نخبگان خارجی هنگام تحلیل وقایع اخیر ایران به چه چیزهایی فکر میکنند؟
از سری سوالهای سرنوشت ساز ملی
انصاف نیوز: فیلسوفها و فعالین غیر ایرانیای که قائل به دخالت کشورهای خود در امور داخلی کشورهای دیگر نیستند، هنگام تحلیل وقایع اخیر ایران به چه چیزهایی فکر میکنند؟
مقدمه، نسیم نوروزی: یکبار یک بازیگر قدیمی سینمای ایران از من پرسید: «فاز شماها که خارج از کشور اپوزیسیون نیستید چیه؟»
سؤال، صادقانه بود. واقعاً فاز این چند ده نفر معدودی که خارج از کشور «برانداز» نیستند چیست؟! آیا براندازی موضع برتر و والاتر است؟ حتماً اگر خارج از کشور باشیم بیشتر ازین هم باید برانداز باشیم؟! آیا قهرمانانه و شرافتمندانهتر نیست که صدای ایرانیان باشیم؛ خودمان که رفتهایم. پس این طبل عجیبی که بر آن میکوبیم چیست؟ از بی دردی و رفاه است؟ از پول گرفتن و مزدور بودن است یا چه؟
در گفتارهای آتی به این سوالها پاسخ خواهم داد که چرا به «مُدِ» براندازی و مخالف بودنِ صرف اعتقادی ندارم و چه شد که جملهٔ محمد خاتمی که «براندازی نه ممکن است و نه مطلوب» را عصارهٔ فکری نابی برای دوران مدرن ایران میدانم.
اما قبل از آن باید بگویم «فاز» خارجیهایی که مخالف دخالت دولتهایشان در کشورهایی مثل ایران هستند چیست. مخصوصاً چون تا حد زیادی سواد و خط سیر سواد خودم را مدیون آنان هستم.
کنشگران خارجیای که معتقد به دخالت کشورشان در امور داخلی کشورهای دیگر نیستند دو مشخصهٔ خیلی مهم دارند. یک: مطلعند. تاریخِ دخالت رهبران خود در کشورهای غیر غربی را خوانده و شنیدهاند. ازینکه آمریکا در کشورهایی مثل آمریکای لاتین دموکراسیها را با حمایت از دیکتاتورهای محبوب خود عوض کرده آگاهی دارند و آن را غیر اخلاقی میدانند چون به بهبود شرایط در آن کشورها کمک نکرده است. آمریکای لاتین چرا برویم؟ همین ایران خودمان چند دهه قبل. سیا و سرنگونی مصدق -که با رأی مردم انتخاب شده بود- و بازگرداندن شاه. و تاریخی که اگر برای کودکان خود نگوییم همواره محکوم به تکرارش خواهیم شد. دو: آنها به قدرت کنونی کشور خود دید انتقادی دارند. خود را برتر از سایر آدمهای دنیا نمیدانند و تاریخ خود را هم همینطور. میدانند تاریخشان پر از دخالت و تغییر تلخ سرنوشت کشورهای دیگر است: افغانستان، عراق، لیبی، شیلی، ایران.
کنشگرها و فعالین خارجی، این نوع سواد خود را مدیون محققین و فیلسوفان بزرگی هستند که با پرسشهای درست و تحقیق طولانی در مورد آن سؤالها، طراحی و نقاشی متفاوتی از دنیا را کشیدند: این نوع طرح زدن از پدیدههای دنیا، درست مثل یک نقشه که پیمودن یک مکان پر پیچ و خم را آسان میکند، به ما کمک میکند طرحهایی از کارزار دنیا را ببینیم که بدون این سوالها و طرحها نمیدیدیم.
مخصوصاً در دنیایی که رسانهها هر کدام، تصویر محبوب خود را به ما نشان میدهند: مثلاً بدون ضمانت اینکه نتیجهٔ کارشان چه باشد، فراخوان اعتصاب سراسری و یا تظاهرات میدهند به این امید که «فردای براندازی» بهتر باشد. مدام بر بی فایده بودن رأی دادن تاکید میکنند و سرکهٔ نقدِ انتخاب ما را به حلوای نسیهٔ فردایی مبهم از ما میگیرند. در این هیاهو، تصویرگریهای متفاوت و خلاف مُد روز هزینههای بالایی هم دارد که خود یک قصهٔ طولانی دیگر است.
یکی از این فیلسوفان معاصر که تأثیر زیادی در ارائه تصویرگریهای متفاوت از فلسفه و یا مسائل مهمی که فلسفه باید روی آن تمرکز کند، لیندا الکاف است. لیندا مارتین الکاف استاد تمام فلسفه در سیتی یونیورسیتی نیویورک است. کتابهای او شامل: «تجاوز و مقاومت: درک پیچیدگیهای خشونتهای جنسی»، «آیندهٔ سفید-بودن»، «هویتهای مرئی: نژاد، جنسیت و خود» (این کتاب جایزهٔ فرانتس فانون را دریافت کرد)، «دانستنِ واقعی: نسخههای جدیدی از نظریههای انسجام» هستند. الکاف تدوینگر دوازده کتاب است و مؤلف بیش از صد مقاله.
نوشتههای او در روزنامههایی مثل نیویورک تایمز، آیون، و ایندیپندنت چاپ شدهاند. او بیش از ده سال است که در استرالیا، آفریقای جنوبی و اسپانیا به تدریس فلسفه و اپیستمولوژی غیر استعماری میپردازد.
الکاف رییس انجمن فلسفهٔ آمریکا در ۲۰۱۲ بود و در سال ۲۰۲۱ توسط سایت «تأثیر دانشگاهیان – (آکادمیک اینفلوینس)» به عنوان یکی از ده فیلسوف مؤثر امروز شناخته شد. او اصالتاً از پاناما است.
اَلکاف معتقد است فلسفهٔ معاصر، روح و جسم خود را از دست داده و آنطور که شایستهٔ فلسفه است سوالهای سخت در مورد مسائل مهم روز -نژاد، استعمار، جنسیت- نمیپرسد. عقیده دارد تمرکز این رشته بر مفاهیمی است که متفکران اروپایی آنها را مهم میدانستند. مفاهیمی که پرداختن به آنها الزاماً چراغی بر سر راه حل مشکلات بزرگ کنونی نخواهند گذاشت.
مؤثر بودن لیندا الکاف تنها به خاطر تحقیقاتش نیست. به عنوان یک فیلسوف، الکاف به لزوم «پرسشگر باقی ماندن» پایبند است. کمااینکه در این مصاحبه از من خواست روند مصاحبه اینگونه باشد که او سؤال بپرسد و من پاسخ بدهم. حرکتی که باید بیشتر ازینکه آن را حمل بر تواضع کرد باید حمل بر بزرگ بودن این متفکر و پایبند بودن او به «فیلسوف ماندن» کرد. متفکران بزرگ، به «همیشه پرسشگر بودن» پایبندند. لیندا الکاف را محاسن زیادی مؤثر و متفاوت میکند؛ یکی از آنها پایبند بودنش به انسان ماندن در اوج متفکر بودن است. پارسال که به علت کوید نتوانستم به کنفرانس فلسفه برسم، الکاف دو روز تمام وقت خود را در راهروها بین مسوولین گذاشت تا برای اینترنت و ارائه آنلاین ارائهٔ ما هماهنگی ایجاد کند. سوالها و نگرانیهای انسانیای که ذهن متفکرین بزرگ را مشغول میکند، باعث میشود برایشان فراهم کردن فرصت برای فکر کردن دربارهٔ آنها، از «گوشهای نشستن و قیافهٔ جدی گرفتن“» بسیار مهمتر باشد.
لیندا الکاف از کسانی است که با جوهر خاص حضور و تحقیقش، کم در جهت احیا روح و جسم فلسفه تلاش نکرده است. الکاف در جرگهٔ کنشگران و متفکرینی قرار میگیرد که اول گفتارم از آنها نوشتم: آنها مخالف دخالت رهبران کشور خود در کشورهای دیگر هستند. در این مصاحبه از این گونه افراد به عنوان «ضد امپریالیست» یاد میشود: غربیانی که مخالف گسترش امپراطور-گونه و نظامی دولت خود در کشورهای دیگر هستند.
دکتر نسیم نوروزی دانش آموخته فلسفه و آموزش از دانشگاه مک گیل و مدرس همین رشته در دانشگاههای کنکوردیا و مک گیل است. نسیم نوروزی زمینهٔ تحقیقاتش در حیطهٔ فلسفهٔ قارهای و مشخصاً در دو حیطهٔ فلسفهٔ زمان و استعمار میباشد، و مقالههایش در مراکزی مانند انجمن فلسفهٔ آموزش و دایرةالمعارف فلسفه و آموزش آکسفورد چاپ شدهاند. دکتر نوروزی در هم اندیشیهای عمومی به اهمیت دانش شناسی کنشگری میپردازد: در این حوزه وی تفکراتی که کنشگران، منتقدان، یا فعالین سیاسی به عنوان «حرکتهای درست و خوب» به مردم ارائه میدهند را عیار سنجی میکند.
وی عضو کمیتهٔ انجمن فلسفهٔ آموزش برای سال ۲۰۱۹، ۲۰۲۱، مدیر گروه «مطالعات غیر استعماری» و همچنین رییس کمیتهٔ مقام زنان (۲۰۲۰-۲۰۲۱) در انجمن فلسفهٔ آموزش است. وی تا کنون سردبیر مدعو دو مجله «نظریه هایآموزشی» و «مدرسه و جامعه» (مجلهٔ آنلاین انجمن جان دیویی) بوده.
در هم اندیشی های عمومی نوروزی دربارهٔ کنشگریهای خوش فکر و یا پرخطا، و همچنین دربارهٔ مدلهای متدوال درک دنیا در تفکر اپوزیسیون ایران فکر و صحبت میکند.
این مصاحبه در مجلهٔ ایندیپندنت نیویورک چاپ شده است و ترجمهٔ آن را در اینجا میخوانیم:
نسیم نوروزی توضیح میدهد که چگونه جنبشهای اعتراضی به حق مانند آنچه در ایران رخ داد میتواند توسط اپوزیسیون بودجه دار ربوده شود و مقدمه جنگ، مداخله نظامی و مشروعیت بخشی به تحریم بشود.
لیندا مارتین الکاف از مجلهٔ ایندیپندنت با نسیم نوروزی، مدرس دانشگاه مک گیل و دانشگاه کنکوردیا در مونترال گفتگو میکند.
الکاف: فکر میکنی الهام بخش جنبش اعتراضی اخیر در ایران چه بود؟
نوروزی: ایرانیان با اعتراض در دهههای گذشته بیگانه نیستند و مخالفت و حوادث خشونت آمیز آن تقریباً از ابتدا بوده است. تحریمها، تورم، خروج ترامپ از توافق هستهای و سرنگونی هواپیمای اوکراینی در سال ۲۰۲۰ هر کدام به اعتراضاتی منجر شدند، با آنها برخورد شده و نارضایتی عمیق علیه دولت را بیشتر کردند.
اما نشان دادن یک بازه زمانی ممکن است به فهم بیشتر ما درباره اعتراضات اخیر که در اصل علیه پلیس اخلاق (گشت ارشاد) بود کمک کند.
مرگ مهسا امینی سومین حادثهٔ مرتبط با پلیس اخلاقی بود که در مدت زمان نسبتاً کوتاهی رخ داد.
گشت ارشاد در ایران مسئول اطمینان از رعایت پوشش، عرف و قوانین «اسلامی» است و از ونهای پلیس برای دستگیری افرادی که پوشش مناسب اسلامی ندارند استفاده میکند. این یک سیستم نظارتی جدید نیست و با انقلاب اسلامی شروع نشده است، اگرچه بعد از این انقلاب سیستماتیکتر شد. ما دست کم از هفت قرن پیش در این باره اشعاری داریم. حافظ، متفکر و شاعر بزرگ قرن چهاردهم ایرانی، تعابیری کنایه آمیز از نقش «گشت ارشادیها» (تحت نام ”محتسب“) ارائه کرده و به شخصیت پر تناقض این افسرانِ اخلاق، طعنههای بسیار زده. اما تمرکز بر بازه زمانی اخیر به ما کمک میکند تا جنبش را در شرایط امروزی جهانی قرار دهیم و تحلیل کنیم.
اولین حادثه در این بازه زمانی بین دو زن در اتوبوس رخ میدهد: یکی با پوشش اسلامی و دیگری بدون پوشش اسلامی. فیلم دعوای این دو نفر در فضای مجازی پخش شد: زنِ بدون روسری شروع به فیلمبرداری کرد و گفت: «این را به همه دنیا میفرستم تا ببینند» در حالی که زن دیگر فریاد میزد: «من هم فیلم تو را میگیرم و به سپاه نشان میدهم» (تا دستگیرت کنند).
این گفت و گو نشان دهنده نیروی تفرقه افکن سیاست اجباری و کنشگریهای مشکل دار بر ضد آن است.
در کمال تعجبِ همگان، دختری که روسری نداشت دستگیر شد و بعداً در تلویزیون ظاهر شد و در حالی که چهرهاش غمگین و به نظر میرسد که مورد ضرب و شتم قرار گرفته باشد، «ابراز پشیمانی» کرد. به نظر من این یک استفاده تکان دهنده از قدرت بر سر یک جدال بود. دختر آزاد شد اما ماجرا فراموش نشد.
ماجرای بعدی نیز مربوط به گشت ارشاد است. در آن ماجرا مردم شاهد مادری بودند که در مقابل وانت پلیس تلاش میکرد جلوی حرکت آن را بگیرد و به راننده التماس میکرد که دخترش را به مرکز پلیس اخلاقی نبرد چون دخترش مریض است. و سپس ماجرای مهسا امینی رخ داد که جلوی دوربینها غش کرد و روز بعد عکس او را در بیمارستان دیدیم.
اکثر زنان ایرانی به نوعی تجربهای با پلیس اخلاق داشتهاند و میدانند این یک تجربهٔ بسیار نامناسب است. اما دیدن اینکه یک نفر واقعاً جلوی دوربینها میمیرد، دیدنِ از بین رفتن یک زندگی بی گناه، خیلی دردناک بود. همینطور التماس او به یک افسر زن که در دوربین مشاهده میشد احساسات و خشم همه را برانگیخت. خشم مردم معترض، اصیل و واقعی بود.
الکاف: این جنبش اعتراضی به صورت چشمگیری توجه افکار عمومی در غرب را به خود جلب کرده است. این توجه چگونه بر روی این جنبش تأثیر میگذارد؟
نوروزی: برای پاسخ به این موضوع باید به اولین حادثهای که اشاره کردم برگردیم، دختری که فریاد زد «این ویدیو را میفرستم تا همه مردم دنیا ببینند.» این مدل فعالیت، مکانیسم بسیار خاصی را در مورد اعتراض به بی عدالتی به ما نشان میدهد: ارسال ویدیوی خود برای فعالان ایرانی در غرب.
غالباً چنین ویدئوهایی برای مسیح علینژاد (یک کنشگر طرفدار تحریم) ارسال میشود که او از آنها برای ترویج و تشویق تحریمها و سیاستهای جنگ طلبانه علیه دولت ایران استفاده میکند. او خود را یک فعال بدون دستمزد معرفی میکند، اما برای صدای آمریکا، یک کانال خبری متعلق به دولت ایالات متحده کار میکند، و صحبتهای او در راستای توجیه مداخله غرب در ایران است هرچند جملات را به گونهای پردازش میکند که در نگاه اول اینگونه به نظر نیاید.
بنابراین، مبارزه با بیعدالتی رنگ بسیار خاصی به خود میگیرد، چون مخاطب آن یک اپوزیسیون با بودجههای هنگفت است که منتظر دریافت شواهد و مواردی است که از آن برای ترویج سیاستهای جنگطلبانه علیه دولت ایران استفاده کند.
اگر اینطور نگاه کنیم، میبینیم که اپوزیسیون بودجه دار ایرانی در شکلگیری جوهر و ژانر فعالیت مدنی، و سوق دادن اعتراضها به مسیرهای بسیار خاص، نقش مؤثر دارد. و اینگونه است که اصالتی که در مراحل اولیهٔ اعتراض وجود دارد اغلب در مراحل بعدی از بین میرود.
لذا وقتی ما از اعتراضات در داخل یا خارج از ایران حمایت میکنیم، باید از خود بپرسیم که «از کدام مرحله از اعتراضات حمایت میکنیم؟». مثل هر جای دیگر، در ایران هم یک جنبش اعتراضی به دلیل نارضایتی به حق از یک بی عدالتی ایجاد میشود. تا اینجای قضیه، این ماجرا مشابه هر کشور دیگری است. (مثلاً مانند ماجرای تلخ جرج فلوید تواند در آمریکا.)
برای ایرانیان داخل و خارج از ایران، این اعتراضات نشانههایی از امید به تغییر را به همراه دارد.
اما پس از طی چند روز، اعتراضات ایران وارد چرخه زیستی متفاوتی میشود که عوامل مختلفی آن را از یک جنبش سالم متمایز میکنند.
مثلاً ما یک سری شهروندان عادی ایرانی داریم که در خارج از کشور زندگی میکنند و واقعاً از بی عدالتی عصبانی هستند. آنها راهپیمایی میکنند و اعتراض میکنند و با مطبوعات مصاحبه میکنند.
یادمان نرود که وقتی یک شهروند عادی ایرانی خواستار تغییر است، او به دنبال چیزی غیر از از آنچه که مجاهدین (یک فرقه تروریستی سابق) میخواهد است. یا این شهروند به دنبال چیزی متفاوت از آنچه مثلاً یک لابی که روابط نزدیکی با عربستان دارد میخواهد: دومی میخواهد قدرت را در دست بگیرد یا قدرت را در میدان تضعیف کند، در حالی که یک ایرانی خواستهٔ مشروع تغییر در سیاست دارد.
در این مرحلهٔ دوم ما سازمانهای خاصی هم داریم (من آنها را «اپوزیسیون بودجه دار» مینامم) و همینطور لابیهای دشمنان دولت ایران که وارد بلبشوی این چرخه میشوند و هر کاری میکنند تا از این چرخه چیزی که میخواهند را استخراج کنند: از تلاش برای تحریمهای بیشتر گرفته، تا درخواست برای سرنگونی.
حالا میتوانید تصور کنید که در این چرخه دوم اعتراضات چه بلبشویی است. ایرانیها هم که عصبانی هستند و اصلاً نمیخواهند در مورد مصادره اعتراضها و منحرف کردن آنها توسط اپوزیسیون بودجهدار حتی یک لحظه فکر کنند یا چیزی بشنوند. میتوانید شدت و غلظت حضور خشم و احساسات را در این چرخهٔ زیستی تظاهرات تصور کنید.
مخصوصاً میتوانید تصور کنید که برای پیروزی در مصادره کردن اعتراضات، چه تعداد از صداهای ایرانی ضد دخالت خارجی و ضد مصادرهٔ اعتراضات تخریب میشوند و چقدر تهدید و تلاش برای ساکت کردن آن صداها صورت میگیرد تا یک ابَر روایت-مثل تحریم طلبی- پایدار بماند.
این تظاهرات مرحله سومی هم دارد که در نوع خودش تراژیک است؛ زمانی که مطالبات مردم نه تنها شنیده نمیشود و به فعلیت نمیرسد، بلکه سر آخر به سیاستهای جهانی برای انزوای بیشتر مردم ایران میرسیم. این مرحله عملاً مرگ چرخه اول اعتراضات است. چرا؟ چون ما به خودمان اجازه دادیم که فریب چرخه دوم را بخوریم.
بنابراین، سؤالی که قبلاً مطرح کردم در مورد اینکه ما از کدام مرحله اعتراض حمایت میکنیم، میتواند به زندگی و شکوفایی اولین چرخه زندگی اعتراضها کمک کند. عدم توجه ما از حمایت درست از چرخهٔ درست اعتراضات، میتواند اصالت اعتراضات را از بین ببرد.
این «بازه زمانی»ای که طرح کردم به ما این امکان را میدهد که مواضع اخلاقی و سالم در مورد اعتراضات را از موضع گیریهای غیراخلاقی تشخیص دهیم. ولی خب اغلب، دیدن این که بخشی از جهان (به ویژه شرق دنیا) برای دموکراسی یا حقوق زنان مبارزه میکند آنقدر خوشایند است که از تحلیل صرف نظر میکنیم.
این را هم بگویم که پوشش متداول و جا افتادهٔ قصههایی که در ایران اتفاق میافتند اغلب با کمک و فعالان سیاسی و کارشناسان اندیشکدههایی صورت میگیرد که وابستگی خود را به مؤسسات مختلف فاش نمیکنند. برخی در پنهان کردن وابستگیهای خود هوشمند هستند، اما روابط آنها آنلاین قابل دسترسی است، و بررسی این موارد تا حد زیادی در تعیین اینکه آیا از چرخهٔ زیستی درستی از اعتراضات حمایت میکنید یا خیر، کمک میکند. (این بدان معنا نیست که شما باید به اطلاعات نادرست و قصههای تخریب تکیه کنید؛ منظورم وابستگیهای حرفهای است که به صورت آنلاین راحت میتوان به آنان دسترسی پیدا کرد). چنین آگاهیهایی میتواند به نقد پوششهای خبری متداول و جا افتاده از مراحل دوم و سوم چرخههای اعتراض کمک کند.
نقد پوششهای متدوال مهم است، چرا که شیفتگی ما به شنیدن روایتهای متداول و باب روز میتواند راه را برای تجاوز و جنگ و رنج بیشترافرادی که میخواهیم آزاد ببینیم هموار کند.
علاوه بر این، اگر بدون آگاهی از روایتها و چرخههای ناسالم دفاع کنیم، ما پیاده سربازان «صورتی شویی» میشویم: سربازانِ توجیه تحریمها و رنجهای بیشتر به نام کمک به «قربانیان یک دولت».
الکاف: پس کنشگران ضد امپریالیست که مخالف تحریم و مداخله هستند چگونه کمکهایی میتوانند انجام بدهند؟
نوروزی: اولین کاری که باید انجام بدهیم این است که عنصر ریاکارانهای که به روایات شکل میدهند را پیدا کنیم و توجه دیگران را هم به آن جلب کنیم.
از یک طرف ما در این جنبش «نمادگرایی» زیادی میبینیم: نمادگراییای که در نگاه اول بسیار جذاب است. کوتاه کردن مو در پارلمانهای اروپا و رسانههای اجتماعی حرکتی بسیار قدرتمند بود و برای خود من کمی ترسناک، چون احساس میکردم که برخی از اقدامات نظامی تهاجمی در زیر این نمادگرایی در حال پیدا کردن مشروعیت بودند. از خودم میپرسیدم، چرا کشته شدن چند صد نفریِ دختران هزاره در افغانستان که در سال گذشته چندین بار صورت گرفته، مورد توجه این چنینی قرار نگرفت؟
از قضا، در ۱۲ نوامبر، آلمان تحریمهای بیشتری را علیه دولت ایران پیشنهاد کرد. فارغ ازین نکته که تحریم، فی نفسه به معنای تحمیل رنج بر مردم یک کشور است و نه کمک به مردم یک کشور برای آزاد شدنشان.
و بعد از چند روز از شروع تظاهرات هم، اپوزیسیون بودجه دار، خواستار قطع روابط دیپلماتیک با ایران شد. مشکل این است که کوتاه کردن مو و «نمایشهای همبستگی» میتواند ما را فریب دهد که فکر کنیم سیاستهایی که در پی آنها میآیند پاسخهای درخور و مشروعی به کاستیهای داخل ایران هستند.
چگونه؟ کوتاه کردن مو نمادی از همبستگی با اهداف مترقی و پیشرو برای زنان بود، در راستای خواستههایی مثل حق انتخاب پوشش. اما تحریمها منجر به انزوای بیشتر کشور از عرصه تجارت جهانی، مسافرت، اقتصاد، دسترسی به دارو و غیره زیرِ نام اصلاح و مبارزه با نیروهای دولتی خواهد شد. در حالی که پشت تحریم یک میراث طولانی استعماری وجود دارد که اغلب نادیده گرفته میشود: منزوی کردن کشورهایی که استقلال و حاکمیت منابع خود را به دست آوردهاند.
مسالهٔ دیگری هم هست. فعالین و متفکرین ضد امپریالیست غربی با یک معضل مهم روبرو هستند: از یک سو، کشورهای امپریالیستی از اعتراضات مدنی در کشورهای متخاصم حمایت و آنها را تشویق میکنند چون با حاکمان آن کشور رابطهٔ خوبی ندارند. اما بسیار پیش میآید که این «بد جنسی» برای معترضانی که از ضعف دموکراسی رنج میبرند، دور از ذهن باشد. از طرفی دیگر، کشورهایی که اعتراضات در آنها اتفاق میافتد هم با ادبیات «ضد امپریالیستی» معترضین را شماتت میکنند (مثلاً آنها را عامل بیگانه و امپریالیسم میخوانند). این دو مساله از دلایل اصلی نادیده گرفتن نگرانی «مداخله غرب» توسط اعتراض کنندگان است. البته معترضان هم اغلب تمایلاتی دارند که من آنها را از «سفیدپوست پرستی در شناخت» میدانم و این ماجرا را سختتر هم میکند.
ضد امپریالیستها درغرب با برخی از این مشکلات به خوبی آشنا هستند (مشکلاتی مثل غرب-محور بودن برخی اعتراض کنندگان و مصادرهٔ جنبشها توسط غرب). البته اینکه آنها با این مسائل آشنا هستند به این دلیل نیست که آنها ذاتاً متفکران بهتری هستند. ضد امپریالیسم بودن هم الزاماً جامعترین روش برای تفکر در مورد بی عدالتی و ظلم نیست.
متفکرین ضد امپریالیست و ضد دخالت خارجی به این دلیل که در کشورهای باثبات (مخصوصاً از این لحاظ که جنگ در آنها صورت نمیگیرد) و دارای حق آزادی بیان نسبی زندگی میکنند اغلب میتوانند نقدهای جامعتری از روزگار حاضر داشته باشند.
بماند که خود این ثباتی که حاصل این درک بهتر میشود، نتیجه اشغال غیرقانونی سرزمینهای بومی است، اما ثبات، عاملی حیاتی است که به ضد امپریالیستهای غربی اجازه میدهد تا نقدهای نظم ناعادلانه جهانی را ببینند و تحلیلش کنند. این نباید باعث شود که ضد امپریالیستهای غربی معترضان را در کشورهایی مانند ایران سرزنش کنند، یا به آنها به دلیل اروپا-مدار بودنشان سرکوفت بزنند، چون این امر، معضلی را که قبلاً در مورد مقبول بودن توجه رسانههای غربی و پوشش خبری غرب به ایرانیان ذکر کردم تشدید میکند این سرزنشها آنها را از نگرانیهای ضد امپریالیستی دورتر میکند چون نمیتوانند با این نگرانیها ارتباط برقرار بکنند و بیشتر به سمت فکر راحت و متداول – اروپا دوستی- میگروند.
فعالان ضد امپریالیست اما میتوانند به افشای اپوزیسیون بودجه دار ایرانی در کشورهایشان کمک کنند و سیاستهای جنگ طلبی که زیر اصطلاحات مترقی و خوش-نوایی مانند آزادی، دموکراسی یا حقوق زنان قایم میشوند را نقد کنند. با این کار، آنها میتوانند برای شکوفایی اولین چرخه زندگی و برای به ثمر نشستن ایده آلهای اولین چرخه اعتراضات و رسیدن به سیاستهای پایدار برای ما «زمان و ثبات» تولید کنند. دو عامل بسیار حیاتی.
یک رسالت مهم ضد امپریالیستی این است که فعالین از دولتهای خود بخواهند از مداخله در امور داخلی ملتی که هم اکنون هم از اقتدارگرایی افراطی داخل رنج میبرد دست بردارند. چرا این رسالت مهمی است؟ چون میتواند به مردم در کشورهایی مثل ایران اجازه دهد تا سؤالات خود را در مورد شیوههای فعالیت خود عمیق کنند و به آنها بیشتر فکر کنند. (سوالاتی مانند «ما در کجای جهان و در این فضای ژئوپلیتیکی هستیم؟ منافع چه کسی توسط فعالیت ما پیش میرود؟»)
ضد امپریالیستها میتوانند با تقاضای عدم دخالت دولتهای خود در امور داخلی سایر کشورها و با نشان دادن اینکه چگونه پول بر روی کنشگریها و خواستههای اپوزسیون مستقر در کشورهایشان تأثیر میگذارد و چگونه آنها را فاسد میکند، به ما کمک کنند تا بستر لازم را برای بررسی این سؤالات به دست آوریم.
البته میدانم که این برای فعالان ضد امپریالیست غربی آسان نیست. اغلب میبینیم که چگونه آنها نمیخواهند در این سطح بمانند و میخواهند کارهای پر زرق و برقتری انجام دهند: مثلاً معترضان را مدام سرزنش کنند که خبر ندارند اعتراضاتشان مورد حمایت سازمان «سیا» است، و مثلاً دوست دارند درباره ساده لوح بودن معترضان به آنها زخم زبان بزنند. این خوب نیست: آنها حتی ممکن است رفتارهای منفی برخی از گروههای ظاهراً ضد امپریالیستی را که در کشورهایی مثل ایران سرِ کار هستند سفیدشویی کنند.
این امر معترضان را از کاوش کردن و فکر کردن دربارهٔ تفاسیر ضد امپریالیستی از نظم جهانی بیگانه میکند و مانع نزدیک شدن معترضین به این مباحث و فکر کردن دربارهٔ آنها میشود.
باید توجه داشته باشیم که برای ضد امپریالیستها بسیار دشوار است که رسالت خود را «فراهم کردن زمان برای معترضین برای تأمل در مورد ماهیت اعتراضات» بدانند و بیشتر دلشان میخواهد تمایلات امپریالیستی معترضان را سرزنش کنند. اینجا یاد سخنان متناقض ژان پل سارتر می افتم. مخصوصاً آنجا که تاکید میکند «فلسفه به زمان نیاز دارد»، اما جایی دیگر خود او، شاعران و متفکران سیاه پوست را تشویق میکند که در فکر خود عجله کنند تا لحظه تحقق اندیشهٔ مارکسیستی سریعتر اتفاق بیفتد.
یک مسالهٔ دیگر هم هست.
ایرانیان خارج از ایران که ضد امپریالیست، ضد جنگ و ضد تحریم هستند، توسط اپوزیسیون بودجه دار، به شدت به حاشیه رانده و تخریب مداوم میشوند. یکی از کمکهای بزرگ آنها میتواند این باشد که این ایرانیان را حمایت معنوی و حرفهای کنند و کمک کنند روایتهای پیچیده و آگاه از تغییر، شنیده بشوند.
در نهایت، به نظر من، ضد امپریالیستها باید متعهد شوند که سفسطههایی که کشورهای خارجی توسط آنها به کشورهای دیگر حمله میکنند و نام این سفسطهها را «کمک به آزادی مردم آن کشور» مینامند پیدا کنند. همچنین در مورد رابطهٔ اعتراضات درون کشورها و دخالت خارجی کشور خود تحقیق کنند و هزینهٔ اینکه به آنها حملههای آنلاین شود را هم متقبل شوند.
الکاف: در نهایت به نظر تو نتیجه این اعتراضات چه خواهد شد؟ و اگر با اعتراضات برخورد شود، تأثیر بلندمدت این جنبش تحت رهبری زنان بر ایران چه میتواند باشد؟
نوروزی: من پیشبینی کردن را دوست ندارم، اما هر برخورد تندی – چه به شکل مجازات اعدام یا غیر آن – جلوی شکوفایی عصبانیتهای به حقِ ظریف و هوشمندانه و پر تأمل را میگیرد. ما قبلاً این را دیدهایم، مثل همین الان که گروهها و سازمانهای راستگرا در دولتهای غربی تحریم و سیاستهای خصمانه را تحت عنوان حمایت جنبش «زن، زندگی و آزادی» پیشنهاد میکنند. تحریمهایی که باعث ایجاد خستگی وجودی و بین النسلی میشود.
این روزها زنان بیشتری در اماکن عمومی روسری ندارند و این به خودی خود یک نقطه عطف بزرگ است. برخی گزارشهای متناقض در مورد پایان یافتن «گشت ارشاد» هم وجود دارد که نقطه عطف بزرگ دیگری خواهد بود. البته که من فکر میکنم اپوزیسیون بودجه دار خواهد گفت که این کافی نیست و ما باید کل سیستم را عوض کنیم، که خود موضعی نگرانکنندهٔ دیگریست که نیاز به مصاحبهٔ دیگر دارد.
انتهای پیام