تشیع زمینه را برای بازسازی هویت ملی ایران فراهم کرد

در نشست هفتگی خانۀ گفتارها مطرح شد؛
حسن انصاری: عناصر وحدتبخش هویت ایرانی، مانند زبان فارسی، تاریخ و تشیع عامل پایداری ایران در برابر مهاجمان بوده است
حسین کمالی: ادعای اينکه ايران مفهومی متأخر يا موهوم است، نشانۀ بیاعتنايی به نصوص تاريخی است
محمدجواد محمدحسینی در گزارشی از صدوپانزدهمین نشست هفتگی خانۀ گفتارها در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس نوشت:
این نشست با سخنرانی آقایان حسن انصاری، عضو هیئت علمی مؤسسۀ مطالعات پیشرفته پرینستون و حسین کمالی، استاد دانشگاه هارتفورد با عنوان «تقابل یا تعامل ملت/ملیگرایی با امت/امتگرایی؛ واقعی یا ساختگی» برگزار گردید.
این جلسه با اهتمام مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها و با اجرای محمدجواد محمدحسینی برگزار شد. در این نشست، حسن انصاری و حسین کمالی، دو تن از سخنرانان اصلی، به بررسی ریشههای تاریخی و نظری این دو مفهوم در بستر هویت ایرانی پرداختند. در ادامه خلاصهای از سخنان حسن انصاری و حسین کمالی خواهد آمد.
علاقهمندان برای اطلاع از تمامی مباحث ارائهشده در این جلسه، میتوانند به کانال یوتیوب مجید تفرشی مراجعه کنند و صوت این نشست را بشنوند.
انصاری: تشیع مشروعیت خلافت را زیر سوال برد و زمینه را برای بازسازی هویت ملی ایران فراهم کرد
انصاری بحث خود را با اشاره به طرح نادرست دوگانگی “ملتگرایی” و “امتگرایی” آغاز کرد و معتقد است که این مسئله نیاز به بررسی دقیق تاریخی دارد. او با مقایسهای از دنیای عرب در قرن نوزدهم و بیستم، به طرح مسئله ناسیونالیسم عربی در مصر، لبنان و سوریه پرداخت که پس از سقوط خلافت عثمانی در سال 1924 و تحولات بعد از آن بهتدريج شدت گرفت. در آنجا نیز این سوال مطرح بود که نسبت میان خلافت (نماینده امت) و اقلیتهای قومی و دینی مسلمان و غیرمسلمان چیست. وی به شکست وحدت سوریه و مصر در سال 1961 و شکست در جنگ شش روزه اعراب و ظهور احزاب بعث و اسلام سیاسی اشاره کرد که بحث نسبت میان اسلام و قومیت عربی را در جهان عرب بیش از پیش دامن زد.
با این حال، انصاری معتقد است که وضعیت ایران تا اندازهای متفاوت است. او میپذیرد که مفهوم “دولت-ملت” یک ایده مدرن است، اما تاکید میکند که ریشههای تاریخی این مفهوم در ایران بسیار عمیقتر است. وی از دولت صفویه به عنوان نخستین “دولت ملی” در ایران بعد از اسلام یاد کرد و گفت که شاه اسماعیل با استفاده از عنصر تشیع، آگاهانه به دنبال تشکیل این دولت بود. به گفته او، تشیع در آن زمان نهتنها یک مذهب، بلکه یک عنصر اساسی در هویت ملی و مقابله با خلافت عثمانی بود که خود را نماینده “امت” میدانست.
انصاری به توجه دوره صفویه به زبان فارسی و ادبیات اشاره کرد، اگرچه دانش آنها از تاریخ باستان ایران محدود بود. او به متون قدیمی مانند “التعریف بطبقات الامم” صاعد اندلسی اشاره کرد که در آن، واژه “امت” به معنای “ملت” امروزی به کار رفته و از “امت فارس” به عنوان نخستین امت در جهان و دارای سرزمینی واحد با زبانی واحد (فارسی) یاد شده است.
وی تاکید کرد که این خودآگاهی ملی در میان ایرانیان مسلمان، حتی پیش از صفویه نیز وجود داشت.
وی سپس به نقش اسلام در تقویت هویت ایرانی پرداخت و گفت اسلام زمینه را برای گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان فارسی فراهم آورد.
او از طبری به عنوان نمونهای از فقیهان و محدثانی یاد کرد که با نقل خداینامههای ساسانی، خودآگاهی ملی را در ادبیات دینی ایرانیان وارد کردند.
در ادامه بحث، انصاری به این نکته پرداخت که اسلام آوردن ایرانیان نه به زور شمشیر، بلکه در فرایندی طولانی و پیچیده صورت گرفت.
او تاکید کرد که پروژه فتوحات با پروژه اسلام آوردن ایرانیان متفاوت بود و دولت اموی، با ایدئولوژی برتری عرب، ایرانیان را “موالی” یا شهروند درجه دوم میدانست.
انصاری معتقد است که تشیع، به معنای سیاسی خود، پاسخی به این سلطه بود. تشیع مشروعیت خلافت را زیر سوال برد و به این ترتیب، زمینه را برای بازسازی هویت ملی ایران که با سقوط ساسانیان از بین رفته بود، فراهم کرد. با عدم مشروعيت سامانه سياسی خلافت از ديدگاه تشيع، زمينه برای احيای دوباره هویت ملی به جای سلطه خلافت به عنوان هويت جامع دينی فراهم شد.
او به نمونههایی از قیامها و سامانههای سیاسی در ایران اشاره کرد که با تشیع در ارتباط بودند.
انصاری از “آل بویه” به عنوان نمونهای دیگر از احیای هویت ملی یاد کرد که مشروعیت خلیفه را نپذیرفتند و حتی تعبیر “شاهنشاه” را برای حاکمان خود به کار بردند و نسب خود را به بهرام گور ساسانی میرساندند.
او به نقش مهم زبان فارسی در این دوره اشاره کرد.
وی سپس به دوره ایلخانی اشاره کرد و گفت که در این دوره، نام تاریخی «ایران» دوباره به عنوان نام سرزمین و هویت سیاسی برجسته شد. ایلخانان، تحت تاثیر علمای شیعه مانند علامه حلی، تشیع را به عنوان مذهب رسمی پذیرفتند تا مشروعیت حکومت ممالیک مصر و شام را که پس از سقوط بغداد توسط مغولان این بار و با ادعای تداوم خلافت امت محور عباسی در مصر احیا شده بود، زیر سوال ببرند. این اقدام به تثبیت هویت ملی ایران و احیای شاهنامهنویسی کمک کرد.
در نهایت، انصاری تاکید کرد که پرسش از تقابل ملیت و امت، یک پرسش اساسا نادرست است. او معتقد است که ایرانیان در طول تاریخ، هم از دولت و هم از دین و تعلقات دینی و همچنین نسبت دین و دولت برداشت خاص خود را داشتهاند.
وی تاکید میکند که عناصر وحدتبخش هویت ایرانی، مانند زبان فارسی، تاریخ و تشیع، باید در کنار یکدیگر در نظر گرفته شوند و از دست دادن هیچ یک از آنها منطقی نیست.
او به نمونههایی مانند حضور زرتشتیان و ارامنه در مراسم عاشورا اشاره کرد که نشاندهنده پیوند عمیق این عناصر در هویت ایرانی است. به نظر وی، این عوامل در طول هزاران سال، عامل پایداری ایران در برابر مهاجمان بوده است.
کمالی: اين ادعا که ايرانيان چون زيربار اسلام نرفتند شيعه شدند، يکسره خلاف قرائن تاريخی و نزد اهل تحقيق سخيف است
حسين کمالی، دیگر سخنران این مراسم، در ابتدا از چند کتاب مهم دربارۀ مفهوم دولت-ملّت و تاريخنگاری در آن باره نام برد. بهويژه از سه کتاب مشهور که هر سه بار اوّل در سال 1362 منتشر شده است و بحث در اين موضوع را دگرگون ساخته است:
1) همبستگیهای جمعی در عالم ذهن (Imagined Communities) از بندیکت اندرسن؛ 2) انواع ملت و ملیگرایی ” (Nations and Nationalism) اثر ارنست گلنر؛ و 3) ابداع سنن (The Invention of Tradition) که مجموعهای از مقالههاست که به دعوت اریک هابزبام و ترنس رنجر فراهم آمده است. اين هر سه کتاب، مفهوم مليت و نهاد دولت-ملّت را زاده و پروردۀ عصر مدرن میشمارند–بهاصطلاح حاملان نگرش “مدرنيست” در اين باره هستند.
عنوان کتاب مهم اندرسن نسب به نکتهای بينشورانه از جامباتيستا ويکو میرساند که در سدۀ هفدهم قوّۀ خيال را مادر تاريخ خوانده بود. بر اين مبنا، اندرسن ملّت را مفهومی معرّفی میکند که ذهن آدمی برای صورتبندی نوعی همبستگی جمعی به کار میگيرد. تأکيد میکند که اعضای ملّت واحد اغلب یکدیگر را ملاقات نکردهاند و از احوال شخصی و ایبسا از وجود يکايک اعضای ديگر آگاهی مستقيم ندارند. مليت که همبستگی جمعی را مفهوماً و مصداقاً شکل میدهد، صرفاً ناشی از آداب، زبان و معتقدات مشترک نیست، بلکه بر پایه نهادهای مدرن مانند انباشت سرمایه، صنعت چاپ، آموزش همگانی و شبکههای حمل و نقل استوار شده است.
ارنست گلنر نیز صريحتر –ولی با دقّت کمتر– بر آن بود که ملیگرایی ملتهایی را “جعل” میکند که از قبل اصلاً وجود نداشته است. جامعهشناس نامدار امريکايی، چارلز تیلی نيز اصرار داشت که دولت-ملّت نوع ويژۀ سازماندهی حکومتی عصر مدرن است که در اروپای غربی شکل گرفت. وی تمایزی میان “حکومت بر ملل” (مانند امپراتوریها) و “دولت-ملت” (که در آن اشتراک فرهنگی میان دولت و ملت و آحاد ملت شرط است) قائل بود. تيلی حکومت را بهطور کلی و دولت-ملت را بهطور خاص مبتنی بر عُنف و ارعاب، و به اصطلاح ابنخلدون “تغلب” میدانست و میگفت: «جنگ مسبب برپایی حکومت و حکومت مسبب برپایی جنگ است.» نگرش تيلی از جهاتی با نگاه مدرنيست همخوان است. در مقابل، اما آنتونی اسمیت در انتقاد بر اين نگرش تأکيد میورزيد که ملتهای مدرن اغلب ریشههای قومی دارند و حول خاطرههای پیشامدرن بنا میشوند.
کمالی به نکاتی دربارۀ انديشهورزی در موضوع ملّت، مليت، و دولت-ملّت در ايران از اوایل دهه 1370 به بعد اشاره کرد. شواهد تاریخی پرشمار گواهی میدهد که مفهوم “ایران” از دوران باستان حضور داشته، و البته در دوران مدرن اختراع نشده است. ادعای اينکه ايران مفهومی متأخر يا موهوم است، هم نشانۀ بیاعتنايی به نصوص تاريخی است، و هم خبر از درنيافتن مبنا و مقتضای موضع مدرنيستها دربارۀ مفهوم و مصداق دولت-ملّت است. دولت-ملت و ملیگرایی پدیدههای مدرن هستند، اما این با وجود پیشینه طولانی مفهوم ایران تناقضی ندارد. نام ايران از اوستا گرفته تا بعضی متون يونانی، و بعدی عربی و فارسی قرنهای بلند وجود داشته است. در متون عربی از غرر اخبار ملوک فُرس ثعالبی و التنبيه و الإشراف مسعوی (قرن چهارم) گرفته تا کتاب طبقات الأمم قاضی صاعد اندلسی مکرراً به کار رفته است. همچنين است در شعر فارسی، از رودکی به بعد.
چنانکه اديبان عالیقدر همچون حسن انوری و سجاد آيدانلو شمردهاند، نام “ایران” بیش از 800 بار در شاهنامه فردوسی تکرار شده است. از دوران ايلخانان به بعد، بهکارگيری لفظ ايران بسی رايجتر از پيش شد. نکتۀ مبنايی در سخنان حسين کمالی اين بود که برداشتها از مفهوم و مابازاء ايران در تاريخ دگرگونیها پذيرفته است. لازمۀ کار تاريخشناسان ردگيری دقيق تحولات تاريخی –از جمله در مفاهيم– است.
کمالی به دو مقاله از روی متحده –استاد فقيد دانشگاه هاروارد– اشاره کرد که يکی مفهوم ایران را در قصاید دوران غزنوی بررسی کرده و ديگری در قلمرو آل بویه. چنانکه محققان میدانند، آل بویه –خود را میراثبر ساسانيان معرفی میکردند. بزرگترين نمايندۀ آن دودمان، عضدالدوله لقب ايرانی شاهنشاه بر خود داشت. در عين حال، بويهيان به فارسی بیاعتنا بودند، و اهتمام اصليشان –به ويژه تا اوائل سدۀ پنجم هجری– معطوف به تقويت ادب عربی بود. در مقابل، شاعران دربار محمود غزنوی–که به فارسی قصائد غرّا میسرودند– ایران را مساوق سرزمین حکمرانی آن سلطان ترکتبار میانگاشتند.
مفهوم ایران در دوران صفوی بار ديگر بازسازی شد. يکی از درخشانترين نسخههای شاهنامۀ فردوسی با حمايت شاه طهماسب پديد آمد. در اين دوره بود که ايران با تشیع و تشيع با ايران هر چه عميقتر پيوند يافت. اين درهمتنيدگی در دوران سلسلۀ قاجار راسختر شد. اين ادعا که ايرانيان از آغاز چون زيربار اسلام نرفتند شيعه شدند، يکسره خلاف قرائن تاريخی و نزد اهل تحقيق سخيف است. تا پيش از دوران صفوی، بهويژه در شش قرن نخستين هجری، جريانهای مهم اسلامی غير شيعی –از فقه حنفی و شافعی و حنبلی گرفته تا کتب صحاح حديث و کلام اشعری، و …– در قلمرو ايران بزرگ، از جمله در نيشابور و ری و اصفهان و قزوين– حيات داشت. امّا در پانصد سال اخير بدون اغراق میتوان گفت که تشیّع از ارکان هویت ایرانی بوده است. جايگاه ايران هم در جهان تشيع جای انکار ندارد.
از اواخر سدۀ سيزدهم هجری مفاهيم “ملت” و “امت” متحول شد. نه فقط دربار و منورالفکران، بلکه علمای شیعه در شکل دادن و جهت بخشيدن به اين تحوّل سهم داشتهاند. کمالی نمونههایی را از پيشگامان تاريخنگاری ملی در ايران، از ميرزا آقاخان کرمانی تا عباس اقبال آشتيانی نقل کرد. مفهوم ايران، ملّت ايران، و هويت ملی ايرانی در دوران پنجاهودو سالۀ پهلوی رنگوبوی تازه يافت. در عين حال برداشتها متنوع بود. کسانی هر چه بيشتر بر هويت پيشااسلامی ايران تأکيد مینهادند. کسان ديگر، نقش اسلام و تشيع را برجستهتر میساختند. علی شریعتی تشیع را نقطۀ تلاقی دو جهاننگری آریایی و سامی معرفی مینمود.
در دوران پس از انقلاب اسلامی 1357، مفهوم ايران و مليت ايرانی از زاويۀ ديگر مورد توجه قرار گرفت. آنچه برجستهتر شد، تقدّم مصالح و مقتضيات جهانی امّت اسلام بود. تأکيد بر ايران، دستکم مدتی، به محاق رفت. کسانی مليت را خلاف اسلام شمردند. بعضی علاقه به خاک و ملت را غيرعقلانی انگاشتند. تخريب نمادهای ايران، از جمله تخت جمشيد، برای کسانی در دستور کار قرار گرفت. شاهنامه را گويی میخواستند از ادب فارسی حذف کنند.
چنين رويکردی از بعضی جهات با آرمانهای حرکت موسوم به به “اتحاد اسلام” یا “وحدة اسلاميه” مشابهت داشت که چند نسل پيشتر در دوران عبدالحمید دوّم –سلطان عثمانی– مدّتی نيرو گرفته بود. انقلاب اسلامی 57، ايران را پرچمدار حقیقی اسلام و نمايندۀ امت اسلام میشناساند. در دو دهه اخير تحوّلات ديگر پديد آمده است. نکتۀ اساسی اين است که مفاهيم مهم –از ايران و اسلام يا تشيع گرفته تا ملّت و ملّيت و امّت يا امّتگرايی– را هميشه باید در بستر تاريخ شناخت. بهجای اصرار بر ثبات جاويدان يا دعوی موهوم بودن چنين مفاهيمی، آنچه شايستۀ نگاه تاريخی است، ارصاد مدام و سنجش دگرگونیهاست.
انتهای پیام




