ارسطو و زیبایی
حسن بلخاری، نویسنده و پژوهشگر در روزنامه اطلاعات نوشت: «ارسطو این شاگرد بزرگ و البته عصیانگر افلاطون که حقیقت و افلاطون را با هم دوست دارد، اما حقیقت را از افلاطون بیشتر، دو کتاب درباره زیبایی نوشت: درباره زیبا و درباره اشیای زیبا که هر دو متأسفانه مفقود گردیده و هیچ اثری از آنها نیست؛۱ اما تأمل در برخی آثار موجودش نشان میدهد تأملاتی در باب زیبایی داشته است که سیر مفهوم زیبایی را از دامنه جهان تجرید یا معقول به جهان محسوس میکشاند.
مهمترین بحث ارسطو در این باب، رویکردی است که در کتاب متافیزیک یا مابعدالطبیعه برگزیده است. ارسطو در کتاب سیزدهم مابعدالطبیعه (فقره ۱۰۷۸) به بحث در باب ریاضیات پرداخته و در باب سوم این فصل با عنوان «موضوعات ریاضی را فقط در فکر میتوان از اشیای محسوس منها ساخت»، به جایگاه ریاضیات در حکمت و فلسفه اشاره میکند. بحث در باب موضوع ریاضی و نیز هندسه، دغدغه مهم او در این فصل است. از منظر ارسطو مراتب معنا در این علوم با تعریف آنها مرتبط است؛ تعریفی که با بساطت موضوع نسبت مستقیم دارد، یعنی هرچه شیئی بسیطتر باشد، شناسایی ما در بابش دقیقتر است. بر این اساس ارسطو تأکید میکند علمی که نظر به مقدار ندارد، دقیقتر از علمی است که مقدار را در نظر دارد و البته از آن دقیقتر، علمی است که به موجودات، بدون توجه به حرکت آنها نظر دارد. بر این اساس علمی که متوجه حرکت باشد، دونپایهتر از علم فوقالذکر است؛ اما در متن همین علوم (علومی که به حرکت میپردازند) دقیقتر از همه، علمی است که به حرکت اول توجه میکند؛ زیرا حرکت اول از بسیطترین حرکات است.۲
این معنا از دیدگاه ارسطو در باب دانشهایی چون تألیف الحان و مناظر نیز صادق است؛ زیرا هیچیک از این علوم به موضوعات خود از آن حیث که شیئی مرئی یا صوت هستند، توجه ندارند، بلکه آنها را فقط از این جهت که خطوط و اعدادند، بررسی میکنند و میدانیم که خطوط و اعداد خصوصیات ذاتی شئ مرئی و صوت هستند.
این دیدگاه ارسطو تا حدی شبیه ایده افلاطون است: هرچه علمی از موضوع محسوس فاصله بگیرد، به همان اندازه موضوعش بسیطتر میشود؛ پس به همان اندازه شناساییاش نسبت به موضوع دقیقتر میشود. بنابراین در میان علومی چون حساب، هندسه، نجوم، علم منظر و تألیف الحان علم حساب برتری دارد، چون موضوع آن انتزاعیتر است. آنچه گفتیم، خود مقدمهای است تا ارسطو را به بحث در باب زیبایی بکشاند. بحثی که به نظر میرسد مهمترین رویکرد او در تبیین و تعریف زیبایی است. در این باب سخن اول نسبت میان خیر، زیبایی و امر مطبوع است.
نسبت میان خیر، زیبایی و امر
یکی از مهمترین کارهای ارسطو در باب زیبایی، تمایز میان امر مطبوع و امر زیباست. از دیدگاه او هر آنچه مطبوع نفس باشد، الزاما زیبا نیست، گرچه میتواند به سبب ایجاد لذت زیبا خوانده یا نمایانده شود، اما او در پروبلمانا (مسائل) مابین انتخاب لذت جنسی یا انتخاب زیباشناختی، تفاوت قائل میشود. این یعنی تمایز میان آنچه میل طلب میکند و آنچه حقیقتا به عنوان زیبایی در جهان عینی ظهور و بروز دارد. به تعبیر کاپلستون، تأکید بر این مسأله در کتاب مابعدالطبیعه، ایجاد ارتباط میان علوم ریاضی و زیبایی را (که زیبایی را در اعیان جلوهگر میسازد همچنانکه در رساله فیلبس افلاطون دیدیم)، مستحکم ساخته و بنابراین، رویکرد ارسطو در تعریف زیبایی بر بنیاد قواعدی چون تناسب و توازن را قوت میبخشد.۳
با تأکید بر تمایل ارسطو بر ایجاد تمایز میان امر مطبوع و امر زیبا، سؤالی ذهن ارسطوشناسان را به خود مشغول کرده است: نسبت زیبایی با خیر چیست؟ آیا در اینجا نیز چون تمایز میان زیبا و مطبوع، تمایز وجود دارد؟ در رساله خطابه یا ریطوریقا که از آن سخن خواهیم گفت، زیبا چیزی است که چون خیر است، مطبوع و خوشایند است. این تعریف تعادلی کاملا موازی میان خیر و زیبا ایجاد میکند؛ اما تصریح او در مابعدالطبیعه که زیبا و خیر متفاوتند، مخاطب را سردرگم میسازد.
از نظر ارسطو خیر همیشه رفتار را به عنوان موضوع خود در بر دارد؛ اما زیبا در اشیا بیحرکت نیز یافت میشود. بنابراین زیبا اعم از خیر است و کاملا نمیتواند همسنگ آن باشد. این قول بدان معناست که زیبا الزاما محصول ظهور میل یا احساس یک انسان نیست، بلکه میتواند فارغ از هرگونه غرض یا بیارتباط با آن، در یک شئ موجود باشد (مسألهای که میتوانست در رأی هیوم و کانت در قرون بعد تأثیر بهسزایی بگذارد).
ذکر نکتهای در این قلمرو روشنگر است. تمایز میان زیبا با امر مطبوع و خیر، با محوریت انسان صورت میگیرد. در امر مطبوع طبع انسانی دخالت دارد، در خیر نیز رفتار انسانی دخیل است؛ اما زیبا الزاما محصول ظهور این دو حس در انسان نیست، زیرا در غیبت ناظر و ظهور این احساسات نیز، زیبایی در اعیان موجود است، همچون زیبایی نقوش هندسی. ارسطو مایل است تأکید کند احساس لذت با رؤیت اشکال زیبای هندسی الزاما از میل و طبع انسان برنمیخیزد (و نیز با رفتار خیرآمیز او چندان ارتباط ندارد)، بلکه در خود این اشکال فیحد نفسه هست (همان نکته رساله فیلبس) و همین معناست که او را به رجحان امر زیبا در اعیان با استفاده از قواعدی چون نظم و تناسب میکشاند.
ارسطو در متافیزیک ابتدا تأکید میکند خیر و زیبایی غیر از یکدیگرند: «زیرا خیر همیشه مستلزم عمل است، ولی زیبایی در اشیای بیحرکت نیز ممکن است پیدا شود»۴ (و این البته در حالی است که در ریطوریقا (یا فن خطابه) زیبایی و خیر را کاملا مرتبط و وابسته به هم میداند. آنجا که در این اثر خویش و ذیل بحث لذت، ضمن اینکه لذت را خیر میداند تأکید میکند هرچیز زیبا و مطلوبی خیر است، یا به عبارتی چیزی که زیبا و مطلوب باشد، الزاما خیر است).۵
این تأکید ارسطو بر نسبت زیبایی و خیر از دیدگاه برخی محققان خود تعریفی از زیبایی است: «زیبا چیزی است که هم به خودی خود مطلوب است و هم ستودنی است یا چیزی است که هم خیر است و هم چون خیر است، لذتبخش است.»۶ در ابتدا به نظر میرسد این ورود به بحث زیبایی آن نیز هنگامیکه ارسطو در فصل سیزدهم متافیزیک، بهشدت سرگرم اثبات تجریدی یا نیمهتجریدی بودن برخی علوم است (با توجه به موضوعاتشان)، کاملا ناگهانی است، لیک شرح ماجرا توسط او نشان میدهد اتفاقا این رویکرد، رویکردی بسیار دقیق است؛ زیرا پس از تأکید بر تفاوت میان خیر و زیبایی، به مفروضی مکنون پاسخ میدهد:
فیلسوفانی هستند که میگویند علوم ریاضی از این رو که به تجرید نزدیکند، نسبتی با هنر و زیبایی ندارند. این همان فرض مستور است که از سوی برخی فلاسفه بیان میشود، اما ارسطو چنین فیلسوفانی را در معرض اشتباه میداند؛ زیرا برخلاف رأی آنان، علمای ریاضی درباره خیر و زیبایی بسیار سخن گفته و استدلالهای فراوان میآورند گرچه ارسطو میپذیرد این ریاضیدانان بالصراحه اصطلاحات خیر و زیبایی را بهکار نگرفته و به زبان نمیآورند و صرفا به اثبات آثار و نسبتهای آنها میپردازند؛ اما مطلقا معتقد نیست این فقدان یا قلت کاربرد اصطلاح زیبایی در آثارشان، نشان از بیتوجهی علمای ریاضی به خیر و زیبایی دارد.
در این موضع، ارسطو برای اثبات نظریه خود در ایجاد تعادل میان ریاضیات و زیبایی، به بیان عالیترین صور یا عناصر زیبایی میپردازد؛ بیانی که جامعترین تعریف زیبایی نزد ارسطوست: «عالیترین صور زیبایی عبارتند از نظم و تناسب و وضوح و روشنی،۷ و علوم ریاضی در اثبات اینها کوشش خاصی به عمل میآورند؛ چون اینها یعنی نظم و وضوح، علل چیزهای بسیاری هستند. بیگمان علوم ریاضی باید به بررسی این مبدأ، یعنی زیبایی نیز به عنوان علت به معنایی خاص بپردازند.»۸ این نکته فوقالعاده مهم است، بهویژه که ارسطو پس از جمله فوق میگوید: «ما در جای دیگر در این باره به تفضیل سخن خواهیم گفت»؛۹ وعدهای که متأسفانه به جای آورده نشد و اگر شد، اینک اثری از آن در آثار ارسطو وجود ندارد.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوس نیز توجهی به زیبایی دارد. در فقره b 1104 (یعنی در فصل «در باب فضیلت») متذکر میشود سه چیز است که هر انسانی آن را میجوید و نیز سه چیز که از آن گریزان است: آن سه چیزی که انسان هماره در پی آن است، «زیبا»، «مطبوع» و «سودمند» است و آنچه از آن میگریزد، «زشت»، «زیانبار» و «نامطبوع» است.۱۰ همچنین در فصل سوم یعنی «بیان فضایل اخلاقی» و در شرح مفهوم «بزرگواری» با مقایسه آثار هنری و ثروت، آنچه را در ثروت پُر ارج و بهاست طلا میداند، لیک در آثار هنری آنچه این آثار را والا میسازد، زیبایی و والایی آنهاست: «ولی پر ارجترین چیز در اثر هنری، والایی و زیبایی است. وقتیکه چنین اثری را مینگریم، ناچار به اعجاب میافتیم و اثر والا باید اعجابانگیز باشد: علو یک اثر و عظمتش در والایی آن است».۱۱
محققان در میان اقوال چندوجهی ارسطو در باب زیبایی، ترجیح میدهند تعریف روشن و واضح او در باب زیباییِ مطرح در مابعدالطبیعه یا متافیزیک را، مبنا و محور تعریف زیبایی قرار دهند، آنجا که عناصر اصلی زیبایی را نظم، تناسب و روشنی میداند؛ امری که در بوطیقا (یا فن شعر) نیز بر آن تأکید میکند. در بوطیقا و ضمن تعریف تراژدی که آن را «تقلید کار و کرداری شگرف و تمام و دارای اندازهای معین» میخواند، در شرح «اندازه معین»، توجهی به زیبایی دارد و این رویکرد تقریبا همان رویکرد مطرح در مابعدالطبیعه است؛ یعنی توجه به نظم و اندازه: «همچنین امر زیبا، خواه موجود زندهای باشد و خواه چیزی باشد مرکب از اجزا، ناچار باید بین اجزای آن نظمی وجود داشته باشد و همچنین باید اندازهای معین داشته باشد. چون زیبایی شرطش داشتن اندازهای معین و همچنین داشتن نظم است. به همین جهت موجود زنده اگر زیاده از حد کوچک باشد، ممکن نیست که بتوان آن را زیبا شمرد؛ زیرا چون چشم فرصت بسیار کوتاهی برای رؤیت آن دارد، به ادراکش نائل نمیگردد. همچنین اگر زیاده از حد بزرگ باشد، بر آن محیط نمیشود، بلکه وحدت و تمامیت آن نیز از نظر بیننده مخفی و مستور میماند».۱۲
این رویکرد ارسطو، دامنه زیبایی را به پهنه محسوسات کشاند. به عبارت دیگر توجه به امور کمی در باب تعریف زیبایی، مصادیق این تعریف را اشیای محسوس و ملموس قرار میداد یا به دیگر سخن این تعریف بیشتر بر اشیای محسوس و ملموس قابل انطباق بود. به تعبیر نگارندگان «فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه» این یعنی رویکردی کاملا کارکردی که گرایش شدیدی به مفهوم صناعی بودن آثار هنری دارد تا تجریدی بودن آنها.۱۳
بدین ترتیب با ارسطو معنای زیبایی وضوح بیشتری یافت. آنچه افلاطون در خلال مباحثات خویش به صورت حاشیهای به آن اشاره کرده بود (یعنی مفاهیمی چون تناسب و توازن) در اندیشه ارسطو مبنا و عناصر اصلی زیبایی قلمداد گردید. اندیشه افلاطون مُثُُلیتر از آن بود که عناصر زیبایی را منحصر در محسوسات بداند، لیک ارسطو که جهانی تجربیتر داشت و به تفسیر رافائل در اثر هنری بینظیر مدرسه آتن،۱۴ از محسوس پی به معقول میبرد (و نه عکس آن) در تعریف زیبایی بر بنیاد نوعی تجربهگرایی به محسوسات توجه بیشتری نشان داد.»
پینوشتها:
۱ـ رک. فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، جلد اول: فلسفه هنر، تهران، انتشارات مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۸۹، ص۵٫
۲ـ متافیزیک، ارسطو، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۷، ص ۵۰۷٫
۳ـ رک. تاریخ فلسفه، کاپلستون، ترجمه سیدجلالالدین مجتبوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ج۱، ۱۳۶۸، ص۴۱۰٫ ۴ـ همان، ص۵۰۹٫
۵٫THE “ART” Of RHETORIC, BY JOHN HENKY FREESE, LONDON, WILLIAM HEINEMANN, NEW YORK: G. P. PUTNAM’S SONS, p. 62.
۶ـ خطابه، ارسطو، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران، هرمس، ۱۳۹۲، فصل ۹ (۱۳۶۶ ب ۱)، ص۸۷٫
۷ـ در حالی که معنای صریح definiteness صراحت، قطعیت، وضوح و روشنی است مشخص نیست چرا دکتر شرفالدین خراسانی در ترجمه این اصطلاح در این بخش از کتاب متافیزیک اصطلاح مذکور را محدودیت ترجمه نموده است. رک. متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانی، تهران، حکمت، ۱۳۷۷، ص۵۰۹٫ گرچه انتشارات محترم، در چاپ جدید این مشکل را حل کرده و به جای محدودیت، تعیّن آورده است. متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانی، تهران، حکمت، چاپ جدید، ص ۴۲۶٫
۸٫ METAPHYSICS, by Aristotle, translated by W. D. Ross, pg 192.
۹. But we shall speak more plainly elsewhere about these matters.
۱۰ـ اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، طرح نو، ۱۳۷۹، ص۵۵٫
۱۱ـ همان، ص۱۳۴٫
۱۲ـ فن شعر، ارسطو، ترجمه زرینکوب، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۸، ص۱۲۶٫
۱۳ـ رک. فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، جلد اول: فلسفه هنر، مقاله اول: امر زیبا، ص ۴٫
۱۴ـ مدرسه آتن (به ایتالیایی: Scuola di Atene) یکی از معروفترین آثار نقاش رنسانس ایتالیایی، رافائل (۱۴۸۳ ـ ۱۵۲۰م) است که در خلال سالهای ۱۵۱۰ و ۱۵۱۱م به عنوان بخشی از نقشهای دیواری اقامتگاه پاپ در واتیکان خلق شده است. این اثر به عنوان شاهکار رافائل و تجسمی تمام عیار از روح کلاسیک دوران اوج رنسانس (High Renaissance) شناخته میشود؛ زمانی که پاپ جولیوس دوم به تشویق هنرمندان بزرگی چون رافائل، لئوناردو داوینچی، دل سارتو و میکلآنژ پرداخت و شهر رم عملا جایگزین شهر فلورانس در تمرکز آثار هنری اروپا در طول سالهای رنسانس شد. در این اثر، چهرههای مختلفی از مشهورترین فلاسفه یونان باستان، دانشمندان و دیگر شخصیتهای شناخته شده به تصویر کشیده شدهاند. به دلیل اینکه خود رافائل به طور صریح به نام شخصیتهای موجود در اثر اشاره نکرده است و یا منبع مشخصی درباره این اثر و نامگذاری شخصیتهای آن وجود ندارد، تشخیص آنها همواره با شبهاتی همراه بوده است. با این حال توافقی کلی در نامگذاری این عده وجود دارد. به عبارت دیگر از سقراط، افلاطون و ارسطو تا فیثاغورث، بطلمیوس، اقلیدس، زرتشت و ابنرشد، همگی در این عکس یادگاری باستانی دیده میشوند.
انتهای پیام
متاسفم از پانوشت ویراست از فلسفه با کلمات آکادمیک پرنوشت و خسته هستیم ازاین همه کلمات پر تکرار