اصغر فرهادی؛ میدان یا دیپلماسی؟!
محمدرضا بیاتی، فیلمنامهنویس و فیلمساز در «سینما سینما» نوشت:
قهرمانِ اصغر فرهادی جایزهی بزرگ جشنوارهی کن را گرفت. اتفاقی که باید باعث افتخار باشد ظاهراً بسیاری را رنجانده است. مخالفان فرهادی این بار دشمنان همیشگی و ایدئولوژیکِ جشنوارههای خارجی نیستند بلکه برخی منتقدان داخلی و خارجیاند که به نظر میآمد تا پیش از این در جهانِ گفتمانی مشابهی باشند اما حالا روبروی او ایستادهاند. مخالفانِ همگفتمان با فرهادی، نه دشمنان ایدئولوژیک او، را میتوان به سه دستهی کلیِ منتقدان هنری، کنشگران سیاسی و مردم عادی تقسیم کرد؛ مردم اغلب در این گونه موفقیتها بیشتر جنبهی افتخارآمیز ِ ملیِ آن را میبینند اما داستان هنریها و سیاسیها ماجرای دیگری است. منتقدان هنری علاوه بر اینکه معتقدند دلایل غیرهنری در توفیق فرهادی نقش مهمی دارد بر پدیدهی وسطِ لحاف خوابیدن و یا وسطبازی، انگشت گذاشتهاند؛ اشاره به این واقعیتِ غیرقابل انکار که در بازار آشفته و پیچیدهی سیاست در ایران بسیاری فرصتطلبانه و فریبکارانه با همدستی با طرفینِ دعوا فقط بارِ خود را میبندند. آیا فرهادی هم از این قماش است؟ دلیلی که این مدعا را اثبات کند چیست؟ دلیل اصلی این منتقدان گرامی که در صداقت و نیّت خیرِ بعضی از آنها تردیدی نیست، و برخی ناگرامی! همان دلیلی است که برخی کنشگران سیاسی میآورند؛ همگی انتظار دارند که اصغر فرهادی صریح موضع بگیرد و دربارهی اتفاقات مهم جامعه اظهار نظر کند. اگر نکند یعنی وسط ایستاده و همدستِ عاملان نابسامانیهاست و توجیهاتی از این دست. به گمان نگارنده در موضع فرهادی -از آغاز فیلمسازیاش- هیچ ابهامی وجود نداشته است و هیچ گاه وسط بازی نکرده و نخوابیده؛ ماهیت نگرش فرهادی در آنچه که او تندروی میخواند آشکار است؛ موضعاش روشن است اما، بپسندیم یا نپسندیم، روش او دیپلماتیک است. دیپلماسی -نه به معنای مالهکشی که برخی معتقدند- میتواند صریحاً مخالفت یا موافقت کند اما از تقابل مستقیم در گفتار و رفتار بپرهیزد. اگر کسی دو پهلو مخالفت و موافقت نکند این رویکرد، عین خردمندی است هرچند روشی است که قابلیت سوءاستفاده و بهرهبرداریِ وسطبازها را نیز دارد. معیار تشخیص دیپلماسی از وسطبازی و مالهکشی چیست؟ جواب این سؤال چندان ساده به نظر نمیرسد و تصور میکنم نیازمند تأملی در نسبت میانِ عملگرایی اخلاقی (ethical pragmatism)، فایدهگرایی (utilitarianism) و نتیجهگرایی (consequentialism) باشد.
نکتهی دیگر دربارهی دلایل غیرهنری و فرامتنیِ جوایز است که در این مورد هم اتفاق تازه یا عجیب و غریبی نیفتاده است. در تاریخ اسکار و دیگر جشنوارهها، میتوان فهرست بلندی را تهیه کرد که شرایط خاصِ تاریخی بارها باعث شده که مضامین روزِ اجتماعی و سیاسی در انتخاب فیلمها اثرگذار بودهاند؛ مثل سالی که در رقابت بین جیمز کامرون (Avatar) و همسر سابقاش کاترین بیگلو (The Hurt Locker)، جایزهی بهترین کارگردانی به کاترین بیگلو رسید که فیلمی دربارهی جنگ عراق بود؛ ضمن آنکه باید توجه کرد که زیرپاگذاشتن معیارهای هنری در رقابت میان آثاری اتفاق میافتد که معمولاً از نظر هنری فاصلهی کمی باهم دارند و بیعدالتی بین چند بهترین است.
اما فارغ از تقابل گفتمانی میان گروههای اجتماعی و سیاسی، آنچه در تمام این رویاروییها مشترک است بازتولیدِ مسألهی میدان و دیپلماسی است؛ روش سخت در میدان یا روش نرم در دیپلماسی؟ میدانم هر دو ضرورت دارند ولی اینکه منتقدان میدان حالا از فرهادی انتظار رفتار ِ میدانیمانند دارند تناقضی است که باید آن را حل کنند درحالیکه قلمرو فرهنگ و هنر با کنشگری نرم و دیپلماتیک، و پرهیز از تقابل مستقیم و تنشزا، سازگاری بیشتری دارد. به گمان من نباید فراموش کرد که هنرمند، سیاستمدار یا فعال سیاسی نیست. او به انسان میاندیشد. در عامترین معنای وجودی آن. حتی وقتی به سیاست میپردازد از منظری انسانی است نه از دیدگاه تقابلهای سیاسی؛ اما گاهی در چالشها و بحرانهای اجتماعی که حیات انسانی به مخاطره میافتد ناگزیر از کنش مدنیِ مسئولانهی انسانی است. بنابراین، کنش هنرمند، واکنش اجتماعی به سیاست و قدرت است. ( در یادداشت آیا هنرمند باید سیاسی باشد نظرم را گفته بودم)
به باور نگارنده، اصغر فرهادی قبل از هر چیز با فیلم حرفاش زده است و اتهام وسطبازی به او کاملاً نارواست. از داستانهای شهر که روایتی تلخ از آسیبهای اجتماعی در تلویزیون بود تا شهر زیبا و ارتفاع پست. با اینوجود بارها از تریبونهای داخلی مستقیماً اظهار نظر کرده و حتی کنش مدنی داشته ولی به خوبی میداند مخاطبان خارجیِ تریبونهای بینالمللی دغدغهی مشکلات داخلیِ دیگر کشورها را ندارند و اولویت آنها نیست و بیان دیپلماتیک خردمندانهتر است. همانطور که خودِ ما به بحران میانمار و دیگر ممالک، متناسب با عمق فاجعه، واکنش نشان نمیدهیم؛ حتی کمتر، اساساً علاقهمند به دانستن مصائب کشورهای دیگر نیستیم و نامطلعایم! در واقع به نظر میآید فرهادی میداند که موضعگیریهای میدانی در جشنوارههای خارجی دربارهی مسائل داخلی ممکن است برای برخی تسکینبخش باشد اما راهگشا نیست؛ ضمن آنکه او را در معرض محرومیت از فیلمسازی در داخل قرار میدهد. او چند سال پیش در مصاحبهای گفته بود «میخواهند مرا به خارج هُل بدهند!». انگار که هل دادن به خارج، از طرف کسانی که آنها را تندرو توصیف میکند، کمهزینهترین روش برای نقطهی پایانگذاشتن بر اثرگذاریِ این هنرمند ارجمند است. او حالا از مفاخر ایران است. مایهی سربلندی است برای ما و آیندگان. او بیش از یک بار نام این سرزمین را بلندآوازه کرده. افتخار مکرر، مفاخرساز است.
در میان واکنشهای رنجیده از فرهادی، دردمندیهای خالصانه هم کم نیست اما حسد هم بسیار است! آن چنانکه غزالی در کیمیای سعادت میگوید شش گروه با شش گناه بیحساب وارد دوزخ میشوند! از میان آنها علماء با گناه حسد! بنابراین، مایهی شگفتی نیست موفقیت مکرر در عالَم علم و فرهنگ و هنر حسدانگیز باشد. فقط دلیل موجه میخواهد که پشت آن پنهان شد! این آسیب اخلاقی در همهی جوامع انسانی هست اما به نظر میآید جامعهی ما از جوامعی است که بیشتر مستعد این رذیلت باشد چنانکه احتمالاً میتوانید جملات بسیاری از بزرگان را دربارهی رواج حسادت در میان ما ایرانیان به یاد بیاورید. بنابراین، گمان میکنم که حتی اگر هیچ معضلی وجود نمیداشت باز این اتفاق میافتاد و فرهادی، یا هر کس دیگری در هر حوزهای، اگر چندین بار به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکرد، کسانی میبودند که برای پایین کشیدنِ او دلایل زیادی برای تراشیدن میداشتند.
اصغر فرهادی عاری از خطا نیست. میتوان منتقد او بود. هنری یا اجتماعی و سیاسی. اما حتی اگر خود را سزاوارتر میدانید زوال این نعمت را نخواهید!
انتهای پیام