خرید تور نوروزی

گفتگو با رضا امیرخانی| «می‌گویند ’ره‌ش‘ با مواضع جمهوری‌اسلامی در تضاد است»

«رضا امیرخانی»، نویسنده‌ی کتاب «رهش» می‌گوید: یک فحش هم از مخاطبانی خوردم که می‌گویند کتاب با مواضع جمهوری اسلامی در تضاد است. کتاب یک فصل درباره صفویه دارد که از صفحه 76 تا 88 شروع می‌شود و طبق ادبیات آن زمان از واژه اولی‌الامر برای شاهان صفوی استفاده کردم. یکی از منتقدهای کتاب این شماره صفحات را به عنوان نماد گرفته و با صفویه مقایسه کرده و در پایان هم بیان کرده بود که تهران مسئله اصلی نیست بلکه ام‌القرای جهان اسلام مدنظر است.

خبرآنلاین نوشت: بدون شک رضا امیرخانی برای علاقه‌مندان به رمان و داستان‌های ایرانی نامی آشنا و مورد توجه است، نویسنده‌ای که همواره دغدغه‌هایش را در قالب داستان‌هایی مخاطب پسند به نگارش درآورده است؛ از «ارمیا» و «من او» گرفته تا «قیدار» و «نفحات نفت» که هر کدام به نوعی جای خود را در دل مخاطبان پیدا کرد.

«ره‌ش» عنوان تازه‌ترین اثر این نویسنده است که با نگاهی سیاسی اجتماعی به شهرنشینی و مسایل شهری در جامعه امروز ما پرداخته است. رمانی که بار دیگر شور و نشاط را به بازار کتاب بازگرداند تا شاهد صحنه زیبای صف ایستادن کتاب دوستان برای دیدار با نویسنده مورد علاقه شان و امضای «ره‌ش» باشیم.

«ره‌ش» تا این جا متفاوت‌ترین رمان رضا امیرخانی است؛ اثری صریح و منتقدانه از وضعیت مدیریت شهر و شهرسازی که البته می‌‌توان آن را به سایر وجوه مدیریتی در ایران تعمیم داد. با رضا امیرخانی ( با حضور علی معزی و عبدالجواد موسوی) صریح و بی‌پرده سخن گفتیم و او نیز صمیمانه به پرسش‌‌‌های ما پاسخ داد.

عبدالجواد موسوی:«ره ش» یک رمان سیاسی اجتماعی صریح و بی پرده است. الگوی خاصی برای این شکل از نوشتن مد نظرت بود؟

رضا امیرخانی: برای من همیشه لذت بخش‌ترین کار داستان نوشتن است، اولین بار که متنی غیرداستانی را به صورت واقعی از یک داستان بیرون کشیدم «نشت نشا» بود که سال 82 منتشر شد. من در حال نوشتن «بیوتن» بودم که به آمریکا سفر کردم و طبیعتا برای آنکه هزینه زیادی برای هتل نکنم بیشتر در خانه دوستانم می‌ماندم که استاد دانشگاه شده بودند و هر کدام حرف‌های حسابی می‌زدند که من از همه‌شان نت برمی‌داشتم.

زمانی که خواستم «بیوتن» را بنویسم متوجه شدم که نیاز مبرمی دارم به خلق یک شخصیت دانشگاهی و شرح فضای دانشگاه، بعد احساس کردم که زیاده گویی کرده‌ام و به همین دلیل شخصیت را از دل داستان بیرون کشیدم و در قالب چند یادداشت و دل نوشته جدا کردم، (نسبت مقاله دادن به این نوشته‌ها خیلی به جا نیست) آن یادداشت‌ها شد کتاب «نشت نشا» و «بیوتن» 500 صفحه شد، در حالیکه اگر این تصمیم را نمی‌گرفتم «بیوتن» کتابی هزار صفحه‌ای و سخت‌خوان می‌شد.

«نشت نشا» را در روزنامه چاپ کردم و سپس مورد استقبال مجلاتی قرار گرفت و بازنشر داده و تمام شد. سال 82 یک روز موبایلم زنگ خورد و معاون یکی از وزرا گفت که استاد امیرخانی شما در «نشت نشا» چه کرده‌اید؟ من سوالاتی از شما دارم و باید ملاقاتتان کنم. گفتم که من استاد نیستم، رضا امیرخانی‌ام و روز آینده اگر فرصتی داشتم همدیگر را ملاقات کنیم.

دو دقیقه بعد ناشر یکی از مجلاتی که «نشت نشا» را چاپ کرده و تا به حال مبلغی تحت عنوان حق التالیف به من نداده بود تماس گرفت و گفت آقای امیرخانی حق التالیفت را نمی‌خواهی بگیری؟ مدتی بعد مشاور آقای خاتمی تماس گرفت و گفت مقاله «نشت نشا» را می‌خواهم، پرسیدم برای چه؟، گفت چک کردم «نشت نشا» طولانی‌ترین مقاله راجع به مهاجرت نخبگان است و ما روز آینده جلسه‌ای با آقای خاتمی درباره فرار مغزها داریم و هیچ متنی هم درباره این رویداد نداریم جز مقاله تو.

اینجا بود که دیدم این مقاله چه خوب گرفته است و مجموع آن‌ها را در قالب یک کتاب منتشر کردم که با استقبال و فروش خوبی همراه شد، این اولین تجربه مقاله نویسی من بود.

«نفحات نفت» را هم که می‌خواستم بنویسم در ذهنم این بود که زندگی یک مدیر را به صورت کامل روایت کنم، وقتی نوشتم دیدم خیلی غیرقابل باور است و حتی فانتزی هم نیست، به دلیل علاقه‌ام به قصه نویسی تغییرش دادم و تلاش کردم به زندگی بچسبانمش اما دیدم که درنمی‌آید و در نهایت به مقاله تبدیل شد. من گاهی اوقات بین مقاله و داستان تردید دارم که «ره ش» حتما از همین جنس است.

موسوی: هنگام نوشتن در نقاط تلاقی داستان و مقاله، احساس نمی‌کردی که به داستان لطمه وارد می‌شود؟

امیرخانی: بله، فکر می‌کردم و به همین دلیل تمام سعی‌ام این بود که خواننده کتاب را روی زمین نگذارد، قانون ما تعلیق است و من هیچ قاعده‌ای جز این در نوشتن ندارم. تنها عاملی که من را از نوشتن بازمی‌دارد این است که خواننده هنگام مطالعه رمان خسته شود و کتاب را زمین بگذارد.

علی معزی: یکی از دلایلی که باعث شد به آقای امیرخانی تماس بگیرم و با او صحبت کنم این بود که پس از سال‌ها من یک کتاب را بدون آنکه نیمه کاره رها کنم تا پایان خواندم و دوبار هم خواندم. زیرا که نسبت به جغرافیایی که او در داستان درباره‌اش صحبت می‌کند تعلق خاطر دارم، چون بچه تهران هستم درباره مباحثی که در کتاب مطرح شده سال‌هاست که صحبت می‌کنم. تقریبا تمام آن حرف‌ها در «ره‌ش» صیقل خورده و از جهت زمینه چالش برانگیز شهر و هویت، با آن رنگ مایه‌های داستانی کار آنقدر به خوبی درهم تنیده شده است که خواننده را خسته نمی‌کند.

حتی بخش‌هایی از داستان در نظرم جزو قطعه‌های به یادماندنی ادبیات داستانی است و در نظرم ماندگار شد.

موسوی: نوشتن درباره مسایل روز و انتقاد از شرایط موجود سختی‌های خاص خودش را دارد و همیشه بیم آن وجود دارد که نویسنده از واقعیت به شعارزدگی بغلطد. در بخش هایی از کتاب توضیح واضحات زیاد به چشم می آید، دلیل خاصی دارد؟

امیرخانی: من تا یک روزی حس می‌کردم که برای هم نسلان خودم می‌نویسم و مخاطب برایم شناخته شده بودند. اما الان اگر نظرم را بپرسید که چه کسانی کتاب می‌خوانند می‌گویم فقط افراد بین 18 تا 28 سال کتاب می‌خوانند. نسل ما دیگر گرفتار زندگی شده است و کم‌تر کتاب می‌خواند. در جلساتی هم که برای «ره ش» می‌رفتم همین را می‌دیدم که یک نسل دیگر این کتاب را می‌خوانند که البته بعضی از آن‌ها هم می‌گویند در قسمت‌هایی از کتاب توضیح واضحات داده‌ای.

من احساس می‌کنم دیگر با نسل جدید هم نفس و هم هوا نیستم و برای همین باید بیشتر توضیح دهم، شاید اگر این کتاب را برای مخاطبی که می‌شناسم می‌نوشتم قطعا این توضیحات را نمی‌دادم.

موسوی: از عصبانیتت ریشه نمی گرفت؟

امیرخانی: بله، حتما ریشه گرفته است زیرا که موضوعی مانند پادآرمانشهر و مشکلاتش را نمی‌توان با حال خوش نوشت.

این اثر همچنین ورود ادبیات داستانی به نقد سیاسی اجتماعی است که ما در ادبیات‌مان این نقد را کم داریم. من زمان نوشتن نمی‌خواستم از شخصیت علا در قصه بالاتر بروم و آن مهمانی را می‌خواستم به مهمانی کارمندان شهرداری بدل کنم که اگر هم شهردار منطقه یک بود من هیچ فحشی نمی‌خوردم ولی ما هیچ وقت جرات نمی‌کنیم درباره رییس جمهور، شهردار و … بنویسیم در حالیکه از نظر من مسئله خاصی نیست زیرا یک شهردار یک مقام مسئول است که نهادهایی زیرمجموعه‌اش هستند و باید درباره آن ها پاسخگو باشد، ولی ما این کار را نمی‌کنیم و ترس از آن داریم. بگذریم که موضوع باز سیاسی نیست و به این شهردار و آن شهردار برنمی‌گردد.

معزی: آثار شما همواره دغدغه‌ محور بوده است؛ از مهاجرت نخبگان تا ثروت ملی و در نهایت که می‌رسیم به دغدغه شهر در رمان «ره‌ش». شهر را به عنوان یک پیکره هویت فرهنگی یا زندگی اجتماعی می‌بینید؟ دغدغه شهر از کجا و چگونه شروع شد؟

امیرخانی: مانند همه آدم‌هایی که در 40 سال انقلاب اسلامی نفس کشیده‌اند، مسئله توسعه و تضادی که با آن داریم برای من هم مهم بوده است، اگر امروز بخواهم یک نماد برای توسعه نشان دهم نمی‌توانم راجع به اتومبیل یا فرهنگ رانندگی بگویم زیرا که به تنهایی نمی‌توانند توسعه را در ایران شرح دهند و با دستکاری می‌توان به آن‌ها رسید. با وجود آنکه توسعه یک موضوع متوازن است اما با این حال مسایل ناقص‌الخلقه می‌توان در آن پیدا کرد، کما اینکه بسیاری رشدهای ناقص الخلقه را در کشورهای حاشیه خلیج فارس که خیلی از شاخص‌های توسعه را دارند اما توسعه یافته نامیده نمی‌شوند می‌بینیم.

خود شهر اگر یک موجود زنده پنداشته شود، نزدیک‌ترین موضوع تمدنی به توسعه است و در هر تصویری که از شهر می‌بینیم مفهوم توسعه را قابل مشاهده است. پس شهر، مدینه و تمدن یک جنس هستند و حتما لیا (شخصیت زن داستان) باید زن و زاینده باشد و منطق من برای ساخت شخصیتی که قصه را روایت می‌‌کند همین بود.

به نظرم گرفتاری‌ام با توسعه را در شهر می‌دیدم و احساس کردم تنها مشکل من با توسعه این است که توسعه شهری را درک نمی‌کنم و اگر توسعه شهری را می‌فهمیدم، مفهوم توسعه را هم درک می‌کردم.

معزی: دغدغه فرهنگ و هویت در شکل اول از نظر شما بحث توسعه است؟

امیرخانی: بله، یعنی نمی‌توانستم یک آپارتمان زیبا را در شهر نشان دهم و بگویم مسئله من همین بود، نه. شهر برای من خود توسعه بود و نمی‌توانستم با یک صحنه آن را نشان دهم و حل کنم.

«ره‌ش» سال 92 باید منتشر می‌شد، زیرا که سوژه و فکر آن برای سال 91 تا 92 بود و به جرات باید بگویم در این چهار سال چیز زیادی به آن اضافه نکردم. نکته این نیست که تازگی‌اش را از دست داده است، مسایل شهری همه این ویژگی‌ها را دارند و به نظرم 20 سال دیگر هم می‌توانیم این داستان را بخوانیم و برایمان کهنه نباشد.

معزی: دقیقا، قصه به نحوی جلو می‌رود که گویی اتفاقات در سال 94 رخ داده است.

امیرخانی: 96 هم اگر می‌گرفتم دقیقا همین احساس تازگی به خواننده منتقل می‌شد. اما مسئله این است که وقتی سوژه در ذهن نویسنده بیات می‌شود، خودش دیگر انگیزه‌ای برای نوشتن ندارد و این خوشایند نیست.

موسوی: قرار گرفتن در جایگاه یک زن تجربه جالبی باید برای تو باشد؟

امیرخانی: من یک زرنگی ادبیاتی و دراماتیک کردم و آن هم این است که زن را به مادر تبدیل کردم و با مادری به دلیل وجود پدری تا حدودی زیادی می‌توانیم بازی کنیم در اصل با مادری ضعف‌هایم را نمایش زن حل کردم.

موسوی: من از چند خانمی که کتاب را خوانده بودند درباره شخصیت زن پرسیدم، همگی هم‌نظر بودند که واقعی، نزدیک و باورپذیر به بانوان امروز است. منظورم حس زنانه کار است که چطور به آن رسیدی؟

امیرخانی: کار من نت برداشتن است و از همه خانم‌هایی که در اطرافم می‌دیدم نت برمی‌داشتم که البته در نوشتن آن حساس بودم، اما اینکه خوب درآمده یا نه مطمئن نیستم که خوب درآمده باشد. باید بگویم که کار خیلی سختی بود و یک گرفتاری هم داشتم که همه می‌گفتند رضا بلد نیست زن بنویسد و هرچه زن نوشته تا به امروز همه مرد بودند.

معزی: ماهان نوروزپور (نوجوان حاضر در این نشست) زمانی‌که آمد، پرسید می‌شود از آقای امیرخانی انتقاد کرد و من هم از رضا امیرخانی تعریف کردم که خیلی علاقه‌مند به نقد شدن است.

ماهان نوروزپور: به نظرم از بین چهار کتابی که از شما خواندم ضعیف‌ترین بود، زیرا که موضوعی را انتخاب کردید که به شدت بزرگ است و در یک کتاب جمع نمی‌شود و سپس این موضوع را با 10 موضوع بزرگ دیگر مخلوط کردید.

امیرخانی: محور اصلی من شهر است و قرار بوده است که از چارچوب آن بیرون نزنم، از آن طرف ایرادی که جامعه رمان‌خوان ما از من می‌گیرد این است که انتظار سازمان برنامه‌ریزی و بودجه از من دارند، یعنی از من می خواهند بگویم راه حل چیست؟ در حالیکه من راه حل نمی دهم، ارمیا را وقتی آوردم خواستم نشان دهم که او هم با توجه به شرایط نمی‌تواند تغییری در شهر ایجاد کند و تنها توضیح می‎دهم نه آنکه راه حلی پیدا کنم.

معزی: ماهان اهل یکی از مناطق اصیل تهران است، می خواهم بدانم تا چه اندازه حال و هوای مدنظر آقای امیرخانی را درک کرد؟

ماهان نوروزپور: من چون بچه خانگی بودم خیلی حال و هوای خیابان را درک نمی‌کنم، ولی موضوع جدی است. اما من ارتباط خوبی با کتاب برقرار نکردم و آشفتگی آن را باور نکردم.

موسوی: تا چه اندازه مدیران کشور را به عنوان مخاطب مدنظر داشتی؟

امیرخانی: مخاطب مدنظر من 18 تا 28 سال است که می‌دانم قرار است در آینده وارد کار دولتی شوند و برای آن‌ها می نویسم همانطور که در «نفحات نفت» هم دغدغه‌ام همین نسل بود.

معزی: شاید قریب به هفت، هشت سال است که من و پدرم راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم. نه تنها از باب اینکه او بچه تهران است بلکه به این دلیل که او به فاصله 14 سال مدام در حال رفت و آمد به تهران بوده و این تغییرات را مشاهده می‌کرد و شگفت زده و برافروخته می‌شد زیرا این بی مبنایی شهر برایش آزاردهنده بود.

این مسئله مصداق‌های بسیاری دارد، من یک پسر خاله‌ای دارم که وقتی شش ماه داشت از ایران رفت و 30 سالگی در حالیکه دکترای معماری گرفته بود به ایران آمد. وقتی داشت می‌رفت از او پرسیدم که چه چیزی در ایران برایت جالب بود؟ گفت دو نکته برایم جالب بود، یک اینکه هیچ جای دنیا مانند تهران نامرتب نیست، من از تهرانی که شنیده بودم فقط آدم‌هایش را پیدا کردم. نکته دوم اینکه از بلیت قطار تا بیمارستان و… باید دنبال آشنا می‌گشتیم و هیچ جایی سیستم ثابتی نداشت.

این دغدغه بوده است، البته در کتاب واقعا چون نقد سیاسی اجتماعی است به آن شکلی که در واقعیت است دیده نمی‌شود. به اندازه کافی مدیران مقصر هستند و به اندازه کافی مردم هم تقصیر دارند. اینطور نیست که مسئولان یک جانبه عامل مشکلات باشند بلکه به شکلی است که مسئولان همان مردمی هستند که به جایگاهی می رسند همین کار را می کنند و بالعکس. از هم پاشیدگی شهر به شکلی در قصه نمود دارد، شاید اگر بخواهیم نقد کنیم تیپ شدن آدم ها مسئله است اما این تیپ ها به شکلی خوب در کنار هم نشسته اند که قابل قبول و باور پذیر است.

موسوی: البته یکی از ویژگی عصر مدرن تیپ شدن آدم هاست.

امیرخانی: دقیقا، برمی گردم به همان نکته اول که این رمان، رمان نفرت است.

موسوی:  خانمی می گفت که چرا همه زن ها در کتاب منفی هستند؟

امیرخانی: صفورا و لیا منفی نیستند و راویان زنی که هستند هیچ کدام منفی نیستند.

معزی: اصلا شخصیت منفی در این اثر کیست؟

موسوی: شهردار، همسایه‌ها و .. منفی هستند.

معزی: اگر آقای امیرخانی دنبال نقد توسعه نامتوازن است، اینطور نیست که شهر تنها برای توسعه نیافتگی به هم ریخته باشد بلکه آدم ها هم محصول همان شرایط هستند و این زاویه منفی از حال آن شهر است. علا هم منفی نیست بلکه دل آدم را می سوزاند زیرا که خود مقصر نیست.

امیرخانی: من مدت زیادی به مسئله اختلاس سه هزار میلیاردی فکر می‌کردم و اینکه اگر من بخواهم دزدی کنم چقدر می‌دزدم، همه خواسته هایم اعم از خانه خوب، کتاب و … را که جمع می‌زدم یه عددی می شد که به 20، 30 میلیارد هم نمی رسد ولی کسی که هیچ لذتی نمی تواند در زندگی داشته باشد فقط به پول فکر می کند و تنها پول را برای پول می خواهد پس به همین دلیل دست به چنین کاری می زند.

موسوی: ایلیا به نظرم در بخش هایی از داستان خیلی بزرگ می شود و تناقض هایی دارد.

امیرخانی: به نظر من اینطور نیست و حد و اندازه دارد.

معزی: ایلیا یک جاهایی قبول دارم که تناقض دارد و مخاطب احساس می کند که یک جاهایی نویسنده حرف هایی را که می خواهد بزند در دهان او می گذارد. واقعیت اش این است که آن بچه گریز ناپذیر است و می بایست باشد.

ماهان نوروزپور: بچه اصلا در داستان بچگی نمی‌کرد و دقیقا همان حرف شما بود که حرف خودش را در زبان او گذاشته است.

معزی: کمی وارد فضای شهر شویم، از مطالعات و نقدهایی که نسبت به شهر دارید و جنبه مقالات دارد بگویید.

امیرخانی: من بنا به ضرورت اثر، مطالعاتی در حوزه شهری داشتم، ابتدا به سراغ معماری شهری رفتم که چیزی به من اضافه نکرد و مجبور شدم به سراغ کتاب های شهرسازی بروم و این مطالعات به من کمک کرد که متوجه بشوم در پهنه بندی های کلی شهری تا چه اندازه مشکل داریم.

باید بگویم که ما در ادبیات می توانیم 10 نفر را بیاوریم که تز جدید در زمینه نوشتن رمان داشته باشند اما واقعیت این است که ما فقر مطلق در حوزه شهرسازی داریم و مقالات قوی شهرسازی پس از میرمیران بسیار کم شده اند، یعنی آدم هایی که حرفه ای و دقیق باشند و بتوانند ایده ای درست برای شهرسازی داشته باشند خیلی کم هستند. با این حال آنچه که من دیدم و خوب بود طرح هادی روستاها بود که در یک دوره ای بنیاد مسکن و سایر نهادها کارهای خوب و درستی در آن طرح ها انجام دادند.

موسوی: مشاهدات خود نویسنده از شهر و بلاهایی که سر آن آمده نیاز به مطالعات ندارد، مثلا یکی از جنایت هایی که در حق شهر تهران شد تعطیلی شهر پس از ساعت 12 شب بود که به بهانه حفظ امنیت انجام شد در حالیکه عکس آن در تامین امنیت موثرتر است.

امیرخانی: چند وقت دیگر ماه رمضان است و مردم تهران در روز گرم هیچ کاری نمی توانند بکنند و زندگی شان پس از افطار است در حالی که اصلا زندگی آن ساعت وجود ندارد. تمام کشورهای مسلمان دست کم پس از افطار شهر شبانه دارند. کلان شهرها به دلیل مشکلات ترافیکی نیازمند زندگی شبانه هستند، در نیویورک سینماهای زیادی هستند که در تمامی ساعات شب فیلم پخش می کنند.

من از شهرسازی به صورت خام در کتاب استفاده نکردم ولی این را متوجه می‌شدم که در پردیس شهری ساخته‌ایم که قبرستان ندارد.

معزی: نثر هم جا دارد که بیشتر درباره‌اش صحبت کنیم، شما آدم‌ها را علت این درهم ریختگی می‌خواهید بدانید با توجه به توصیف‌هایی که در اثر است ولی فکر می‌کنم مقداری عقب‌تر می‌رویم، وقتی که ارمیا وارد می‌شود ما فراموش کردن‌هایی را به یاد می‌آوریم که از اینجا می‌خواهیم بگوییم این از دلایل همان درهم ریختگی است. این نگاه را کمی باز می‌کنید.

امیرخانی: من اولا دوست ندارم نویسنده ناامیدی باشم ولی این کتاب، کتاب ناامیدی است. قسمت ناامیدکننده کتاب همان شهر است، من نسبت به تهران ناامید هستم و دوست داشتم لیا اول کتاب کارهای بسیاری انجام دهد تا شهر را تغییر دهد ولی نشد. دفتر کارم در همان محله‌ کتاب است و یک بار تلاش کردم که با همسایه ها کاغذها را جمع کنیم. زمانیکه که کاغذها را جمع کردیم تماس گرفتیم که بیایند و کاغذها را جمع کنند و فکر کردم که در حد خودم یک کار مدنی خوب انجام داده ام. مدتی بعد دیدم که همه آن کاغذها را در سطل ریختند زیرا که کاغذ اهمیتی برایشان نداشت. وقتی خودم نتوانستم در ایجاد یک جریان خوب موفق باشم پس نمی توانستم در کتاب هم امیدوارکننده جلو بروم و به مخاطب خیانت کنم. این کار راجع به تهران ناامید است ولی نسبت به شهرهای دیگر ناامید نیست

معزی: این اتفاقی که از جهت درهم ریختگی سیاستگذاری های شهرسازی که برآمده از به هم ریختگی فرهنگی و تمدنی در تهران در حال رخ دادن است، تنها برای ما نیست بلکه ما در طول تاریخ پایتخت های بزرگی را داشتیم که چنین اتفاقی را تجربه کردند و ناگهان یک فردی، تفکری، جریانی و … تصمیم به تغییر وضع موجود گرفته و با مطالعات و برنامه ریزی شرایط را تغییر دادند و مشکلات را برطرف کردند.

علی‌رغم اینکه من و شما نمی‌توانیم به این امید داشته باشیم که تغییرات به عمر ما قد بدهند، اما راهی برای تغییر باید وجود داشته باشد. این امکان وجود نداشت که به این راه برسید؟

امیرخانی: ماهان عزیز می‌پرسد که چرا تهران و چرا منطقه یک؟ واقعیت این است که الگوی همه شهرداران ایران درست کردن تهران است و همه شهرهای ما در حال شبیه شدن به تهران هستند و نکته این است که تهران هم دارد به منطقه یک شبیه می‌شود. منطقه‌ای که زمانی بهترین منطقه تهران بوده و امروز شرایط بدی پیدا کرده و عناصر زندگی شهری در آن کمرنگ‌تر است، پس من اساسا منطقه یک تهران را عمدا انتخاب کردم زیرا که جایی است که الگوی تهران است و تهران جایی است که الگوی ایران است.

به عنوان مثال آلودگی اراک مسئله من نیست و از نظرم نیازی به صرف ادبیات برای حل آن وجود ندارد. این الگو شدن منطقه یک برای تهران و تهران برای ایران در جهان هم وجود داشته است، برای مثال لس آنجلس یک شهر از دست رفته است و هرچه فیلم فساد، پلیس بد، شهر کثیف و… را در این شهر نشان می‌دهند. دهه 60 تا 70 بود که به این نتیجه رسیدند این شهر از دست رفته است و هیچکاری نمی‌توان با آن کرد پس تصمیم گرفتند که هیچ شهری مانند لس آنجلس نشود. ولی در ایران این‌طور نیست و تمام شهرها در حال تبدیل شدن به شهری چون تهران هستند که از دست رفته است.

موسوی: مباحث فرهنگی که اندیشمندانی چون آقای شایگان درباره معماری طرح کردند، مانند اینکه در معماری داخلی منازل وقتی حریم و حیا از بین رفت این مسئله در زندگی بیرونی ما هم اتفاق افتاد. این مباحث را هم مدنظر داشتید؟

امیرخانی: این مسایل هم مدنظرم بود اما خیلی به آن نپرداختم، ورود دولت یا شهرداری به مسئله معماری داخلی را خطرناک می‌دانم، ولی نمای شهر متعلق به شهرداری و مردم است ولی در این کتاب نگاه فلسفی به مسئله معماری ندارم و وارد آن نشده‌ام.

موسوی: روی مذهبی بودن شخصیت زن که از نماز جماعت باز می‌ماند، تعمد خاصی داشتی؟

امیرخانی: می‌خواستم به آن معنا سیاسی نباشد.

موسوی: به مذهبی بودن خودت ارتباط ندارد؟

امیرخانی: بله می‌تواند از آن هم نشات گرفته باشد.

موسوی: به نظرم اگر این شخصیت کمتر مذهبی بود عاملی می‌شد برای آنکه افراد بیشتری با قصه ارتباط برقرار کنند.

معزی: مذهب در زیست ما در شهرسازی نقش مهمی دارد، مذهبی بودن زن برای من قابل درک بود و تو ذوق نمی‌زد. نقد خیلی خوبی آقای امیرخانی روی هویت صنفی روحانیون در این اثر دارد و اینکه نقش آن‌ها تغییر کرده است و مانند سابق نیستند را به خوبی بیان کرده است و به نظرم برای همین نماز در ذهن جا می‌افتد.

امیرخانی: دقیقا، مسئله همین است که آن موقع که پیش نماز را می شناسد نماز را جماعت نمی‌خواند.

معزی: شخصیت روحانی منفی نیست، ولی کلا روحانیون را دست انداخته است. چطور مجوز دادند؟

امیرخانی: این اصلا موضوع بحث‌شان نبود، یک بخشی که لیا به روحانی فیلم در بخش اوقاف گلایه می‌کند که چند آخوند بودند که عمامه‌شان از پنت هاوس‌های اینجا بلندتر بود را اشکال گرفتند و من در آوردم.

معزی: من در کارهای داستانی نثرها را مهندسی شده می‌دیدم ولی در این کار با وجود اینکه مهندسی وجود دارد ولی خوش‌خوان هم است.

امیرخانی: مسئله این است که داستان معاصر است و برای مخاطب آشناست.

معزی: پرسش دیگری که مطرح است، این است که نگرانی سیاسی شدن قصه را از کجا داشتید و چطور شروع شد؟

امیرخانی: موضوع نقد تند سیاسی و هتاکی سیاسی به کارهای من، به مخاطب برنمی‌گردد. به یک سری رقبا برمی‌گردد که از محل انقلاب اسلامی تغذیه می‌کنند. مثلا بچه‌های مرتبط با مجمع ناشران و رجانیوز… این‌ها پول می‌گیرند از حکومت با این توجیه که اگر ما نباشیم کسی ادبیات انقلاب اسلامی را نمی‌خواند. به ما پول بدهید تا مردم را با پویش و جشن تقریظ و تخفیف و خرید ارگانی و شوی هنرپیشه و سلبریتی کتاب‌خوان کنیم. وقتی بگویند مردم به طور طبیعی کتاب انتخاب می‌کنند و می‌خوانند باید توطئه‌ی شرق و غرب را در بازار کتاب نشان دهند و بگویند فلان ناشر امریکایی‌ست و دیگری معاند است و…

حالا می‌رسیم به «ره‌ش» و باقی کتاب‌های من و رفقای من. اصلی‌ترین خطر برای رزق و روزی آن‌ها ماییم دیگر. به محض انتشار کتاب امثال من، باید به بالادستی‌هاشان توضیح دهند که این کتاب مال ضدانقلاب‌هاست و برای همین مردم می‌روند سراغش!! (نقض غرضی از این بزرگ‌تر نداریم. طرف می‌گوید آن‌چه استقبال می‌شود مال مخالفان انقلاب است و برای کتاب‌خوانی موافقان انقلاب باید پول خرج کرد و پول‌ش را هم باید به ما بدهید!) این فضای مجمع ناشران و رجانیوز است. چه در قیدار و چه در رهش، از ۸۸ به بعد هر کتابی که از من در آمد، در فاصله‌ چند ساعت اولین حملات بسیار تند و منفی به وسیله‌ همین‌ها در شبکه‌های اجتماعی بیرون آمد. و این یعنی جلوگیری از فروش کتاب. خوب… هم نفس‌شان حق بوده است و هم منطق‌شان موثر… چون مردم هم کار خودشان را می‌کنند و کتاب را می‌خرند!

من جایی نوشتم که این‌ها «نقد ادبی طرف‌داران احمدی‌نژاد» است. فقط توضیح دادم که منصفانه این جمله یک «سابق» و «قبلی» کم دارد. یعنی یا نقد سابقا ادبی طرف‌داران مهرورز است. یا نقد ادبی طرف‌داران سابق احمدی‌نژاد است یا نقد ادبی طرف‌داران احمدی‌نژاد سابق است… کیهان هم مع‌الاسف مطابق معمول بازی سابق و قبلی را حذف کرده بود و نوشته بود امیرخانی سیاسی شده است و دشمنی سیاسی می‌کند با منتقدان! این علقه مضغه‌های پای‌داری پیش از این که بخواهند مرا و کار مرا نقد کنند، به کلی سوال باید پاسخ دهند… اما قصه همین است دیگر. ارتزاق‌شان از محل بد و بی‌راه گفتن به من است. مناع‌الرزق نباید بود. بین دو کتاب من بسیاری از این‌ها حتا یک نقد ادبی نمی‌نویسند. من هم کم می‌نویسم، این‌ها روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شوند. انصافا همین مطالب مرا اگر در قالب داستان می‌نوشتند، الان جریان خودشان یکی دو تا داستان بلند داشت و لازم نبود آویزان شوند.

یک فحش هم از مخاطبانی خوردم که می‌گویند کتاب با مواضع جمهوری اسلامی در تضاد است. جالب است یک نکته را برایتان بگویم، من پیرچشمی گرفتم و عینک نمی‌زنم و کتاب را با فونت درشت می‌نویسم و سپس با همان فونت پرینت گرفتم و به ویراستار دادم و بعد کتاب پس از چک نهایی من به افق رسید و رفت برای چاپ، کتاب یک فصل درباره صفویه دارد که از صفحه 76 تا 88 شروع می‌شود و طبق ادبیات آن زمان از واژه اولی‌الامر برای شاهان صفوی استفاده کردم. یکی از منتقدهای کتاب این شماره صفحات را به عنوان نماد گرفته و با صفویه مقایسه کرده و در پایان هم بیان کرده بود که تهران مسئله اصلی نیست بلکه ام‌القرای جهان اسلام مدنظر است.

موسوی: تا حدودی به نظر می‌رسد که دایره نقد کتاب به شهرداری و شهرسازی محدود نمی‌شود و مقوله کلان تری مدنظر است

امیرخانی: بله دقیقا، مسئله من فرهنگی و تمدنی است و واقعا جمهوری اسلامی پس از 40 سال چیزی برای ارائه کردن در توسعه‌ شهری ندارد و نقد من به همین است.

ماهان نوروزپور: ذهن بسیار مذهبی آقای امیرخانی ذهن قلم‌شان را خشک کرده و اجازه نمی‌دهد که شخصیت‌های داستان، خودشان را آن‌طور که باید نشان دهند و جلو بروند.

امیرخانی: این ها درست است ولی من دیگر نمی توانم کاری بکنم، در عین حال باید بگویم که نوشته‌های من به دلیل همین رنگ تفاوت دارد با آثار باقی.

انتهاب پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا