حقیقت در فلسفهی نیچه و داستایوفسکی
سایت آپاراتوس نوشت:
«مقدمهی مترجم (تارا حسینی): مقالهای که پیشرو دارید، نوشتهی اشرف ابو فارس (Ashraf Abu-Fares) پژوهشگر و دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه اردن است. که بیش از ده سال در سطح دانشگاهی سابقهی تدریس دارد. گرایش پژوهشهای ابوفارس غالباً در زمینهی رمان انگلیسی، تئوری ادبیات و مطالعات فرهنگی و داستانهای جهان عرب به زبان انگلیسی[1] است. او تعداد زیادی مقالات علمی پژوهشی در مجلات بینالمللی نیز قلم زده است. مقالات اخیر او تحت عنوان «خوانشی باختینی از دلتاریکی جوزف کنراد» و «بازنمایی مرگ در انجمن آتش جهنم بیروتِ راوی هیج» و «مطالعهی معشوقهی تونی موریسون» به چاپ رسیده است. مقالهای از او با نام «ردیابی سایههای جنگ در کتاب تلفات جنگ نوشتهی سنان انطون» در مجلهی Scopus-indexed ( مجلهی نظریه و عمل در مطالعات زبان) در نوامبر 2023 به چاپ خواهد رسید.
مقالهی حاضر به بررسی تطبیقی مسئلهی حقیقت در فلسفهی داستایفسکی و از منظر پرسپکتیویسم نیچه میپردازد. پرسپکتیویسم یا چشماندازگرایی مبتنی بر نفی «امر مطلق» و به کلی اصول ثابت جهانی است که به نسبیتگرایی در اخلاق و ارزشگذاری میانجامد که با «خواست قدرت» و مبارزه با ارزشهای مطلق و بازآفرینی ارزشهای نو، قابل دسترسی است. چشم اندازگرایی درحقیقت، ایدهی معرفتشناسانهای است که بر اساس آن نیچه ارزشی واحد و مطلق را در عمل اخلاقی نمیپذیرد و میگوید در اخلاق «امرمطلق» بیمعناست چرا که باید امکان دیدن شرایط از زوایای مختلف فراهم باشد. او میپندارد فهم انسان از جهان تنها در سطح نشانه است و در نهایت واقعیات وابسته به شرایط، انگیزهی عمل و چشمانداز شخصی ما از آن است. نیچه بر این باور است که هیچ حقیقتی وجود ندارد مگر تفسیرات ما از جهان. در واقع جهانما بر حسب منطق، پیش فرضها و تعصبات روانی ما قضاوت میشود.
اگرچه یک باور ممکن است برای زندگیما ضروری باشد اما تنها حقیقتِ ممکن نیست. رمان «یادداشتهای زیرزمینی» داستایفسکی نیز به بررسی غرایز، انفعلات و شور انباشته شده در درون انسانی میپردازد که در تعریف و داوریهای مرسوم جامعه نمیگنجد چرا که ارزشها و اخلاقیات خودساختهای ارائه میکند، از وجود حقیقتهای متعدد و آگاهیهای متنوع میگوید، مدام زیست و وجود خود را به چالش میکشد ودر مقابل مفاهیم روشنگرانهی بشری میایستد و مطلق انگاری متدهای علوم طبیعی در انتخاب قوانین حیات را نمیپذیرد. در ادامه ارتباط این دو دیدگاه را به تفصیل بررسی خواهیم کرد.
در آخر، تمام پانوشتهای این مقاله مربوط به مترجم بوده و آنچه دراین برگردان فارسی درون کروشه [ ] آمده، افزودهی مترجم برای روشنتر کردن برگردان است. قسمتهایی از مقاله ارجاعیست به متون کتابهای «خواست قدرت»، «تبارشناسی اخلاق» و «یادداشتهای زیرزمینی». تمام این متون نیز به قلم همین مترجم بوده ونه از برگردانهای پیشین این آثار.
اگرچه برگردان آثار فلسفی به علت فاصلهی زبان فارسی و انگلیسی و نیازخواننده به متنی روان و سلیس دشوار مینماید، اما مترجم بار چنین داوری را به دوش میکشد چرا که هر برگردان ارمغانیست نو برای اغنای زبان و اندیشهی ما.
حقیقت در اندیشه و فلسفهی مدرن امری شایان توجه است. مفهوم حقیقت به معنای چگونه سازگار شدن با واقعیت و راستی است. حقیقت عموما با اموری همچون اعتقادات، خواستهها، فرضیات و عقاید مرتبط است که [این امور] برای بازنمایی واقعیت یا همخوانی با آن در تلاشند. مفهوم حقیقت در زمینههای گوناگونی از جمله فلسفه، هنر، تئولوژی[2]، و علم مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. فعالیتها و مقررارت انسان تا حد زیادی به تعریف یا ماهیت حقیقت وابسته است. ماهیت یا ذات حقیقت در طول تاریخ بحث برانگیز و کشف معنای آن مشکل بوده است. اگرچه برخی از فیلسوفان مفهوم حقیقت را بنیادین و دشوارتر از آن میپندارند که بتوان تفسیرش کرد، برخی دیگر براین باورند که نه تنها تعریف پذیر است بلکه حتی به شیوههای مختلف میتوان به آن پی برد. از این رو، دیدگاهها و نظریات گوناگونی پیرامون حقیقت وجود داشته و این موضوعِ بحث برانگیز توسط پژوهندگان و فیلسوفان زیادی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در طول تاریخ جنبهها و ابعاد زیادی از ماهیت حقیقت مطرح شده که حتی درعصر حاضر نیز ادامه دارد. برای نمونه، ما حقیقت را چگونه تعریف میکنیم؟
حقیقت در شکل گیری دانش چه نقشی دارد؟ آیا حقیقت همیشه مطلق است یا ممکن است وابسته به دیدگاه خاصی باشد؟ نیچه و داستایفسکی دو چهرهی برجستهاند که به مفهوم حقیقت پرداخته اند. آنها هم روزگار بوده و از یکدیگر تاثیر پذیرفتهاند. از آنجایی که بررسی ارتباط این دو نشان میدهد که آنها دیدگاه و فلسفهای پیچیده دارند، بنابراین مقایسهی تمام فرضیات فلسفی آنها امکان پذیر نیست. از همین رو این پژوهش بر روی [تنها] یک موضوع مرتبط با فلسفهی آنها [یعنی] حقیقت متمرکز است، تا بحث سودمندتر و جهتدارتر باشد. حقیقت موضوع مهمی است که در فلسفهی نیچه و داستایفسکی با مسائلی ازجمله مذهب، علم، جامعه و سیاست گره خورده است. بنابراین، به مدد سنجش حقیقت در باور آنها، درمییابیم که چگونه با این مسائل روبرو شدهاند و نیز امکانیست برای پی بردن به این امر که چطور از یکدیگر تاثیر پذیرفته و در این زمینه همعقیدهاند؟
ایدهی پست مدرن حقیقت در اصل برگرفته از نیچه است. در باور نیچه، حقیقت نسبی است یعنی شامل نظرات موقت و مشروط است. نیچه معتقد است که نگاه ما به جهان بسیار حقیر و کوتهنظرانه است. او آنرا «زاویهی دید انسان محدود»[3] مینامد. و معتقد است که دید فردی ما به حقیقت بسیار ناچیز و محقر است. نیچه ماهیت حقیقت را اینگونه تفصیل میکند:
پس درنهایت حقیقت چیست؟ گروهی دگرگون شونده و ناپایداراز استعارات، مجازها، و انسانوارانگاریها [4]یا به کوتاه سخن، مجموع روابط انسانی که به طور بلاغی و شاعرانه ارتقا یافته، دگرگون و مزین شده و پس از مدتی طولانی به کارگیری تبدیل به امری متعارف و ضروری برای یک ملت شده است. حقایق درواقع توهماتی هستند که توهم-بودنِ آنها فراموش شده است؛ یا استعارههای قدیمی و از رده خارجی که جذابیت خوذ را از دست دادهاند. راستگوبودن از نظر اخلاقی به کار گیری استعارههای مرسوم و ساده است یعنی: اجبار به دروغ گفتن براساس یک قرارداد ثابت، دروغ گفتن اجباری و همگانی. (دیوید آلیسون، 2001، صفحه 78)
چیزی از همین قبیل هم در [آثار] داستایفسکی دیده میشود. همانطور که پیشتر گفتهشد، داستایفسکی و نیچه تحت تاثیر یکدیگر بودهاند. این موضوع در “یادداشتهای زیرزمینی” داستایفسکی دیده میشود. او تنها یک نقطه نظر از این موضوع ارائه میکند. کاراکتر رمان یادداشتهای زیرزمینی بسیار شبیه به تصویری است که نیچه از “دید انسان محدود” ارائه میدهد. این [کاراکتر] مردی است که در یک زیرزمینی زندگی میکند، و از جهان خارج جدا افتاده. پس این مرد جهان را چگونه میپندارد؟ شاید، هیچ چیز نمیبیند یا چیز بسیار کوچک و حقیری میبیند.
این مسئله ارتباط بین داستایفسکی و نیچه را نشان میدهد. نیچه با نظریهی «چشمانداز گرایی» به عنوان پدر پست مدرنیسم شناخته میشود. از طرفی، داستایفسکی یکی از اصلی ترین شخصیتها و رماننگاران قرن نوزدهم است. او در کتاب یادداشتهای زیرزمینی، ژرفای اندرون آدمی را که از غرایز متعدد و نهانی و انفعلات پیچیده انباشته شده میگشاید. همین امر او را از عقاید مرسومی که برای توصیف افراد و رفتارشان در قرن نوزدهم بهکار گرفته میشود، جدا میکند. درواقع داستایفسکی به مسائل مردمی مهمی در زمان خود اشاره میکند. مسائلی که نیچه از آن بابت او را تحسین میکرد.
ویژگی مشترک بین نیچه و داستایفسکی این است که هردوی آنها به مسائل چند وجهی و عناصر پیچیدهی انسان مدرن پرداختهاند که در زمینهی نظریات فلسفی قابل بررسی نیست. در اندیشهی داستایفسکی و نیچه شخصی وجود دارد که همیشه به طرز اگزیستانسیالی زیست خود را مورد سوال قرار میدهد. چنین فردی میکوشد تا در فضایی که اندیشههای متناقض و خودانتقادی وجود دارد وجود خویش را واکاود. درنتیجه همانطور که بررسی حقیقت برای نیچه اهمیت دارد، شخصیت کتاب داستایفسکی نیز مشتاق مداقه پیرامون ماهیت حقیقی انسان است و به دفعات خود را وامیکاود.
همچون نیچه که میکوشد تا واقعیت را درک کرده و به درستی توصیف کند، میبینیم که شخصیت رمان داستایفسکی که همان قهرمان داستان است، تلاش میکند تا به درک شخصی از زندگی پیرامونش برسد. بنابراین او تعاریف خاص خود را از چیزها دارد و گمان میکند بینش سرشار و یا دانش زیاد یک بیماری است او میگوید:
عالیجنابان قسم میخورم دانستن زیادی یک جور مرض است. یک مرض واقعی و تمام و کمال. برای زندگی انسان، تنها اندک دانشی کافیست یعنی نصف یا حتی یک چهارم دانش یک انسان بافضیلت و دانشآموخته بخصوص آن دسته که در همین روزگار نامراد و فلاکتبار قرن نوزدهم درمنتهای شوربختی افتخارحضور در شهر پترزبورگ را دارند. (داستایفسکی،صفحهی 7)
قهرمان داستان کسانی را که در دانش خود غلو میکنند نکوهش میکند. و حتی آنهارا نه انسان بلکه «موشی تیزهوش و حساس» مینامد. او همواره از تاکید بر اهمیت خردگرایی در اجتماع وقت خود سر باز زده است. این نشان میدهد داستایفسکی چگونه از اینکه در قرن نوزدهم همهچیز را تحت سلطهی خردگرایی و مفاهیم علمی میدانستند انتقاد میکرد.
به این ترتیب داستایفسکی از آنجایی که [تنها] یک روایت یا تعریف مطلق برای حقیقت قائل نیست به نیچه شباهت دارد. داستایفسکی ماهیت یا ویژگیای که ممکن است توسط جامعه و دیگر نظریات معرفتشناختی به یک فرد تحمیل شود را نمیپذیرذ. او از انسانی که «طبیعت پرمهرش امید داشت او را همانطور که [در آغاز] از سر لطف به وجود آورده ببیند.» انزجار دارد. (داستایفسکی،13) به نظر میرسد که داستایفسکی از نظریاتی که میکوشند یک تعریف از ماهیت بشر ارائه کنند، سر باز میزند.
او معتقد است پیداکردن یک تعریف مطلق از ماهیت بشر دشوار است. برای نمونه، منتقدان بسیاری معتقدند که داستایفسکی یادداشتهای زیرزمینی را به عنوان نقیضهی (پارودی)[5] رمان چه باید کرد اثر ن.گ چرنیشفسکی[6] نوشته است. یکی از همین منتقدان مارک مک کارتی[7] است که عنوان میکند چرنیشفسکی بر این باور بود که انسانها بایستی فهم شخصی خود را از زندگی داشته باشند. اگر چنین فهمی داشته باشند، میتوانند موقعیت خود را دگرگون ساخته و به جامعهای کامل و بی نقص دست یابند. درمقابل، داستایفسکی نظرات متناقضی در این باره ارائه میکند و معتقد است «اگرچه خرد میتواند ابزاری سودمند باشد، اما فقط بُعد فکری مردم، که حدود پنج درصد از وجود یک انسان است را اقناع میکند. در نتیجه، هیچ کس نمیتواند مطلقا نقش خرد را درزندگی بشر مشخص کند. خرد تنها آنچه را که میتواند کشف و درک کند میشناسد اما چیزهایی وجود دارند که فهم پذیر نیستند چراکه ورای خرد بشری هستند.» (مککارتی 2018، صفحهی 7-8) چنانچه میبینیم داستایفسکی به نظریات و دیدگاههایی که در تلاشند تا یک ذهنیت سوسیالیست یا ماتریالیست از بشر ارائه دهند و در قرن نوزدهم هم بسیار رایج بودند باور ندارد.
او نیز همچون نیچه تعریفی واحد و مطلق برای حقیقت قائل نیست. نیچه بر این باور است که دانش از خلال چشماندازهای یک موضوع به دست میآید. او از در دسترس بودن بسیاری از موضوعات و دشواری کاهش [در دسترس بودن] آنها جانبداری میکند. از نظر نیچه از آنجایی که این چشماندازهای ماست که به دانش و آگاهی از جهان منجر میشود، تفکیک یک روش اندیشیدن یا یک جور فهم از مسائل بسیار دشوار است. او این مسئله را اینگونه شرح میدهد:
دیدن تنها از چشمانداز و آگاهی نیز تنها از چشمانداز میسر میشود. هرچه با تأثر و عواطف بیشتری پیرامون چیزی سخن بگوییم، از چشمهای بیشترو گوناگونتری میتوانیم آن را بنگریم و برداشت و عینینگری ما از آن تمام و کمال تر است. اما زدودن خواست و فرونشاندن جملگی احساسات، ولو ازعهدهی آن هم برآییم آیا جز عقیم کردن عقل معنایی دارد؟ (نیچه، تبارشناسی اخلاق صفحهی، 128)
نیچه میپندارد جداکردن برخی مفاهیم و اندیشههای معرفتشناختی از برخی دیگر دشوار است. تقریبا نمیتوانیم از یک روش مطلق برای درک و استدلال نظریِ مفاهیم بهره ببریم. اگر بحث دانش مطرح باشد، چنین کاری به گفتهی نیچه فرد را بی کنش[8] میسازد. او تاکید میکند که یک فرد نمیتواند بیکنش باشد چرا که دانش متضمن چشم انداز و تفسیرهای متعدد است. نیچه در«خواست قدرت» میگوید:
تا زمانی که واژهی “دانش” معنا دارد، جهان شناختپذیر است و در غیر این صورت، تفسیر پذیر است. معنایی واحد در پس آن نیست بلکه معانی متعدد دارد. «چشم اندازگرایی». نیازها و رانشهایمان و معایب و محاسن این دو است که جهان را تفسیر میکند. هر رانش نوعی میل به حکمرانی است و هر کدام [از این رانشها] چشمانداز خود را دارند و مایلاند تا تمام رانشهای دیگر را وادارند که [چشم انداز آنها] را همچون هنجاری بپذیرد. (خواست قدرت، صفحه 267 )
این نشان میدهد تمایل انسان به مفهوم سازی از چیزها و سنجش واقعیت، با ساختارهای فرهنگی و اجتماعی ارتباط تنگاتنگی دارد. بنابراین، دانش از تفاسیر عینی متباین نیست. همان چیزی که به تعبیر نیچه «خواست قدرت» و حکمرانیِ پیوستهی انسان را نشان میدهد. به دیگر بیان، تفسیرات همان «خواست قدرت» هستند. اما اگر بخواهیم تاکید کنیم که این تفسیرات قطعی و مطلق هستند، میبایست نخست آنها را فراتر از خواست قدرت در نظر بگیریم. افزون بر این، نیچه خواست قدرت را همچون دستاویزی برای شدن به تصویر میکشد که نمیتوان به واسطهی مفاهیم آنرا کاهش یا گسترش داد. بنابراین میبینیم که او رابطهی فرد و جهان را به گونهای قابل توجه و حیاتی تبیین میکند.
نیچه نشان میدهد که جهان پیرامونمان حاصل تفسیرهای ماست. در نتیجه یک نوع تفسیر و یک نوع الگوی مفهومی در فهم نیچه از واقعیت نمیگنجد. این نشان میدهد که نیچه با مطلق گرایی در دانش که در زمان او بسیار متداول هم بود مخالفت میکرد. سطوح دانش ما نشان میدهند که ما به سطح جدیدی از تفسیر و برآورد دست یافتهایم. داشتن دانش به معنای استناد کردن به چشماندازهای گوناگون است نه یک یا چند الگوی مطلقِ معرفت شناختی. بنابراین، یک گزاره [ی مطلق] از حقیقت وجود ندارد، حقیقت نسبی است.
درنتیجه داستایفسکی در همین زمینه تضادهای درونی انسان مدرن، احساسات، تردیدها و کشمکشهایش را شرح میدهد. نیچه نیز به همین شیوه بررسی میکند که چگونه فرد به آنچه که هست تبدیل میشود. از این رو هم داستایفسکی و هم نیچه در تلاشند با بررسی ژرفنگرانهی انسان، سنجههایی را که فراتر از داوری ما در ارتباط با احساسات و غرایزمان هستند را بررسی کنند. هردوی اینها نمودگار دشواری فرد در زمان درک ژرفای درون خود، در نتیجهی محدودیتهایی است که ممکن است بر کسی تحمیل شود، خواه این محدودیتها اجتماعی، سیاسی، اقتصادی یا مذهبی باشند. نیچه در تبارشناسی اخلاق میگوید:
«اما اینکه شما این یا آن داوری را ندای وجدان میپندارید (یا به دیگر سخن چیزی را صحیح میپندارید) احتمالا به این دلیل است که هرگز راجع به خویشتن بسیار نیاندیشیدهاید و به سادگی کورکورانه آنچه را که از کودکی به شما به عنوان « صحیح» آموختهاند، پذیرفتهاید. روی هم رفته، اگر دقیقتر فکر میکردید، بهتر مشاهده میکردید و بیشتر میآموختید، درکتان از منشی که داوری اخلاقی از آن سرچشمه میگیرد، این سخنان باشکوه را برایتان تباه میکرد.» (آلیسون،2000 ، 199)
بنابراین دریافتیم که ممکن نیست در فلسفهی نیچه و داستایفسکی بهطور کامل به «ما که هستیم» بپردازیم زیرا در نهایت توسط بازدارندههای بیرونی که عمدتا از سوی جامعه ارائه میشوند و بازدارندههای درونی خود نیز محدودشدهایم. که رهایی از این بازدارندهها آسان نیست. از این رو انسان مدرن در شرح واضح واقعیت با دشواری مواجه میشود.
در حقیقت، این موضوع بُعد اگزیستانسیالِ فلسفهی داستایفسکی و نیچه را به ما نشان میدهد. مارینا جینیا اگدن[9] در کتاب خود با عنوان داستایفسکی و نیچه میگوید: فلسفهی تراژدیِ لِف شِستوو نشان میدهد فلسفهی نیچه او را از نظامها و قلمروهایی که توسط سنتهای علم و اخلاق به آن گرویده بود، فراتر برد. در چنین واقعیتِ نوپا و تازهای که فراتر از تئوری رفته بود تنها زشتی وجود داشت. به همین خاطر نیچه تاکید میکند که داوریهای صحیح و غلط مشخصههای اساسی زندگی و انتقادی سخت و مهلک به احساسات مبتنی بر ارزشهای مرسوم هستند. اگر با ضرس قاطع و واقعگرایانه به چیزی بنگریم، واقعیتی نو و ناشنیده یا حقیقتی مشهود دربارهی آن چیز که پیشتر هیچگاه ابراز نشده نمایان میشود. این بدین معناست که دشوار میتوان [تنها] یک تعریف نهایی از همهی رویدادها یا مفاهیم زندگی داشت. حقیقت در زندگی نسبی است. و شاید ما نیز چشماندازهای متفاوتی از آن داریم. بنابراین، [این موضوع] شواهدی برای وجود مفهوم چشماندازگرایی یا نسبیگرایی پدیدمیآورد.
داستایفسکی همچون نیچه باوردارد که بیشتر مردم خرد و آرمانگرایی را [امر] مطلق میانگارند. همین مطلقگرایی موجب میشود خرد و آرمانگرایی را قطعی و تغییرناپذیر بیانگاریم. اما داستایفسکی و نیچه این را نپذیرفتهاند. آنها کلگرایی انتزاعی را نقد میکنند چرا که مانع از تبدیل شدنمان به فردی که اکنون هستیم میشود. به این ترتیب، آنها بیخردی را ویژگی افراد میدانند اما این به این معنا نیست که به کلی «خرد» و «علم» را انکار میکنند. آن دو مخالف مطلقگرایی خرد و تعاریف علمی در قرن نوزدهم هستند [یعنی] نگرشی که خرد را والاترین قابلیت بشر میانگارد و او را به اندیشهها و قوههای عقلانی صرف تقلیل میدهد.
به بیان روشنتر داستایفسکی و نیچه هردو با قواعد علمی ارائه شده توسط نظریهی فرگشت[10] داروین در ستیزند. به گفتهی چارلز اچ پنس ( 2011)، «نقد نیچه به فرگشت داروینی این نیست که داروین همهچیز را بر پایهی پیشامد، شانس یا نابهسامانی بنا مینهد (دیدگاه کنونی آفرینشگرایان[11]) بلکه معتقد است داروین دیدگاهی بیش از اندازه عقلانی از زندگی ارائه میدهد_ به اصطلاح آثار اولیهی نیچه دیدگاه فراآپولونی[12]_ که در اساس زیستشناسیای که نیچه آنرا بازشناخت، پیامدهای فلسفی سخت ناخوشایندی در پی داشت. نیچه از دیدگاه داروین انتقاد میکند چرا که باور دارد [این دیدگاه] در تلاش است گزارهای درکشدنی و بدیهی را بر انسان و سایر موجودات اعمال کند. نیچه اشاره میکند که این بُعد از نظریهی داروین در مقابل واقعیت و طبیعت در دانش مدرن و فلسفه، دیدگاهی ضعیف و بیاساس به شمار میآید و پُر واضح که با آن مخالف است.
قهرمان داستان داستایفسکی نیز مشابه نیچه میکوشد بر اساس نظریات علمی همچون نظریهی داروین به حقیقت وجود خود پی ببرد. او دروناً با مسئلهای روبرو میشود، زیرا میانگارد توضیح علمی خود او[تنها] با یک اصل علمی، او را از سایر گزارههای علمی محروم میکند. شخصیت کتاب یادداشتهای زیرزمینی میگوید:
منظورم دقیقا قوانین طبیعت است. علوم طبیعی و ریاضیات. زمانی که به تو ثابت میکنند که مثلا از نسل میمون هستی دیگر ابرو در هم کشیدن به کار نیاید باید واقعیت را پذیرفت. وقتی ثابت میکنند که قطرهای از چربی بدنت باید از هزاران هزار همنوعت برایت گرانمایهتر باشد، سرانجام همین مسئله چارهی همهچیز از جمله فضیلت، وظیفه، تعصب و هوس و مسائلی از این دست است. و تو باید بپذیری چراکه از آن گریزی نیست همانطور که از دو دوتا چهارتای ریاضی نیست. حالا بیا و انکار کن. (داستایفسکی،صفحهی 16)
چنین تعبیری در علم وابسته به مفاهیم و روشهایی است که نیچه و داستایفسکی هردو آن را رد میکنند. این تعابیر به مفاهیمی میانجامد که برآمده از فرایند فرگشت است. علاوه بر این همانطور که پیشتر اشاره شد نیچه مخالف چنین برداشتیهاییست زیرا براینند تا حقایق فیزیکی یا طبیعی را با اهداف و مقاصد مطلق و قطعی توجیه کنند. در اینجا درمییابیم که داستایفسکی نتیجهی عقاید داروینی را حقیقت نمیپندارد. در نقل قول مذکور [داستایفسکی، صفحه 16] کاراکتر از تعریف انسان براساس قواعد و فرمولهای ریاضی بیزار است. داستایفسکی هر روش علمیای که طبیعت انسان را بر اساس چهارچوبها و الگوهای علمی صورتبندی کند، نمیپذیرد. به این ترتیب میتوان فهمید که نیچه و داستایفسکی هردو منتقد دانش و اندیشهی مدرنی هستند که بهطورکلی میکوشد در قالبهای قابل فهم و انتزاعی پارهای از واقعیت را بازگو کند. این عقاید در قرن نوزدهم بسیار متداول بودند.
همانگونه که بررسیها نشان دادهاست، نیچه و داستایفسکی در چگونگی نگرش به حقیقت و واقعیت زمینههای مشترکی داشتهاند. چنانچه نیچه نگاه فلسفهی مدرن و فرهنگ غرب به جهان و اینکه چگونه [این دیدگاه] واقعیت را به شیوهای مطلق و مفهومسازی شده میبیند را نقد میکند. با این وجود نیچه در دیدن واقعیت و چیزها نگرش تبیینگرایانه را رد نمیکند. اما بر نقش فرد در فهم جهان از دیدگاه شخصی خود تاکید میکند. بنابراین قابلیت وجود دیدگاه های چندگانه از زیستما، جهان و واقعیت پدید میآید. داستایفسکی نیز همچون نیچه با این موضوع که فرد بر اساس الگوها و قالبهای علمی جامعه توصیف و دستهبندی شود مخالفت میکند.
در اندیشهی داستایفسکی، فرد احساسات، تمایلات و افکار شخصی خود را بیان میکند که به تثبیت موقعیت و جایگاهش در مقابل جامعه و نیروهایی که در صدد آسیب زدن و محدودکردن وجودش هستند، کمک میکند. بنابراین، میتوان پیبرد که نیچه و داستایفسکی هردو دیدگاه منحصر به فردی به ماهیت بشر ونگرش فرد به دیگرعوامل و نیروها دارند. آنها نمیخواهند انسان با تعریفی مطلق، روشی نظاممند یا الگویی فرهنگی، علمی، اجتماعی و… که مطلق و معین است محصور شود. این امر مستلزم این است که آن دو درحالی که بُعد منفی بشر را در نظر دارند توجه خود را به [بُعد] خلاق او نیز معطوف سازند. آنها درحالی که در عقاید و نظریات فلسفی و معرفتشناختی که قرن نوزدهم را شکل میدهد شاهد بیکنشی و بی دقتی هستند، امید دارند که بتوانند فهم بهتری از ماهیت بشر، واقعیت و جهان ارائه کنند.»
منابع
[1] Allison, David B. (2000). Reading the New Nietzsche. U. S. A.: Rowman & Littlefield Publishers, Inc.
[2] Dostoyevsky, F. (1994). Notes from the Underground. New York: Vintage Classics.
[3] McCarthy, M. (2018). What is to be Done with the Underground Man: A Comparison of N.G. Chernyshevsky and F.M. Dostoevsky,’ Pro Rege: Vol. 46: No. 4 2018. p.p. 15 – 24. Available at:
4] Nietzsche, F. (2006). On the Genealogy of Morals. Ed. Keith Ansell-Pearson, Trans. Carol Diethe. U.K.: Cambridge University Press. [5] Nietzsche, F. (1968). The Will to Power. Ed. Walter Kaufmann. Trans. Walter Kaufmann and R. J. Hollingdale. New York: Vintage Books [6] Ogden, J. (2016). Readings of Nietzsche in Dostoevsky and Nietzsche: The Philosophy of Tragedy by Lev Shestov’. Cyclops Journal, 1, 9 -110. [7] Pence, H. (2011). Nietzsche’s Aesthetic Critique of Darwin.’ Faculty Publications. 33 (7), 165-190. Available at:
- Arab Anglophone fiction
- Theology, الاهیات
- 3. worm eye view, برگردان این اصطلاح که ترجمهی تحتاللفظی آن زاویهی دید کرمخاکی است به زبان فارسی خوش نمیشیند. به همین خاطر معنای استعاری آن یعنی زاویهی دید انسان محدود را بهکار گرفتم.
- Anthropomorphism, اختصاص دادن خصوصیات انسانی به غیر انسان مانند خدایان، ارواح، حیوانات و غیره. روندی اساسی در تخیل انسان است که در زبان، دین و هنر منعکس میشود.
- parody,تقلید طنزگونه از یک اثر هنری دیگر که عموما به قصد نقد و استهزا آن اثر آنجام میشود
- Nikolay Gavrilovich Chernyshevsky, اندیشمند و منتقد ادبی و نویسندهی روسی که در جناح سوسیالیستهای رادیکال روسیه قرار داشت و با عقاید داستایفسکی زاویه داشت
- Mark McCarthy
- Passive
- Marina Jinia Ogden
- Evolution
- creationism آفرینشگرایی رویکردی مذهبی است که بر اساس آن جهان و موجودات آن توسط موجود یا موجوداتی فرا طبیعی عموما با نام خدا، به وجود آمده.
- Over-Apollonian view,
نیچه در کتاب زایش تراژدی به دو فرهنگ اسطورهای در یونان باستان یعنی دیونیسوس و آپولون میپردازد. آپولون بیانگر مفاهیمی چون هماهنگی، نظم، توازن، قانونگرایی و از این قبیل است. نیچه چون عقاید داروینی را بیش از حد عقلانی و عاری از شور و انفعلات درونی میپندارد، آن را فرا آپولونی مینامد.
انتهای پیام
آندره ژید بهترین مقایسه رو کرده: نیچه هدف زندگی را در اثبات خویشتن میجوید و داستایوفسکی در تسلیم و تفویض
بسیار بسیار عالی. من از مطالعه این نوع مقایسه ها واقعا لذت میبرم چون بهانهای برای پرداخت بیشتر و دقیق تر نگاه هاست… باز هم از این مقاله ها ( که نگاه متعصبانه نداره ) بزارید.