چالش بر سر تصوف | پاسخ رضا تابنده به رسول جعفریان
رضا تابنده، محقق دانشگاه Brock کانادا، در یادداشتی به یادداشت کوتاهی از رسول جعفریان دربارهی یک سخنرانی از محمدعلی امیر معزی دربارهی تصوف، پاسخ داد؛ او در این یادداشت به «مدل ادارۀ کشور با استخاره و غیبگویی و برخی شائبهها در این باره» پرداخته است.
جعفریان چه گفت؟
محمدعلی امیر معزی، اردیبهشت ماه ۱۴۰۰، یک سخنرانی با عنوان «تشیع نخستین، گذرگاه عرفان باستان به عرفان اسلامی؟» داشته است که پس از آن کانال تلگرامی نامههای حوزوی واکنش رسول جعفریان به آن را با عنوان «مشتی عبارت بیسروته و نشانهای بیپایه و غیر مستند» منتشر کرد به این شرح:
«این که به اسم علم و دانایی، ترویج جهل کنی و مردم را با کمک تصویر سازی خیالی سرگرم سازی؛ به نام ارائه معرفت، آنها را در وادی گمراهی بیندازی و از پرتو فریب آنان نان و نام خود را حفظ کنی. اولا یک سخنرانی به اسم تشیع نخستین در اینستاگرام گروهی که عنوان عرفان و تصوف فعالیت دارد، با ظاهر بازخوانی تاریخ، نقاشی کنی و مشتی عبارت بیسروته و نشانهای بیپایه و غیر مستند را برای نگارش تاریخ یک دوره سرهم کنی، و اسمش را پدیدارشناسی تاریخی بگذاری و خواب و خیال تحویل دهی. مع الاسف و مطلقا حرف مستند و بدرد بخوری در میان نبود، و جز تکرار مشتی ادعاهای غالیانه در مقابل جریان تاریخی اصیل تشیع، استدلالی در بر نداشت».
متن پاسخ رضا تابنده
متن کامل پاسخ دکتر رضا تابنده به حجت الاسلام رسول جعفریان که در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته است در پی میآید:
استاد محترم
جناب آقای رسول جعفریان
سلام علیکم
امیدوارم که روزگارتان به کام باشد تا بتوانید با فراغ بال به تحقیق و تفحص در تاریخ اسلام پرداخته و علاقهمندان این رشته از نتیجه مطالعات شما همچنان بهره مند باشند.
سابقه آشنایی بنده با نوشتههای جنابعالی به دوران تحصیلم در مقطع دکترا برمیگردد. در آن زمان از مطالعه تالیفات شما لذت میبردم، استاد راهنمای حقیر مرحوم دکتر لئونارد لوییسون رحمة الله علیه که متوجّه علاقه بنده به شما شدند، فرمودند: «با این که بعید میدانم ایشان به تو وقت بدهند، ولی تو سعیات را بکن که وقتی برای مصاحبه بگیری». بنده هم اطاعت آن بزرگوار را کردم ولی موفق هم نشدم که دیداری با جنابعالی داشته باشم.
در تحقیقاتم از کتابهای شما به خصوص «دین و سیاست» بسیار استفاده کردم و با اینکه رشته تحصیلی و حیطه مطالعات مورد علاقه من، تصوف و تاریخ آن است و در نوشتارهای شما شواهد متعددی دال بر عدم مرافقت و موافقت شما با مکتب ستبر تصوف میدیدم ولی چون از جاده تحقیق و انصاف خارج نشده بودید از نوشتارهای شما استفاده میکردم و با افتخار به آن ارجاع میدادم.
حقیر در مکتبی تربیت شدهام که از هر واقعه و مطلب و اتفاقی درسی بیاموزم و حال چه بهتر که نوشتار تحقیقی از سمت یک عالم مذهب جعفری باشد که حقیر افتخار پیروی از آن مذهب را دارم. با این مقدمات که عرض شد و با این سطح از علم و دانش که از شما سراغ داشتم، انتظار نداشتم که ببینم شما در نوشتههای خود از جاده انصاف خارج شوید. اما پیش از پرداختن به شکوائیه مایلم خاطرهای را نقل کنم:
چند سال پیش روزی در موسسه پژوهشی فلسفه و حکمت به همراه جناب دکتر شهرام پازوکی عزیز با آقای دکتر محسن کدیور دیداری داشتم و بعد از مطرح شدن مباحثی درباره تصوف، جناب دکتر کدیور صحبت بسیار دلنشینی فرمودند که برای بنده و روش تحقیقم درباره مکاتب دیگر فکری و دینی بسیار راهگشا بود. ایشان گفتند: «من به عنوان یک روش، تصوف را برای خودم و زندگی خودم به کار نمیبندم و اصلاً پیروی هم نمیکنم ولی نمیتوانم حقایق را زیر پا بگذارم و شکی نیست که در “بسیاری” از مواقع تصوف هرجا رفته است، پیامآور صلح بوده است.»
در اینجا انصاف یک محقق را میتوان به خوبی دید. البته یک محقق میتواند منتقد سرسخت یک مکتبی باشد و آن را رد کند ولی از یک دانشمند محقق انتظار شنیدن سخنان عجولانه و آلوده به تعصب نیست و از آن بدتر آنکه مکتبی را به تمسخر بگیرد.
خوشبختانه ما در دوران آقا محمد باقر بهبهانی و آقا محمد علی بهبهانی (صوفی کش) نیستیم که دمار از مکاتب اخباری و صوفیان درآورید. گرچه عدّهای از متحجرین و متعصبین چنین مقاصدی داشتند ولی شما که خود را محقق و نزدیک به تفکر اصلاح میدانید چرا؟
باید عرض کنم، چون شما را مرافقتی با تصوف نیست، این عریضه را کمتر مزین به الهامات روحنواز بزرگان شاعری چون عطار و مولانا و دیگر مشاهیر ایران زمین که از صوفیه بودند میکنم ولی خدا را شاکرم که ائمه معصومین (ع) که مورد توجه شما هم هستند و بنده هم با تمام کاستیها افتخار پیروی آنها را دارم، سخنانی دارند که مهر تأییدی است بر عرایض حقیر. وقتی که حضرت علی میفرمایند: الإنصافُ یرفَعُ الخِلافَ، و یوجِبُ الائتلاف. پس چه بهتر که با انصاف خود اختلافات را رفع و موجبات الفت را بوجود آورید. شما نه تنها یک محقق هستید که ملبس به لباس علمای مذهب جعفری هستید، پس کاش علیکم بالجماعة؛ فإنَّ یدالله عَلَی الفسطاط، را سرلوحه خود قرار میدادید و با تمسخر، باعث دل آزردگی عدهای نمیشدید.
البته در این جا باید چند جمله عرض کنم که خود جنابتان به این مطلب اذعان دارید که شعر صوفیان در روح و جان مردم ایران ریشه دوانده کما اینکه خطاب به حجت الاسلام سبحانی فرمودید: «این را بدانیم که ادبیات عرفانی و تصوف دست کم در زبان فارسی و در عمق جان ایرانی فراگیر بوده و هست، و وقتی شما به جان آن میافتید و با یک نهاد تبلیغی علم مخالفت با آن بر افراشته و علیه آن مقاومت میکنید، شمار زیادی را از خود میرانید.» و متاسفانه رفتار تند امروز شما در بسیاری از موارد موجبات همین آزرده شدن و رانده شدن را فراهم آورده است.
زمانی که مطلب جنابعالی درباره سخنرانی استاد عزیز و شریف جناب پروفسور محمدعلی امیر معزی را دیدم از روی ارادتی که به ایشان داشته و دارم و در بعضی از امور تحقیقی از ایشان مشورت خواستم، و از دریای علم ایشان آموختم، در صدد جوابی بودم. حقیقت در آن مطالب شما که چیزی جز یک جواب عجولانه نبود که «اَلعَجَلُ یوجِبُ العِثارَ» (شتابکاری موجب لغزش است) سعی داشتم مطلبی بنویسم و آرزو میکردم که کسی که به استادی قبولش داشتم کاش کمی تأنی ورزیده بود. خواستم این حدیث را خطاب به شما در صفحات مجازیام منتشر کنم که: «مَن تَأنّی أصابَ أو کادَ، و مَن عَجِلَ أخطَأ أو کادَ.» (هرکه تأنّی ورزد به مطلوب رسد، یا به آن نزدیک شود و کسی که شتاب کند به خطا رود، یا در آستانه خطا قرار گیرد.) که باز هم چون شما را از لحاظ وسعت تحقیقات در سمت استادی خود میدیدم، جسارت نکردم تا در نهم تیرماه سال جاری؛ در کانال تلگرامی جنابعالی، متوجه بازنشر مقالهای از جنابعالی شدم که در سال ۱۳۸۶ منتشر شده بود با این عنوان “اداره کشور با استخاره و غیب گویی / جای شاه نعمت الله ولی خالی! “.
از همان اول با خواندن عنوان مقاله مشکل داشتم و به قول خود شما، چرا به موضوعی اشاره میکنید که «بوی تفرقه و تشتت میدهد»، و به خودتان اجازه میدهید به شخصی جسارت کنید که نه تنها برای عده زیادی مقدس و محترم است بلکه شخصیت تاثیرگذاری در تاریخ تصوف ایران بوده است. شما در آن نوشته از اعمال خرافی شاه سلطانحسین گفتهاید و در ادامه فرمودهاید: «تاریخ ایران پر از این خاطرههاست و بسا بسیاری از بدبختیهای این ملت، ناشی از اعتماد به همین منجمان بود.» و بعد به خرافات دوران قاجار اشاراتی فرمودید و یک دفعه بیربط فرمودید: «ایکاش شاه نعمت الله ولی هم زنده بود و باز هم عجایب غرایبی که رخ خواهد داد میگفت و برای مدتی مردم را سرگرم میکرد و میخواند:
قدرت کردگار میبینم
حالت روزگار میبینم
حکم امسال صورتی دگر است
نه چو پیرار و پار میبینم
در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار میبینم
و برو تا آخر»
استاد ارجمند، من به عنوان شاگرد نباید این مطلب را عرض کنم که تاج را علامه محمدباقر مجلسی بر سر شاه سلطانحسین صفوی گذاشت. و همین علامه مجلسی بود که احادیث فراوانی را جمع آوری کرد مبنی بر اینکه دولت صفویه همان حکومتی است که طلیعه حکومت جهانی امام مهدی (عج) است. از طرفی میدانید که سرکوب صوفیان که از زمان شاه عباس شروع شده بود در زمان شاه سلطانحسین به اوج خود رسید، پس شاه سلطانحسین صفوی به طبقه علماء نزدیکتر بود یا مثلاً درباره کسانی مانند میرزا ابوطالب زنجانی و سید حسین بحرینی که ملبس به لباس علماء بودند و در موضوعات مختلف مملکتی برای مظفرالدین شاه و محمدعلیشاه قاجار استخاره میگرفتند که دیگر جای تردیدی نیست.
در اینجا بنده قصد ندارم که ادعا کنم که تصوف در طول تاریخ هزار سالهاش دچار خرافات نشده است، هرگز! بلکه در اینجا تعجب بنده از آسمان و ریسمانی است که شما به هم بافتید و در آخر طعنهای به حضرت شاه نعمت الله زدید در صورتیکه بد نبود وقتی که دو مثال فوق را زدید، سری به کتاب قصص العلماء میزدید، به طور حتم در آنجا بدون نیاز به تلاش، شواهد فراوانی را برای سرگرمی مییافتید، هر چند که نیک مشخص است که تمسخر و طعنه به علماء هرچند خود ملبس به آن لباس باشید، عقوبت خواهد داشت.
مطلب دیگر اینکه بنده به عنوان یک ارادتمند به حضرت شاه نعمت الله (نه یک محقق) شاید بنا به حال درونیام به این شعر، پیش بینی و مکاشفه حضرت شاه نعمت الله اعتقاد داشته باشم اما شما را که نه موافقتی است و نه مرافقتی، بهتر بود کمی درباره این شعر و انتسابش به حضرت شاه نعمت الله ولی تحقیق و تفحص میکردید.
جنابعالی که هم از طبقه علماء هستید و هم استاد تاریخ، قطعاً درباره تاریخ مکاشفه در ادیان خصوصاً ادیان ابراهیمی، اطلاعات کافی دارید. به عنوان نمونه به مکاشفات حزقیال نبی و یا اشعیا نبی در عهد قدیم و مکاشفات حضرت عیسی (ع) و جناب یوحنا در عهد جدید اشاره میکنم که خوب است به آنها توجّه کنید.
از این دست مکاشفات در بین مسلمانان و صوفیه هم بوده است. اکثر صوفیه در دستینههای خود به مشاهده و مکاشفه اشاره کردهاند و مراتب آن را توضیح دادهاند که مربوط به قلب آن عارفی است که برای او مکاشفه دست داده است. سراج طوسی در کتاب اللمع فی التصوف میفرماید: «الکشف بیان مایستر علی الفهم، فیکشف عنه للعبد کأَنَه رأی عین.» و آثار بزرگانی چون ابن عربی نیز سرشار از این دست مکاشفات است. ابن سینا نیز در نمط نهم اشارات و تنبیهات درباره مکاشفه جملات نغزی دارد که شما را به آن ارجاع میدهم.
این کشف در قلب عارف اتفاق میافتد که مختص اوست. پس حتی این پیشبینیها و مکاشفاتی که برای عرفای صوفی اتفاق میافتد مشاهدات و مکاشفات قلبی یک شخص است. و این تجربه معنوی در بین حکیمان شیعه چون سید حیدر آملی هم بوده که کشف را مقرر برای اهل الله میداند و حتی معتقد است که برای غیر هم رشحاتی رخ میدهد. همین مکاشفات را بزرگان متأخر از طبقه علماء هم داشتند چون مرحومان سید علی شوشتری، ملاحسینقلی همدانی، سید علی قاضی طباطبائی تبریزی، سید هاشم موسوی حداد و علامه طباطبائی که روایات از این دست در زندگی آنها زیاد است. حال آیا درست است که سخنان و پیشبینیهای بسیاری از علمای عارف را که حاصل مکاشفات درونی است را به سرگرمی برای دیگران تنزل بدهیم؟
بنده به عنوان یکی از ارادتمندان حضرت شاه نعمت الله ولی این شکوائیه را منتشر کردم و امیدوارم به دست شما برسد و امیدوارم روزی از نزدیک توفیق دیدار شما را داشته باشم.
حیف است از تصوف بگوئیم و سخن را به بیتی از مولانا مزین نکنیم.
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
ملتمس دعا،
رضا تابنده
یادداشت سال ۱۳۸۶ جعفریان
یادداشت مورد اشارهی رضا تابنده، یادداشتی است که حجت الاسلام رسول جعفریان در سال ۱۳۸۶ با عنوان «اداره کشور با استخاره و غیب گویی/ جای شاه نعمت الله ولی خالی!» منتشر کرده بود که در پی میآید:
خدا رحمت کند شاه سلطان حسین را که تلاش میکرد دولت صفوی را که بیش از دویست سال پاییده بود، در مقابل حمله افغانهای قندهاری، با «آش» نگهدارد. زمانی که در جریان حمله افغانها به اصفهان و محاصره این شهر (۱۱۳۴ق) یکی از علمای شهر پیامی برای او فرستاد که برای مقابله با دشمن چه در سر دارید، شاه گفت: «دستور دادهایم آشی بپزند، انشاءالله افاقه کند».
اما متأسفانه آن «آش» افاقه نکرد و شاید در نیت بانیان یا آشپز آن تردیدی وجود داشت!اگر کسی نگاهی به تاریخ شاهان قدیم ایران بکند و ارتباطشان را با منجمان بداند، خواهد دید که بیشتر آنان به همان اندازه که در فکر اصلاح امور از طریق «برنامهریزی» بودند، از منجمان و پیشگویان برای امور خویش صلاحدید میخواستند و به سخن آنان اعتبار میگذاشتند.
تاریخ ایران که پر از این خاطرههاست و بسا بسیاری از بدبختیهای این ملت، ناشی از اعتماد به همین منجمان بود. نوع دیگرش هم استخارههای شگفت و تکیه مظفرالدینشاه به دعانویسی بود که آن هم زبانزد آن روزگاران و تواریخ بعدی بوده و هست. و اکنون هم… خدای حفظ کند یکی از بزرگان اهل استخاره را در کشور ما که زمانی میفرمودند: نیمی از کارهای این مملکت را بنده حل و فصل میکنم. علتش را پرسیدند.
ایشان گفت: بسیاری از امور مهم و اساسی کشور با استخارههای بنده حل میشود. روشن است که نویسنده این سطور به هیچ وجه منکر استخاره نیست، اما واقعا در چه شرایطی و در کجا؟شیرینتر آن که به تازگی شنیدیم که گفتهاند تا آخر خرداد یا مثلا تابستان، خبرهای بسیار خوشی اتفاق خواهد افتاد.
شاید باز هم امیدی هست تا بر اساس «العجب کلالعجب بین جمادی و رجب» رخداد خوشی برای این ملت روی دهد. میدانید که در آستانه جمادی و رجب هم هستیم.ای کاش شاه نعمتالله ولی هم زنده بود و باز هم از عجایب و غرایب که رخ خواهدداد، میگفت و برای مدتی مردم را سرگرم میکرد و میخواند:«قدرت کردگار میبینم /حالت روزگار میبینم/حکم امسال صورتی دگر است/نه چو پیرار و پار میبینم/ در خراسان و مصر و شام و عراق/ فتنه و کارزار میبینم/ و برو تا آخر.»
این هم بماند که کسان زیادی در سالهای اخیر یافت شدهاند که مدعی ارتباط مستقیم با ائمه(ع) هستند و حتی ادعا میکنند فلان جا که روی مین نرفتند، دلیلش این بود که حضرت زهرا(س) آنها را در بیداری هدایت کرد که از آنجا رد نشوند و بسیاری از ادعاهای شگفت دیگر. به هرحال این که در روزگار ما سخن از اخبار غیبگونه به میان میآید و به تازگی هم تعدادش فزونی یافته، امر عجیبی است.
وقتی اندکی در احوال این قبیل اخبار کاوش کنیم، درخواهیم یافت که منبع آنها، نه تحلیل و تفسیر سیاسی از اوضاع و احوال جاری در جهان و مملکت ما، بلکه پیشگوییهایی است که کسانی که به جای منجمان قدیم نشستهاند و شاید هم بر اساس همان اصول، به کسانی میرسانند و آنها هم آن اخبار را رسانهای کرده در انتظار اقدامات پشت پرده میمانند.
اینان نسلی هستند که سالهاست محل اعتماد شماری از مسوولان ما از هر قشر و گروهاند و مردم سادهدل را به امیدهای واهی راه میبرند.گرایش به این قبیل «منابع»، ناشی از حس اعتماد بیپایهای است که معالاسف برخی از افراد که گاه مسوولیتهای مهمی هم در کشور دارند، به کسانی از مدعیان عرفان دارند و آشکارا سخن آنان را «وحی منزل» تلقی کرده، آنها را مبنای سیاست جاری و تحلیلهای عمومی خود در سرنوشت مملکت قرار میدهند.
باید گفت ارزش این ادعاها حتی از «آش» سلطان حسین صفوی هم کمتر است، زیرا اگر آن آش در قالب نیت کمک به فقرا ارزش و اعتباری پیدا کند، این قبیل غیبگوییهای ادعایی، آشکارا خلاف سنت الهی برای عدمدخالت صریح در میانه رخدادها و سپردن آنها به علل و عوامل مادی ـ جز در شرایط سخت و با تأیید انبیا ـ و آیات قرآن و اظهارات ائمه علیهم السلام است.
میدانیم که غیب، تنها در انحصار خداست و با ادلهای که برای امامت معصوم داریم، خدای متعال آنچه را که مصلحت بداند، در اختیار معصوم قرار میدهد. اما جز آنان، چه کسی میتواند مدعی ارتباط اینچنینی باشد؟ با چه استدلالی؟ بر اساس کدام قاعده دینی؟ اگر قرار باشد کسانی از برخی کلیات و قصههای نقل شده که معمولا هم پایهای از صحت ندارد، استفاده کرده و چنین ادعاهایی داشته باشند، مردم با چه استدلالی ادعاهای آنان را اثبات شده بدانند؟ اخیرا گفته میشود که «اسرائیل به زودی نابود خواهد شد».
این آرزوی هر مسلمانی است و نابودی اسرائیل هم البته بر اساس عملکرد این رژیم ستمپیشه و سنن الهی قطعی است، اما اظهار این نظر که اسرائیل مثلا امسال یا چند ماه یا یک سال دیگر حتما از بین میرود و اظهار آن بر اساس منابع «غیبگویانه»، امری است که نیازمند نوعی شم نبوتی و امامتی است. آیا کسانی که این قبیل اظهارنظرها را میکنند، راهی به غیب دارند؟ با چه استدلالی ادعای خود را ثابت میکنند؟
افرادی که در این زمینه به آنان اعتماد میشود تا چه حد شایسته اعتمادند؟بر فرض که کسی از مدعیان عرفان اظهارنظری از این قبیل بکند، آیا میتوان سرنوشت مملکتی را به دست این قبیل ادعاهای غیبگونه سپرد؟ کدام مسوولی مجاز است بر اساس اینگونه ادعاها اظهار نظر کند و اگر بر فرض مسوولانی تاکید دارند که احتمال حمله آمریکا وجود دارد، و باید برای آن برنامهریزی کرد، اینان به صرف تکیه بر منابع آنچنانی و ادعاهای غیبگونه، برنامهریزی برای چنین شرایطی را کنار گذاشته و اقدامی نکنند یا اگر اقدامی میکنند، آن را جدی نگیرند و فقط به خواندن سه «قلهوالله» توصیه کنند؟
البته هیچکس در تاثیر سوره مبارکه «اخلاص» تردید ندارد، اما مروری به سیره نبوی نشان میدهد حضرتش که سرور کائنات هم بود، مبنای کار سیاسی و مبارزاتی خود را علیه دشمن روی «غیب» نمیگذاشتند و با برنامهریزی دقیق به جنگ میپرداختند.
نمونه آن نبرد احد بود که تخلف اصحاب از توصیه دقیق و کارشناسانه ایشان، سبب شهادت جمعی از اصحاب شد و سرنوشت جنگی را که مسلمانان پیروز قطعی آن بودند، تغییر داد.
اکنون پرسش ما این است: آیا مردم، راضیاند امور کشور بر اساس این قبیل ادعاهای بی دلیل و شخصی اداره شود، یا آن که قرار بوده با عالمان و اهل تجربه مملکت مشورت شود؟ به نظر میرسد سکوت شگفتی در محافل مختلف و مسوول درباره این قبیل رفتارها وجود دارد، سکوتی که آثار منفی آن دیر یا زود در مملکت ظاهر خواهد شد.
البته از این بابت خوشوقتایم که بسیاری از مسوولان، این قبیل امور را جدی نمیگیرند و امیدواریم با درایت کافی تصمیم گیری کنند.
«امیرمعزی، اصالت دادن به تشیع غالی»
رسول جعفریان در بخشی از یادداشتی در سال ۱۳۹۴ با عنوان «شیعیان افراطی، شیعیان اعتدالی در تحقیقات غربی و سیاست ایرانی» به دیدگاه امیرمعزی پرداخته بود. متن بخشی از این یادداشت به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مراجع شیعه در پی میآید:
«امیرمعزی، اصالت دادن به تشیع غالی
جریان شگفت دیگر که در امتداد تشیع کربنی است و البته به مراتب تاریخی تر و مستندتر، ماجرای شیعه شناسی آقای محمدعلی امیر معزی است، ایرانی پرکاری که به نوعی میراث دار کربن است و اتفاقا در همان فرانسه، و اما در مقایسه با کربن، بسیار جدی تر به میراث شیعه در قرن سوم نزدیک شده و سعی کرده است با استفاده از روشهای پژوهشی جدید و مرور متون کهن شیعی و بر اساس شناختی از روایت و حدیث شیعی و جریان های فکری قرون اول دارد، تمام وجوه غالی آن را انتخاب و برجسته کرده و تشیع غالیانه را اصل و تشیع معتدل امامی را یک انحراف از تشیع به شمار آورد.
پیش از این مقالاتی از آقای امیر معزی منتشر شده بود اما اکنون کتاب «تشیع، ریشه ها و باورهای عرفانی» انتشار یافته (تهران، نامک، ۱۳۹۳) که حاوی دیدگاه های امیر معزی در ارائه تصویری عرفانی از تشیع و در واقع تصویر غالی از آن است. می دانیم که امیر معزی منتقد سرسخت حسین مدرسی است که از تشیع معتدل حمایت می کرده و منتقد سرسخت نفوذ اندیشه های غالی یا شبه غالی در شیعه بوده است. و اما در مقالات امیر معزی، روی سوژه هایی که می تواند رگ های عرفان و گنوسیسم ایرانی و شرقی را در تشیع نشان دهد تأکید شده است.
در همان مجموعه، فصلی هست با عنوان «شهربانو بانوی ایران زمین و مادر امامان میان ایران پیش از اسلام و شیعه امامی» (ص ۷۳). و نیز: پژوهشی در باره اولوهیت امام (۱۳۹)، وجود پیشینی امام (۱۷۳)، دانایی توانایی است: تعبیرها و نهفته های معجزه در تشیع امامی قدیم (۲۳۵)، نکته هایی در باب ولایت امامی (۲۷۹)، فقط مرد خدا انسان است:خدا شناسی و انسانشناسی عرفانی بر پایه تفسیر امامیه نخستین (۳۲۹)، ملاقات با ائمه در عرفان معاصر دوازده امامی (۳۸۹) گونه شناسی دیدار امام غایب (۴۷۹)، غیبتی سرشار از حضور: تأویل شیخیه از غیبت (۵۱۳) و موضوعایت از این قبیل. در واقع، امیر معزی سراغ هر روایت و حدیثی می رود که بتواند پروسه باطنی گری تشیع و غلو را در آن کامل کند. وی در مقدمه اشاره کرده است که «تشیع خود را در منابع بنیادی به عنوان عقیده ای باطنی و تعلیمی تعریف می کند». در این تعریف مردمان سه گروه هستند: عام، خاص و خاص الخاص. هر گروه باورهای خاصی را می توانند درک کنند. وقتی تصویر کنیم که دین هم ظاهری است و باطنی و باطن و باطن، باز راه برای تقویت این نگرش باطنی ادامه می یابد. عقاید سرّی در اینجا جایگاه ویژه ای دارند، عقایدی که در اختیار هر کسی گذاشته نمی شده است. نویسنده در باره مقاله سوم این مجموعه می نویسد: «در فصل سوم، الوهیت امام وجودی / کیهانی از طریق منشور سخنان تناقض گونه منسوب به امامان تاریخی مورد تحلیل قرار گرفته است، در حالی که در دو فصل بعدی مربوط است به حلول تدریجی امام کیهانی در انسان و اهمیت کیهان زادی و کیهان شناسی او در ترازوی قدسی….» و دنباله آن عباراتی که آدمی را به یاد تشیع حروفی می اندازد.»
انتهای پیام
بقول خیام..قومی متفکرنداندرره دین قومی به گمان فتاده درراه یقین…..می ترسم از ان که بانک ایدروزی ای بیخبران راه نه انست ونه این……هرگونه رفتار افراطی ونتیجتا تفریطی اثبات وانکار عملی ناممدوح ونتیجه ای غلط درپی دارد……