هنرسفارشی؛ هنرمندی یا هنر بندی؟
بررسی هنر سفارشی در ایران، در گفتوگو با صفی یزدانیان
آرمان ملتشاهی، انصاف نیوز: فیلم سفارشی، تئاتر سفارشی، شعر سفارشی، حتی موسیقیهای سفارشی نیز با سبکهای مختلف منتشر میشود. اما هنر سفارشی چیست و کارفرمای آن چه کسانی میتوانند باشند؟ چگونه است که هنرمند با وجود آنکه ممکن است اعتقادی به محتوای اثر نداشته باشد حاضر به خلق اثر یا ایفای نقش در آن میشود؟ انصافنیوز ضمن نگاهی به این آثار در ایران و برخی کشورها؛ با صفی یزدانیان، کارگردان و نویسندهی «در دنیای تو ساعت چند است؟» و « ناگهان درخت» در اینباره گفتوگو کرده است.
ساخت معنا و مسئلهی قدرت
نحوهی اندیشیدن و تفکر مردم دربارهی مسائل و اتفاقات، تعیین کنندهی بسیاری از ارزشها و هنجارهای مورد پذیرش هر جامعه است. مانوئل کاستلز، جامعهشناس و نظریهپرداز علم ارتباطات، بر این باوراست که روابط قدرت، سازندهی هر جامعه و نهادهای آن است. او میگوید این روابط بر اساس ارزشها و منافعی که صاحبان قدرت تعریف میکنند ساخته شده و فرآیند اعمال قدرت نیز به دو صورت امکان مییابد. اول؛ از طریق ابزارهای اجباری و قهری که عموما به دست حکومتها کنترل میشود و دوم؛ از طریق ساخت معنا در ذهن مردم. به تعبیر کاستلز راه دوم، یعنی ساختن معنا در ذهن مردم، منبع قدرتی قطعی و پایدار است و میتواند سرنوشت نهادها، هنجارها و ارزشها را مشخص کرده و همچنین در روابط قدرت یاد شده، مسئله بنیادین فرآیند ساخت معنا در ذهن مردم عنوان میگردد. حال این پرسش بوجود میآید که فرآیند ساخت معنا از چه طریقی امکان مییابد؟ داستانها، شعرها، موسیقیها، فیلمها و سریالها و به صورت کلی آثار فرهنگی و هنری از جمله راه هایی است که موجب ساختن و یا بازسازی معنا و ارزشها در ذهن جامعه میشود.
سفارشیسازی یک الگوی جهانی
ایگور گولومستاک، مورخ هنر روس، که درباره آثار سفارشی و آثاری که سفارشی و کارکردی پروپاگاندایی داشتهاند پژوهش میکرد، ادعا داشت که در طی پژوهش خود که با بررسی حدود 200 عدد از آثار برجسته سفارشی مانند کتابها، نقاشیها، مجسمهها و معماریهایی که در شوروی، چین و آلمان نازی خلق شدهاند، این آثار بدون در نظر گرفتن رژیم حاکم بر آنها از نظر معنایی یکسان به نظر میآیند.
گولومستاک درباره این آثار میگوید: « این «هنرِ سفارشی» ناشی از ابداع درونی خالق آن نیست، بلکه نتیجهی اعمال سلطهی نظام سیاسی حاکم بر حوزهی هنر و جهت دادن هنرمندان به سمت مشخصی، با هدف تولید آثار هنریِ بیانگر ایدئولوژی نظام است. از این رو، آثارِ بر جا مانده از این نوع هنر ماندگار نیستند.»
اثر سفارشی در دیگر کشورها – شوروی،آمریکا و کره شمالی
شوروی – رئالسیم سوسیالیستی
ساخت آثار سفارشی در دیگر کشورها به خصوص در دوران جنگ سرد معنای دیگری پیدا کرد. از یک سو شوروی با تولید حجم بالایی از آثار و در اختیار گرفتن هنرمندانی برجسته و سوی دیگر ایالات متحده از طریق کمپانیهای خود دست به تولید آثاری که سفارشی قلمداد شدهاند زد. در دوران اوج قدرت گرفتن جوزف استالین در شوروی ( 1301-1332)؛ او که هنرمندان را به عنوان مهندسان روح انسانها نام میبرد از طریق ژندانف، وزیر کمیتهی فرهنگ استالین، سنگبنای جریانی به نام ” رئالیسم سوسیالیستی” را بنا نهادند تا هنر را به خدمت و استیلای ایدههای خود درآورد. از منتقدین برجستهی کنترل سیاسی هنرمندان آن دوران نیز میتوان به لوکاچ، نظریهپرداز چپ و از سران انقلاب 1956 مجارستان، نام برد. در آن سالها هنرمندان برجستهی زیادی مانند “شولوخف”، نویسنده اثر «دن آرام»و برنده نوبل ادبی؛ “شوستاکوویچ” ، موسیقیدان سازنده اپرای برجستهی «لیدی مکبث»، (که در نهایت هم موسیقی او از سوی استالین ممنوعه اعلام شد)؛ و یا “سرگئی باندراچوک”، کارگردان «اتللو – 1955» با این پروژه همکاری و یا مجبور به همکاری شدند.
آمریکا – دفاع از کوکلاسکلنها و تجاوز به ویتنام
اما ریشه هنرسفارشی در آمریکا را شاید بتوان به دورهی مککارتیسم (1326-1336) و ایجاد تقابل و نفرت با بلوک شرق از یک سو و جریانات کمونیستی از سوی دیگر نسبت داد. اما حدود سهدهه پیش از آن و همزمان با آغاز به کار سازمان تروریستی و نژادپرست کوکلاسکلن(kkk) در آمریکا، که دستی آشکار درکشتار سیاهپوستان آمریکایی داشت؛ دیوید گریفیث با تولید اثری با نام «تولد یک ملت» از این سازمان چهرهای قهرمانانه و شجاع ساخت و به دفاع از عملکرد آنان پرداخت. این فیلم که با فروش بسیار بالا در صدر لیست فروش قرار گرفت، جزو پرفروشترین آثار آمریکایی شد. در دوران مککارتیسم نیز با ایجاد لیستهای سیاه و ممنوعالکار شدن تعدادی از نویسندگان و فیلمنامه نویسان چپگرا؛ راهی برای آثاری که ترویج دهندهی نگاه قدرت سیاسی وقت بودند گشوده شد.
در سالهایی بعد از آن دوران و در زمان تجاوز نظامی آمریکا به ویتنام که ساخت آثاری با موضوع قهرمانسالاری سربازان آمریکایی در جنگ اوج گرفت؛ «جان وین» ستارهی فیلمهای وسترن؛ با حمایت مستقیم پنتاگون فیلمی با نام «کلاه سبزها» را برای تقابل با موج ضدجنگ بوجود آمده ساخت. این فیلم که هیچ اشارهای به جنایات آمریکا بر ضد میلیونها غیرنظامی ویتنامی نداشت، دربارهی روزنامهنگاری ضدجنگ بود که با مشاهدهی اقدامات بشردوستانهی سربازان آمریکایی در نهایت دیدگاه خود را به جنگ تغییر میدهد. ساخت اینگونه آثار توسط کمپانیهای عظیم فیلمسازی تاکنون همچنان ادامه داشته است؛ از آثار اخیر که این گروه را نمایندگی میکند شاید بتوان به سریال نام آشنای «24» اشاره کرد که ساخت آن در سال 2001، پس از حملات 11سپتامبر، در 9 فصل آغاز شد. به تعبیر برخی این سریال علاوه بر نگاهی تروریستی به مسلمانان؛ سعی در مشروعیت و الزام بخشیدن به شکنجه و رفتار خشن با متهمین داشته است.
کره شمالی – ربودن کارگردان و بازیگر از دیگر کشورها
اکثر اطلاعات موجود دربارهی کرهشمالی به دلیل انزوای سیاسی و دیپلماتیک، عموما از سمت افرادی انتشار یافته است که با رنجی بسیار از این کشور گریختهاند. یکی از این افراد جنگ جينسونگ، شاعر و موسیقیدان کرهای است که از طریق رودخانهی یخزدهی «تومن» به چین فرار کرده است. او در کتاب خاطرات خود به نام «رهبر عزیز» که توسط یوسف حصیرچین به فارسی نیز ترجمه شده است، علاوه بر روایت فرار خود برای اولین وجود ادارهای با نام «ادارهی 101 ارتش» پرده برداشت.
جینسونگ که خود روزی از افراد رده بالای این سازمان به شمار میرفت عنوان کرده است که کار این ادارهی محرمانه تولید انواع آثار هنری و فرهنگی به سفارش دولت مرکزی است. در بخشی از ادارهی 101 که جینسونگ در آن مستقر بوده است تمام کالاها، وسایل، روزنامهها و مجلهها، فیلمها و موسیقیهای کرهجنوبی در اختیار آنان قرار میگرفت تا هنرمندان به سبک هنرمندان کره جنوبی و با اسامی جعلی، در تمجید از رهبر کره شمالی شعر و کتاب و فیلم تولید کنند تا در داخل کشور منتشر شود.
رهبر پیشین کره شمالی، کیمجونگایل، کلکسیونی 20 هزارتایی از فیلم و همچنین سابقهی نظارت بر روی مهمترین فیلم کشورش به نام «دریای خون» را داشت؛ خود به عنوان صاحبنظر در این زمینه شناخته میشد تا آنجا که او حتی کتابی نیز به نام «هنر سینما» منتشر کرده بود. او که از روند فیلمسازی در کشورش رضایت نداشت در اقدامی بی سابقه «شین سانگ اوک»، کارگردان برجسته کره جنوبی و همسرش بازیگر شناخته شدهی کرهای را ربود. طبق روایت بیبیسی از ماجرا، آن دو بعد از تحمل 4 سال زندان، مجبور به ساخت فیلمی عظیم با 10هزار سیاهی لشکر برای کیمجونگ ایل با نام «پولگاساری» شدند.
برای ما بساز پدرسوخته! شروعی معاصر از هنرسفارشی در ایران
در دههی 1930 (1310-1320)و با قدرت گرفتن احزاب فاشیستی در جهان و در راس آن ایتالیا و آلمان؛ حلقهای از روشنفکران تجددخواه نزدیک به رضاشاه نظیر احمد متین دفتری و مرآت که روابط نزدیکی با آلمان داشتند، به تقلید از ایتالیای موسیلنی در سال 1317 سازمانی را با نام «سازمان پرورش افکار عمومی» در ایران تاسیس میکنند. احمدمتین دفتری نیز ریاست این سازمان را بر عهده گرفت. سازمان پرورش افکار به همراه حزب «ایران نو» که به تقلید از دیگر احزاب فاشیستی در جهان سعی در ایجاد کیش شخصیت رضاشاه داشت، از کمیسیونهای مختلفی مانند کمیسیون سینمایی، موسیقی، رادیویی و مطبوعات تشکیل شده بود. این دو گروه اهدافشان را در دست یافتن به یکسانسازی ملی از طریق تفهیم و ترویج ایدهآلهای ناسیونالیستی و باستانگرایانه به مردم دنبال میکردند.
روشنفکران؛ بازوی اجرایی پهلوی اول
چهار تن از اساتید گروه تاریخ دانشگاه تبریز در مقالهای به بررسی تاثیرات و مشی سازمان پرورش افکار پرداختهاند و دربارهی اهداف این سازمان عنوان کردهاند که این سازمان برای تحقق یافتن بخشی مهم از اهداف حکومت پهلوی اول وارد عرصه میشود و تشکیل سازمان پرورش افکار نشانگر ناکامی رویکردهای تجددخواهی آمرانه و دستوری به علت ایجاد تضادی میان دولت-ملت میباشد. در جایی دیگر از این مقاله درباره نقش روشنفکران در پایهریزی آن، عنوان شده است که بخشی از جریان روشنفکری به عنوان طراح و بازوی اجرایی حکومت پهلوی اول و در قالب سازمان یاد شده، رسالت تغییر سبک زندگی جوانان را بر عهده گرفتند و با اختیارات وسیعی که از سوی شاه در اختیار آنها قرار میگرفت ایدههای خود را عملیاتی میساختند. برای مثال ریاست کمیسیون نمایش سازمان پرورش افکار عمومی به «سید علی نصر»، که از او به عنوان پدر تئاتر ایران و بنیانگذار هنرهای نمایشی یاد میشود، سپرده شد.
سیاستزدایی؛ ریلی برای هنرسفارشی
اما اگر از پرشماری آثار سفارشی این سالها بگذریم که بسیار به آن پرداخته شده است، شاید دریابیم مسئلهی هنر سفارشی در روزگار فعلی ما از مسیرهای متفاوتی میگذرد. از جمله آن که اگر با نگاهی اجمالی به آثاری که بودجههای آن از برخی نهادهای خاص تامین میشود، نام هنرمندانی به چشم میخورد که شاید در موضعگیریها و شناخت عمومی که از آنها وجود دارد سمت و سویی کاملا متفاوت با اثر داشته باشند. اما این مسیر چگونه امکان مییابد؟
اواخر پاییز سال گذشته، سازمان هنری اوج که بودجه آن را یکی از نهاد های نظامی کشور تامین میکند آهنگی را با نام «منو بشناس» با همکاری 40 خواننده مطرح منتشر کرد. از جمله خوانندگان این اثر رضا صادقی، فرزاد فرزین، فریدون آسرایی، روزبه نعمتالهی، کاوه آفاق، مسعود صادقلو، حمید هیراد، حامد همایون میباشند. اما نامی که تعجب همگان را بر انگیخت وجود نام پرواز همای، خواننده موسیقی سنتی است که پیشتر میان مردم به واسطهی کنسرت هایش در خارج از کشور به گونهای دیگر و با چهرهای مخالف شناخته شده بود.
دفتر موسیقی ارشاد: پرواز همای نادم و پشیمان است
«پیروز ارجمند» مدیر دفتر موسیقی وزارت ارشاد درباره فعالیتهای همای به مشرق گفت: «همای خواننده خوبی است که از اعمال گذشته خود نادم و پشیمان است، او خواننده قابل قبولی است ولی در دورهای که از ایران رفت کارهایی کرد که مورد تائید ما نیز نبود و رفتارهایی داشت که قابل قبول نیست ولی چند سالی است که از آن قضایا گذشته و همای در این چند سال در ایران بوده و تحت شرایط قانونی کار کرده است.»
گاندو: بهترین پوشش برای جاسوسی، خبرنگاری است
در نمونهای دیگر که این روزها جنجالهای فراوانی را به دنبال داشتهاست میتوان به سریال گاندو اشاره کرد؛ این سریال که با کارگردانی «جواد افشار» در دو فصل ساختهشده است به دلیل موضعگیریهای خود انتقاد بسیاری از دولتمردان و رسانهها را به دلیل آنچه دروغسازی، تحریف واقعیت و پروپاگاندا مینامیدند بر انگیخت. حتی برخی رسانههای دیگر کشورها مانند رادیو بینالمللی فرانسه در انتقاد به این سریال عنوان کرد که عوامل این اثر با جاسوس نشان دادن خبرنگاران، فعالان محیط زیست و هنرمندان سعی در برچسب زدن امنیتی به این افراد دارند. در قسمتی از این سریال یکی از نیروهای امنیتی میگوید: « بهترین پوشش برای جاسوسی، خبرنگاری است.»
وحید رهبانی؛ از «ناموسپرستان» گوهر مراد تا گاندو
اما اینبارحضور چهرهای که تعجب همگان را برانگیخت ایفای نقش اصلی سریال توسط وحید رهبانی یا همان «آقا محمد» سریال بود. رهبانی که در مدرسهی ملی تئاتر کانادا تحصیل کرده است بیش از 10 تئاتر را نظیر «در انتظار گودو/ بکت/76»، «کرگدن/یونسکو/80» »و «ناموسپرستان» اثر غلامحسین ساعدی به روی صحنه برده است. لازم به ذکر است که غلامحسین ساعدی در آثار خود همواره از منتقدین جدی هر دو نظام سیاسی به شمار میرود.
اما نمایشی که باعث جنجالهای بسیاری در زمان اجرای خود شد و در نهایت به توقیف انجامید، نمایش «هدا گابلر/ایبسن/89» بود. کار تا آنجا پیشرفت که پس از توقیف اثر، رهبانی ضمن احضار، در رسانههای نزدیک به دولت وقت نیز به جاسوسی، ترویج اباحهگری، ابتذال و مضامین فراماسونری متهم شد. علی فاتحی، فعال حوزهی سینما، در اینباره نوشت: «همین موضوعات ظاهرا پرونده «محمدآقا»ی سریال گاندو را به جریان انداخت و او حالا باید جواب امضای بیانیه جنبش سبز که ده روز بعد از انتخابات ۸۸ به همراه محسن مخملباف، شهرنوش پارسیپور، عباس میلانی و اسماعیل خویی امضا کرده بود و تجمعاتی که در آن حضور داشت را میداد.» فانحی در ادامه مینویسد: «اینکه در پس پرده چه معاملهای صورت گرفت مشخص نیست اما آنچه از شواهد پیداست از آن پس رهبانی را در آثاری منتسب به یک جریان خاص میبینیم. از گاندوهای جواد افشار تا «شیشلیک» محمدحسین مهدویان .»
سیاستزدایی را شاید بتوان زدودن معنای سیاسی از امری که به واقع سیاسی است تعریف کرد؛ حدود 7 سال پیش، یعنی سال 1393، بعد از فوت مرتضی پاشایی خواننده پاپ که مراسم ختم وی با اقبال عمومی کم سابقهای همراه بود؛ یوسف اباذری، جامعهشناس، در بخشی از سخنرانی خود در دانشگاه تهران از رابطهی هنرمندان با سیاستزدایی سخن گفت.
اباذری: سیاست زدایی یعنی انهدام هر آن چیزی که این انقلاب برایش شد
او در بخشی از صحبت خود سیاستزدایی را اینگونه تعریف میکند؛ «سیاست زدایی یعنی انهدام هر آن چیزی که این انقلاب برایش شد و برایش ایستاده و عدهی زیادی برایش ایستادهاند.»
اباذری در ادامهی توضیح نقش هنرمندان در این امر میگوید: «… سیاست زدایی دارد به جاهای باریکی میکشد و خود مردم طالب این هستند.»
و در ادامه میدهد «بعد از وقایع ۸۸، رابطهی دولت یا حاکمیت با مردم تغییر کرد. مکانیزمی وجود دارد به عنوان «این همان شدن با متجاوز». اتفاقی که افتاده این است که دولت به طریق این مکانیزم میخواهد با مردمی که از سیاست زدودند یکی بشود، مردم هم همین حالت را دارند.»
انصافنیوز برای بررسی موضوع هنر سفارشی در ایران با صفییزدانیان، کارگردان، نمایشنامهنویس و منتقد سینما گفتوگو کرده است. یزدانیان را که در کارنامهی خود کارگردانی آثاری چون «در دنیای تو ساعت چند است؟» و آخرین اثر خود «ناگهان درخت» و همچنین فیلمنامهنویسی برای فیلم «سیمایزنی در دور دست» و چند ترجمه و تالیف را دارد، به واسطهی نگاه و مسیر متفاوت آثارش میتوان به عنوان هنرمندی مستقل از جریانات رایج سینما معرفی کرد.
صفی یزدانیان از سفارشدهندههای پنهان و آشکار میگوید
انصافنیوز: شما هنر سفارشی را چگونه تعریف میکنید و اصولا از منظر شما چه اثری را میتوان سفارشی نام نهاد؟ بازار؛ یا با مفهومی سینماییتر “گیشه” تا چه میزان میتواند نقش سفارشدهنده را ایفا کند ؟ جشنوارهها چطور؟آیا میتوانند بر آن انگیزش درونی هنرمند؛ چنین نقشی که نام برده شد را ایفا کنند؟
صفی یزدانیان: تعبیر «سفارش دهندهی پنهان» شما خيلي خوب است. اما خب، خود این سؤال طوری ست که خیلی آسان در جوابش میشود کلک زد و بحث تئوریک کرد و از تاریخ هنر نمونه آورد که فلان قطعهی موسیقی یا فلان پردهی نقاشی هم به سفارش آن کلیسا و آن دوک و آن امپراتور آفریده شده. اما این حرفها به هیچ کاری نمیآید، چون هر بحثی از این دست تا حواسمان نباشد که دارد کجا و در چه زمانی اتفاق میافتد یکسر ادا و خطاست، یا خود را به ندیدن و نشنیدن زدن است.
دلالان ماشین و هنر فرقی ندارند؛ هر دو مظنهی روز را میسنجند
پس جواب من برای همین لحظه و در همین وضعیت اين است که کسی که سفارش میگیرد و ادای خلاقیت در میآورد فقط یکی از هزاران دلالی است که همهی عرصههای زندگیمان را دارند میبلعند. دلالان ماشین یا زمین یا هنر هم با هم فرقی ندارند. هر دو شرایط و مظنهی روز را میسنجند. کار ما خرابتر از این حرفهاست. هنر «سفارشی» که میگویید در اینجا آنقدر مهم نیست که نوع «فرمایشی»اش. اینقدر هم سادهلوح نيستم که منظورم از فرمایش صرفا آثار پروپاگاندای گلدرشت باشد.
یک برنامهریزی حساب شده برای تنزل دادن فرهنگ عمومی
حالا به نفع همه است که کمی هم نگران جامعه به نظر بیایند، و گاهی هم خیلی شيک باشند، اما در هر حال حتما هم در نازل کردن سلیقهی مردم سهم بزرگی داشته باشند. خب حالا همه چيز پیچیدهتر شده. سفارش دهنده الزاما مقام و نهاد رسمی نيست. این یک بازی است که همه هم نقششان را در آن خوب یاد گرفتهاند. در فیلمها به وقتش در خرابهها نعره میزنند، و به وقتش هم دخترها و پسرهای جوان را لباس تمیز میپوشانند و حتما هم عینک آفتابی به چشمشان میزنند که کمی تر و تمیزتر عربده بکشند و معترض هم به نظر برسند و ضمنا کلیشههای نازل فرهنگی را نازلتر کنند. به وقتش هم برنامههایی ظاهرا غیرسفارشی درست میکنند که وسط این همه بدبختی همه در آن دارند از خنده رودهبر میشوند. (خندیدن مجریهای «بانمک» مهم نیست، در این برنامهها اصل بر این است که تماشاگر حاضر همان جلسه را نشان بدهی که دارد غش و ریسه میرود، تا بینندهی برنامه خودش را در او ببیند و فکر کند پس چيزی برای خندیدن هم هست.) اما این نه هنر است نه سفارش کسی خاص. يک برنامهریزی حساب شده است برای تنزل دادن فرهنگ عمومی. و بله به این معنی حاصل فرمایش است.
آیا این آثار را میتوان منفک از سفارش دهنده و کارفرمای آن بررسی کرد؟
گفتم داستان پیچیدهتر از این حرفهاست. این یک ارادهی فراگیر است، نخواهید که با تقلیلش به نمونهها، حرفهای خنثی بزنیم. چون من از نتیجهی آثار حرف میزنم و برایم الزاما مستقل بودن پشتیبان مالی فلان فيلم يا فلان شو مهم نيست. این نوعی دست به یکی کردن گسترده است میان سازندگان و صاحبان قدرت و صاحبان سرمایه. بعضی فیلمها، اگر فقط از سينما حرف بزنیم، تا دلتان بخواهد از قدرت رسمی دور به نظر میرسند اما سرشان در همان کار ترويج آسانگیری و ظاهرسازیهای باب طبقهی متوسط است.
ایدئولوژی پنهانشان این بود که بزنیم زیر هر حرف جدی
از حدود بیست سال پیش (تقریبا همان وقتهایی که عرصه داشت برای بیضاییها و تقواییها از پیشش هم تنگتر میشد) عدهای آمدند و شروع کردند به ترویج «باحالی» در سینما و تئاتر و همهجا. ظاهری تروتمیز و کتابخوانده هم داشتند، به نظر سفارشپذیر و در خدمت قدرت هم نمیآمدند. اما ایدئولوژی پنهانشان این بود که بزنیم زير هر حرف جدی، آدمهایی را که به بازی تن نمیدهند مسخره کنیم، و اصلا هر فاجعهای را دست بیاندازیم. آن نگاه حالا دارد نتیجهاش را خیلی رک و راست در هر عرصهای نشان میدهد. آیا سفارش کسی است؟ نه. اتفاقا برعکس: به کسی که به عقلش نمیرسد چنین چيزی را سفارش دهد چشمک میزند و خط میدهد که تو برای غبارآلود کردن فضا و مخدوش کردن همه چیز آنچنان که کسی مصائب اصلی را نبیند، این را لازم داری، اما خودت خبر نداری!
خشم نهادینهی مردم را نمیتوان کنترل کرد، اما میتوان سخیفش کرد
در نقدی که به هنر سفارشی عموما وارد میشود؛ آن است که این آثار را فاقد انگیزهای درونی از سمت هنرمند برای خلق اثر میدانند؛ حال پرسش آنجاست اگر این انگیزش درونی در هنرمند به صورتی خالص و غیر سفارشی هم اتفاق بیافتد؛ چقدر تحت تاثیر مناسبات اجتماعی ،به عنوان سفارشدهندهای پنهان، موجود خواهد بود؟ برای مثال در دورهای پیش از پیروزی انقلاب بنا بر اقتضائات نوعی از سینمای لوطیگرایانه باب شد؛ بعد از انقلاب نیز برای مثال در دوران انقلاب و جنگ آثار نیز به آن سمت حرکت کردند؛ در دههی بعد از دوم خرداد 76 که آزادی های نسبی اجتماعی پدید آمد هنرمندان به خلق اثر درباره روابط جدید و امثالهم تمایل نشان دادند؛ در حال حاضر نیز به دلیل سرخوردگیها و خشم نهادینهشدهی مردم؛ تولید آثار خشونتآمیز اوج گرفته است.
همین است که میگویم قضیه پیچیدهتر از سفارش است. به زبان داستانهای جنایی این از آن ماجراهای مایک هامر نیست که قاتل را بشود شناخت، از نوع قصههای پوآرو است که آخرش معلوم میشود همهی مسافران قطار همدست جنایت بودهاند. و البته که هميشه عدهای بیرون بازی هم بین مسافران کوپههای ديگر چرت میزنند. چیزی که خشم نهادینه شده مینامید را که نمیشود مهار کرد، آن هم با فيلم و هنر، اما میتوان سخیفش کرد، و در ضمن کاسبی خوبی هم با آن راه انداخت.
من خودم هیچ جایی صفحه مجازی ندارم، اما گاهی از راه صفحهی فیلمهایم که نگاهی میکنم به فضاها برایم خیلی جالب است که «دغدغهمند»ترين چهرهها هم مدام دارند از خودشان حرف میزنند و سفرهایشان و تتوی تازهشان. و یک در ميان چون کسب و کار مرگ از همه سکهتر است، به مناسبت يک تسلیتی هم میگویند و يک قیافهی غمگینی هم میگیرند. این داستان غمخواری برای ضعفا و معتادین و فرودستان و اینها را برای همین است که اصلا جدی نمیشود گرفت. فیلمی مثل دزد دوچرخه را چقدر میشد جدی گرفت اگر بازیگرش وسط اکران فیلم توی آن خیابانهای مصیبتزدهی شهر رم داشت سرحال و با نیش باز تبلیغ یک جور ماکارونی را هم میکرد؟ اما اینجا وضع ما و «سفارش بازار» فعلا همین جور جنسهاست.
در بسیاری از آثاری که عموما آن را سفارشی میشناسیم؛ بازیگران و افرادی به ایفای نقش پرداختهاند که شاید سویههای فردیشان با سویههای اثر تفاوتهای اساسی داشته باشد؛ آیا این حاصل نوعی از سیاستزدایی یا در قرائتی کلیتر از موضوع حاصل مسئلهزدایی است ؟ (که منجر به آن شده باشد که هنرمند اهمیتی برای مسائل غیر فنی قائل نباشند)
در کشوری که آب خوردنش هم سیاسی است حرف زدن از سیاستزدایی شوخی است. کلا اینجا خیلی حرفها به لطف خندهفروشان و باحالان و خشمگینانِ سرسری، قلب ماهیت و سلب معنی شده است. از طرفی فیلمسازان همیشه حق به جانب هستند که حتی انتقاد فنی از فیلمشان هم ممکن است ریسک بزرگی باشد. نوعی نقد سرپایی و بشور و بپوش هم هست که جلوی مثلا منتقدش اگر خبردار نایستی بعید نيست يک جاي دیگری کاری کنند که حساب کار دستت بیاید. شما به این میگویید فضای «فرهنگي»؟ اين است که میگویم ديگر هیچ کاری از مایک هامر یا شرلوک هلمز یا حتی هرکول پوآرو برنمیآید. برای درک این روزگار فقط باید کرگدن یونسکو را به یاد آورد. بحثهای انتزاعی کردن از هنر سفارشی در چنین آشوبی فقط دست به يکی کردن با اين ابتذال سازمانیافته است.
انتهای پیام