یادداشت پدر برای بازداشت پسر
«محمد آقازاده»، روزنامهنگار پیشکسوت، در یادداشتی تلگرامی از بازداشت پسرش خبر داد. او صبح پنجشنبه نوشته است: صبح آمدند سهیل پسرم را بردند، اگر تو تابوت میگذاشتند و مرا زنده زنده دفن میکردند اصلا پریشان نمیشدم، خیلی آرام و قانع کننده حرف زدند، سعی داشتند به من اعتماد بدهند زود برمیگردد، اما منی که از هیچ نمیترسم بغض کردم، گریه کردم، گفتم مرا ببرید، سی سال روزنامه نگاری، سی سال بخاطر پابرهنهها نوشتن و خون دل خوردن چون خنجری در قلبم فرو رفت، پسرم پر از استعداد است، زبان آلمانی درجه طراز فیلمسازی که میتواند همین الان جهانی شود، کتابخوان و سالم، اما دل نگران مردم، ژنهای برتر باید کلی غارت کنند و تاواناش را ما بدهیم که سربلندی و استقلال را میخواستیم، از روز جمعه نگذاشتم از خانه خارج بشود، وقتی شعار نه غزه و نه لبنان را میشنید بغض میکرد، میگفت آن کثافت که بر سر بیگناهان غزه بمب میریزند باید مورد انکار ما قرار بگیرند. ولی او را بردند و من ضربان قلبم تند میزند، خدایا من به او گفتم روزهایی که کودک کار بودم، گرسنگی کشیدم. به او گفتم باید ساده زیست، از حاشیه نشینها گفتم، از کودکان اعماق، او و دوستانش باید بر صدر بنشینند، از رفاه آنها کم گذاشتم، اهل زد و بند نبودم، تا حالا او با بچه پولدارها لباس لاکچری بپوشد و با بی بیاموی و یا پورشه مانور بدهد، مینشستیم با هم کانت، هگل، مارکس و … حرف میزدیم، از ملا صدرا و تاریخ این کشور، به ما قول دادند تا غروب و یا فردا برگردد، ما بخشی از راه این کشور بحران زدهایم، بغض ما را که در بیاورید، گریهی ما را که ببینید، خدا میدانم او هیچ نکرده است، او مو به موهایش را با من در میان میگذاشت، نام تمام دوستانش را میدانم، فیلمهایی که میبیند، کتابهایی که میبینید، سالها محرومیت و نداری را تحمل کردم، نه خارج رفتم و نه در ایران جز زبان به خیرخواهی باز نکردم، میترسم از آیندهی کشور، کشوری که نخبگان در عسرتاند و غارتگرند در امنیت، جای پسرم در زندان نیست، هیچ دانشجویی در زندان نیست، خدایا تو به من صبوری بده، چرا … من از این لحظه تا آمدن پسرم نه آب و نه غذا، بگذار آب بروم، ذره ذره آب بشوم، چقدر مردن برایم آسانتر است. سی سال در اصلاح کشور کوشیدم، از کیهان و ایران اخراج شدم، ساده زیستم و تاب آوردم … اسم اعتصاب غذا را نمیآوردم، ولی نباید اینهمه دلسوزی، روزی که آن کثافت آمریکایی به من پیشنهاد ماهی چهار هزار دلار داد تا یک ورق در ماه برایشان تحلیل بنویسم و تف کردم به صورتاش و در روزنامهی ایران ماجرایش نوشتم، حاضر نشدم کارشناس تحلیلگر بیبیسی و یا صدای آمریکا بشوم کجا میدانستم با کسانی که بیدرآمدی را تاب میآورند ولی پای استقلال کشور میایستند این طور برخورد میکنند، اشتباه کردم، اشتباه کردم صدای معترضان درد کشیده شدم. گفتند بگذار همه چیز از هم بپاشد تو که چیزی برای باختن نداری، گفتم نه، باید نشان دهیم انقلاب سال 57 وعدههایش راست بود، باید کشور امن بماند با تحقق خواستههای فلاکت زده، امروز احساس کردم باختم، از اینجا میگویم مراقب پسرم باشید، بخاطر او زندهام. بخاطر او و همچون او زندهام و مینویسم، کاش کاری نکنند روح هنرمند زخمی شود و سالها در نگاهش بماند. مینویسم، نتیجه را برایتان مینویسم. اصلا نمیتوانم در تخیل اضطراب پسرم را تاب بیاورم، دعا کنید سکته نکنم و زنده بمانیم و روی خندان و ماهش را ببوسم
انتهای پیام
به جای ننه من قریبم بازیها بهتر است ببینی جرمش چیست و بعد تلگرام بازی کنی.
دانشمند! پس چرا یکی نمیاد من را بگیرد؟! لابد پسرت کاری کرده که گرفتنش وگرنه ماموران بیکار که نیستند بیان در خانه شما و این سوگلی نازنین و دانشمند نابغه را بگیرن!
حالا که فهمیدی اشتباه کردی انقدر به بقیه تهمت نزن و فحش نده برادر !
ضمن اعلام همدردى با اين روزنامه نگار شريف خدمتشان عرض ميكنم :
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
“به ما قول دادند تا غروب و یا فردا برگردد،”
از روزنامه نگاری با چهل سال سابقه این نقل قول پسندیده نیست !
با آرزوی رهایی فرزند دلبندت، امید که انتقاد و مخالفت ومطالبه مسالمت آمیزاز سوی ارکان حاکمیت پذیرفته شود و از سویی هرگاه دولت دست اصلاح و اعتدال بوده، فرقه هایی نظیر رجوی و سلطنت طلب ها با ناامیدی از سوژه به دست آنان دادن از سوی قوه ی مجریه به براندازی روی آورده اند! چرا که دولت آن مردرفته هزینه های زیادی با بی تدبیری تمام به کشور تحمیل نمود!!
کودک کار بودی خودت اما بچه ات الان لاکچری شده، دیدی ک برگشت خونه هم، چرا من و نگرفتند بچه ی تو رو گرفتند :))