«انتقام خودت را نمیگیری در انتقامگیری بقیه حاضر باش»
«احمد پورنجاتی» نمایندهی اصلاحطلب مردم تهران در مجلس ششم خاطرهای را منتشر کرده دربارهی شکایت و شهادت بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله آقایان کروبی و کرباسچی علیه یکی از بازجوهای ساواک که بازجوی او نیز بوده، اما او زیر بار این انتقامگیری نرفته است.
به گزارش انصاف نیوز، اکنون پورنجاتی با بیان این موضوع طرح پرسش کرده که «آیا باید به یک روانکاو مراجعه کنم برای تشخیص و درمان یک آنورمالی در شخصیت یا ناخودآگاه یا هر نقص هورمونی دیگر که: از انتقام به عنوان یک واکنش ارضاکننده و پاسخ دهنده به یک کشش یا عطش شخصی و پنهان شده زیر هر نام و نشان، خوشم نمیآید. حالم را به هم میزند. احساس حقارت میکنم.»
پورنجاتی در فیسبوک نوشت: چند روز پیش که در صفحهی یکی از دوستانم، خاطرهای خواندم از چرخ بازیگر روزگار که پدر عروس یکی از آشناهای ایشان، در مراسم خواستگاری، کسی از آب در میآید که سال ۸۸ دست اندرکار جمعآوری خس و خاشاک بوده و باقی قضایا، یک خاطره از چندین خاطرهی مشابه در ذهنم جرقه زد:
«روزها و ماههای اول پس از پیروزی انقلاب ۵۷ تا مدتها یکی از سوژههای پشت بند هم برای رسانهها و افکار عمومی، پیدا کردن و دستگیری و به اصطلاح محاکمه و مجازات عوامل رژیم شاه و به خصوص همکاران ساواک بود. الان قصد ندارم دربارهی حال و هوا و روا و نارا و انصاف و افراط و خلاصه واکاوی و داوری دربارهی آنچه گذشت، روده درازی کنم. میخواهم خاطرهای بگویم که شاید پیشتر هم جاهایی اشاره کردهام: ۱۹ ساله بودم. سال دوم دانشگاه. زمانی که پانزدهم اردیبهشت سال 1353، ماموران ساواک مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتهی مشترک (توحید پس از انقلاب و موزهی عبرت کنونی) بردند، در نخستین جلسهی بازجویی که ساعت دو و نیم بامداد سه روز پس از دستگیری برگزار شد، با چهرهی بازجوی پروندهام آشنا شدم. مردی میانسال، قد و قوارهای بلند، قیافهای عبوس – شبیه برخی سرکارگران یا سرجوخههای خشک و نچسب و عصاقورت داده که لحن صدا و لهجهاش به گمانم به کردی نزدیک بود. در همان جلسهی اول متوجه شدم که نامش «کمالی» است، البته لابد مستعار «…»، این نقطهها را به جای تمام روزها و شبهایی گذاشتهام که خوش گذشت میان من و او همراه کابل توپر اساسی و کفشهای نوک منقاری و مشتهای ماشاالله چه سنگین. کات!
…. پس از نزدیک به سه سال حبس شیک و مجلسی که ۱۳ ماه آن پس از پایان دورهی محکومیت بود، اما خب میهمان نوازی عزیزان، اجازهی رفع زحمت نمیداد، در دوران «حسرتانگیز پدر تاجدارو رقیقالقلب همین آقا رضا، رهبر متواضع اپوزیسیون ملت «من و تو و بی. بی.سی» نازنین سرانجام با یک جفت دمپایی تا به تا (گفتند کفشهایت هنگام انتقال از زندان قصر به اوین، یک سال پیشتر، گم شده) مرا آوردند اول خیابان اوین و لب بزرگراه پارک وی که آن سالها از خلوتی، صدای سگهای ولگرد فرحزاد و ده ونک بیخ گوش آدم بود ……. کات!
انقلاب پیروز شد و مثل هر انقلاب دیگر، نخستین اثر وجودی شورانگیز و دل خنک کن و خاطرجمعی آور برای خلقالله و این که دیگر آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت، راه افتادن دادگاههای انقلاب بود برای مجازات عوامل رژیم طاغوت …… کات!
روزی در یکی از روزنامهها دیدم نوشته: دستگیری کمالی، بازجوی معروف ساواک! در متن خبر هم از همهی کسانی که بازجوی آنان در دوران بازداشت جناب کمالی بوده، خواسته بود که برای طرح شکایت و ادای شهادت در دادگاه مراجعه کنند. قصهی دستگیری کمالی هم یکی از بامزهترین سوژههای روانکاوی یک ابله ترحمانگیز است: نه این که به لحاظ اداری همهی ساواکیها در هر رستهی شغلی، با پوشش «کارمند نخست وزیری» از امور مالی نخست وزیری حقوق میگرفتند، کمالی هم پس از سقوط رژیم شاه و فروپاشی ساواک که به قطع حقوق کارکنانش انجامیده بود، چند ماه که بیمواجب میماند، طاقتش طاق میشود و مراجعه میکند به امور مالی نخست وزیری. خودش را به مأمور دم در که لابد یکی از پاسداران کمیتههای انقلاب بوده، معرفی میکند و میگوید که برای دریافت حقوق معوقهاش آمده……. طفلکی. کات!
بسیاری از زندانیان سیاسی که کمالی بازجوی آنان بود پا به رکاب میشوند برای حضور در دادگاه و شکایت و شهادت. بسیاری از چهرههای مشهور پس از انقلاب. از جمله همین آقای کروبی که بیش از شش سال است در حصر خانگی گرفتار است و آقای کرباسچی و دیگران. من و کرباسچی هم پرونده بودیم….. تا اینجا را گفتم که برسم به مغز ران قضیه: برخی از دوستان زندانی سیاسی که میدانستند کمالی بازجوی من هم بوده، اصرار داشتند که من نیز بروم دادگاه، اما خوب یادم میآید، حتی نوع احساسی را که در درونم غل غل میکرد، انگاری الان که دارم مینویسم دارمش باز. پاسخ میدادم: نه! نمیآیم.
شاید در دلشان گفته باشند: احمق، خوابش را هم نمیدیدی که روزی بازجویی که هنوز پس از سالها جای بوسههایش کف پا و دندهها و آبگاه و اعصابت ذق ذق میکند، افتاده در تلهای که خودش با خریت رفته داخلش. انتقام خودت را نمیگیری، در انتقامگیری بقیه حاضر باش…. نه بحث کردم و نه دلیل آوردم و نه از دوگانهی: «فرد و سیستم» و اصلی و فرعی بودن کدامیک، سخن به میان آوردم. فقط گفتم: نه! میدانم خوانندگان این نوشته نیز تحلیل و داوری گوناگونی خواهند داشت. میدانم حتی چه بسا برخی که از عالم غیب خبر دارند و در هرمنوتیک انگیزهخوانی، مدرک فول پروفسوری گرفتهاند، تأویلهای جذاب و خیلی تمیزی خواهند کرد!
اما من، هنوز و گمانم تا همیشه، از این که به آن دادگاه نرفتهام برای شکایت و شهادت علیه آن کمالی که توصیفش کردم، خوشحالم. دیگران را نیز نه تحسین و نه سرزنش میکنم. آیا باید به یک روانکاو مراجعه کنم برای تشخیص و درمان یک آنورمالی در شخصیت یا ناخودآگاه یا هر نقص هورمونی دیگر که: از انتقام به عنوان یک واکنش ارضاکننده و پاسخ دهنده به یک کشش یا عطش شخصی و پنهان شده زیر هر نام و نشان، خوشم نمیآید. حالم را به هم میزند. احساس حقارت میکنم. خواه انتقام، ایدئولوژیک یا حتی سوسیولوژیک و از کیسهی مطالبهی عمومی با لعاب دموکراسی از جنس اکثریت غالب باشد.
البته خاطرههای دیگری از این دست دارم که در این مجال نمیگنجد.»
انتهای پیام
درود بر شما ای بزرگوار ،
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشِش:
«هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بَخشَش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بَخشَش
از صدف یاد گیر نکته حلم
هر که بُرَّد سَرَت گُهر بَخشَش
فکر کنم که باید می رفتی و در دادگاه شهادت می دادی. نه از بابت انتقام بلکه از بابت محاکمه عادلانه. همانطور که می دانید جنایتکاران صرب نیز بر اساس شواهد قربانیان در دادگاه بین المللی لاهه مجازات می شوند. شاید این نوشته همچنان احساسی برخورد کردن آقای پورنجاتی با مسائل است و ناخودآگاه تکرار خطای 40 سال پیش!
لابد به خاطر کف دستی هایی که در دبستان از معلم قران خوردم متن عربی هیچ ایه ای در ذهن نمی ماند . در قران ایه ای است که موسی به خاطر قتلی که مرتکب شده است می نالد که ، خدایا به نفس خود ظلم کردم “ظلمنی نفسی” . کمالی ها به تعبیر قران بیش از آنکه ظالم باشند مظلوم هستند .