‌کند که ذهنیتِ قربانی‌بودنِ دائمی، باعث می‌شود دنیا را با عینک کبود کژبینی ببینیم. با چشم واقع‌بین، قادر خواهیم بود که ببینیم که هر که خارج از گروه ماست، ابلیس نیست و هر آنکه در گروه ماست هم مقدس نیست. همه ما انسانیم. با نیازهای درونی مشابه، به متعلق بودن، به دیده شدن، به شنیده شدن و به مورد توجه قرار گرفتن.

اینکه واقعیت را تا آنجا که ممکن است واضح ببینیم، گامی اساسی برای ایجاد تغییرات پایدار است. و من معتقدم که یک گام مهم در این مسیر، فروریختن بنای ذهنیت همیشه قربان بودن و بناکردن ساختمانی سازنده‌تر، مصلحانه، امیدوار کننده و مسئولانه، برای رقم زدن روابط مثبت با دیگران است.

پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را اسکات بری کوفمن نوشته و در تاریخ ۲۹ ژوئن ۲۰۲۰ با عنوان «Unraveling the Mindset of Victimhood» در وب‌سایت ساینتیفیک امریکن منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۷ آبان ۱۳۹۹ با عنوان «المپیک قربانیان» و ترجمۀ حمید ضرابی منتشر کرده است.
•• اسکات بری کوفمن (Scott Barry Kaufman) روان‌شناس و نویسندۀ آمریکایی است. عمدۀ نوشته‌های او دربارۀ هوش، خلاقیت و استعدادهای انسانی است. آخرین کتاب او تعالی: علم جدید خودتحقق‌بخشی (Transcend: The New Science of Self-Actualization) به تازگی منتشر شده است.

[۱] anxious attachment style: یکی از چهار سبک دلبستگی در علوم تربیتی. حالتی که فرد هنگامی که طرف مقابل رابطه پیش او نباشد، احساس ناامنی و اضطراب زیادی را تجربه می‌کند. ممکن است در رابطۀ میان فرزند و مادر، یا رابطۀ عاطفی میان بزرگسالان رخ دهد [مترجم].
[۲]  A Nation of Victims: The Decay of the American character

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا