خرید تور تابستان

تاریخچه فلسفه علم و افراد مؤثر در پیشبرد آن

«تاریخ فلسفه علم که در غرب با فیلسوفان یونان باستان آغاز شد، توسعه‌ی روش‌شناسی و مبانی روش علمی را شکل داده است. تاریخ فلسفه علم در قرن هجدهم، نخستین پیشرفت واقعی را در روش علمی خاصی به‌وجود آورد که علم را از غیر علم جدا می‌کرد. حتی امروز نیز دشوار است تعریفی از علم داشت و شاید بدتر این باشد که بخواهیم نشان دهیم چه چیزی علم نیست.»

فرید کریمی در زومیت نوشت: «تاریخ فلسفه علم قرن‌هاست که برای تدوین مسیر تلاش‌های انسان اهمیت پیدا کرده است. باوجوداین تا قبل از قرون هجدهم و نوزدهم، بین دانشمند و فیلسوف تمایزی وجود نداشت و بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ روزگاران باستان متکلمان دینی نیز بودند. علم راهی پیش روی فلسفه قرار داد تا دیدگاه‌ها و مفهوم‌ها را به‌لحاظ تجربی به بوته‌ی آزمایش بگذارند. درهمین‌حال، فلسفه نیز به توسعه‌ی روش‌های علمی کمک کرد که امروز از آن استفاده می‌کنیم.

فلسفه‌ امکان آزمایش‌شدن مسائل علمی و مرز بین سؤالات فیزیکی و متافیزیکی را نیز تعریف می‌کند. این مرزها و قوانین بر پژوهش‌هایی حاکم بوده‌اند که در طول قرن‌ها توسعه یافتند. بدیهی است فلسفه و علم نیز درهم آمیخته بودند. تاریخ فلسفه علم، توسعه‌ی روش‌شناسی و مبانی روش‌ علمی را نشان و علمی را شکل داده است که می‌شناسیم. علم بدون فلسفه نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ حتی آزمایش‌هایی که در برخورددهنده‌ی هادرونی بزرگ انجام می‌شود، به‌نوعی ادای دینی به ارسطو و بیکن و کوهن هستند.
آغاز: تجربه‌گرایی ارسطو درمقابل نظریه‌ی مُثُل افلاطون

تاریخ فلسفه علم قطعا در جهان غرب، با فیلسوفان یونان باستان آغاز می‌شود. درحالی‌که بسیاری از فیلسوفان دیگر به آغاز روش علمی کمک کردند، علم با تضاد بین افلاطون‌گرایی و ارسطوگرایی آغاز شد. افلاطون ‏(۴۲۸/۴۲۷ق‌م تا ۳۴۸/۳۴۷ق‌م) به باوری یونانی پایبند بود که براساس آن، بشریت با دانش فطری همه‌چیز متولد شده و یادگیری، فرایند گشودن خاطرات است.

افلاطون استدلال می‌کرد همه‌چیز شکلِ انتزاعی بالقوه‌ کاملی دارد و هر دانشی که ازطریق مشاهده‌ها و تجربه‌ها به‌دست بیاید، از صافی حس‌ها رد می‌شود. به‌عقیده‌ی افلاطون، دانش تجربی صرفا انگاره است؛ بنابراین، دانش خالص تنها می‌تواند به‌وسیله‌ی قیاس و استنباط کسب شود. درمقابل، ارسطو (۳۸۴‌ق‌م تا ۳۲۲ق‌م) معتقد بود افلاطون در باب همه‌‌ی این مسائل سخت در اشتباه است. او عقیده داشت دانش فقط می‌تواند با مقیاسه‌ی بین آنچه قبلا شناخته و درک‌شده به‌دست آید.

افلاطون استدلال می‌کرد همه‌چیز شکلِ انتزاعی بالقوه کاملی دارد

به‌عنوان مثال، «جمهوریت» ایدئالیستی مشهور افلاطون نیازمند یک فیلسوف‌پادشاه تمام‌عیار است که زمام امور را با حکمت و خیرخواهی به‌دست بگیرد. او استدلال می‌کرد اگر چنین انسان کاملی بتواند وجود داشته باشد؛ بنابراین ممکن است چنین پادشاهی نیز پیدا شود. ارسطو با این مفهوم از اساس مخالف بود و استدلال می‌کرد به‌دلیل اینکه او هیچ‌وقت در سوابق تاریخی نه از چنین فردی شنیده و نه دیده، پس این مفهوم ناممکن است. او معتقد بود استدلال استقرایی برای بنانهادن برخی فرضیات اولیه قبل از آزمون‌های علمی لازم است. بین این دو مکتب فکری، مفهوم استدلال استنتاجی پدیدار شد که تاکنون نیز پایه‌ی اصلی روش‌های علمی باقی مانده است. این مفهوم در طول تاریخ فلسفه علم مضمون مشترک تمامی مباحث بوده است.
چرخه‌ی منطقی‌ پژوهش‌های علمی

ارسطو از اصطلاح‌ «برهان محرک اول» ‏استفاده می‌کرد تا این اعتقاد خود را اثبات کند: جمع‌آوری دانش فرایند کسب تجربه است از آنچه پیش‌ازاین درخصوص حقیقت دانسته‌ایم. حتی در دنیای امروزی، هر رشته‌ی علمی برهان‌های محرک اول خاص خود را دارد که براساس آن پژوهش‌ها انجام می‌گیرند. ارسطو هنوز از استقرا برای بنانهادن دیدگاه خود درباره‌ی جهان بهره می‌بُرد و معتقد بود تا زمانی‌که برهان محرک اول صدق کند، هر پدیده می‌تواند ازطریق عقل توضیح داده شود. به‌ دلیل همین جدایی فکری است که امروز ارسطو را «پدر علم» و افلاطون را «پدر فلسفه» می‌دانیم و ارسطو را به‌عنوان آغازگر روش علمی نیز می‌شناسیم.

ارسطو به علم مشاهده‌ای اعتقاد داشت و بسیاری از مشاهده‌ها و اندازه‌گیری‌ها را انجام داد

در طول تاریخ فلسفه علم، علم به‌تدریج دانش را براساس آنچه قبلا شناخته شده و اندازه‌گیری پدیده‌ها و تلاش برای کشف قوانین حاکم بر آن‌ها بنا نهاده است. به این طریق، بشر به‌تدریج درحال‌کسب دانش است. ارسطو به علم مشاهده‌ای اعتقاد داشت و بسیاری از مشاهده‌ها و اندازه‌گیری‌ها را انجام داد؛ ازجمله شرح چرخه‌ی آب و رده‌بندی (آرایه‌شناسی) و تقسیم بسیاری از حیوانات به خانواده‌ها باتوجه‌به ویژگی‌های مشترک.

البته این بدان معنا نیست که افلاطون جایی در دنیای علم ندارد. به‌عنوان مثال، فیزیک‌دانان درحال‌تدوین نظریه‌های ریاضی زیبا و ظریفی برای توضح کیهان هستند که بیش از آنکه به فرضیات ارسطو نزدیک باشند، به افلاطون نزدیک‌اند. این فیزیک‌دانان نظریه‌ها را ابداع می‌کنند و دانشمندان تجربی به‌دنبال در بوته‌ی آزمایش قراردادن این فرضیات هستند و می‌کوشند ردّ یا اثباتشان کنند.
فرای یونانیان

پس از یونانیان، رومیان بودند که به رشد علم کمک کردند و روش‌های علمی یونانیان را بسط دادند. رومی‌ها چنانکه معماری و مهندسی آن‌ها نشان می‌دهد، بیشتر به کاربرد تجربی علم علاقه‌مند بودند و از ریاضیات و دانش عملی برای پیشرفت‌های تکنولوژیکی عالی بهره بردند. بااین‌حال، رومیان به بخش فلسفی کمک چندانی نکردند و صرفا بر روش‌های ارسطو و بطلمیوس تکیه داشتند. مشارکت رومیان در علوم عملی بسیار چشمگیر بود؛ اما تأثیر بسیار ناچیزی بر تاریخ فلسفه علم گذاشتند و این زمینه را برای صدها سال بدون تغییر رها کردند.
مشارکت فلاسفه‌ی دنیای اسلام در تاریخ فلسفه علم

فلاسفه‌ی دنیای اسلام چوب میزانه را دردست گرفتند و دانش فلسفی فیلسوفان یونان باستان را حفظ کردند و تکنیک‌ها و فلسفه‌هایی را بدان اضافه کردند که از وداییان هندوستان آموخته بودند. درحالی‌که دانشمندان اسلامی بسیاری به توسعه و پیدایش انگاره‌های مختلفی کمک کردند؛ اما فقط اندکی در طول تاریخ فلسفه علم نقش مهمی داشتند.

دانشمند و فیلسوف بزرگ ایران، ابن سینا (۹۸۰ تا ۱۰۳۷م) و ملقب به شیخ‌الرئیس، درحالی‌که از فرایندهای علمی پیشنهادشده‌ی ارسطو بهره برد، یکی از اولین فیلسوفانی بود که مسئله‌ی متافیزیکی خدا را تجسم بخشید. ابن‌سینا معتقد بود سؤالات عمومی و جهانی اولین مرحله است و آزمایش‌ها حقیقت را آشکار می‌کند. از ابن هیثم، همواره به‌عنوان نخستین دانشمندی نام می‌برند که روش علمی مدرن را تعریف کرد و مراحل فرایند علمی را کنارگذاشت و کوشید استقرای پیش‌بینی‌ها و تعمیم‌ها را با قیاس آزمایش‌ها پیوند بدهد. او همچنین گفته دانشمندان نباید خود را مصون از خطا بدانند و باید منتظر انتقادات باشند.

ابن‌سینا یکی از نخستین فیلسوفانی بود که مسئله‌ی متافیزیکی خدا را تجسم بخشید

ابوریحان بیرونی یکی دیگر از مفسران بزرگ‌ تاریخ فلسفه علم در دوران طلایی اسلام است. او اولین فیلسوفی بود که اهمیت اشتباهات را در آزمایش‌های علمی درک کرد. ابوریحان بیرونی فهمید هر آزمایش حاوی نوسانات کوچک و تصادفی است و انجام مکرر آزمایش‌ها، تنها راه خنثی‌کردن این اشتباهات محسوب می‌شود.
دوره‌ی رنسانس

با کاسته‌شدن از نفوذ بیت‌الحکمه‌های اسلامی و تضعیف پایگاه مستحکم مسلمانان در اندلس اسپانیا، بخش اعظمی از این دانش به اروپاییان رسید که شالوده‌ی رنسانس را بنا نهاد. در این دوره، کشفیات بزرگ فلسفی و نظری با مشارکت علم و مذهب در تلاش برای درک ماهیت واقعیت ادامه یافت. راجر گروستوست و راجر بیکن در قرن سیزدهم، اصلاحات بیشتری در روش علمی به‌وجود آوردند؛ اما تاریخ فلسفه علم با کار دقیق و ابتکاری فرانسیس بیکن شروع شد.
فرانسیس بیکن

در سال ۱۶۲۰، فیلسوف بزرگ، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ تا ۱۶۲۶)، با ایجاد جهش بزرگی در روند استدلال و روش علمی از بانیان انقلاب علمی مدرن بود. او معتقد بود کار ارسطو درحالی‌که به‌طور گسترده‌ای درست است، به انطباق با واقعیت علم نیاز دارد. درهمین‌حال، بیکن بود که فلسفه و روش علمی جدیدی را برای حل مسائل به‌کار گرفت. انتقاد اصلی او از ارسطو این بود که استقرای برهان محرک اول عملا در واقعیت ناممکن است. یونانیان به کمال جهان اعتقاد داشتند؛ بنابراین، استقرا می‌توانست اولین پاسخ‌های منطبق با دیدگاهشان درباره‌ی عالم را پیدا کند.

فیلسوف بزرگ، فرانسیس بیکن، از بانیان انقلاب علمی مدرن بود

قرن‌ها پس از بیکن، دیدگاه ما درباره‌ی جهان تغییر کرده است. بیکن معتقد بود جهان پیچیده‌تر از چیزی است که به‌تنهایی با استقرا تفسیرشدنی باشد. او روش علمی را بازطراحی کرد تا از استقرای فلسفی بهره ببرد که در آن مجموعه‌ای از مشاهده‌ها می‌توانست به‌صورت یک کل بر جهان اعمال شود. بیکن نخستین فیلسوف در تاریخ فلسفه علم بود که متوجه شد روش‌های ارسطویی محض نمی‌تواند چیز زیادی درباره‌ی جهان به ما بیاموزد و پاسخ‌هایی برای پدیده‌های مشاهده‌شده پیدا کنند و نیز فاقد جهش‌های بزرگ افکار افلاطونی نیز باشند.

بیکن دریافت درحالی‌که استقرا ممکن است امکان اعمال قاعده‌ای کلی به شرایطی خاص را فراهم کند؛ اما لازم است قیاس کل از جزء امکان مشاهده‌ی شرایط کوچک یا خاص تا جمعیتی بزرگ‌تر یا جهانی وسیع‌تر را فراهم کند. او همچنین اظهار کرد استقرا نیز باید بااحتیاط استفاده شود و فقط توضیح‌دادن جهان با استدلال استقرایی ذاتا خطرناک است. فرانسیس بیکن معتقد بود تجربه‌گرایان محض، اطلاعات مهمی جمع‌آوری کرده‌اند؛ اما انگاره‌های کمتری درباره‌ی استفاده از دانش و پیشرفت علم دارند. همچنین، هیچ هدف یا نهایتی برای جمع‌آوری اطلاعات وجود ندارد.

ایزاک نیوتون دلیل کارهای علمی‌اش را کشف قوانین نهانِ خلقت می‌دانست

شایان ذکر است خردگرایان جهش‌های بزرگی انجام دادند و انگاره‌هایی نیز پدید آوردند؛ اما بدون اندازه‌گیری دقیق، هیچ راهی برای تعیین درستی یا دقت هر نظریه وجود نداشت. این روند هنوز در علم مدرن آشکار است. فیزیک‌دانان نظری مانند آلبرت انیشتین و استیون هاوکینگ و ریچارد فاینمن؛ فرمول‌ها و مدل‌های ریاضی عالی را برای توضیح حوزه‌های ناشناخته‌ای مانند فیزیک کوانتوم و کیهان‌شناسی پدید آوردند. بااین‌حال، آن‌ها درک می‌کنند شواهد واقعیِ تجربی و آزمایشی همواره از اولویت برخوردارند که اگر نادرستی آن اثبات شود، می‌تواند به رهاکردن یا ادامه‌ی نظریه‌ها بینجامد.

بیکن موارد دیگر را به روش علمی اضافه کرد. احتمالا بزرگ‌ترین مشارکت او به تاریخ فلسفه علم، انگاره‌ی علم تجربی، به‌عنوان اساس استقرا است. او معتقد بود پژوهش می‌تواند برای سنجش اعتبار مشاهده‌های دنیای واقعی به‌کار گرفته شود و می‌توان با استدلال استقرایی نیز یافته‌ها را به کل تعمیم داد.

کریستیان هویگنس استدلال کرد علم و ریاضیات حوزه‌های مختلفی هستند و نمی‌توان این دو را مشابه هم دانست

بیکن همچنین نظریه دیگری مطرح کرد که پیشنهاد می‌کرد هر آزمایش باید براساس دو فرض مجزا طراحی شود و پژوهشگر باید تلاش کند هدفش را پیداکردن یکی از این دو و ردّ دیگری بگذارد. درحالی‌که در این دورۀ ابتدایی مدرن، فاصله‌ای بین علم و فلسفه وجود نداشت، بیکن سنگ بنای انشعاب این دو رشته را گذاشت. علاوه‌براین، تأثیر کارهای او همچنین بذر نخستین جدایی‌ها بین علم و الهیات و تغییر در تمرکز تاریخ فلسفه علم بود.

پیش‌ازاین، علم بیشتر تلاشی بود برای توضیح کمال خلقت و خدا و به‌عنوان برهان محرک اول هم درنظر گرفته می‌شد. باوجوداین، علم شروع به برگزیدن برهان‌های دیگری کرد. رنه دکارت (۱۵۹۶ تا ۱۶۵۰) به‌شدت تلاش کرد کیهان و معرفت‌شناسی (نظریه‌ی چیستی شناخت و راه‌های حصول آن) را با استقرای برهان محرک اول ارسطویی با محور الهی توضیح دهد. بااین‌حال، دکارت در پایان زندگی حتی متوجه شد جهان پیچیده‌تر از آن است که به‌تنهایی با برهان محرک اول توضیح‌دادنی باشد.
مشارکت گالیله در تاریخ فلسفه علم

گالیلئو گالیله (۱۵۶۴ تا ۱۶۶۴) درحالی‌که بیشتر به‌عنوان دانشمند مشهور است؛ اما فیلسوف بسیار محترمی هم محسوب می‌شود. بود. او دیدگاه‌های بیکن درباره‌ی علم را با تأکید بیشتر بر نیاز به تجربه‌گرایی و تفکر عقلانی به سطح دیگری برد. گالیله طرفدار آزمایش‌های به‌دقت طراحی شده بود؛ ولی درعین‌حال، معتقد بود به‌ویژه در فیزیک و ریاضیات و هندسه برای دلخواه‌سازی مفاهیم ضروری هستند.

جان استوارت‌ میل باور داشت علم نمی‌تواند با روش‌های استقرایی به حقیقت محض دست پیدا کند

این اولین نمونه از استفاده از مدل‌سازی به‌عنوان پایه‌ای از روش علمی بود. قیاس و استقرا را همان‌طورکه بیکن و بعدا دکارت نشان دادند، نمی‌توانست پیچیدگی‌های جهان را توضیح دهد؛ بنابراین مدلی ساده و آرمانی، ابزار دیگری برای کشف دراختیار دانشمندان قرار می‌داد. تجربه‌گرایان استدلال می‌کردند مفاهیم ایدئالیستی او نمی‌تواند روی جهان واقعی تعمیم داده شوند؛ اما ترکیب نظریه‌های ریاضی با اثبات تجربی می‌توانستند.

تعریف علم

تاریخ فلسفه علم در قرن هجدهم، نخستین پیشرفت واقعی را در روش علمی خاصی به‌وجود آورد که علم را از غیر علم جدا می‌کرد. حتی امروز نیز دشوار است تعریفی از علم داشت و شاید بدتر این باشد که بخواهیم نشان دهیم چه چیزی علم نیست. این فرایندی است که فیلسوف بزرگ کریستیان هویگنس (۱۶۲۹ تا ۱۶۹۵) شروع کرد. هویگنس استدلال کرد علم و ریاضیات درحقیقت حوزه‌های مختلفی هستند و نمی‌توان این دو را مشابه هم دانست.

تمایزی که هویگنس بین دو شاخه‌ی علمی ایجاد کرد، اثبات مفهوم بود. او اظهار داشت ریاضیات و هندسه می‌توانند چیزی فراتر از شک را اثبات کنند. این در حالی‌ است که علم هرگز نمی‌تواند مسئله‌ای را به‌صورت تجربی اثبات کند و فقط می‌تواند این احتمال را درنظر بگیرد که مسئله‌ی خاصی صحیح است. هویگنس اولین پیشنهاددهنده‌ی «روش فرضی-قیاسی» بود؛ جایی‌که دانشمند فرضیه را پیشنهاد می‌کند و سپس، تلاش می‌کند ازطریق مشاهده‌ها و مشاهده‌های تجربی، درستی آن را اثبات کنند.

این کار بر مبنای کار بیکن بود؛ اما این انگاره را نیز گسترش داد که دانشمندان بتوانند با پالایش مداوم آزمایش‌ها و افزایش احتمال درستی فرضیات خود به حقیقت نزدیک شوند. این دوره‌ همچنین اولین دوره‌ی انشعاب بین تاریخ فلسفه علم از فلسفه متافیزیکی بود. در این زمان، آیزاک نیوتن نیز وارد مباحث شد. در ابتدا، دیدگاه او با دیدگاه هویگنس تفاوت داشت؛ چراکه او ریاضی‌د‌ان بود. او از فرضیه‌ها حمایت نمی‌کرد و اعتقاد داشت هر پژوهشی که از فرضیه بهره می‌برد، نمی‌تواند علمی باشد.

پی‌یر دوهم نخستین فیلسوفی بود که فیزیک را از دیگر رشته‌های علمی جدا کرد

نیوتن استدلال می‌کرد هر مسئله‌ی علمی باید با تجزیه‌وتحلیل آغاز شود؛ جایی‌که دانشمند باید مشاهده‌ها و آزمایش‌هایی انجام دهد و سپس، براساس نتایج آن نتیجه‌گیری کند. به عقیده او، نتایج قیاسی باید به کل جهان اعمال شوند تا مدلی از جهان را بسازند. نیوتن نیز نمونه‌ای از دانشمند فیلسوف بود که معتقد بود قادر مطلقی در پشت هر فرایند جهان وجود دارد و توضیح آن تنها به‌وسیله فیزیک ناممکن است. نیوتون دلیل کارهای علمی‌اش را کشف قوانین نهانِ خلقت می‌دانست.

هویگنس و نیوتن هر دو موافق بودند که علم نمی‌تواند پاسخ قطعی داشته باشد؛ بلکه تنها احتمال درستی مسئله‌ای را نشان می‌دهد؛ چراکه انسان‌ها نمی‌توانند پیچیدگی‌های جهان را درک کنند. یکی دیگر از دانشمندانی که در این دوره به تاریخ فلسفه علم کمک کرد، دیوید هیوم (۱۷۱۱ تا ۱۷۷۶) بود که ابتدا مشکلات استقرایی را برجسته کرد؛ به این صورت که هر اثباتی که از استقرایی صورت گیرد، ممکن است از مشاهده‌ی معکوس یا خلاف نشئت گرفته باشد. کارل گوستاو همپل، فیلسوف قرن بیستم، این انگاره را در «پارادوکس کلاغ» توضیح داده بود.

تاریخ فلسفه علم در قرن نوزدهم

در طول قرن نوزدهم، تاریخ فلسفه علم به شکل شناخته‌شده‌تری برای علم مدرن درآمد و بحث به سطح دیگری رسید. در آن زمان، فیلسوفان راضی بودند علم بیشتر به‌صورت تجربی استفاده شود؛ هرچند وجود برخی جنبه‌های استقرایی را برای تولید انگاره‌ها و نظریه‌های جدید ضروری می‌دانستند. در آن دوران، به بحث ارتباط بین علم و الهیات و جدایی‌ای توجه شد که در دوران گالیله شروع شده بود.

کلیسای کاتولیک معتقد بود علم آموزه‌های کتاب مقدس را تضعیف می‌کند و فلاسفه به این مسئله پرداختند. جان هرشل (۱۷۹۲ تا ۱۸۷۱) کتاب پیش‌گامانه‌ی «گفتاری مقدماتی در مطالعه فلسفه طبیعی» را در سال ۱۸۳۰ منتشر کرد که به همین مسئله پرداخت و تلاش کرد جلوی این شکاف را بگیرد. هرشل استدلال می‌کرد علم، اعتقادات مذهبی مانند وجود خدا یا جاودانگی روح را نفی نمی‌کند. او اظهار داشت به‌جای تلاش برای شک‌کردن به وجود خداوند، علم باید به‌عنوان ابزاری برای تضعیف روند خداناباوری رو‌به‌رشد استفاده شود.

سهم دیگر هرشل در تاریخ فلسفه علم، اصلاحاتش در ساختار روش علمی بود که برمبنای کارهای قبلی بیکن و هویگنس بود. هرشل معتقد بود علم باید از روش استقرایی بهره ببرد و فرضیات را ازطریق آزمایش‌های دقیق و مکرر در بوته‌ی آزمایش قرار دهد. مقایسه‌ی نتایج با واقعیت‌های شناخته‌شده، پایه‌های روش فرضی قیاسی را تقویت کرد. او همچنین برای اولین‌بار تلاش کرد به این واقعیت توجه کند که دشوار است علم را یک بدنه‌ی متحد بدانیم؛ چراکه علم شروع به تقسیم‌شدن به حوزه‌ها و رشته‌های مختلفی کرده بود.

پارادوکس کلاغ کارل گوستاو همپل از مشهورترین مفاهیم تاریخ فلسفه علم محسوب می‌شود

برای برخی از رشته‌های علمی مانند فیزیک، ترکیب روش فرضی‌قیاسی و روش‌های فرضیه‌گرا امکان‌پذیر بود؛ اما برای بسیاری از انواع آزمایش‌ها، این امر همیشه امکان‌پذیر نبود. دیگر کسی که به این دوره‌ی تاریخ فلسفه علم کمک کرد، ویلیام هیول (۱۷۹۴ تا ۱۸۶۶) بود. او فیلسوفی بود که تلاش کرد فلسفه‌ی بیکن را به‌روز کند. او معتقد بود فیلسوفان علمی نه‌تنها باید در توسعه‌ی انگاره‌های فلسفی کمک کنند؛ بلکه باید به چگونگی پیشرفت علم نیز نگاهی بیندازند. او معتقد بود فیلسوفان به دیدگاه تاریخی نیاز دارند؛ دیدگاهی به فرایندهایی که دانشمندان قبل از آن به‌کار گرفته‌اند، نه اینکه صرفا تلاش کنند به دانشمندان بگویند چه کاری انجام دهند. با افزایش فزاینده‌ی دانشمندانی که لزوما فیلسوف نبودند، این موضوع پیشرفت مهمی در علم مدرن بود.

هیول معتقد بود روش‌های استقرایی قیاسی می‌تواند به اثبات محض منجر شود و علم می‌تواند «حقیقت نشکن» را پدید بیاورد. درحالی‌که این دیدگاه در بین دانشمندان مدرن کاربردی ندارد که می‌دانند، دانشمندان تنها می‌توانند با احتمالات کار کنند. ازاین‌رو، مهم است به‌یاد داشته باشیم که بیشتر این فیلسوفان و دانشمندان به‌شدت به خدا اعتقاد داشتند. تاریخ فلسفه علم نشان می‌دهد اکثر فیلسوفانِ فلسفه علم نیز به خدا اعتقاد داشتند و بر این باور بودند قوانین جهان کمالی دارند که تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی می‌تواند کشفشان کند.

فیلسوف بریتانیایی، جان استوارت میل (۱۸۰۶ تا ۱۸۷۳)، به‌شدت با هیول مخالفت کرد. او باور داشت علم نمی‌تواند با روش‌های استقرایی به حقیقت محض دست پیدا کند. او تصریح کرد با وجود اینکه ممکن است به دفعات زیادی شواهد تجربی درستی فرضیاتی را اثبات کنند، همواره تضمینی برای درستی آن وجود ندارد. بنابراین، علم فقط می‌تواند امری احتمالی باشد؛ درست همان‌طورکه هرشل و نیوتن معتقدند بودند. دیگر سهم بزرگ استوارت میل در تاریخ فلسفه علم، اصول توافق است که به روش‌های میل هم مشهور است.

دوره‌‌ی ویکتوریایی و قرن بیستم

این دوره‌ی تاریخ فلسفه علم جایی است که مسائل علمی تقریبا کامل از الهیات جدا شدند. انگاره‌های سکولار ناپلئون باعث جدایی شد و به‌جای تلاش برای آشتی علم با دین، فیلسوفان بر تدوین اصول اساسی علم متمرکز شدند. فیلسوفان دوره‌ی ویکتوریایی تلاش کردند اساس علم را تشخیص دهند و پیوندهایی روش علمی را تعیین کنند.

علم با الهام از چارلز داروین و جوزف جان تامسون در دوره‌ی شکوفایی انقلاب صنعتی دوم، با سرعتی شتاب‌زده به اکتشافات جدیدی نائل آمد. این دوره همچنین اولین تقسیم واقعی بین فلسفه‌های حاکم بر علوم مختلف بود. به‌عنوان مثال، فیزیک‌دانان رویکرد کاملا متفاوتی درمقایسه‌با طبیعت‌گرایان اتخاذ کردند. پی‌یر دوهم (۱۸۶۱ تا ۱۹۱۶) نخستین فیلسوفی بود که فیزیک را از دیگر رشته‌های علمی جدا کرد و معتقد بود این علم کاملا با دیگر علوم متفاوت است. فیزیک بیش از هر زمینه دیگری به‌شدت به نظریه‌ها و ریاضیات متکی است؛ به‌همین‌دلیل، به ساختارهای متفاوتی درمقایسه‌با دیدگاه‌های قبلا پذیرفته‌شده‌ی بیکنی و نیوتنی نیاز داشت. او از کلی‌نگری دفاع کرد و معتقد بود جهان را نمی‌توان به فرضیه‌های مجزا و جداگانه‌ای تقسیم کرد؛ زیرا این ارتباطات درهم تنیده شده‌اند و نیازمند دیدگاه متحدی هستند.

کارل پوپر تلاش کرد مرز میان علم و غیر علم را مشخص کند

مشارکت او در تاریخ فلسفه علم عمدتا درزمینه‌ی فیزیک بود؛ اما انگاره‌هایش استفاده‌های گسترده‌تری نیز داشتند. دوهم کاتولیکی مذهبی بود و تلاش کرد بین علم و مذهب تمایز قائل شود. او استدلال می‌کرد این دو نمی‌توانند به سؤالات یکسانی پاسخ دهند. به اعتقاد دوهم، فیزیک فقط قادر است ساختارها و فرایندهای هدفمند را کشف کند؛ بدون اینکه ماهیت واقعی طبیعت را زیرسؤال ببرد و سؤالات متافیزیکی را فقط متافیزیک و الهیات پاسخ می‌دهند.

بااین‌حال، او تصریح کرد دانشمند علوم الهی خوب باید جنبه‌های فیزیکی را درک کند تا بتواند ساختار متافیزیکی جهان ا بررسی کند. این گفته تلاشی واضح بود تا به کلیسا نشان دهد علم ضرورت است و به مسیحیت (به‌صورت کلی مذهب) آسیبی نمی‌رساند. او همچنین اسناد تاریخی را گرد آورد که از اعتقاد راسخ او حمایت می‌کردند و نشان می‌داد کلیسا نیروی محرکه‌ی علم بوده است.

دانشمند بزرگ و فیلسوف و ریاضی‌دان، آنری پوانکاره (۱۸۵۴ تا ۱۹۱۲)، تاریخچه‌ی قرن بیستم فلسفه علم را آغاز کرد. او ماهیت فرضیه‌های علمی را به بوته‌ی نقد برد و عقیده داشت انواع مختلفی فرضیه وجود دارد. پوانکاره همچنین «انگاره کنوانسیون» را به تاریخ فلسفه علم وارد کرد و معتقد بود دانشمندان اغلب باید از مناسب‌ترین روش‌ها برای توصیف جهان استفاده کنند. او از مثال هندسه استفاده می‌کرد؛ جایی‌که هندسه‌ی اقلیدسی برای توصیف فضا استفاده می‌شد؛ درحالی‌که تنها روش صحیح نبود.

پوانکاره همچنین استدلال کرد انواع بسیاری فرضیه‌ وجود دارد. برخی از آن‌ها از انگاره‌ی تجربه‌گرایی و آزمون و تعمیم علمی به‌دست می‌آیند؛ درحالی‌که دیگر فرضیات هم حکم سنگ بنای نظریات علمی را دارند و همیشه آخرین فرضیه‌هایی هستند که کنارگذاشته می‌شوند. فرضیه‌های بی‌نظر معروف او نقش کمکی در ساخت نظریه‌ها داشتند؛ اما چندان مهم نبودند. او از مثال فرضیه‌ی وجود اتم‌های نامرئی استفاده می‌کرد.

کارل پوپر

یکی از نام‌های بزرگ‌ تاریخ فلسفه علم، کارل پوپر (۱۹۰۲ تا ۱۹۹۴) است. وی تلاش کرد مرز میان علم و غیر علم را مشخص کند و نشان دهد متافیزیک پدیده‌ای غیرمشاهده‌ای است؛ بنابراین، نمی‌تواند علم باشد. او از نظریه‌ی ابطال‌گرایی دفاع کرد و عقیده داشت هر فرضیه باید بالقوه اثبات‌ناپذیر باشد تا بتوان آن را علمی دانست. او معتقد بود سؤالات الهیات و معرفت‌شناختی و متافیزیک ابطال‌پذیر نیستند؛ بنابراین، علمی نیستند. پوپر قاطعانه معتقد بود چنین مفاهیمی را نباید علمی دانست.

یکی از مشکلات عمده در تجزیه‌وتحلیل پوپر این است که او تلاش می‌کرد مرزبندی سخت‌گیرانه‌ای را تحمیل کند. بسیاری از زمینه‌ها، مانند علوم اجتماعی و انسان‌شناسی و حتی روان‌شناسی طبق تعریف او علوم نیستند. این زمینه‌ها بر مطالعات موردی تکیه می‌کنند که طبق تعریف او، ابطال‌ناپذیر هستند.

پوپر معتقد بود چگونگی به‌دست آوردن فرضیه، بخش مهمی از روش علمی نیست و تنها مسئله‌ی مهم این است که فرضیه آزمایش‌شدنی و ابطال‌پذیر باشد. او عقیده داشت دانشمندان باید به‌جای تلاش برای اثبات نظریه‌ها سعی کنند تا آن‌ها را ابطال کنند؛ اعتقادی که هنوز هم در بسیاری از دانشمندان رشته‌های مختلف به‌چشم می‌خورد.

بزرگ‌ترین مشارکت توماس کوهن در فلسفه علم انگاره‌ی پارادایم‌ها و تغییر پارادایم بود

ایده‌ی ابطال‌پذیری کارل پوپر را در جایگاه فیلسوفان بزرگ تاریخ فلسفه علم قرار می‌دهد. انتقاد اصلی به پوپر این بود که او به واقعیت چگونگی کارکردن دانشمندان توجهی نداشت؛ چراکه روش‌های علمی درواقع به‌جای ابطال‌کردن، روی اثبات مفاهیم متمرکز بودند. دانشمندان به‌ندرت نظریه‌های خود را اگر ابطال‌پذیر باشند، کنار می‌گذراند و معمولا به آن ادامه می‌دهند و اصلاحش می‌کنند. یکی از شاگردان پوپر، ایمره لاکاتوش تلاش کرد این انگاره را اصلاح کند.

لاکاتوش فرض کرد نظریه‌ی علمی مرکزی وجود دارد که به ابطال‌پذیری نیازی ندارد. این فرضیه‌ها می‌توانند شکست بخورند و ردّ شوند؛ اما خود ایده‌ی مرکزی هرگز کنارگذاشته نمی‌شود. ازاین‌رو، فقط وقتی کل برنامه‌ی تحقیقاتی متوقف شد و پیش‌بینی‌های خود را ثابت نکند، ایده‌ی مرکزی باید کنارگذاشته شود. درواقع، به همان شیوه‌ای که توماس کوهن از «پارادایم‌ها و تغییرات پارادایم» استفاده می‌کرد

کارل گوستاو همپل

کارل گوستاو همپل (۱۹۰۵ تا ۱۹۹۷) یکی از فیلسوفان تأثیرگذار قرن بیستمِ فلسفه علم بود. شهرت وی به‌ویژه برای انتقاد از روش استقرایی پارادوکس کلاغ است. کارهای او براساس نظریات هیوم بنا شده‌اند. همپل متوجه شد هرگونه یافته‌ی علمی مبتنی بر استقرا فقط می‌تواند احتمال یک پاسخ درست را بدهد، نه یک بله و خیر سیاه یا سفید. او معتقد بود علم به فرضیات قوی نیاز دارد که نتایج خاصی را پیش‌بینی کند و به‌وسیله مشاهده‌ها حاصل شود و آزمایش نیز نتایج را دربرابر پیش‌بینی‌ها اندازه‌گیری کند.

توماس کوهن

با انتشار اثر توماس کوهن به نام «ساختار انقلاب‌های علمی» در دهه‌ی ۱۹۶۰، تغییرات کاملی صورت گرفت. این کتاب معمولا به‌عنوان تأثیرگذارترین اثر در تاریخ فلسفه علم شناخته می‌شود. ساختار انقلاب‌های علمی، منطق عملی و نگرانی‌های مربوط‌به روش علمی را کنار زد. کوهن عقیده داشت جزئیات کم‌اهمیت جلوی راه فلسفه علم را گرفته‌اند. باردیگر، او این ایده را مطرح کرد که فلسفه علم باید به تاریخ و تکامل علم نگاه کند. او به مفهوم علم ارسطویی به‌عنوان «انباشتِ دانش» عقیده‌ای نداشت. به‌جای آن، بزرگ‌ترین مشارکت کوهن در فلسفه علم، انگاره‌ی پارادایم‌ها و تغییر پارادایم بود.

پاول فایرابند

پاول فایرابند (۱۹۲۴ تا ۱۹۹۴) معتقد بود روش علمی، ساخته‌ای مصنوعی است و آزادی اندیشه را محدود می‌کند. فایرابند اعتقاد داشت فقط تعداد بسیار اندکی از دانشمندان واقعا چنین روش‌هایی را دنبال کردند و دیدگاه بسیار آزادی درباره‌ی علم داشتند. این بدین‌معنی است که هرگز نمی‌توان تعریف دقیقی از آنچه داشت که علم را تشکیل می‌دهد. این تعریف ممکن است معتبر باشد؛ زیرا همیشه آشکار نیست که چه اصولی علم را تشکیل می‌دهند. به‌عنوان مثال، زمینه‌هایی مانند علوم اجتماعی، اقتصاد، باستان‌شناسی و حتی روان‌شناسی، جایی در میان علم و غیر علم قرار دارند.

پاول فایرابند معتقد بود که روش علمی، ساخته‌ای مصنوعی است و آزادی اندیشه را محدود می‌کند

فایرابند شاگرد پوپر بود؛ اما به دیدگاه آنارشیستی علمی اعتقاد داشت. این اصل بیان می‌کند هر اتفاقی ممکن است رخ بدهد و دانشمندان می‌توانند روش مناسبی را توسعه دهند که درزمینه‌ی پژوهشی خاص آن‌ها به‌کار می‌آید. او در کتاب برجسته‌اش، «علیه روش» که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد، عبارت مشهور «آنارشی معرفت‌شناختی» را به‌کار برد. فایرابند و لاکاتوس با وجود اشتراکات فلسفی کاملا متفاوت دوستان بسیار خوبی بودند و هر دو بر تاریخ فلسفه علم تأثیر گذاشتند. انگاره‌ی لاکاتوس اغلب به‌عنوان ایدئال درنظر گرفته شده است؛ درحالی‌که نظریه‌ی فایرابند احتمالا نزدیک به دانش دانشمندان و نوعی آنارشی سازمان‌یافته است.

آینده‌ی تاریخ فلسفه علم

روش علمی مدرن روی آثار تمام این فلاسفه‌ی بزرگ بنا شده است. درحالی‌که دانشمندی ممکن است بر این باور باشد که در کارهایش روش‌های کوهن یا پوپر را دنبال می‌کند، ناممکن است در کار خود به ارسطو و ابن‌سینا یا بیکن رجوع نکند. ازقضا، شاید بسیاری از دانشمندان نام‌ هیچ‌کدام از این فیلسوفانِ بزرگ را نشنیده‌اند و کورکورانه از روش علمی بهره برده‌اند، بدون اینکه متوجه شوند چگونه توسعه یا رشد پیدا کرده‌اند.

باتوجه‌به جهت فلسفه علم، اخیرا فیلسوفان تلاش می‌کنند طبیعت علم را تعریف کنند؛ زیرا مرزهای میان حوزه‌های مختلفِ علمی به‌تدریج محو شدند و حوزه‌های شبه‌علم به‌طور بی‌سابقه‌ای افزایش یافته است. امروز، به تاریخ فلسفه علم هر وز اضافه می‌شود؛ به‌همین‌دلیل، انقلاب بعدی در اندیشه‌ی علمی شاید جایی در همین نزدیکی‌ها باشد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. با گسترش بی سابقه علوم باید فلسفه علم نیز
    تخصصی بشود.
    یعنی همان طور که در مقاله نیز به آن اشاره شد
    باید فلسفه های مختلفی
    برای شاخه های متفاوت علم تعریف بشود.
    مثل فلسفه علم فیزیک، فلسفه علم زیست شناسی
    فلسفه علم اقتصاد و ………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا