«اراسموس» منادی اومانیسم: «انسان» را مراعات کنید
عصرایران نوشت:
دِسیدِریوس اِراسموس در سال 1469 در روتردام هلند به دنیا آمد. اراسموس نویسنده و متفکری مسیحی بود که راه را بر ظهور اومانیسم و پروتستانتیسم در تاریخ بشر گشود و به همین دلیل اهمیت ویژهای در شکلگیری تاریخ مدرن دارد.
پدر اراسموس کشیش بود و مادرش دختر یک پزشک. کشیشهای مذهب کاتولیک قاعدتا نباید بچهدار میشدند اما در آن دوران برخی اصحاب کلیسا عملا (و نه رسماً) ازدواج میکردند و فرزندانشان قانونا “حرامزاده” بودند و مردم آنها را طرد میکردند.
اراسموس از اینکه پدرش کشیش بود تا مدتها شرمنده و خجل بود. بعدها که نویسندهای بسیار محبوب و مؤثر شد، توانست ننگ کشیشزادگی را فراموش کند و به خودش مفتخر باشد.
با این حال اراسموس پدر و مادر خوبی داشت. پدر و مادرش اگرچه با هم زندگی نمیکردند، اما با مشورت هم تصمیمات مفیدی برای دسیدریوسِ کوچک گرفتند. اراسموس از چهار سالگی آموختن را آغاز کرد. در 9 سالگی آموزش موسیقی دید و تا چهارده سالگی در مدارس قابل توجهی درس خواند و تعلیم دید.
او خیلی زود زبان لاتین را یاد گرفت و همین برای او سرمایهای شد که در سراسر زندگیاش به کارش آمد. در نوجوانی با خواندن متون ادبی یونان و روم باستان به زبان لاتین، پا در مسیر فرهیختگی نهاد.
اما وقتی که چهارده ساله بود، مادرش و یکسال بعد پدرش در اثر طاعون درگذشت. این دو مرگ مصیبتبار موجب شد که ده سال از زندگی اراسموس تقریبا هدر برود. یعنی او تا 24 سالگی به جای درسخواندن در مدارس و دانشگاهها، ناچار شد در دو صومعه زندگی کند تا از فقر نمیرد.
اراسموس در آن ده سال، اگرچه از زندگی در صومعهها ناراضی بود ولی توانست تا جایی که میتواند، کتاب بخواند . در آن زمان صومعهها بهترین کتابخانههای دنیا را داشتند. او تشنۀ خواندن و نوشتن بود و بعدها دربارۀ خودش نوشت: «هر چه بیشتر مینویسم عطشم برای نوشتن بیشتر میشود.»
اراسموس در سال 1493 با موافقت مقامات کلیسا موفق شد در خارج از صومعه، منشی یک اسقف در فرانسه شود. او صومعه را برای همیشه ترک کرد و با لباس کشیشی، وارد جامعه شد؛ اگرچه قصد نداشت وظایف یک کشیش را انجام دهد. احتمالا لباس کشیشی، منزلت اجتماعی او را افزایش میداد و این برای جوان فقیری مثل او، هیچ بد نبود.
او به عنوان منشی آن اسقف، با تسلطش بر زبان لاتینی، نامههای اسقف را مینوشت؛ نامههایی برای افراد ذینفوذ و کاردینالها و حتی پاپ اعظم.
دو سال بعد، اراسموس وارد یکی از دانشگاههای فرانسه شد؛ دانشگاهی برای دانشجویان فقیر. در آن زمان اراسموس 26 ساله بود. بنابراین باید گفت اراسموس بسیار دیر در مسیر پیشرفت و ترقی اجتماعی قدم گذاشت. علت این تاخیر، چیزی جز فقر نبود. در اروپای آن قرن و قرون بعدی، برخی از موسیقیدانان تا سن 26 سالگی مهمترین آثارشان را خلق میکردند.
در دانشگاه دمانتینگ پاریس، رسم عجیبی برقرار بود و آن هم تنبیه بدنی دانشجویان بود؛ تنبیهی در حد شکنجۀ یک زندانی سیاسی! اراسموس بعدها در آثارش به فضا و وقایع عجیب آن دانشگاه پرداخت.
او از استادانش هم رضایتی نداشت و دروس آن دانشگاه را هم حاوی آموزههای کوتهفکرانه دید. فقر هم مزید بر علت بود که اراسموس از درسخواندن در پاریس لذت نبرد. البته او برای کاستن از فقرش، به دانشجویان به صورت خصوصی زبان لاتین درس میداد. اراسموس نهایتا از ۱۴۹۵ تا ۱۴۹۹ میلادی در دانشگاه سوربن پاریس به تحصیل الهیات پرداخت.
در اواخر دهۀ 1490 اراسموس به سی سالگی نزدیک میشد. در انتهای قرن پانزدهم، اروپا تحت حاکمیت توتالیتر کلیسا بود. یعنی کلیسا برای همۀ حوزههای زندگی بشر برنامه داشت؛ از گهواره تا گور.
مذهب، سیاست، جامعه، اقتصاد، تعطیلات و تفریحات، سبک زندگی مردم، همه چیز باید مطابق نظر کلیسا رقم میخورد. در دانشگاهها نیز مهمترین موضوعات عبارت بودند از خدا و مذهب؛ چراکه اکثر دانشگاههای آن دوران متعلق به کلیسا بودند.
مردم عادی زبان لاتین نمیدانستند و انجیل و سایر متون دینی به زبان لاتین در دسترس بود. در نتیجه عامۀ مردم برای پی بردن به آموزهها و دستورات کتاب مقدس، ناچار بودند به کشیشان مراجعه کنند.
کلیسا قانونگذار بود و حکومتها مجری قانون. اگر هم کسی در برابر احکام کلیسا میایستاد، کلیسا میتوانست او را ملحد و مرتد اعلام کند. مجازات مرتد هم غالبا سوختن در آتش بود.
صومعهها و دیرها مسیحیت را با خشونت و سختگیری تعلیم میدادند و دانشآموزان را از تردید در درستیِ تعلیمات کلیسا و طرح ایدههای نو بازمیداشتند. تفکر ممنوع بود و اطاعت واجب.
از سوی دیگر، کلیسا عمیقا در کار تحمیق مردم بود. کلیسا به پول نیاز داشت برای ساختن بناهای تازه و مرمت بناهای قدیمی در سرتاسر اروپا. بنابراین برای افزایش درآمد خود، مردم را تشویق میکرد “برگۀ آمرزش” بخرند؛ تکهکاغذی با امضای پاپ، که آمرزش گناهان را وعده میداد.
اراسموس
اراسموس در چنین فضایی زندگی میکرد. او منتقد جدی کلیسا بود ولی هدفش اصلاح کلیسای کاتولیک بود نه سرنگونی آن. رنسانس در قرون چهاردهم و پانزدهم، زیربنای فکری و فرهنگیِ تغییرات تاریخیِ عمیق را تدارک دیده بود.
اراسموس در انتهای قرن پانزدهم، فردی صاحب نظر شده بود. یعنی تقریبا از سن سی سالگی. اگرچه او تا آن موقع نامههای بسیاری نوشته بود و عملا نویسندهای توانا شده بود، ولی نوشتن کتاب را از سی سالگی به بعد آغاز کرد؛ و از آن پس به معنای دقیق کلمه نویسنده شد.
کتابهای اراسموس حاوی تفکر او بود ولی تفکر او کسالتبار و مدرَسی یا “بیش از حد فلسفی” نبود. مردمی که کتابهای او را میخواندند، حرفهایش را میفهمیدند و به همین دلیل او نویسندهای محبوب نزد مردم باسواد بود. به تدریج که شهرتش بیشتر شد، نزد مردم بیسواد هم محبوب شد؛ چراکه باسوادان و بیسوادان دور هم مینشستند و چند نفر کتاب اراسموس را میخواندند و باقی گوش میدادند.
نخبگان هم از ایدههای اراسموس الهام میگرفتند. مهمترین آنها مارتین لوتر بود که تحت تاثیر اراسموس، نهضت اصلاح دین (رفرماسیون) را پایهگذاری کرد و از دل افکارش پروتستانتیسم بیرون آمد.
اراسموس البته خودش تا آخر عمر کاتولیک باقی ماند، ولی کاتولیکی که منتقد اساسی کلیسای کاتولیک بود. در ادامه به رابطۀ اراسموس با لوتر و کلیسای کاتولیک میپردازیم.
در زندگی اراسموس، سفر به انگلستان اهمیتی ویژه دارد. او در سی سالگی (1499) به کمبریج رفت. در آنجا با توماس مور (1535-1478) آشنا شد؛ صدراعظم مشهور انگلستان، که مبدع واژۀ یوتوپیا بود و کتاب مشهوری هم به همین نام نوشته است و سرانجام در اثر مخالفت با هنری هشتم، سرش از تنش جدا شد.
توماس مور
اراسموس و توماس مور ساعتها دربارۀ مسائلی چون جنگ و صلح و خدا و انسان و مسیحیت و هستی بحث میکردند. مور هم مثل اراسموس کاتولیک بود و حتی بعدها که پروتستانها سر بر آوردند، از پیوستن به آنها خودداری کرد.
اما علاوه بر مور، اراسموس در انگلستان با متفکران و دانشمندان دیگری هم حشر و نشر داشت و مصاحبت و مباحثت با آنها در رشد افکار و بسط ایدههایش نقش مهمی داشت. مشهورترین این متفکران، جان کالت بود؛ یک عالم دینیِ طراز اول، که اومانیست هم بود.
در مجموع اقامت در انگلستان تاثیر زیادی در رسیدن اراسموس به اومانیسم داشت. اومانیسم را اصالت انسان یا انسانگرایی معنا میکنند. اما از لفظ که بگذریم، اومانیستها در آن دوره، که دورۀ حاکمیت سنگدلانه و توتالیتر کلیسا بود، جان کلامشان این بود که انسان را زیر دست و پای دین له نکنید.
کلیسا دانشمندان و متفکران و افراد عادی زیادی را به جرم ارتداد در آتش میسوزاند. مثلا ویلیام تیندل کشیش و دانشمند انگلیسی را به جرم ترجمۀ کتاب مقدس به زبان انگلیسی، در سال 1536 و یا جوردانو برونو کشیش و کیهانشناس ایتالیایی را در سال 1600 در آتش سوزاندند؛ هر دو به جرم ارتداد.
اومانیسم در واقع بانگی بود در ضرورت مراعات انسان. کسانی که در روزگار کنونی علیه اومانیسم مینویسند، درد و رنج بشر را به هیچ میگیرند. آن هم درد و رنجی که از ناحیۀ متولیان دین در طول تاریخ گریبانگیر انسانها شده است.
در آن روزگار، به بیانی ساده، اومانیسم معنایی جز این نداشت که دست از سر انسان بردارید، گریبانش را رها کنید، حقوقش را رعایت کنید، بگذارید فکر کند، حرفش را بزند، نابودش نکنید، حق حیاتش را پاس بدارید!
در واقع زبان حال هر اومانیستی، این شعر شاملو است: از یاد مبر/ که ما / – من و تو – / انسان را رعایت کردهایم / خود اگر شاهکار خدا بود / یا نبود. اراسموس و جان کالت و سایر متفکرانی که اومانیسم را ترویج کردند، در واقع ارباب دین و اصحاب کلیسا را دعوت کردند به “رعایت انسان“.
برخی از اومانیستها مسیحی بودند و برخی هم نامسیحی. موج اومانیستهای نامسیحی، کمی دیرتر به ساحل تاریخ رسید اما در هر صورت، هر دو گروه انسان را به صرف انسان بودن، سرافراز و محترم میخواستند نه آماج تیرهای سرکوب و تحقیر و اعدام.
اراسموس در انگلستان به شکوفایی فکری رسید و در سال 1500 به پاریس بازگشت و شروع به نوشتن کرد. او در پاریس نویسندهای موفق شد. نخستین کتابش را، با عنوان “ضربالمثلها“، منتشر کرد و کتاب محبوبیت زیادی به دست آورد و حتی پرفروشترین کتاب سال شد.
“ضربالمثلها” اراسموس را به نویسندهای درخور بدل کرد و اومانیست بودنش را رسمیت بخشید. در این کتاب 818 ضربالمثل و جملۀ قصار یونانی وجود داشت که در چاپهای بعدی، ضربالمثلها به عدد 4000 هم رسیدند.
کتاب 27 بار تجدید چاپ شد و مردم سرتاسر اروپا با خواندن ضربالمثلها به ادبیات باستانی علاقهمند شدند. اندرزهای کوتاه کتاب هم دلنشین و مؤثر بودند. مثلا این پند حکیمانه: کسانی شیفتۀ جنگاند که آن را نمیشناسند.
ضربالمثلها به کتابی مرجع برای نویسندگان برجستهای چون سروانتس و شکسپیر تبدیل شد. امروزه مردم جملاتی از شکسپیر را نقل میکنند و بر دانش و خرد او درود میفرستند ولی نمیدانند که شکسپیر این جملات را از کتاب اراسموس اقتباس کرده.
در واقع اراسموس با این کتاب، به نوعی از ادبیات یونان و روم باستان گردگیری کرد و توجه عوام و خواص را به این دو گنجینۀ بشری جلب کرد.
در سال 1503 اراسموس کتاب “راهنمای مبارزان مسیحی” را چاپ کرد. این کتاب دعوتی بود از کلیسای کاتولیک برای اصلاح سرتاسر عملکردش. کتاب در ابتدا توجه چندانی برنینگیخت ولی ده سال بعد، بسیار پرخواننده شد و داد کلیسا را هم درآورد.
در سال 1515 که کتاب مجددا چاپ شد، آن قدر بین مردم محبوب شده بود که به صورت گروهی دور هم مینشستند و آن را میخواندند. “راهنمای مبارزان مسیحی” قطعا یکی از کتابهای مؤثر در شکلگیری افکار مارتین لوتر و ظهور پروتستانتیسم بود.
اراسموس در این کتاب به توصیف “مسیحیان راستین” پرداخت و زندگی مسیحی را “مبارزهای معنوی” دانست که در قلب آدمی برپاست ولی افزود که هر انسانی باید سهم خود را در مبارزه با گناه و زشتی ادا کند.
اراسموس اومانیسم را با مسیحیت راستین قابل جمع میدید و این جملات انساننوازانهاش، که آشکارا طنین مسیحی دارند، گویای نظر اوست؛ جملاتی که ظاهرا خطاب به مسیحیان ولی در واقع خطاب به یکایک انسانهاست:
«امیدوارم شما در کمال مهربانی و عطوفت خطاهایتان را جبران کنید، بیسوادان را تعلیم دهید، افتادگان را دریابید، نومیدان را تسلی بخشید، دستگیر زحمتکشان باشید و تهیدستان را یاری رسانید.»
او همچنین مسیحیان را از گم شدن در مناسک و ظواهر کلیسا بازداشت و یادآور شد که در دینداریِ ظاهری و مناسکی، فقط انجام دادن اعمال کلیسا اهمیت دارد؛ در حالی که صرف شرکت در مناسک کلیسا “مسیحی واقعی” نمیآفریند.
او تاکید کرد که افراد عادی نیز میتوانند به اندازۀ راهبها و کشیشان “شخصیتی روحانی” داشته باشند و صرف در اختیار داشتن مقام کلیسایی یا هر نوع رهبریِ دینی، از کسی “مسیحیِ راستین” نمیسازد.
اما مهمترین آموزه و توصیۀ اراسموس این بود که باید به هر شخصی، نه فقط رهبران دینی، اجازه داده که کتاب مقدس را مکرراً بخواند تا خودش بیواسطه مسیحیت را بشناسد و بفهمد.
نکتۀ مهم دیگر، مخالفت اراسموس با روش اعترافگرفتن کلیسای کاتولیک بود. او در کتابش از مسیحیان پرسید: چرا پیش کشیش اعتراف کنی وقتی میتوانی بیواسطه در پیشگاه الهی به گناهانت اقرار کنی؟
وقتی اراسموس این کتاب را نوشت، لوتر (بنیانگذار پروتستانتیسم) بیست ساله بود. تاثیر عمیق نظرات اراسموس در این کتاب بر افکار لوتر جوان، قابل انکار نیست. به همین دلیل لوتر بعدها در اولین نامهای که به اراسموس نوشت، دانش و مقام او را ستود.
کتاب “راهنمای مبارزان مسیحی” بیتردید پیشدرآمد ظهور پروتستانتیسم در تاریخ بشر بود؛ مذهبی که به تدریج اروپای شمالی و سپس آمریکای شمالی را فرا گرفت و در ظهور سرمایهداری و تحقق لیبرالدموکراسی در این مناطق تاثیر بسزایی داشت.
در مجموع پروتستانتیسم راه را بر پیشرفت و آزادی در جهان مسیحی گشود (اگرچه عوامل موثر دیگری هم در کار بودند). پروتستانتیسم را لوتر و کالون و دیگران پیش روی بشر نهادند و همۀ این بزرگان از زیر شنل اراسموس بیرون آمده بودند.
ارسموس در کتاب “راهنمای مبارزان مسیحی” در ضرورت ترجمۀ کتاب مقدس به زبانهای قابل فهم برای مردم (یعنی زبانهایی جز زبان لاتینی؛ چراکه لاتین زبان نخبگان بود)، این ادعا را هم مطرح کرد که ترجمۀ کتاب مقدس به زبان لاتین، یعنی کتابی که در کلیسای کاتولیک پذیرفته شده بود، لبریز از خطاست.
اراسموس شش هزار مورد از این خطاها را برشمرد و تاکید کرد که مردم به ترجمۀ صحیحی از کتاب مقدس نیاز دارند. چنین ادعایی از سوی مرد خردمند و فاضلی مثل اراسموس، که مقامات کلیسا هم به او احترام میگذاشتند و او را میستودند، طبیعتا برای کلیسا گران تمام شد و به اعتبار این نهاد لطمه زد.
اراسموس در سال 1516 میلادی، ویرایش جدیدی از عهد جدید یونانی را به اتمام رساند و آن را به همراه توضیحاتش دربارۀ معنای آیات، چاپ کرد. عهد جدید، بخشی از کتاب مقدس است.
اراسموس با انتشار عهد جدید به زبان یونانی، این امکان را برای دانشمندان زمانۀ خودش فراهم کرد تا آن را با کتاب مقدس به زبان لاتین، که در اختیار کلیسا بود، مقایسه کنند. تفاوت زیادی بین این دو نسخۀ کتاب مقدس بود. این تفاوتها انتقاد کلیسای کاتولیک را برانگیخت.
اما جدا از این تفاوتها، اساس آموزههای اراسموس در “راهنمای مبارزان مسیحی”، داد رهبران مذهبی را درآورد. آنها ادبیات اراسموس را تهدیدی علیه اصول سختگیرانۀ مذهب کاتولیک میدیدند. پس از مرگ اراسموس، کلیسای کاتولیک این کتاب را جزو “کتب ضالّه” اعلام و خواندنش را ممنوع کرد.
مشکل دیگر کتاب اراسموس از نظر ارباب کلیسا این بود که اراسموس مطالعۀ آثار نویسندگان دوران باستان را توصیه کرده بود. کلیسای کاتولیک نویسندگان باستان را به دلیل اینکه پیش از تولد مسیح میزیستند، کافر میدانست و معتقد بود که آثار این نویسندگان ممکن است مردم را از کلیسا و تعالیم آن رویگردان کنند.
اراسموس چون اومانیست بود، با مطالعۀ آثار ادیبان یونان و روم باستان مشکلی نداشت. از نظر او نویسندگان باستان اغلب به توصیف انسان کامل یا انسانی که مدام در تلاش است بهتر و شریفتر شود، پرداختهاند؛ بنابراین مطالعۀ آثارشان به سود بشریت است.
اراسموسِ اومانیستِ مسیحی، میگفت نویسندگان دوران ماقبل مسیح، در پی انسان کامل بودند و مسیح هم نمونۀ انسان کامل است. بنابراین آثار آنها تضادی با گوهر مسیحیت ندارد.
مارتین لوتر
تحت تاثیر اراسموس، مارتین لوتر در 1522، یعنی زمانی که 39 ساله بود، ترجمۀ بخش عهد جدید کتاب مقدس را به زبان آلمانی به پایان رساند. بخش زیادی از کار ترجمۀ لوتر به کمک عهد جدید یونانی اراسموس صورت پذیرفت.
ویلیام تیندل هم که در انگلستان با اراسموس و توماس مور حشر و نشر داشت، عهد جدید و بخشهایی از تورات را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. او بابت این کارش یازده سال تحت تعقیب مقامات کلیسای کاتولیک بود. کلیسا صدها نسخه از ترجمۀ او را در آتش سوزاند اما هزاران نسخه از کتاب تیندل قاچاقی وارد انگلستان شده بود و کار از دست کلیسا در رفته بود.
برخلاف لوتر، که دست کلیسا به او نرسید، تیندل سرانجام بازداشت شد و به جرم ارتداد خوراک شعلههای آتشی شد که کلیسا برافروخته بود؛ کلیسایی که مدعی پیروی از “مسیح مهربان” بود.
اراسموس به عنوان یک کاتولیک منتقد و مصلح، بسیار امیدوار بود که کلیسای کاتولیک انتقاداتش را بپذیرد و به اصلاحات تن دهد. اما کدام نهاد مبتلا به دگماتیسم، توان تن دادن به اصلاحات را دارد؟ نصایح اراسموس و همانندانش به گوش ارباب کلیسا نرفت و همین عامل دیگری بود که راه را بر ظهور پروتستانتیسم باز کرد و تاریخ مسیحیت را دو شقه کرد.
اراسموس در سال 1509 دوباره به لندن رفت و در خانۀ توماس مور ساکن شد. آنجا ظرف چند روز کتاب مشهور “مدح دیوانگی” را نوشت. نوشتن این کتاب خواندنی و موثر طی فقط چند روز، ناشی از کمال نویسندگی اراسموس بود. او جدا از افکارش، حقیقتا نویسندهای زبردست بود.
“مدح دیوانگی”، نهایتا مروج اومانیسم و صلحطلبی و مسیحیت راستین است، ولی هر چیزی را که به آدمی مربوط میشود به سخره گرفته است. “مدح دیوانگی” احتمالا محبوبترین کتاب اراسموس است. اراسموس البته کتاب را شاهکار ادبی نمیدانست اما محبوبیت کتاب نزد مردم برایش خوشایند بود.
کتاب جدا از لحن طنازانهاش، اندرزهایی نیکو و دلنشین داشت که از جنس “تذکر” بودند؛ یعنی چیزهایی که همۀ ما میدانیم ولی لازم است گاهی کسی آنها را به ما یادآوری کند؛ کسی که دیگرگونه است و کلام نافذی دارد. مثلا این اندرز: «از صمیم قلب و با مهربانی و عطوفت نسبت به اطرافیانت زندگی کن.»
اراسموس در این کتاب هم از کلیسای کاتولیک و رهبران دینی انتقاد کرد؛ اما شاهزادگان و فلاسفه و نویسندگان را هم به ریشخند گرفت.
او همچنین نوشت که «ممکن است بردباری، تواضع و شفقت به نظر دنیاپرستان احمقانه و مضحک بیاید، اما این رفتار شایستۀ مسیحیان راستین است.»
نوشتههای اراسموس مردم را به تردید و تأمل دربارۀ درستیِ آموزههای کلیسای کاتولیک فرامیخواند. لوتر بیش از دیگران تحت تاثیر اراسموس واقع شد و البته از صلاحیت کافی هم برای درافتادن نظری با کلیسا برخوردار بود.
اراسموس و لوتر اختلافاتی داشتند ولی در نقد کلیسا همداستان بودند. لوتر در ابتدا مثل اراسموس خواهان اصلاح کلیسای کاتولیک بود ولی وقتی دید کلیسا تن به اصلاحات نمیدهد، از کلیسای کاتولیک جدا شد.
اراسموس و لوتر هر دو اصلاحطلب بودند؛ با این تفاوت که اراسموس در برابر کلیسای کاتولیک تا آخر اصلاحطلب باقی ماند ولی لوتر از مدار اصلاحطلبی در برابر کلیسا خارج شد؛ اگرچه در قبال مسیحیت تا آخر اصلاحطلب باقی ماند.
از آغاز دهۀ 1510 میلادی تا پایان عمر اراسموس (1536) تعداد پروتستانها رشد قابل توجهی یافت ولی آنها خودشان نیز دچار اختلاف شدند. همین اختلافات برای اراسموس دلیلی بود که همچنان در پی اصلاح کلیسای کاتولیک باشد و از آن جدا نشود.
ولی به نظر میرسد اصرار اراسموس بر لزوم اصلاح کلیسای کاتولیک، اصرار بیهودهای بود. چند قرن بعد که مشی سختگیرانۀ این کلیسا اندکی تعدیل شد، در واقع واتیکان واکنشی از سر ناچاری بروز داد به ظهور و توفیق پروتستانتیسم.
پروتستانها منتقد کلیسای کاتولیک بودند و به تدریج پرشمار شدند
اگر پروتستانتیسم در تاریخ مسیحیت شکل نگرفته بود، بعید بود کاتولیسیسم به هیچ نوع اصلاح مهمی تن دهد. مثلا کلیسای کاتولیک در دهۀ 1960 میلادی اعلام کرد پیروان سایر ادیان، به ویژه مسلمانها، نیز میتوانند به سعادت اخروی امیدوار باشند. و یا در سال 1992 کلیسای کاتولیک اعلام کرد گالیله را عفو کرده است.
اینها اصلاحاتی بسیار دیرهنگام و ناچیز بودند، به ویژه مورد گالیله؛ چراکه کلیسا 350 سال پس از مرگ گالیله، باز حاضر نشد بگوید که در ماجرای گالیله خطا کرده و حق با آن دانشمند بزرگ بوده است؛ بلکه صرفا اعلام کرد گالیله را عفو کرده است! چنین اصلاحی به وقاحت بیشتر شباهت دارد تا به اصلاح راستین.
کلیسا گالیله را مخیر کرد بین سوختن در آتش و امضای متن زیر، یکی را انتخاب کند: «در هفتادمین سال زندگیام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشارم اعلام میکنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به گرد خورشید ناشی از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است.»
پس از امضای اجباریِ این توبهنامۀ سراسر دروغ، گالیله تا سالها موظف بود مرتبا جهت اعلام وفاداری به نظریۀ مرکزیت زمین به کلیسا برود. چنین وقایعی صد سال پس از مرگ اراسموس در جریان بود. بنابراین به نظر میرسد که تشخیص لوتر در خصوص اصلاحناپذیری کلیسای کاتولیک، دقیقتر از اصرار اراسموس به این کلیسا برای تن دادن به اصلاحات بود.
به هر حال در شرایطی که دعوای کلیسا با لوتر و پیروانش بالا گرفته بود، هر دو جناح این تقابل از اراسموس خواستند به آنها بپیوندد. اما اراسموس مثل دوستش جان کالت ترجیح داد در میانۀ این نزاع بایستد. یعنی از کلیسا همچنان انتقاد میکرد اما به پروتستانها هم نپیوست.
اراسموس درخواست رهبران کلیسا برای محکوم کردن لوتر را رد کرد چون با لوتر از بسیاری جهات همعقیده بود و ضمنا محکوم کردن لوتر ممکن بود به معنای تایید فساد و جهل حاکم بر کلیسا قلمداد شود.
لوتر در 1519 به اراسموس نامه نوشت و – چنانکه گفتیم – دانش و جایگاه او را ستود. او حمایت اراسموس را میخواست ولی هرگز نتوانست حمایت کامل اراسموس را به دست آورد. اراسموس مقامات کلیسا را به سازش با لوتر ترغیب کرد و از آنها خواست که در فکر نابود کردن لوتر نباشند.
بیطرفی اراسموس در این دعوای تاریخی، موجب شد که لوتر او را به محافظهکاری متهم کند. لوتر مردی تندخو بود و وقتی که از جلب حمایت کامل اراسموس ناامید شد، او را دشمنی در کنار سایر دشمنانش – یعنی پاپ و امپراتور – نامید.
نزاع پروتستانها و کاتولیکها در اروپای سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، بارها تکرار شد
اراسموس سرانجام واکنش نشان داد و در پاسخ به لوتر کتاب “آزادی اختیار” را نوشت. لوتر در پاسخ، اراسموس را به ریاکاری و الحاد متهم کرد! از آن پس مناظرهای قلمی بین این دو آدم مهم در تاریخ مسیحیت درگرفت که تا سالها ادامه یافت.
اراسموس در آغاز دهۀ 1520 در هلند زندگی میکرد ولی با بالاگرفتن نزاع کاتولیکها و پروتستانها در هلند، راهی بازل سوئیس شد. در آنجا مجموعه نامههایش را منتشر کرد. کتابی با عنوان “نامهها به مخاطبان“، که حاوی 612 نامه به افراد گوناگون بود. مشهور یا نامشهور. کتاب دیگر اراسموس در بازل سوئیس، “در باب نامهنگاری” بود.
قلم و فکر او به گونهای بود که این دو کتاب نیز بر محبوبیتش افزودند. در دهۀ 1530، آثار اراسموس 10 تا 20 درصد از کل فروش کتاب در اروپا را به خود اختصاص دادند.
اراسموس در سوئیس به معنای واقعی کلمه ثروتمند شد. او که تقریبا تا سال 1510 زیاد از دوستان و آشنایانش پول قرض میکرد (البته از هیچ کس دو بار قرض نمیگرفت)، مابین 1510 تا 1520 وضع مالی نسبتا خوبی داشت ولی در دهههای 1520 و 1530 دیگر مردی ثروتمند بود.
یکی از علل تنگدستی اراسموس در دهۀ 1510، علیرغم کتابهای مهم و خواندنیاش در آن دهه، شارلاتان بودن ناشران و البته قرار داشتن خودش در دروازۀ شهر شهرت بود. او به تدریج مشهور شد و شهرت هم معمولا با ثروت قرابت دارد.
به هر حال، اراسموس در پانزده سال پایانی عمر تا حد زیادی درگیر دعوای کلیسا و پروتستانها بود. هر دو طرف نزاع، او را کم و بیش میکوبیدند. طرفداران کلیسا او را مسئول برپایی جنبش پروتستانی میدانستند. پروتستانها هم او را علاوه بر محافظهکاری، به فقدان راه حل در برابر کلیسایی که تن به اصلاحات نمیداد، متهم میکردند. به نظر پروتستانها، رویکرد انتقادی اراسموس به کلیسای کاتولیک، جنبۀ ایجابی نداشت و صرفا جنبۀ سلبی داشت.
در 1529 دعوای کاتولیکها و پروتستانها به بازل سوئیس هم رسید و اراسموس راهی فرایبورگ آلمان شد تا از این نزاع در امان بماند. او شش سال آتی را در فرایبورگ زندگی کرد و در سال 1533 کتاب “تدارک مرگ” را منتشر کرد.
اراسموس
اراسموس میدانست که در سالهای پایانی زندگیاش است. بیشتر دوستانش هم مرده بودند. توماس مور را هم در 6 ژوئیه 1535 در انگلستان گردن زدند.
در 1535 پاپ جدید، پاپ پاولوس سوم، از اراسموس دعوت کرد به رم برود و عضو یکی از انجمنهای کلیسا شود. اگر اراسموس به رم میرفت، ممکن بود عضو کالج کاردینالها شود.
در ساختار کلیسا پاپ در رأس قرار دارد، سپس کاردینالها، سپستر اسقفها و نهایتا کشیشها. در حالی که در 1535 پاپ اراسموس را برای نشستن در مناصب عالی کلیسا به رم دعوت کرد، کلیسا در 1543 کاتولیکها را از خواندن نوشتههای او منع کرد! آثارش ممنوع شد و بسیاری از کتابهایش را سوزاندند.
به نظر میرسد کلیسا در برابر اراسموس بلاتکلیف بود. شاید محبوبیت چشمگیر او موجب شد کلیسا در زمان حیاتش متعرض او نشود. شاید هم نقدهای رادیکالتر لوتر نوعی مصونیت برای اراسموس پدید آورده بود.
به هر حال اراسموس در 12 ژوئیه 1536 درگذشت. او در فوریۀ همان سال برای آخرین بار دست به قلم برد و وصیتنامۀ جدیدی نوشت و ثروتش را بین دوستانش و کسان دیگری تقسیم کرد.
اراسموس قطعا مشهورترین و محبوبترین نویسندۀ زمانۀ خود بود. البته لوتر بعدها به شهرت بیشتری رسید ولی لوتر نزد عامۀ مردم چندان محبوب نبود. قلم اراسموس نقش موثری در محبوبیت او داشت.
اراسموس جزو کسانی بود که راه را بر ظهور اومانیسم در تاریخ بشر باز کردند ولی از حیث راهگشایی بر پروتستانتیسم، تقریبا با کسی شریک نبود یا دست کم میتوان گفت نقش انحصاریتری داشت.
امروزه اراسموس به عنوان “پیشروِ اومانیستها” شناخته میشود و جایزۀ اراسموس هر سال از سوی بنیاد اراسموس به اشخاص یا مؤسساتی داده میشود که مشارکت استثنایی در فرهنگ، جامعه یا علوم اجتماعی در اروپا یا بقیهٔ دنیا داشته باشند.
در بین نویسندگان و متفکران ایرانی، عبدالکریم سروش در سال 2004 برندۀ جایزۀ اراسموس شده است.
انتهای پیام