نگاهی به فیلمهای نیمهی نخست جشنواره فیلم فجر
صاحبه پویانمهر منتقد در یادداشتهایی نگاهی داشته است به فیلمهای پنج روز نخست جشنوراه فیلم فجر که در ادامه میخوانید:
ثروت یعنی بخشش
فیلم دروغ های زیبا اولین فیلمی که در فجر ۴۲ اکران شد محصولی مشترک از ایران و بنگلادش به کارگردانی و تهیه کنندگی جناب مرتضی آتش زمزم توانسته عاشقانه ای از بطن فقر بیرون بکشد، درامی اجتماعی که مثالی روشن از ثروت فکر و توان بخشش در اوج تنگدستی است.
این اثر می تواند شما را وارد طبقه ای از جامعه در بنگلادش کند که فقر به بیننده تلقین شود به طوریکه با رنج کاراکترها همزاد پنداری کند.
روایت کلی داستان اینگونه است که امجد قهرمان داستان و همسرش هرکدام به سختی تلاش میکنند تا بتوانند شرایط زندگی را بهبود بخشند، اما پیرنگ اصلی عشق و فداکاری این دو نسبت به هم نیست، از نظر من پیرنگ اصلی قصه دختربچه ای ناشنواست که تمام کاراکتر ها را برای رسیدن به نقطه ای مشترک بهم مرتبط کرده است، هدف همدلی امجد و همسرش برای کمک به دیطا دختر بچه ناشنوا و مادرش است اما متاسفانه پرداخت نامناسب سبب گمراهی ذهن مخاطب می شود.
امجد مدام همسرش را فرشته خطاب می کند نامی که با شخصیت کاراکتر همسو است، زنی خوش ذوق، عاشق و امیدوار که در تنگنای مالی هم به همسرش خیانت نمی کند و پای انتخاب و علاقه اش می ایستد مساله ای که امروز جوانان نسبت به آن کم لطف شده اند.
می توان گفت شخصیت پردازی خوبی دارد از تعدد کاراکتر پرهیز کرده و روحیه هر شخص را خیلی زود به مخاطب معرفی می کند.
فیلم از نظر فنی زیر سوال است، عطف اول که تحت فشار قرار گرفتن فرشته توسط رئیسش است در زمان خوبی اتفاق می افتد اما بخاطر تغییر رویه ی ماجرا خبری از عطف دوم، اوج و پایان بندی مناسب نیست، تعلیق ها ضعیف است و گره گشایی به سرعت توسط نویسنده ایجاد می شود درصورتی که مخاطب توقع دارد این اتفاق در طی پیشبرد داستان در چینشی مناسب از سکانس ها رخ دهد.
اگر بخواهم به نقطه ضعف اصلی فیلم اشاره کنم
مشخص نبودن یک انگیزه ثابت برای اثر است به این دلیل که ما در ابتدا شاهد تقلاهای زنی برای حفظ زندگی شخصی اش هستیم تا جایی که او را قهرمان داستان می دانیم و همراهی اش میکنیم اما از اواسط فیلم مشخص می شود قهرمان اصلی امجد است و هدف نیز درمان دیطا است، این روند سبب گمراهی ذهن و مجبور کردن ما به حدس و گمان می شود.
اما مساله اصلی این است که دروغ های زیبا مناسب زمان فعلی سینمای ما نیست، در حال حاضر که شاهد پیشرفت فیلم سازان در به تصویر کشیدن روایات هستیم این سبک کارها مخاطب ایرانی را راضی نمی کند، شاید نحوه بیان اثر مناسب فضا و فرهنگ و سلیقه مخاطبان در کشور بنگلادش ساخته شده باشد اما اگر هدف تولید محصولی مشترک است این حدس بنده نباید اتفاق می افتاد.
خالی از لطف است اگر به بازی خوب بازیگران اشاره نکنیم و نقش کارگردان در بازی گرفتن از کودک را در نظر نگیریم دختر کوچک و ناشنوای قصه به قدری خوب جلوی دوربین ظاهر شده است که کاملا باورش میکنیم، انگار او را می شناسیم.
شکار حلزون
شکار حلزون به کارگردانی محسن جسور دومین فیلمی بود که در جشنواره فجر ۴۲ به تصویر درآمد، روایت زندگی یک قاضی از کار افتاده که زنی جوان برای تامین هزینه های زندگی و شرایط فرزند بیمارش قبول می کند بعنوان پرستار با او محرم شود این آشنایی توسط پسر قاضی صورت می گیرد تا خیالش از بابت پدر بیمارش راحت شود .
قهرمان داستان قاضی است که درگیر موانعی از سمت پسر جوانش می شود .
فیلم پرداخت خوبی ندارد، مخاطب را درگیر ابهاماتی می کند که لازم نیست تا آخر داستان ادامه یابند، علاوه بر این بهتر بود این موارد در طی فیلم برطرف شوند نه اینکه با چند دیالوگ دم دستی ماجرا را تمام کنند.
مساله اصلی برای من این است که هدف چه بود؟
وقتی به نظاره یک اثر می نشینیم بعد از اتمام آن باید پیامی را دریافت کنیم، پیام شکار حلزون مبهم و نامشخص است راحت بگویم اگر هدف نشان دادن تبعات قوانین اشتباهی است که منجر به اجرای حکم های سنگین می شود و یا فشاری که یک قاضی برای پاسخ به درست بودن یا نبودن قضاوت هایش سال ها بر دوش می کشد، اصلا موفق نبوده.
بازی بازیگران در مواردی عالی و در مواردی دچار ضعف است تا حدی که مصنوعی به نظر می رسد.
دارای صحنه ها و دیالوگ های مشابه و تکراری است، این مساله حوصله را از مخاطب گرفت تا جایی که دیگر به شکایت در سالن سینما پرداختند.
اگر قرار است یک فیلم را به فستیوالی مهم که سالانه برگزار می شود ارسال کنیم لازم است وسواس بیشتری به خرج دهیم، فیلم نامه را بخوانیم و از نظر فنی و زیبایی های بصری بررسی کنیم تا حداقل از قواعد و قوانین یک ساختار سه پرده ای محروم نماند و کیفیت جشنواره را نیز بالا ببرد.
بعنوان کلام آخر لازم می دانم یادی کنم از مرحوم حسام محمودی که شاهد هنرنمایی ایشان در فیلم هستیم امید که روحشان شاد و در پناه عدل الهی آرام باشند.
راه حق ماناست
فیلم ظاهر که همان نام قهرمان داستان است اولین تجربه سینمایی حسین عامری است که محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است، روایت آن در رابطه با پسری نوجوان و سرباز است که در شهر نوده مشغول به خدمت است.
داستان سیری خطی دارد و سه پرده ای است، عطف ها رعایت شده اند اما عنصر ارتباطی ضعیف است، شروع جذابی ندارد که برای مخاطب کشش ایجاد کند زمان زیادی پیش می رود تا فیلم از حالت مستند خارج شده و تبدیل به یک روایت داستانی سینمایی شود.
یکی از نقدهای منفی وارد بر فیلم استفاده کم از دیالوگ است درصورتی که می توانستند بسیاری از ابهامات نظیر تاریخ فیلم که مربوط به حال است یا گذشته و زندگی شخصی و معرفی کاراکتر ها که در ابهام بودند را با دیالوگ هایی مفید و حتی کوتاه برطرف کنند.
سلیقه کارگردان به استفاده از تصاویر پستالی و زیبا بوده که تعدد آن سبب از ریتم افتادن و کاهش زمان مفید فیلم شده است.
از بازیگران نوظهور استفاده کرده اند که از عهده نقش خود تا حد زیادی برآمده اند و این از نظر من قابل تحسین است که صحنه را برای ورود افراد جدید باز کنیم تا سینما پر از چهره تکراری نشود، هرچند در بعضی کاراکترها ضعف هایی نظیر انقباض جسمانی دیده می شود.
اثر ظاهر تداعی گر انسان هایی است که سکوت را برای تسلی غم های زندگی زیسته خود انتخاب کرده اند، غم را فریاد نمی زنند و برای کمک به دیگران از هیچ کوششی دریغ نمی کنند، عاشق می شوند اما این توانایی را دارند که بخاطر امنیت و آرامش خاطر دیگران چشم بر قلب، روح و جان خود نیز ببندند، قهرمان داستان، نماد تمام جوان ها و نوجوان هایی است که در نهایت خضوع و فداکاری خود را ندید گرفتند و راهی جبهه های جنگ شدند.
کبوتر سفیدی که در فیلم حضور دارد از نظرم نماد آزادگی و بی پروایی ظاهر بود و درختی که نشانه عشق بین او و دختر جوان بود نیز نشان از این دارد که او با فداکاری اش زنده می ماند.
می دانم در ساخت اثرات تصویری استفاده از واقعیت های زندگی امری است مرسوم، اما امید دارم روزی برسد که شاهد در دست گرفتن هیچ موجود زنده ای توسط انسان ها در فیلم ها و سریال ها نباشیم و اهداف و نمادها را به طریق دیگری بیان کنیم.
در آخر باید بگویم ما می توانیم یک فیلم نامه خوب را با کارگردانی و تدوین نادرست ضعیف کنیم و برعکس، به گمانم ظاهر تا حدودی از هر دو ضعف برخوردار است نه اینکه بخواهم کل اثر را زیر سوال ببرم اما اگر دقت بیشتری بر بازنویسی فیلم نامه و نحوه چینش نماها به عمل آمده بود می توانسیم شاهد فیلمی کم نقص باشیم.
لازم به ذکر است فیلم عطف دوم خوب و پایان بندی زیبایی دارد که بر خلاف شروع فیلم در ذهن خواهد ماند، دست سربازی که در آخر به یاری پیرمرد قصه می رسد این مفهوم را یاد آور شده که جهان از امثال ظاهر خالی نخواهد ماند.
چه می شود که پدری راضی به سقط فرزندش می شود
فیلم دو روز دیرتر در ژانر کمدی سومین اثری بود که در روز اول جشنواره به نمایش در آمد، هرچند استاندارد خوب برای یک اثر کمدی در سینما را ندارد اما کاری است که با قدرت نسبتا خوبی شروع می کند مخاطب را مشتاق می کند و می خنداند اما از یک جایی به بعد ریتم کند تر می شود.
محتوای آن شرایط واضح و روشن اکثریت جوانانی است که در حال حاضر با شرایط سخت اقتصادی دست و پنجه نرم می کنند، با زوجی مواجه هستیم که برای عبور از شرایط بد و دیدن جهانی پیشرفته تر مجبور به ترک خانواده و انتخاب مهاجرت، این ماراتن طاقت فرسای روزگار فعلی جوانان سرزمینمان می شوند.
شروع فیلم خوب است و تدوین به سرعت اثر تا حد زیادی کمک کرده اما از یک جایی به بعد شاهد کند شدن ریتم خواهیم بود که متاسفانه این تفاوت مشهود است.
عنصر ارتباطی اثر پول است، علتی که قهرمان با بازی سینا مهراد و همسرش که پردیس احمدیه نقش آن را به عهده دارد را به سایر کاراکتر ها مرتبط می کند و چالش می آفریند.
ماجرا از جایی شروع می شود که پدر خانواده با هنرنمایی فرهاد آئیش عنوان می کند که ارث را بجای فرزندانش بین نوه هایش تقسیم خواهد کرد این شرط که همان عطف اول فیلم است زندگی قهرمان و همسرش را وارد چالش جدید می کند.
اتفاقاتی که به زبان طنز در فیلم شاهد هستیم و به آن می خندیم هرروز بطن جامعه تکرار می شود، در روزگاری که جوانان بخاطر نداشتن پول و شغل از اولین نیازها و خواسته های زندگی شان جا مانده اند تا جایی که فرزند ندیده شان را در جنینی راهی دنیای ابدی می کنند، خندیدن برای من به محرومیت مردم سرزمینم از بدیهی ترین نیازهای خود عین زاری است.
محتوای برگزیده برای اثر انتخاب بسیار خوبی است، اما در مواردی شاهد ضعف هایی هستیم که لازم به بیان است، روشن ترین آن صداگذاری است ، صدا بم و از کیفیت مطلوب محروم است، مورد دیگر ورود و خروج بازیگرانی است که حضورشان هیچ کمکی به پیشبرد پیرنگ نمی کند و دیگری لهجه آقای فرهاد آئیش در نقش پدر زن قهرمان است، درمواردی شاهد تغییر لهجه ایشان هستیم، نکته ای به این مهمی نباید از توجه کارگردان دور بماند.
بنده هم مانند بسیاری از منتقدین موافق ساخت فیلم هایی با کیفیت بالا و نه صرفا برای گیشه هستم و امیدوارم زمانی برسد که وقتی در فضایی شبیه به جشنواره نشسته ایم شاهد اثرهایی مثال زدنی که در فرم و محتوا حرف برای گفتن دارند باشیم اما باید بپذیریم که در شرایط فعلی ساخت فیلم هایی نظیر دو روز دیرتر با سلیقه بسیاری از مردم همراه است، خواهید دید که وقتی به اکران عمومی برسد فروش بالایی خواهد داشت.
ختم کلام اینکه انتخاب نام اثر را دوست دارم، انتخابی هوشمندانه است و به اصلی ترین نکته فیلم اشاره دارد نکته ای که فیلم های بسیاری خود را از آن محروم کرده اند.
بی بدن اثری متقاوت اما قربانی
فیلم بی بدن که با حاشیه های بسیاری در اکران فجر ۴۲ روبرو بود یک اثر در ژانر جنایی است که به نظر میرسد برآمده از سخت ترین پرونده های چند سال اخیر است، عموم مردم آن را با نام آرمان و غزاله می شناسند، پرونده ای که با سکوت و اعدام آرمان دفن شد و هرگز مشخص نشد حقیقت ماجرا چه بوده، اما به گفته نویسنده اثر این روایت فقط مختص به یک پرونده نبوده و الهام گرفته از چندین مورد می باشد.
قلم جدید کارگردان فیلم موفق علفزار آقای کاظم دانشی این بار توسط مرتضی علیزاده کارگردانی شده است که نخستین تجربه اش می باشد، همین شاید بهانه ای شد برای حذف یک اثر خوب از بخش رقابت های مسابقه و انتقال آن به نگاه نو که از نظر من صرفا یک توجیه است.
زاویه دید خوبی دارد دو پیام روشن را فریاد می زند، اول اینکه مدام اشاره به مهم بودن ارتباط درست والدین با فرزندان دارد تا برای دریافت محبت به خارج از خانه متوصل نشوند و دیگری که نکته ای چالش برانگیزی هم است، میخواهد مخالفت با اعدام را حتی در خود قوه قضاییه نشان دهد اما چون راهی جز بخشش اولیای دم وجود ندارد، کاری از دست عوامل مسئولین بر نمی آید.
فیلمنامه اصول و استاندارد یک اثر سینمایی را تا حد مطلوبی داراست، عطف ها در زمان های صحیح رعایت شده اند، اوج فیلم نیز همینطور، تعلیق هایی زیبا دارد که مدام مخاطب را غافلگیر می کند با اینکه داستان برگرفته از یک واقعیت است و ذهن ها آماده برای دریافت همان نتیجه اما تا لحظه آخر نمی توان حدس زد چه اتفاقی خواهد افتاد آیا اولیای دم رضایت می دهند یا خیر! عنصر ارتباطی متوسطی دارد، چمدان هایی که کلید اسرار قصه است، ضدارزشی دارد که به جبر ارزش مدار می شود و بازپرس قهرمانش که خوب طرح شده و از پس موانع پدری ضد قهرمان بر می آید و عدالت برپا می شود.
به شخص معتقدم اگر در انتخاب بازیگر دقت بیشتری می شد این اثر جزو کارهای ممتاز در پرونده کاری آقای علیزاده ثبت می شد.
ضعف هایی در بازیگری مشهود است، نوید پور فرج که قبلا شاهد توانایی بازیگری اش بوده ایم تا نیمه های اثر موفق به نمایش یک بازپرس تمام عیار نشده است، لحن صدا با زبان بدن هماهنگی ندارد از طرف دیگر سروش صحت آنطور که باید نتوانست نقش را باور پذیر کند، راحت بگویم قدرت بازی بی نظیر الناز شاکر دوست توانست کشش ماجرا را یک تنه پیش ببرد، طوری نقش را با خود یکی کرده که انگار تمام زجر را حس می کند و این همان چیزی است که ما از یک بازیگر حرفه ای توقع داریم ایجاد حس درست در خود و سپس تلقین آن به مخاطب که گلاره عباسی نیز از جایی به بعد بدان راه می یابد.
طراحی صحنه خوبی دارد، فضای خانه ارغوان دختری که گم شده مناسب اندوهی است که بر آن حاکم است در باقی موارد نیز حسن سلیقه طراح صحنه دیده می شود.
به پوشش و رنگ لباس بازیگران جز در مواردی معدود فکر شده است، جایی که عزا و اندوه حاکم است، لباس ها مشکی و بهم ریخته در مقابل جایی است که قدرت و پول خودنمایی می کند و آراستگی در ظاهر به وضوح دیده می شود.
در تدوین می شد که برخی نماهای مازاد حذف شوند، پرش پیدا نکنند و اصلاح رنگ و نور بهتری داشته باشند.
با اینکه معتقدم کارگردان موظف به دقتی بیشتر در نظارت بر تدوین و بازنویسی برخی دیالوگ ها و گرفتن بازی مناسب از بازیگران و انتخاب صحیح آنان بود اما فیلم بی بدن را از بسیاری جهت محق می دانم، طی دو روز هشت فیلم در جشنواره اکران شد که فقط دو فیلم خوش ساخت و اصولی با پیرنگ خوب دیدیم، یکی از آن ها قطع به یقین بی بدن است، این است که انگشت به دهان از عدم حضور این اثر در بخش مسابقه ایم، ثانیه ای برای ورود تماشاگران مانده در صف های طولانی اکران صبر نکردند و استارت پخش را زدند تا بگویند تحت هر شرایطی فیلم نمایش داده میشود ولی در کمال تعجب روز بعد یک سانس را به تعویق انداختند تا بازی فوتبال به اتمام برسد.
تمساح خونی استاندارد کمدی را بالا برد
جواد عزتی در اولین تجربه کارگردانی خود بسیار موفق عمل کرده است، تمساح خونی یک اثر با استاندارد بالای سینمای کمدی است که سخت میشود بر آن نقد منفی نوشت، هرطور که به آن نگاه می کنم جز خوش سلیقگی فراگیر چیزی نمی بینم.
تدوین ضرب آهنگی بالا داشت، کات های پی در پی و مرتبط، انتخاب واکنش های عالی، کنار همچیدن کم نظیر پلان ها که سرعت فیلم را افزایش میداد و تیتراژ منحصر به فردش که نوآوری داشت.
قهرمان داستان کاراکتری است که خود کارگردان نقشش را ایفا می کند، او به همراه دوستش وارد ماجرایی می شوند که اگر از آن جان سالم به در ببرند بسیاری از مشکلاتشان از نظر مالی حل خواهد شد اما باگ داشت، چون در نهایت به تنهایی حریف ضد قهرمان نمیشود.
ضد قهرمانی بنام فرید مدام برایشان مانع ایجاد می کند، این گره افکنی ها همان کششی است که باعث می شود مخاطب مشتاقانه فیلم را دنبال کند.
عنصر ارتباطی آن دلار است، مساله ای که کل ماجرای فیلم و جدال هایش حول آن میگردد.
باور دارم اگر یک فیلم نامه خوب کارگردان مناسبی نداشته باشد میسوزد و از طرف دیگر یک کارگردان خوب هم نمی تواند پیرنگی بد را نجات دهد اما اتفاقی که در تمساح خونی رقم خورده یک همسویی خوب بین نویسنده و کارگردان است که توانسته سطح فیلمنامه خوب آقای پدرام افشار را ارتقا دهد، کاملا مشخص است جدا از درنظر گرفتن قواعد ساخت یک اثر تراز سینمایی، جواد عزتی تمام تجربه چندین ساله خود را وارد کار کرده است.
شروع خوبی دارد چالش زود آغاز می شود و با دیدن چهره هایی نظیر کامبیز دیرباز، مهران غفوریان، پژمان جمشیدی، مهدی حسینی نیا و هومن حاجی عبداللهی دور یک میز هیجان به اوج می رسد، هنر بازیگری را اینجا که همه چیز عالیست به تماشا می نشینیم، آن میمیک های خوب، آن انعطاف جسمانی، شخصی کردن نقش و تبحر در بیان دیالوگ که همه و همه عالیست و در همراه کردن مخاطب با خود موفق اند.
به گفته کارگردان حین ساخت فیلم تصمیم گرفتند که یک فیلمنامه غیرخطی را خطی بسازند اما از نظر من حتی این تصمیم هم با وجود ایجاد ابهاماتی ضعیف در پایان بندی داستان خللی ایجاد نکرده است.
طراحی صحنه و لباس خوبی دارد، آرتا ماهان توانسته با در نظر گرفتن مواردی نظیر جایگاه اجتماعی، سطح فرهنگی هر زمان برای هر شخص لباس هایی انتخاب کنند که زیبایی بصری را حفظ کند.
موسیقی متن عالیست، آقای سخاوت آهنگساز اثر توانسته در بزنگاه ها به فیلم جان بخشد، در عین حال که از انواع موسیقی متن نظیر کمدی، رمانتیک، پرشور و هیجان استفاده کرده و ریتم
را نگاه میدارد.
کارگردان را در چکش کاری فیلمنامه، نظارت بر میزانسن، تدوین، موسیقی، صدا، نور و زوایای دقیق و قاب بندی مناسبش، گرفتن بازی مناسب از نقش آفرینان و گریم استانداردش موفق میدانم.
معتقدم وقتی یک اثر خوب در هر ژانری تحویل سینما داده می شود کار را برای باقی علاقه مندان به ساخت فیلم سخت تر می کند، چرا که وقتی مخاطب شاهد یک روایت خوش ساخت باشد دیگر به فیلم های بی کیفیت اهمیت چندانی نمی دهد گمان می رود نخستین تجربه کارگردانی جواد عزتی می تواند این توقع را در سلیقه عموم مردم ایجاد کند.
فیلم سینمایی یا مستندی از یک زندگینامه!
فیلم تابستان همان سال، ساخته آقای محمود کلاری را دیدم، پیرنگی که توسط راوی، از نگاهی اول شخص و به نوعی پی او وی پیش برده می شود.
در سراسر فیلم به دنبال پیامی روشن می گردم اما نیست، پیدا کردن آن در میان انبوهی از دیالوگ ها و نماهای اضافی سخت است پس پر واضح است که ضعف فیلمنامه عامل اصلی موفق نبودن اثر می باشد.
شروع تقریبا مناسبی دارد خیلی زود وارد ماجرای کینه توزی خواهری به خواهر بزرگترش می شویم اما هرگز علت آن پاسخ داده نمی شود مگر می شود ما برای پیرنگ اصلی ماجرا جواب و علت قرار ندهیم؟
کاراکترهایی داریم که فقط نام آن ها را می شنویم ولی تا مدت زیادی دلیل عدم حضورشان را متوجه نمی شویم و زمانی که این ابهام برطرف می شود بسیار دیر است. پس هجوم دیتای شدیدی دارد.
فیلم بیشتر شبیه یک مستند از زندگینامه شخصی است تا روایتی سینمایی، ما شاهد تعریف خطی خاطرات توسط کودکی هستیم که انگیزه اش از بیان گفته هایش مشخص نمی شود.
قهرمان داستان ارزشی است که در اواخر فیلم تبدیل به ضد ارزش می شود، از طرفی ضد قهرمان نیز به دلیل مشخص نبودن انگیزه اش ضعیف شده است.
دیالوگ پردازی این اصل اساسی فیلم نامه، به درستی رعایت نشده، در مواردی اطلاعات مناسب به مخاطب منتقل می شود اما در اکثر زمان ها با حرف های مبهم، زیاد و در انتها بی پاسخ مواجه ایم که سبب کند شدن ریتم فیلم شده است، نویسنده هدف را بر گره گشایی توسط مونولوگ های راوی قرار داده که بیشتر شبیه به یک سرهم بندی سریع بعد از به نتیجه نرسیدن صحنه های اضافی است.
نکته قابل عرض در رابطه با پیرنگ و خورده پیرنگ این است که چون پیرنگ اصلی پرداخت خوبی ندارد سبب شده خرده پیرنگ ها حتی با وجود توضیحات راوی چندان قابل درک نباشد.
بازی بازیگران خوب است همگی نقش را شناخته و با ادای درست دیالوگ ها با لحنی مناسب برای هر کاراکتر نقش را باور پذیر کرده اند اما بازیگر خردسال اثر که راوی هم بود بینظیر وارد شده تا حدی که یک تنه ماجرا را پیش می برد.
در بخش هایی از میزانسن نقطه قوت هایی دیدم، نظیر طراحی صحنه که بسیار مناسب زمان و اتمسفر غالب بر داستان است، طراحی لباس هم تا حد زیادی درست است، مهم ترین آن نشان دادن تفاوت طبقه اجتماعی افراد از روی ظاهر آن ها می باشد.
نکته قوتی واضح بر تدوین شاهد هستیم آن هم کالر کالکشن است، تفاوت رنگ زمینه در دو زمان گذشته و حال دارای پیام است، زمانی که در گذشته هستیم رنگ زرد بر فضا حکمرانی می کند این نشان از گرمایی است که در آن خانه بخاطر وجود خانواده، بخصوص مادر حاکم است انگار بنیانش در آن زمان محکم تر بوده، در زمان حال رنگ زمینه خاکستری است که نشان از سردی و تضعیف کانون خانواده است، به طور کل چینش سکانس های طولانی، بی ارتباط و بدون پیام در کنار هم سبب کند کردن ریتم شده، البته که این مساله اول به متن فیلمنامه و بعد از آن به کارگردانی هم مربوط می شود.
گریم به طور کلی خوب بنظر می رسد و نمی توان ایراد جدی بر آن گرفت، چهره ها حالت طبیعی و متناسب با شرایط زندگی و روحی هر کاراکتر طراحی شده است.
همانطور که پیش تر هم اشاره کردم تابستان همان سال موفق به بیان پیامش که می تواند به نوعی بر اساس دروغ نگفتن برای رهایی از شرایط بحرانی باشد نشده است، این مساله تماما به این خاطر است که کارگردان نظارت کلی و کافی بر متن فیلم نامه و تدوین نداشته است و انگار انگیزه از ساخت مشخص نیست.
مفقود الاثرند اما زنده
فیلم پرواز ۱۷۵ دست بر روی موضوعی گذاشته که داغی همراه و همیشگی بر دل تاریخ ملت ایران است، یعنی شهدای گمنام.
ایده اثر قابل ستایش و تحسین است اما فیلمنامه ضعیف است هرچند احساسم بر این است که نحوه ی ساخت هم بر بدنه آن خلل وارد کرده است.
فیلمنامه عطف اول، اوج و عطف دوم واضحی دارد، اما تعلیق قوی نداشت، درز اطلاعات دارد، قهرمان و ضد قهرمان ندارد، ضد ارزش ضعیف دارد، عنصر ارتباطی واضحی دارد، انگشتری که دست به دست می چرخد و پیرنگ را با خود همراه می کند.
صدا گذاری در مواردی دچار ضعف جدی است، در حدی که سینک نبودن آن به وضوح دیده می شود.
تدوین پر ایراد بود، خیلی از پلان های اضافی حذف نشده بودند، سکانس ها را خوب نچیده بودند و باعث شده بود سرعت بیفتد.
بازی بازیگران بجز معدود مواردی متوسط و در جاهایی دچار ضعف است، لهجه ی یکی از کاراکتر های اصلی درنیامده، در جایی نزدیک به خطه گیلان و در جاهای دیگر نزدیک به لهجه آبادان است.
طراحی صحنه خوبی داشت، از دفتر داروی سیاه تا انگشتر فروشی و خانه و ماشین منطبق است، طراحی لباسش ساده و گریم ترمیمی است و در مواقعی مصنوعی.
کارگردانی را بخاطر بر طرف نکردن ضعف های تدوین، طراحی لباس، گریم، فیلمنامه و گاه توان کم بازیگری دارای ضعف می دانم. هرچند به گمانم کارگردان با حداقل ها تلاش به ساخت کرده و اگر این اثر به جشنواره راه یافته قصور از ایشان نیست.
فیلمی که به بدآموزی متهم است!
صبحانه با زرافه ها اثر سروش صحت دست پر آمده، متهم به بد آموزی شده اما از نگاه چه کسانی؟ جوابش آسان است برای کسانی که لایه ظاهر را ورق نزدند و به محتوا نرسیدند، درد مصرف مخدر نیست درد چرایی مصرف و نتیجه اش است، چرایی اش می شود زخم های زندگی و تنهایی و نتیجه اش تنهاتر شدن بعلاوه آسیب های جدی جسمی، می گویند مصرف مواد را زیبا نشان داده، خیر اتفاقا به طور روشن بجای آن کتاب به دست جوان می دهد، جایی که مصرف می کنند مدام در وهم و بیان جملات سردرگم اند و جایی که کتاب وسط است حرف های سنجیده و عمیق، برای صحبت از سمی که در دست آدم ها و بیشتر افراد مرفه است و نشان دادن بلایی که بر سر مغز و قدرت پردازششان می آورد مستقیم سخن نگفته، بلکه شبیه معلمی صبور به زبان تصویر روایت کرده است، از ارزش خانواده می گوید و خیانت را نهی می کند، با جوان و نوجوان غرض ورزی نمی کند بلکه درکش می کند، این هوشمندی قابل تحسین است.
بازی بازیگران بسیار خوب است، از بازیگران فرعی بگیرید تا اصلی، هر کاراکتر لحن خاص خود را دارد، در جاهایی که دیالوگ ندارند موفق می شوند با زبان بدن و میمیک چهره خنده بگیرند، خبری از انقباض جسمانی و تصنعی بودن نیست، همان است که باید باشد.
فیلمنامه منسجم و خوب دارد، عطف ها رعایت شده، تعلیق های زیاد دارد که سبب کشش ماجرا می شود، خورده پیرنگ های قوی که همسو با پیرنگ اصلی است و از همه مهم تر کم گویی و گزیده گویی اش، با حداقل کلمات پیام را منتقل می کند، شخصیت پردازی عالی دارد و کاشت و برداشت ها کاملا رعایت شده، معتقدم کار بی نقص پیدا نمی شود اما سخت بشود نقصی بر فیلمنامه پیدا کرد.
عنصر ارتباطی را مخدر می دانم، دلیلی واضح برای ارتباط بین کارکترها.
میزانسن تا حد زیادی خوب است، در طراحی لباس ریز بینی دارد تا جایی که در صحنه هایی با دیدن صرفا لباس آدم ها متوجه طبقه و شرایط می شویم و سبب خنده می شود، طراحی صحنه هم از نظر نکته سنجی بی بهره نیست، صحنه ها مناسب با فضای فیلمنامه طراحی شده اند، نکته قابل توجه این است که زیبایی ظاهری را جز اصول کار خود قرار داده اند.
صدابرداری خوب است، صدا بم نیست و سینک است، تدوین نیز موفق است، ریتم اثر را یکسان، شبیه ضربان قلب حفظ کرده، با انتخاب نماهای ری اکشن خوب طنز کار را بالا برده و بر قوی تر کردن کشش تاثیر گذاشته.
آقای سروش صحت کارگردانی عالی و بی نقص اند، در انتخاب سوژه برای بیان تلخی ها خوش سلیقه اند، سبک کارگردانی اش خاص خودش است، در صبحانه با زرافه ها هم طریق خودش را پی گرفته، بر همه چیز از گریم تا دیالوگ ها نظارت کامل داشته، به همین دلیل است که با یک کمدی سینمایی منسجم و قوی رو به رو هستیم، در برخورد با فرهنگ های اشتباه زمانه مرا یاد این بیت معروف از سهراب سپهری می اندازد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
شاید اگر با چشمانی بدون قضاوت ببینیم دیگر کسی تنها نباشد و مخدر و توهم را برای فرار از واقعیت انتخاب نکند.
شه سوار همان شادروان است
وقتی به تماشای فیلم شه سوار به کارگردانی حسین نمازی نشستم به این فکر فرو رفتم، با اینکه فقر یک ایده انتخابی پر تکرار است اما این پتانسیل را دارد که هر بار یک بعد تازه از آسیب هایی که می زند را به رخ بکشد، بنظر آمد که فیلم نقطه اشتراکات زیادی با اثر کمدی شادروان دارد، که در آخر متن به آن خواهم پرداخت.
محتوای اثر اشاره دارد بر ویژگی هایی خاموش از انسان ها که اگر در شرایط بحرانی قرار گیرند بروز خواهند داد، صفاتی که می تواند خوب یا بد و حتی مشترک با حیوانات باشد، ندانم کاری می تواند از ویژگی های بارز حیوانات بخصوص حیوانی که در فیلم است یعنی خر باشد همان چیزی که کاراکتر ها به خواست قهرمان دچار آن می شوند به تعبیری درست تر، حماقت می کنند، به همین علت است که شروع فیلم با توصیف صفات این حیوان شروع می شود.
عنصر ارتباطی اثر پول است، عاملی که همه را متحد به فعلی نادرست می کند.
قهرمان داستان یک ضد ارزش به تمام معناست که در انتها تبدیل به ارزش می شود، ضد قهرمان اما ضعیف است و تشخیص را سخت می کند.
شروع خوبی دارد، بازیگران را در عین تعدد آن ها معرفی می کند و مخاطب سردرگم نمی ماند.
عطف اول کمی دیر اتفاق می افتد اما ضعیف نیست و در ادامه اوج خوب دارد، عطف دوم از این نظر که روایت گر همدلی تمام عیار اعضای یک خانواده با یکدیگر است زیباست اما سرهم بندی شده و به یکباره اتفاق می افتد، نکته قابل توجهی که در صحنه پایانی با سوار بودن قهرمان بر اسب در جلوی گله ای خر، بدست می آید، می تواند نشان از رشد شخصیتی نقش اول در عین وجود صفت های نادرست در بعد های پنهان ذهنش باشد که مدام با او همراهند.
در دیالوگ پردازی موفق است اما گره گشایی توسط نویسنده انجام می شود.
پیرنگ اصلی اثر قوی است و می توان آن را به راحتی از خرده پیرنگ های در نظر گرفته شده تشخیص داد، کشش دارد و چالش آفرینی می کند اما گره گشایی توسط قهرمان انجام نمی شود.
بازی بازیگران مناسب فضای یک اثر کمدی است، در بیان و لحن موفق اند، به طور کلی در شخصی کردن و باور پذیر کردن روایت برای مخاطب پیروز بوده اند.
طراحی صحنه خوبی دارد، طویله و ظاهر خانه ای که در آن تصویر برداری می شود خیلی خوب توانسته شرایط اجتماعی و طبقه اقتصادی خانواده را نشان دهد.
ریتم فیلم تا زمان شروع عطف اول بالاست اما بعد از آن کند می شود هرچند خسته کننده نیست اما این امکان وجود داشت که صحنه هایی حذف شود تا شاهد نزول ریتم نباشیم.
طراحی لباس خوبی دارد، از تنوع رنگ و مناسب بودن برای فرهنگ و فضای قصه کمک گرفته اند، انتخاب آن ها در طراحی لباس به باور پذیر کردن اثر کمک شایانی کرده است.
کارگردان در بسیاری جهات موفق بوده اما از این حیث که نتوانسته دو اثر را که ساخته خودش است با تمایز بسیاری از هم بسازد مورد نقد قرار می گیرد، ایده ها متفاوت اند اما نوع بازی گرفتن از بازیگران بخصوص قهرمان و ریتم فیلم کاملا مشابه شادروان است با این تفاوت که سطح کیفی شادروان از شه سوار بالاتر است.
نمی توان گفت که این اثر یک استاندار خوب برای سینمای کمدی است اما موفق به خنده گرفتن از مخاطب می شود هرچند این به تنهایی کافی نیست اما مهم است.
صبح اعدام اتلاف وقت است
صبح اعدام ساخته بهروز افخمی است، کاری که خودشان هم موافق به حذف آن از روال جشنواره شده اند، اما مساله این است چرا نظارت کافی بر فیلم های ورودی نیست تا جایی که کارگردان اثر خود بخاطر قیاس اثرش با فیلم های دیگر خواستار حذف شود؟ در پیشکسوت بودن ایشان شکی نیست اما صبح اعدام پتانسیل پادکست شدن دارد نه یک اثر تصویری.
تلاش شده تا پیام هایی سیاسی نظیر تحویل جسد اعدامیان به خانواده هایشان در قبل از انقلاب را بدهد و یا اختیار صحبت به زندانی اعدامی و دفاع از حق خود تا لحظه آخر که همه می دانیم نمادین است، کم نداریم و ندیدیم خانواده های داغدار از گذشته، هرچند بعید می دانم منظور ایشان نشان دادن سیر تکراری امور سیاسی در هر دوره از زمان باشد.
فیلمنامه بسیار ضعیفی دارد، عطف ندارد، عنصر ارتباطی ندارد، مقصود مشخص نیست، قهرمان ضعیف دارد و ضد قهرمان هم همینطور و علت این طراحی نکردن انگیزه است، پیرنگ بر اساس دیالوگ پیش می رود نه تصویر.
بازی بازیگران در مواردی خوب و در مواردی ضعیف است، تلاش شده لحن را به بازیگران قبل انقلاب نزدیک کنند اما چندان موفق نیستند، زبان بدن نسبتا خوبی دارند اما در باور پذیر کردن نقش موفق نیستند.
دیالوگ پردازی اثر گل درشت و افراطی است، شبیه داستانی خطی شده، زیاد است و خسته کننده.
تدوین خوب نیست، ریتم کند است، تصاویر آرشیوی به درستی انتخاب نشده اند،سکانس های مازاد حذف نشده اند، در انتخاب نماهای ری اکشن دقت کافی نداشته است، موسیقی متن خوب نیست، تلاش شده تا ضعف ضعیف بودن پیرنگ و تعلیق را با موسیقی جبران شود اما موفق نیست و نمیتواند حس مورد نظر کارگردان را القا کند.
گریم خوب و طراحی صحنه و لباس خوبی دارد، مناسب شرایط و زمان است و فضاسازی خوبی رقم زده آنقدر خوب است که بدانیم در چه برههای از تاریخ قدم گذاشته ایم.
در کارگردانی ضعیف عمل شده، بر بازیگری و تدوین نظارت درست نشده، فیلمنامه پر از ایرادات روشن است اما بازنویسی نشده است و مهم ترین اصل یعنی انگیزه کاراکتر ها را مشخص نکرده است.
سوال روشنی از مسئولان جشنواره دارم؟ معیار ورود فیلم ها به جشنواره چیست؟
قلب رقه اثری که قربانی دیالوگ است
قلب رقه یکی دیگر از فیلم هایی است که در فجر ۴۲ به نمایش درآمد، اثری به قلم و کارگردانی خیرالله تقیانی پور که پاسدارن ایران را در سوریه هنگام جنگ با داعش نشان می دهد، هدف فیلم برایم نامفهوم است، قهرمان به دنبال کشتن عاملین داعش است و به طور اتفاقی همسرش را پیدا می کند، اما نوع روایت پیام دیگری را منتقل می کند، تا جایی که سخت بشود نامش را فداکاری برای رسیدن به پیروزی دانست، زیرا نمی شود درک کرد از همسرش برای رسیدن به مقصود بهره کشی می کند یا کمک می گیرد، این اختلاف نظر بین مخاطبان ضعف بزرگی است در پرداخت.
بازیگری کم نقصی را شاهدیم، نقش را شناخته و آن طور که باید بازی می کنند، صلبیت در کلام ندارند، لحن درستی دارند و با قدرت ظاهر می شوند.
فیلمنامه را ملزم به بازنویسی دیدم، پر از دیالوگ های اضافی است که در کنار سکانس های قابل حذف سبب بروز یک روایت گری شلوغ شده، گره گشایی توسط نویسنده انجام می شود نه روایت تصویر، اطلاعات زیادی در اختیار مخاطب قرار داده می شود، تعلیق دارد اما در موارد بسیاری ضعیف است، تلاش شده نفود پاسداران برون مرزی در بین داعش را بالا نشان دهد اما همین مساله از باور پذیری اثر می کاهد، کاشت و برداشت خوب ندارد، خیلی زود شاهد عطف اول هستیم اما در ادامه سردرگم می شویم، اگر یک اصل بزرگ در نظر گرفته می شد بسیاری از مشکلات حل می شد، سینما یعنی تصویر نه درز اطلاعات با دیالوگ، قهرمان قوی ندارد اما ضد قهرمان خوب با انگیزه ای روشن دارد.
تدوین درستی از نظر کیفی دارد، جلوه های ویژه قوی ای که ضعف فیلم نامه را بهبود می بخشد، در انتخاب چینش نماها دقت کرده است، ریتم اثر را حفظ کرده، اما می توانستند کمی آن را کم کنند، نکته قابل توجه این است که توانسته فیلمنامه ای طولانی در روایت با صحنه های اضافی بسیار را با ریتمی یکسان تدوین کند.
درصدا گذاری بسیار موفق است، شفاف و داری فضا سازی است، طراحی لباسش را دوست داشتم، موفق عمل کرده، نکته سنجی دارد، فرهنگ و شرایط مکانی و رنگ را برای کمک به میزانسن درنظر گرفته است.
گریم تا حد زیادی خوب است، هرچند در مواردی مصنوعی بنظر می رسید اما در مجموع قابل تحسین است.
کارگردانی را از این نظر نقد می کنم که بر ضعف ها دقت نداشته است، فیلمنامه خام و حاصل ذهنی شلوغ برای ماجراست، ریسک حذف سکانس های مازاد را به جان نخریده، در مواردی معدود بر تدوین و بازی بازیگران توجه نداشته اما در انتخاب میزانسن و تصاویر و زاویه دوربین خوب موفق عمل کرده اند.
سینمای تصویر یا قصه گویی با دیالوگ؟
دست ناپیدا ساخته انسیه شاه حسینی روایتی حماسی است از زمان جنگ تحمیلی که می خواهد تصویری از فداکاری زنان را در آن زمان نشان دهد، همانند فیلم دسته دختران اما با نگاهی متفاوت به پتانسیل زن، در اینجا می خواهند بگویند که بانوان در پشت خط مقدم برای حمایت از مردان چه زحماتی کشیدند تا آن ها بتوانند بجنگند، درواقع مبارزه را فقط ایستادن در جلوی گلوله ندیده بلکه آن را حتی در دستان شخصی می بيند که برای رزمندگان لیوانی شربت می برد، ایده ی بسیار خوبی بود اگر فقط تا همین جا بسنده می کردند نه اینکه در انتها قهرمان را مجاب به ماندن در جایی کند که تخصصش را کنار بگذارد.
فیلم نامه ناپخته است و نیاز به بازنویسی دارد، شخصیت پردازی خوبی ندارد، بمباران اطلاعات توسط دیالوگ های دم دستی دارد که از جذابیت قصه می کاهد، زبان سینما زبان تصویر است نه مکالمه هایی که صرفا داده تحویل می دهند، کاشت و داشت شخصیت ها رعایت نشده و انگیزه کاراکتر های اصلی درنیامده، بنظر بیشتر تمرکز بر استفاده از جلوه های ویژه بوده تا رعایت اصول استاندار یک فیلم نامه سینمایی.
شروع پر سر و صدا اما عطف های بسیار ضعیفی دارد، میانه ای کم کشش و پایان بندی طولانی دارد که می توانست با چند صحنه تمام شود.
قهرمان قوی نیست و ضد قهرمان نمی بینیم و خبری از عنصر ارتباطی برای پیوند کاراکتر ها نیست.
صدابرداری خوبی است، افکت صوتی مناسب دارد صدا شفاف می باشد و نویز ندارد و کاملا سینک است و فضاسازی خوبی داراست.
بازی بازیگران ضعیف است، نقش ها را شخصی نکرده اند، لحن خوبی برای باور پذیر کردن پیدا نکرده اند، دیالوگ ها را طوری بیان می کنند که انگار در حال تمرین دور یک میز اند، اما در مورد کاراکتر نقش زهرا با وجود ضعف دیالوگ بازی خوب و درستی شاهدیم از طرفی خالی از لطف است اگر به استعداد دختر خردسال فیلم اشاره نکنیم.
.در تدوین شاهد سکانس هایی اضافی هستیم، پلان ها به طور صحیح کنار هم قرار نگرفته اند، ریتم اثر افتاده و سرعتش کند است، کات های غیر مرتبط دارد و اصلاح رنگ و نور خوبی ندارد. البته پلان های نامرتبط را می توان از ضعف فیلم نامه و سرهم بندی شدن غیراصولی صحنه ها هم دید.
طراحی صحنه در مواردی خوب و در مواردی بد است، بعنوان مثال فضای خانه، ماشین و یا زمان هایی که لباس رزمندگان را می شویند باور پذیر است اما در نشان دادن فضای جنگی حاکم بر زمان قوی عمل نکرده. تلاش زیادی شده تا فضای جنگ تحمیلی را با صحنه هایی به ظهر عاشورا تمثیل کند حتی از تابلوی ظهر عاشورای استاد فرشچیان هم بهره برده اند که تا حد خوبی موفق شده است.
موسیقی متن را بسیار خوب دیدم، در هر شرایطی موسیقی ای مناسب با همان فضا انتخاب شده اندوه را با نت بیان کرده شبیه یک مکمل برای بالا بردن کیفیت اثر می باشد، صحنه های بسیاری است که موسیقی به کمک آن برای ساخت یک تصویر درست آمده اما به تنهایی نمی تواند بار کل فیلم را به دوش بکشد
کارگردانی جز در خلق صحنه هایی خاص که یادآور عاشوراست، چندان موفق نبود، فیلم نامه را به اصطلاح چکش کاری نکرده است، روایت دارای اطلاعات و صحنه هایی است که اگر حذف می شدند از طولانی شدن بی دلیل اثر جلوگیری می کرد. تمامی مواردی که شمردیم سبب شده تا شاهد اثری باشیم که روایتی با اصول سینما را به تصویر نکشیده.
میرو تصویری ضعیف از بلوچستان ارائه داد
فیلم میرو به کارگردانی حسین میری یک روایت خطی از زمان جنگ است، اما در محتوا سر درگم می باشد، سفر قهرمان تا بعد از میانه مفهوم نیست، نوجوانی به دنبال هویت در خانواده و در جامعه ای سنتی و محلی است، والدین با دست گذاشتن بر نقطه ضعف هایش تحقیر و تهدیدش می کنند، از طرفی در جامعه نیز بخاطر تهمت ناحقی که به پدرش می بندند سرکوفت می خورد، این ها همان کشمکشی است که سازنده اثر به دنبال به تصویر درآوردنشان می باشد.
فیلمنامه در کنار پیرنگ اصلی خرده پیرنگی هم سو دارد که مرتبط و گره خورده به یکدیگرند، در واقع علت کینه توزی ضد قهرمان است، اما در القا این امر تا زمان نزدیک به پایان اثر ناتوان مانده، تعلیق ضعیف دارد و گره گشایی به دست نویسنده انجام می شود.
فیلم شروع خوبی دارد، کارکترهای اصلی را که قرار است پیرنگ را پیش ببرند خیلی زود معرفی می کند، عطف اول بسیار دیر اتفاق می افتد در واقع دیگر نامش عطف نیست، بعد از گذشت نیمی از فیلم تازه انگیزه اصلی قهرمان مشخص می شود، تا قبل از آن فقط شاهد سردرگمی نقش اول و طرح مساله هستیم، اوج خوبی دارد، پیام زیبایی به مخاطب ارائه می دهد آن هم قربانی شدن آدم ها به دلیل حرف و شایعه پراکنی است که در این روایت اول آنکه مورد هجمه ناحق قرار گرفته را می بلعد و بعد فرزندان خانواده را قربانی می کند.
قهرمان یک نوجوان با سری پرشور است، ضد قهرمان پررنگ است اما چون دلیل کینه توزی دیر مشخص می شود نمی توان آن را قوی دید.
بازی بازیگران را تا حد زیادی خوب دیدم، نقش را شخصی کرده اند تا جایی که می توان با آن ها همراه شد، صلبیت در کلام و انقباض جسمانی ندارند ، اما قابل ذکر است که بازیگران غیر بومی در مواردی لهجه را درست رعایت نمی کردند.
استفاده از لباس های بومی و محلی گواه منطقه ای است که فیلم روایت گرش است، کاملا درست و اصولی طراحی شده است.
در مواردی شاهد شفاف نبودن صدا هستیم، به سختی می شود متوجه دیالوگی شد که بیان شده، درست است که سینک می باشد اما نباید جایی برای نامفهوم بودن باقی بماند.
تدوین نسبتا خوبی دارد، زیرا در چینش پلان ها و حذف نماهای اضافی موفق نیست، لهجه کاراکترها در مواردی برای مخاطبی که این گویش را نمی شناسد نامفهوم می باشد استفاده از زیرنویس در این اثر الزامی است، اصلاح رنگ و نور درست مطلوب دارد.
کارگردانی از نظر نظارت بر متن و تدوین برای حذف صحنه های مازاد دقیق و البته بازی شماری از بازیگران دقیق عمل نکرده است.
آغوش باز یک طنز خانوادگی است
آغوش باز به کارگردانی بهروز شعیبی با تیتراژی طولانی معرفی کاراکترهایش را به نمایش می گذارد.
اثری که یک پیرنگ اصلی و سه پیرنگ فرعی را همزمان جلو می برد و در به نتیجه رساندن هرکدام با یک پیام جداگانه موفق است.
در بخش محتوا اگر بخواهیم ورود کنیم شاهد دو خرده پیرنگ خوب با مضمون تفاوت رابطه و شیوه برخورد دو زوج از دو نسل متفاوت هستیم، یکی مهندسی مسن که پای بیماری همسرش مانده، پرداختن به آن مرا یاد اثر معروف هالیوود، دفترچه خاطرات می اندازد و دیگری خواننده ای معروف که همسر خود را در بین غرورهای حاصل از شهرت گم کرده، جدای از این موضوع به تکریم مادر و خانواده نیز می پردازد.
فیلمنامه دارای نقاط قوت و ضعف است، با اینکه یک روایت اصلی و سه خرده پیرنگ را همزمان پیش می برد اما مخاطب را سردرگم نمی کند، در هرجا که قرار میگیریم با آن هم سو می شویم، تعلیق های خوب دارد که هیجان را بالا برده و سبب کشش برای پیشبرد داستان میشود، حتی در پایان اثر نیز منتظر یک اتفاق از سمت ویولونیست گروه موسیقی در داستان هستیم، هرچند کوتاه است اما چون به نوعی غلبه بر استرس را نشان می دهد قابل توجه است.
دیالوگ پردازی نسبتا خوبی دارد، بدون استفاده از شوخی های اروتیک و یا حرف های نامناسب از ظن بخشی از تفکر جامعه از مخاطب خنده می گیرد، در انتقال مفهوم موفق است، جایی که لازم باشد طنز کلام را بالا برده و جایی که لازم بداند بار عاطفی کلام را ارتقا می دهد اما می توانستند میزان دیالوگ را کمتر و به اختصار گویی رو آورند از طرف دیگر در برخی موارد شخصیت پردازی درستی ندارد، ورود فردی کارگشا در دقایقی که نزدیک به اوج و عطف دوم است آن هم برای رفع موانع به نوعی یک سرهم بندی برای گره گشایی می باشد، اگر این کاراکتر قبل از شروع ماجرا معرفی شده بود شاهد این ضعف نبودیم.
از همان ابتدا چالش ایجاد می شود و در زمانی درست شاهد عطف اول هستیم، اوج و عطف دوم درست دارد و با یک پایان بندی خوب به همراه موسیقی بار استرسی که بخاطر شیوه روایت به مخاطب وارد کرده را از دوششان بر می دارد.
قهرمان و ضد قهرمان مطلوب دارد، عنصر ارتباطی هارد است که سبب پیشبرد داستان می شود.
در طراحی لباس خوش سلیقه اند، از تنوع رنگ برخوردار است و با انتخاب های مناسب بر زیبایی بصری افزوده اند.
ضربان فیلم در دستان تدوین گر است، جایی که نیاز به هیجان است با کات های به موقع و مرتبط و چینشی خوش نگاشت سرعت فیلم را بالا می برد و آنجا که نیاز به برانگیختن احساسات است بر پلان های استوار تکیه می کند و با همراه ساختن موسیقی متن مناسب مخاطب را درگیر خود می سازد.
موسیقی متن احساسات را در پلان هایی محکم برانگیخته می کند.
بازی بازیگران حرفه ای و باور پذیر است، هر شخصیت مناسب جایگاهی که در آن قرار گرفته بازی می کند، دیالوگ ها را روان بیان می کنند و میمیک چهره و حرکت بدن را هماهنگ و درست درآورده اند.
کارگردانی را در سطح بالایی خوب می بینم، اما بر این نگاهم تاکید می کنم که برای گره گشایی مسیر درستی را انتخاب نکردند، در بازی گرفتن از کودکان نیز باید وقت بیشتری صرف می شد اما از منظر کلی موفق بوده اند.
کلام آخر اینکه با دیدن نقش آفرینی بانو احترام برومند در این کار بر خود بالیدم که هنوز سینمای ایران ارزش هایی دارد که آبروی هنر و هنرمندند.
آپاراتچی روایت گر سینمای تمام دوران است
فیلم آپاراتچی را بخاطر ایده انتخابی اش دوست دارم، می دانم اهالی هنر با آن همزادپنداری خوبی می کنند، جبر مداوم بر نوظهوران هنر را زیبا به تصویر کشیده، سینما جای فحشاست، حرفی که بر سر و صورت سینماگران می کوبند، توصیفی نابخردانه که فقط راه را برای عاشقان علم هنر سخت و تنگ می کند، بخصوص در مقابل افراد دگم، روایت مربوط به چهارمین جشنواره فیلم فجر می باشد، مرا یاد خاطرات استاد علی نصیریان می اندازد که می گفتند فیلم گاو را بدون دستمزد و برای حفظ سینما و به عشق هنر ساختند، شاهد دستان خالی کارگردانی هستیم که سودای سیمرغ بر سر دارد در مقابل هجمه ها می ایستد و در آخر سیمرغ را در رضایت مردم می یابد نه لوح تقدیر و نمادی در دست، از زندگینامه یکی از شهدا بهره گرفته و به زبانی کنایی از آن استفاده می کند.
فیلمنامه خوب دارد، عطف اول در زمان درست اتفاق می افتد، از همان پرده اول طنز دارد و کشش را با خود تا به انتها حفظ می کند، تعلیق های دقیق دارد که سبب چالش آفرینی می شود، دیالوگ های خوبی دارد، طنز خوب و شیرین به دوش می کشد اما گاهی اطلاعات زیادی به مخاطب می دهد، قهرمان و ضد قهرمان مطلوبی دارد رشد شخصیتی شخص اول فیلم را می بینیم، ضد ارزشی دارد که در آخر فیلم تبدیل به ارزش می شود.
بازی بازیگران در قالب کاراکترهایی که به عهده گرفته اند عالی است، آقای تورج الوند کاملا با نقش یکی شده اند، جدای از ایشان باقی بازیگران نیز همینطور، لهجه زبان ترکی را شیرین و درست ادا می کنند، بازی چهره ها دقیق است و با زبان بدن می خواند البته گریم خوب هم کمک شایانی به باورپذیر کردن نقش ها کرده است، گریم آقای هومن برق نورد شباهت بسیاری به یکی از بازیگران زمان قدیم دارد.
طراحی لباس کاراکترها درست است، روایت گر فرهنگ و زمانی است که اثر در آن به تصویر کشیده شده و موفق به معرفی طبقه اقتصادی. تدوین در مواردی نظیر چینش سکانس و حذف نکردن صحنه های اضافی دچار ضعف است اما ریتم خوبی دارد که بر کشش اثر می افزاید.
کارگردانی اثر را کم نقص و خوب می بینم، جز در بازنگری ای که می توانستند بر فیلمنامه و تدوین برای برطرف کردن ایرادات کمی که به چشم آمد داشته باشند، در مجموع اثر موفقی است برای خنده گرفتن از مخاطب راه خوبی پیدا کرده، شاید شیوه روایت گری اش هیجان پایینی داشته باشد اما یک فیلم کمدی و دارای پیام است نه صرفا خنداندن مخاطب و این بسیار ارزشمند است.
برای شهادت باید مجنون بود
مجنون بخشی از زندگی نامه شهیدان مهدی و مجید زین الدین و رشادت هایشان در جزیره مجنون و عملیات خیبر است که توسط مهدی شامحمدی کارگردانی شده است، محتوایی از جنس فداکاری و سختی هایی که در مقابل آتش و گلوله باید به جان خرید، برای ایده انتخابی سر تعظیم فرود می آورم و امیدوارم مسئولین هم مثل مردم که دلشان از دیدن جسم بی جان جوانان وطن خون می شود با چشم جان و در سالن هایی بزرگ در کنار هم این فیلم ها را به تماشا بنشینند.
فیلمنامه از نظر ساختار فنی نقد دارد، عطف اول قوی ندارد، اوج عالی و عطف دوم ضعیف دارد، تعلیق دارد و پرکشش است، اما به دلیل بمباران اطلاعاتی توسط دیالوگ و عدم تمرکز بر یک هدف مشخص آسیب دیده است، پایان بندی خوب دارد شبیه روایت زندگی شهدایی که تا بحال دیدیم تمام نمی شود، عنصر ارتباطی در نیامده اگر هدف این بود که آن دست نوشته باشد باید بگویم که چون پیرنگ اصلی بر آن استوار نیست و سبب ارتباط کاراکتر ها بهم نمی شود موفق نبوده، شخصیت پردازی در اکثر موارد خوب است کاشت و برداشت صحیح رعایت شده و هرکس روایت خود را دارد.
بازی بازیگران بسیار خوب است، مناسب با حال و هوایی که در آن قرار دارند، متمرکز بر نقش اند و موفق به خلق لحن و آوای درست شده اند، هرکس برای ایجاد حس درست اول در خود و بعد در مخاطب موفق است، صدا گذاری شفاف و سینک دارد، خبری از بم و یا سینک نبودن نیست، طراحی صحنه صحیح و غیر تصنعی و مناسب شرایط است، البته در طراحی لباس موفق که گواه شرایط جنگی است هم موفق است، گریم خوب است در اکثر مواقع ترمیمی است اما در جایی که لازم بود خودنمایی می کند.
تدوین اثر خوب است اما در مواردی دچار ضعف است، صحنه های اضافی و قابل حذف دارد، ریتم یکسان نیست و تغییر می کند بعد از زمان اوج حالت مطلوبی دارد، نماهای ری اکشن نیز خوب است.
کارگردانی در بازی گرفتن از بازیگران و توجه به نور و انتخاب قاب های خوب موفق است اما از یک مساله جدی غافل مانده آن هم بازنگری فیلمنامه اول از نظر فنی و بعد از نظر شیوه روایت، می دانم می تواند علاقه مندان به این سبک و ژانر را به خود جذب کند اما شیوه بیان سبب سردرگمی می شود، هدف گم می شود، پیرنگ اصلی پنهان می ماند و خرده پیرنگ ها خودنمایی می کنند، نیاز داشت که صحنه های اضافی و دیالوگ های زیاد در بین انبوهی از جلوه های ویژه و صداهای بلند حذف شوند تا یک اثر کم نقص را شاهد باشیم.
جایی که دادگستری مستقل ندارد بهشت تبهکاران است
بهشت تبهکاران به کارگردانی استاد جعفری جوزانی یکی از پر کنایه ترین اثر هایی است که دیدم، سیاسی است و پیام مشخص دارد، این مهم را در نام خوبی که برای فیلم انتخاب کرده اند می توان یافت، به دنبال نشان دادن قربانی شدن تفکر های خالص با دغدغه مندی مردمی توسط سودجویان پرنفوذ است و رد انگلیس و روسیه را نشان می دهد، زمان اثر مربوط به زمان حال نیست اما این دلیلی بر محدود بودن ایده برای دورانی خاص نیست، این حرف را با استناد بر تئاتری که در فیلم طراحی و گنجانده شده است عنوان کردم.
فیلمنامه را شلوغ و پر دیالوگ دیدم، سیر طولانی داستان سبب می شود از ایده اصلی دور بمانیم، صحنه های طراحی شده تعادل ندارند در جایی شاهد اطلاعات زیاد و در جای دیگر با مبهم بودن داده ها مواجه ایم، عطف بندی ها ضعیف اند، انگیزه ضد قهرمان از قهرمان قوی تر دیده می شود، کاشت و برداشت کاراکترها رعایت نشده، پر از رفت و آمد است، عنصر ارتباطی ندارد.
طراحی صحنه خوب است، استفاده از فرهنگ گذشته در استفاده از وسایل خانه و ماشین و جو حاکم بر شهر موفق است، طراحی لباس هم همینطور، از روی ظاهر هر شخصیت می شود پی به فرهنگ و طبقه اجتماعی اش برد، گریم خوبی دارد هرچند ترمیمی است اما چون نیازی جز این نداشته موفق می دانمش.
اینگونه به نظر می رسد که سایه سانسور تدوین را بسیار تحت تاثیر قرار داده، ریتم اثر برای ایجاد کشش درست مناسب نیست، صحنه های اضافی بسیاری دیده می شود، نمای ری اکشن خوب است اما چینش سکانس ها سبب سردرگمی و سکته شده، در رابطه با صداگذاری هم در مواردی شاهد سینک نبودن صدا هستیم.
بازی بازیگران جز یک مورد بی نقص است، نمی توان به آن ها ایراد گرفت چون مشخص است کاری را کرده اند که از آن ها خواسته شده، هرچند در مواردی برای ایجاد لحن موفق نیستند اما با توجه به متنی که در اختیار دارند خوب عمل کرده اند.
استاد جعفری جوزانی دست بر سوژه ای گذاشته اند که گمان می برم به عمد و از روی هوشمندی فیلمنامه را بدون بازنویسی و گزیده گویی ساخته اند، این طور بنظر می رسد که پیام مورد نظرشان را پشت شلوغی های متن که شبیه متمرکز نبودن ذهن یک نویسنده بر روی ایده اصلی است پنهان می کنند تا حداقل موفق به ساخت فیلمی با کم ترین حالت سانسور شوند، و باز هم معتقدم می دانند که فیلم پر فروش نخواهد بود اما مهم برایشان چیز دیگری است.
انتهای پیام