خرید تور تابستان

زائری: پروژه‌ام لبنان شدن ایران نیست؛ اما که می‌گوید ایران، لبنان نیست؟

مهر در مقدمه‌ی گفتگو با حجت‌الاسلام محمدرضا زائری نوشت:

حالا دیگر در میانه هر موضوع جنجالی اجتماعی از اعترافات مائده مشهور شده تا کم‌آبی در خوزستان و از پخش یا عدم پخش تصاویر زنان ایرانی در مسابقات جام جهانی تا مصادره آن ویلای معروف‌شده نام یک روحانی نه‌چندان جوان هم دیده می‌شود. حرف‌های او در پیج‌های مشهور اینستاگرامی کپشن زده می‌شود و دست به دست می‌چرخد و مواضع او که شباهت چندانی به هم‌لباسانش ندارد با جار و جنجال‌های زیادی پخش می‌شود.

حجت‌الاسلام محمدرضا زائری، نام پرحاشیه این سال‌های جامعه ایران است. در میانه بطن حوادث اجتماعی پرتعداد جامعه ملتهب دهه ۹۰ ایران ایستاده است و بی‌آنکه ذره‌ای عقب‌نشینی کند؛ دست از نقد صریح، تند و بی‌پروای  به سبک خاص خودش برنمی‌دارد. گلایه‌های او از وضعیت فرهنگ عمومی جامعه ایران حد و مرز نمی‌شناسد؛ بی‌تعارف است و پر است از ناله از زمین و زمان امروز ایران. شیوه سلوک خاص نامتعارف او و همچنین ورود او به برخی از حوزه‌ها که به زعم منتقدان تخصصی در آن ندارد؛ منتقدان زیادی برای او به وجود آورده است و نقدهای موجه و ناموجه فراوانی را روانه او کرده است. اما او فعلا به فضاهایی که اطرافش به وجود آمده است بی‌اعتناست و ادامه می‌دهد.

زائری در حالی که عموم کانال‌ها و شخصیت‌های انقلابی تلگرام را ترک کرده‌اند همچنان در زیر پست‌های اینستاگرامش، آدرس کانال تلگرامش را می‌دهد و هر روز حداقل یک پست داخل آن نشر می‌دهد. شاید نماد مناسبی برای جنگیدن تک‌نفره او.

زائری به تازگی مجموعه یادداشت‌هایش در روزنامه خراسان را تبدیل به کتابی به «گاف فرهنگ» کرده است. این گفتگو به بهانه انتشار این کتاب تنظیم شده است؛ اما شاید از معدود دفعاتی است که این بار خود زائری در مقام نقد شدن و نه نقد کردن نشسته است.

آقای زائری ما بالاخره متوجه نشدیم شما از مجتمع سرچشمه به صورت کامل رفته اید یا ماندگار شده اید؟

۳، ۴ ماهی هست رفته ام.

آن جلسه‌ای که قبل از عید قرار بود برگزار شود و ماجراهایی در پی اش پیش آمد چه بود؟

چون یک طرف آن به خودم برمی‌گردد نمی‌خواهم راجع به آن حرفی بزنم.

بگذارید از همین رفتن شروع کنیم، دغدغه و دل‌مشغولی شما به طور مشخص در حوزه مدیریت فرهنگی است، در همین زمینه تحصیل کرده‌اید، کتاب نوشته‌اید و عمری گذاشته اید. اما حالا آقای زائری هم بالأخره کم آورده است و می‌گذارد می‌رود؟

واقعیت این است که در برخی موقعیت‌ها آدم احساس می‌کند وقتش در حال تلف شدن است و وظیفه دارد از این انرژی، توان و فرصت در جای دیگر به شکل بهتری استفاده کند. همه ما ممکن است در زندگی‌مان با این موقعیت‌ها روبه‌رو شویم و اتفاقا دقیقا آنجاست که انتخاب ما خیلی تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز می‌شود.

چندین سال کار در مجموعه سرچشمه نهایتا شما را به این نتیجه رساند؟ یا تجریبات دیگری هم بوده است؟

واقعیت این است که اساسا در کشور ما کمتر کسی دنبال کار هست و معمولاً عوامل و فاکتورهای مختلف دست‌به‌دست هم می‌دهند تا شما را به سمت کار نکردن سوق دهند. مدیر فرهنگی  موفق در جامعه ما هم  اتفاقا کسی است که هیچ کاری انجام ندهد، هم عزت و احترام دارد هم پولش را سروقت می‌گیرد و بودجه‌اش راحت‌تر تأمین می‌شود. کار کردن همیشه همراه تنش، حساسیت، دردسر و این‌ جور چیزهاست. دیکته ننوشته است که غلط ندارد پس طبیعتاً خیلی‌ها ترجیح می‌دهند دیکته ننویسند و کاری نکنند.

به همین جهت امیرالمؤمنین(ع) در عهد مالک اشتر می‌فرمایند از دو مشاور بپرهیز: یکی مشاور خسیس که اجازه نمی‌دهد تو پول خرج کنی، یک جاهایی اتفاقاً گره فقط با پول باز می شود و یکی هم مشاور ترسو که اجازه نمی‌دهد تو اقدامی کنی. اصلا اگر ترس از اقدام بود امام(ره) نباید انقلاب می‌کرد؛ یا اصلا دفاع مقدسی به وجود نمی‌آمد.

متأسفانه در فضای عمومی و غالب، البته نه به شکل مطلق، مصلحت‌ها، منفعت‌طلبی‌ها و عافیت‌جویی‌ها دست‌به‌دست هم می‌دهد تا شما کاری نکنید.

آقای زائری برخی‌ مواقع هنگام خواندن یادداشت‌های شما احساس می‌کنم که شما فرض گرفته‌اید که اصلا دیگر کار ما یک مقدار از این حرف‌ها گذشته است و کلا دیگر کاری جواب نمی‌دهد. یعنی یک‌جور بی‌فرهنگی عمومی و خودسری فرهنگی، زیرپوست جامعه‌مان رفته که با هیچ اقدام و عملی تکان نمی‌خورد.

واقعیت این است که ما در بدترین شرایط موجود تاریخمان از نظر آشفتگی و اختلال فرهنگی و اجتماعی قرار داریم؛ این را اذعان می‌کنم ولی از آن‌طرف معتقدم به  همین نسبت نشانه‌های امیدبخش و فرصت‌های اصلاح وجود دارد. من وضعیت فرهنگی و اجتماعی را گاهی به یک کالبد بیمار و جسم آسیب‌دیده و مجروح تشبیه می‌کنم که مشکل قلبی دارد و  او را به اورژانس آورده اند؛ و در آنجا افراد ناشی و ناصالح و کار نابلد که دردش را نمی‌فهمیدند به جانش افتاده‌اند. پزشک متخصصی که می‌فهمیده اول باید قلب این جسم را احیاء کرد، مدام بال‌بال می‌زده، داد و بیداد می‌کرده و حرص می‌خورده که اول به قلب این بدبخت رسیدگی کنید. ولی ناشی‌ها گوش نمی‌کردند. یکی به چشمش می‌رسیده، یکی به پایش می‌رسیده، یکی می‌خواسته خون بازویش را بند بیاورد، یکی می‌خواسته پارگی شکمش را بدوزد و کسی به درد اصلی‌اش نمی‌رسیده. به همین سبب است که اتفاقاً من اصلاً از موضع پرخاشگرانه و با ناسزا و توهین در مورد این افراد صحبت نمی‌کنم و هرگز نمی‌گویم که سوءنیت داشتند. کار را بلد نبودند و نمی‌دانستند چه روندی را باید دنبال کنند و چه روشی را اقدام کنند. نمی‌دانند. بلد نیستند. امام‌جمعه ما در اوج بحران اقتصادی کشور، به جای اینکه حرفی بزند تا مردم را آرام کند، می‌گوید تحریم‌ها هرچه می‌خواهد باشد ما مثل اصحاب کهف می‌رویم و در غار زندگی می‌کنیم. این، ادبیات کسی است که بلد نیست. نمی‌خواهد ضربه بزند؛ اما ضربه می‌زند.

یک مقدار روی این صفت «بدترین» که گفتید توقف کنیم.

البته منظورم از بدترین از لحاظ آشفتگی و اختلال فرهنگی اجتماعی بود

شما بر اساس چه شاخصه‌ای به این قطعیت می‌گویید که ما در بدترین دوره مان هستیم.

بر اساس مطالعه…

یک مقدار به ما فکت می‌دهید؟

ببینید در همه ادوار تاریخی دروغ زشت‌ترین خلق یا خصوصیت رفتاری آدم‌ها تلقی می‌شده. ممکن است افرادی در ادوار مختلف به اضطرار یا اختیار دروغ گفته باشند اما اینکه دروغ گفتن را فضیلت بدانند یا قاعده تلقی کنند، نبوده است. الآن ما با نسلی مواجه هستیم که دروغ گفتن را فضیلت می‌داند. دزدی زشت‌ترین عادت انسانی تلقی می‌شده است دزدهای زیادی در طول تاریخ بوده‌اند و ممکن است در فضای اجتماعی ما به‌صورت کاملاً طبیعی رخ دهد، اما دزدی فضیلت نبوده است. الآن ما با نسلی مواجه هستیم که دزدی را هنر و توان خود ارزیابی می‌کند و به همین ترتیب در چیزهای دیگر. قانون‌گریزی و لگدمال کردن آن هیچ‌وقت قاعده چنین نبوده، در انقلابی که الان در۴۰ سالگی آن هستیم؛ طرف می‌گوید ما رفتیم یک ساواکی را کتک زدیم بعد آمدیم به فقیه و عالم و مجتهد محل گفتیم یک‌جوری زدیم که کبود شد، او به ما گفت شما بابت آن کبود شدن شرعاً مدیون هستید، ما با این دین، قانون و نظام طرف بودیم.

طرف می‌گوید در شلوغی‌های اول انقلاب دست‌فروشی بود که کتاب‌های منافقین و چریک‌های فدایی را می‌فروخت، بساطش را لگدمال کردیم و بعداً رفتیم پرسیدیم گفتند شرعاً مدیون هستید. چون حق نداشتید کتاب‌های او را نابود کنید. وقتی رفتند مشروب‌فروشی را آتش بزنند، حکم فقهی‌اش این بود که مشروب را باید در جوی آب خالی کنید و از بین ببرید شیشه آن مالیت دارد و حق صاحب مغازه است، این حرف‌ها و ضوابط الآن کجاست! طرف رسماً به‌عنوان یک مدیر قانون را زیر پا می‌گذارد.

بنده فکت زیاد دارم ولی قابل نشر نیست. نماینده‌ای ما در فلان شهر رأی می‌آورد ولی چون سنی است به او زنگ می‌زنند که کنار بکشد و جابجایش می‌کند. آقای فلانی پسرش اسلحه غیرمجاز حمل کرده و فایلش در اینترنت است، بعد می‌گوید کرده که کرده! تا دلتان بخواهد از این موارد داریم. هیچ‌وقت در تاریخ ما این‌ها فضیلت نبوده، ننگ بوده. طرف اگر تخلفی می‌کرد یا جرم و جنایتی می‌کرد در محل سرش را بالا نمی‌گرفت؛ خجالت می‌کشید و مردم دعا می‌کردند یک روزی آدم شود آب توبه سرش بریزند و صالح و درست شود.

این نسل و اتفاق تازه مولود چیست؟

برای مال حرام، حلال کردن حرام الهی و  ندیدن سنت‌ها و فراموش کردن سنت‌های الهی است. خداوند از روز اول به ما گفته بود.

آقای زائری بعد از این مقدمه و از خلال گفتگو درباره کتاب «گاف فرهنگ» به بخشی از سوءتفاهم‌ها یا نقدهایی که به شخص خود جنابعالی هم وارد می‌شود نقبی بزنیم. خیلی شنیده‌ام که می‌گویند مشکل آقای زائری این است که معمولاً وجه ناامیدانه اجتماع امروز را می‌بیند. درباره بخشی از این اتهام صحبت کردید و گفتید که نشانه‌های قابل‌توجه امیدوارکننده‌ای هم وجود دارد. اما در هر صورت خیلی‌ها  معتقدند که پروژه نقد فرهنگی آقای زائری که گوشه‌هایی از آن را در «گاف فرهنگ» می‌بینیم تحول عظیمی که انقلاب سال ۵۷ به لحاظ فرهنگی در جامعه ایران به وجود آورد را نمی‌بیند و فراموش می‌کند که وضعیت فرهنگی امروز ایران با وجود همه نقص‌ها و ضعف‌ها  نسبت به جریان قبل از انقلاب، کاملا دگرگون و پیشرو است.

آن دوستانی که این حرف را می‌زنند، آن چیزهایی که از آن‌طرف نوشتم را فراموش می‌کنند. من راجع به حزب‌الله کم نوشتم؟ راجع به خود آقای نصرالله کتاب منتشر نکردم؟ راجع به شیخ زکزاکی حفظه الله ننوشتم؟ این‌همه مطلب دارم، راجع به اروپا و زنان مسلمان و امینه سلمی و امثال آن. اتفاقاً من معتقدم آن وجه جوشش و خیزش و درخشش انقلاب؛ حتی به آن‌طرف مرزهای کشور هم رفته است و همین نشان می‌دهد گفتمان انقلاب، گفتمانی قوی، پویا و مناسب برای تمام آینده ما است. تاریخ‌مصرف آن هم نگذشته است و اتفاقا زمان ‌مصرفش تازه دارد فرا می‌رسد.

اما معتقدم این دو وجه را باید با هم دید. درباره همین بحث حجاب، من معتقدم که حجاب گفتمانی قوی است تا حدی که یک زن بی‌حجاب غربی در آمریکا و  اروپا را که سی چهل سال جور دیگری زندگی کرده است را هم قانع می‌کند که حجاب داشته باشد؛ اما اگر در داخل کشور ما و بر مخاطب امروز ما یکجاهایی جواب نمی‌دهد معلوم می‌شود در تطبیق و اجرا دچار مشکل بوده است، همین مثال را در سایر موضوعات و مصادیق می‌توانید تسری دهید.

بنابراین دوباره تکرار می‌کنم در اینکه گفتمان انقلاب، گفتمان پویا، قدرتمند و مؤثری است هیچ تردیدی ندارم؛ اما در تطبیق این گفتمان با اجرای خودمان ایراد داریم و قطعا هم ایراد داریم. ما گفتیم عدالت، مساوات، ظلم‌ستیزی، قانون‌گرایی ولی آن را اجرا نکردیم. گفتیم آزادی، مشارکت عمومی و جمهوریت ولی یک جاهایی دچار مشکل شد. اگر جمهوری اسلامی در جایی نتیجه گرفته، جایی بوده که انتخابات برگزار شده است. آزادی فراهم بوده. استقلال داشتیم. آنجایی هم که موفق نبودیم آنجایی بوده که سیاست‌گذاری ما برعکس بوده؛ یعنی به جای اینکه استقلال، امید و کارآفرینی را تقویت کنیم، کاری کردیم که صنعتگر داخلی و سرمایه‌گذار و کارگر ما ناامید شود و همه سعی کنند به آن‌طرف بروند.

در همین اجرا و تطبیق آرمان ها هم خیلی معتقدند که تیغ نقد شما به جریان انقلابی و مذهبی که می رسد بسیار برنده‌تر است تا جریانی که نسبتی با این نگاه ندارد و دغدغه و آرمانش، انقلاب نیست. صریح تر عرض کنم خدمتتان، نگاه شما به بچه های انقلابی نامهربانانه نیست؟

اینکه نقدم به بچه ها صریح‌تر و تندتر است را قبول دارم؛ اما یک دلیل واضح دارد چون من برای این خانواده‌ام. من نه لیبرال‌ام، نه کارگزارانی‌ام و نه اصلاح‌طلبم، طبیعی است که در مورد این دوستان به این تندی بچه های انقلابی حرف نزنم. نقطه اشکال من به دوستان خودمان است. خیلی برایم عجیب است دوستان خودمان گاهی اوقات یک‌جوری راجع به دشمن صحبت می‌کنند انگار قرار بوده است که او در اجرای آرمان های انقلاب کاری کند و حالا کوتاهی کرده! خب او قرار بوده دشمنی کند؛ کارش را هم خوب انجام داده است. حالا اینکه من بیایم به دشمن، به آمریکا صبح تا شب فحش بدهم کارم را انجام داده ام؟ خیر. این انقلابی‌گری نیست! منِ زائری هم می توانستم صبح تا شب سخنرانی کنم و مطلب بنویسم و شعار بدهم که مرگ بر اسرائیل جنایتکار و آمریکای جهان‌خوار. اما این آن کاری است که من برای اجرا و تطبیق انقلاب باید انجام می‌دادم؟ خب اینکه معلوم است. همه می‌دانند. و همه می ‌گویند؛ اما آرمان انقلاب همین فحش دادن است؟

من فرزند این خانواده‌ام، در این جبهه هستم و برآمده از این محیط هستم، خاستگاه من جریان اصولگرایی و حزب‌اللهی است و بچه مسجد و هیئت هستم و اتفاقاً من باید صریح‌تر، قاطع‌تر و تندتر بگویم. برخی از دوستان ما توقع دارند چون ما برای این جبهه هستیم لاپوشانی کنیم تعارف کنیم و نگوییم تا بد نشود، تخطئه نشود، من این‌طور فکر نمی‌کنم. معتقدم با صراحت و شفافیت باید گفت، مبنای دین ما این است «أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَی إِلَیَّ عُیُوبِی»؛ محبوب ترین برادرانم در نزد من کسی است که عیوبم را به من هدیه کند.

آقای زائری به نظرم این استدلال درستی نیست. وقتی شما در حال نقد  منظومه فرهنگی جامعه ایرانی هستید، انتسابتان به یک طرف ماجرا، دلیل موجهی برای ندیدن طرف دیگر نیست. این ندیدن تمام واقعیت است. در به وجود آمدن وضعیت فرهنگی‌ای که امروز دچارش هستیم هم ناکارآمدی نهادهای نظم و مدیران فرهنگی خودی موثر بوده است و هم ترویج انگاره‌های زندگی بی‌آرمان، فعالیت رسانه‌ای مروجان تفکرات تاریخ مصرف گذشته غربی و…

وقتی شما در حال آسیب‌شناسی وضعیت فرهنگی کشور هستید و دائم در حال نقد یک جریان هستید، در واقع دارید وزن تقصیر آن جریان را پررنگ می‌کنید و طبیعتا وزن عوامل دیگر را کم‌رنگ می‌کنید.

اینکه نقش طرف دیگر ماجرا در نقدهای من غایب است را قبول ندارم. با قاطعیت و صراحت معتقدم من همه ابعاد را دیدم، نوشتم و گفتم. این را می‌پذیرم که تمرکزم روی این‌طرف بیشتر بوده بله، دلیلش را هم عرض کردم. استدلال شما را هم قبول ندارم. مثل‌اینکه شما بگویید آیا روحانیت در اینکه وضعیت فرهنگی و اجتماعی ما این‌طور است، سهمی دارد یا خیر؟ همه می‌گویند بله. حالا من به‌عنوان روحانی باید به این بیشتر بپردازم یا یک کرواتی یا یک کارشناس غربی یا اقتصادی یا دیگران؟ اتفاقاً من روحانی باید بیشتر به آن بپردازم و روی آن تمرکز می‌کنم. اینکه روحانیت ما مقصر بوده و باید دستش را بالا بگیرد، به ناتوانی، کوتاهی و ایراد اعتراف کند را من روحانی می‌توانم رقم بزنم؛ پس طبیعتاً به‌عنوان روحانی این کار را می‌کنم.

چرا می‌گویید غایب بودن نقد جریان غرب‌گرا و بی‌آرمان در مجموعه آثار و حرف‌ها و نوشته‌هایتان را قبول ندارید؟ تلقی خیلی‌ها چنین چیزی است.

دلیل خیلی ساده ای دارد: هیچ‌کس از من خوشش نمی‌آید. جریان دولت، جریان کارگزارانی، جریان جبهه‌ پایداری کدامشان از من خوششان می‌آید؟ هیچ کدام. به همین دلیل که من با کسی تعارف نداشتم. وقتی رسیدم به آقای هاشمی رفسنجانی بارها نوشتم که من مسبب‌الاسباب وضعیت فعلی را انحرافاتی می‌دانم که در دوران سازندگی شروع شد و شخص آقای هاشمی باعث آن بود. ولی این نگاه من باعث نمی‌شود برگردم بگویم دوستان ارزش‌گرای ما در جریان اصولگرا یا جبهه پایداری و دیگران خطا و اشتباهی نکردند. آن‌ها را هم می‌بینم. من به همان میزان که با کاندیداتوری آقای قالیباف در انتخابات مخالف بودم، به همان میزان با کاندیداتوری آقای رئیسی مخالف بودم، ولی این به این معنی نیست که طرفدار آقای روحانی هستم. من این‌ها را کنار هم می‌بینم.

آقای زائری، خیلی‌ها می‌گویند شما عمد دارید که همیشه وسط ماجرا بایستید و همیشه یک نوع ژست بی‌طرفی داشته باشید و آن قدر این وسط ایستادن برایتان اولویت دارد که گاهی اوقات بر ایستادن بر سمت حق هم ترجیحش می‌دهد.

من وسط نمی‌ایستم؛ اما عمد دارم که طرف کسی نایستم، بحث این است. من عمد دارم به کسی وابسته نباشم. پیش‌فرض غلط برخی دوستان ما این است که حمایت از جریانی موجب تقویت انقلاب و تضعیفش موجب تضعیف انقلاب است، من این‌طور فکر نمی‌کنم. اتفاقا این بنده هستم که می‌گویم ما باید دنبال حق باشیم و اگر این حق را در گفتار هر کسی دیدیم تأییدش کنیم، کما اینکه بارها شده است که کسی را که هیچ نسبت فکری و اعتقادی با او نداشتم به خاطر یک کارش تحسین کرده‌ام و بالعکس. نمی‌گویم صد درصد موفق بودم، ولی تلاشم این بوده که جوانب مختلف را با هم ببینم. کما اینکه از جهت حیث موضوعات، در همین کتاب «گاف فرهنگ» هم به همان میزان که  روی مخاطب تمرکز دارم،  روی مدیریت فرهنگی تمرکز دارم و به همان میزان راجع به تولیدات فرهنگی و سیاست‌گذاری حرف می‌زنم. چون همه این‌ها را دارم با هم می‌بینم و  احساس می‌کنم یک‌سویه نگاه کردن و یک طرفه قضاوت کردن، شاید نادرست باشد.

در هر صورت در برخی از جریانات انقلابی و خودی که با شما آرمان مشترکی دارند برخی دلخوری‌ها از شما ایجاد شده است

دلخوری طبیعی است.اما اگر من هیچ‌گاه راجع به هیچ‌کدام از این موضوعات حرف نزده بودم دلخوری‌ای به وجود می‌آمد؟ اگر امروز با آقای فلانی و فردا با آقای بهمانی عکس می‌انداختم، مدام هم راجع به نقش غیبت در آسیب روحی اخلاقی و فردی صحبت می‌کردم به کسی برنمی‌خورد. مشکل از جایی شروع می‌شود که من به وسط میدان می‌آیم و می‌گویم این برنامه‌سازی تلویزیون خطا است! می‌آیم جلو و می‌گویم این تیتر روزنامه خطا است! اعلام فیلترینگ فلان باعث رونق فیلترشکن می‌شود! طبیعی است که آرام‌آرام باعث می‌شود برخی‌ها هم احساس خطر کنند و دیگر از من خوششان نیاید.

حتما شنیده‌اید که به شما می‌گویند «آخوند روشنفکر»

مگر بد است. اگر به من می‌گفتند «آخوند تاریک فکر» باید ناراحت می‌شدم… البته کسانی که این اصطلاح را به کار می‌برند معنا و مضمون خاصی مدنظرشان است.

بله؛ بار معنایی منفی دارد.

بله، البته جنبه منفی‌اش را باید ثابت کنند و این دیگر به من ربطی ندارد. اما من از این تعبیر ناراحت نمی‌شوم، چون جنبه مثبتش را می‌بینم. روشنفکری را در این می‌بینم که آثار مختلف را می‌خوانم منحصر به کتاب‌های دینی نیستم. از رمان تا ترجمه، کتاب می‌خوانم. با افراد مختلف در محیط‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی مثل دانشگاه، کافه، کتابخانه، پارک مراکز علمی و دانشگاهی می‌نشینم و گفتگو می‌کنم. به هنر علاقه دارم؛ به سینما می‌روم، فیلم می‌بینم، در چارچوب شرعی و حدودی که به‌عنوان مقلد برای خودم قائلم به موسیقی گوش می‌کنم و به این‌ها افتخار می‌کنم و ابایی از ذکرش ندارم. اگر روشنفکری برای یک روحانی این‌ها باشد که بزرگ‌ترین شاخصش رهبر انقلاب است چه قبل و بعد از انقلاب. اتفاقا یک‌بار خدمت ایشان عرض کردم که به من می‌گویند آخوند روشنفکر، اما الگوی ما شما هستید که قبل از انقلاب این فعالیت‌های فرهنگی و هنری را داشتید و…، ایشان بلافاصله برگشتند و گفتند الآن هم همین هستم؛ الآن هم رمان می‌خوانم با افراد مختلف ارتباط دارم و به هنر توجه دارم!

البته من برای خودم شخصاً باید ضابطه، خاستگاه و پایگاهی تعریف کنم و این برایم کاملا روشن است. الآن اولین وصفی که در معرفی خودم به کار می‌برم روضه‌خوان است، افتخار و هویت من آخوندی است.  هیچ‌وقت به‌طور جدی به ترک لباس روحانیت فکر نکردم و هیچ‌وقت به فاصله گرفتن از هیئت و عزاداری فکر نمی‌کنم؛ چون هویت من این است تا روز قیامت نه در تهران و امروز، در آن سر دنیا و در صد جای دیگر هم هویت خودم را این می‌بینم. اصالت و ریشه خودم را «اصول کافی» می‌بینم. همین الآن هم جلسات سخنرانی که در این سال‌ها داشتم را نگاه کنید همه اش اصول کافی است، هیچ‌وقت در مورد ۴ تا «ایسم» جذاب و دهان پرکن وارد بحث نشدم و اصلاً دنبالش نبودم. وقتی مدرک دکتری خود را گرفتم بلافاصله یادداشتی نوشتم که من دکتر نیستم به من حجت‌الاسلام، شیخ، آخوند، حاجی و امثال این‌ها بگویید. این از نظر خودم کاملاً روشن است. منتهی در کشور ما متأسفانه فضا الآن در محیط اجتماعی جوری است که افراد به جای اینکه حرف همدیگر را بفهمند و از همدیگر سؤال کنند و جواب بشنوند؛ ترجیح می‌دهند دردسر نداشته باشند. به هم فحش دهند و برچسب بزنند که فحش دادن و برچسب زدن راحت‌تر است.

نکاتی در کتاب «گاف فرهنگ» هست که احساس کردم جای آن در فضای گفتمانی ما بسیار خالی است مثل توجه به تأکیداتی که مقام معظم رهبری روی حرکت‌های مردمی فرهنگی دارند، یعنی حرکت‌هایی که نهایتاً نتیجه‌اش به مردم بر می‌گردد بدون اینکه اجرایش نیازی به ساختارها و سیستم‌های رسمی داشته باشد. ما یک تجربه موفق در این زمینه داریم که به اوایل انقلاب اسلامی باز می‌گردد و یک تجربه که متعلق به امروز ماست. به باور شما این حرکت‌های خودجوش فرهنگی در شرایط امروز ما چه تفاوتی با آن زمان دارد؟ به ویژه اینکه برخی از حرکت‌های خودجوش فرهنگی که الآن دارد صورت می‌گیرد،  نتیجه نمی‌دهد و خیلی از دوستان در شهرستان‌ها از انجامش ناامید شده‌اند.

ما یک تجربه تاریخی از این کار در اوایل انقلاب داریم که نتیجه و ثمره آن مشخص است. الآن شوق‌وذوق و ثمره کار مستقل فرهنگی کردن زیاد است، به هر شکلی افراد سعی می‌کنند مثلاً کتاب‌فروشی یا کافه کتاب یا کافی‌شاپ داشته باشند. ولی به نظر می‌رسد اینکه چه برونداد یا اتفاقی ماحصل آن باشد هنوز یک مقدار برای ما روشن نیست.

من ضرورت این موضوع را در این کتاب به شکل ضمنی، پراکنده و برخی کتاب‌های دیگر مثل سبک زندگی یا حجاب بی‌حجاب، یا سنگر اجتماعی به‌طور مفصل توضیح دادم و مصادیقی برایش گفتم ومعضلات پیش رویش را بیان کردم. اما در پاسخ به شما باید بگویم علت اینکه اول انقلاب موفقیت‌ها بیشتر به چشم می‌آمد، بستر اجتماعی مسئله بود یعنی زمینه اجتماعی برای رونق آن فعالیت‌ها آن زمان بیشتر مهیا بود. هنوز نهادسازی در کشور صورت نپذیرفته بود، دولت رسمی هم نداشتیم. درگیری‌های دوره دفاع مقدس و آغاز جنگ هم وجود داشت. در این فضا تجربه کارهای خودجوش تجربه موفق و البته پر انرژی بود. خیلی از نهادهای فعال خودجوش بعدها تبدیل به یک سازمان و یا مؤسسه و یا مراکز شدند مثل حوزه هنری و به‌تدریج دو اتفاق برای آنها رخ داد. از یک طرف  آنها نهادهایی رسمی شدند که دیگر به نوعی رقیب اصلی نهادهای مردمی به حساب می‌آمدند و مسئله دیگر تحولات اجتماعی بود که بستر اولیه کار را گرفت. با این همه و در همین حالا هم باز معتقدم نمونه‌های موفق فراوان از این دست داریم. چه در قالب استارت‌آپ‌هایی که رونق گرفته و موفق بوده و چه در قالب همان حرکت‌های خودجوش در کانون فرهنگی مسجد یا هیئت مذهبی خاص که به شکل پراکنده در کل کشور وجود دارند. وقتی درباره  این حرکت‌ها مطالعه می‌کنیم می‌بینیم علت موفقیت بیشتر افراد و اشخاص هستند. دقیقاً آنجایی که یک نفر کار را بلد بوده یا به ذکاوت و هوشمندی فردی و شخصی، یا با یک تجربه موفق و پیشین وارد میدان شده است نتیجه گرفته است. یعنی جایی که کار به قاعده، منطق و ضوابط حرفه‌ای و تقویت مشارکت مردمی صورت گرفته، کار جواب داده است.

ولی در مقابل کارهای نهادی و سازمان یک جاهایی کارکردی داشته که ظرفیت‌های موجود را از بین برده‌است. اتفاقاتی در جبهه انقلاب به نام انقلاب با شعار ارزش‌های جمهوری اسلامی، آمدند در فعالیت‌های موجود اختلال ایجاد کردند.مثلاً فرض کنید در شهرستانی ۴ کتاب‌فروشی بوده است به جای اینکه این کتاب‌فروشی‌ها را تقویت و ظرفیت موجود  آن را ارتقاء ببخشند، آمدند کنارشان مؤسساتی را راه انداختند که می‌گفتند این‌ کتابفروشی‌ها هیچ‌کدام انقلابی و ارزشی نیستند و ما می‌خواهیم کتاب‌فروشی ارزشی درست کنیم. بعد این کتاب‌فروشی جدید ورشکست شد و ۴ نفر بچه مسلمان هم پشیمان و ناامید شدند. بعد هم گفتند کار کتابفروشی جواب نمی‌دهد و تعطیل کردند ولی در واقع به آن سه تای قبلی ضربه زدند.

ولی یک جاهایی هوشمندی هم بوده است طرف آمده فکر کرده من می‌خواهم کتاب‌ها و محصولات جبهه فکری انقلاب بهتر توزیع شود، کتاب‌فروشی هم در شهر داریم، چه کار کنم این ۳ کتاب‌فروشی آثار ما را عرضه کنند؟ آمده از این ظرفیت استفاده کرده اتفاقاً جواب گرفته در کارش هم موفق بوده، رونق هم پیدا کرده. ما الآن ناشر موفق و ناموفق داریم، روزنامه‌نگار موفق و ناموفق هم داریم، پس مسئله این نیست که به‌طور مطلق بگوییم جواب نمی‌دهد. علت دقیقاً در این است. مثل‌اینکه معمولاً خیلی از این کارهایی که ناموفق بوده است کار دوم و سوم افراد بوده است. مثلاً مسئول فلان سازمان وزارتخانه یا معاون فلان دستگاه بودم کنارش هم آمدم کاری راه انداختم بچه‌ها را فعال کردم ولی کار صاحب نداشته است یعنی شب خواب این کار را نمی‌دیدم! همه این‌ها را باید کنار هم دید.

بنده معتقدم علی‌رغم همه نمونه‌هایی که ناموفق بوده و جواب نگرفته ما نمونه‌های موفق بسیار زیادی داریم اتفاقاً باید روی این‌ها تمرکز کنیم. برویم ببینیم چه شد که فلان کار جواب داد، چه شد که فلان مؤسسه درخشید. چه شد که فلان حرکت به نتیجه رسید. علت بسیاری از این‌ها تمرکز بر ظرفیت‌های مردمی موجود بوده است؛ اما آنجایی که این بچه مسلمان انقلابی متعهد با حسن نیت آمده به جای اینکه روی ظرفیت موجود مردمی تمرکز کند، امید به فلان نهاد و دستگاه بسته است که حمایتش کنند معمولاً کاری بوده که جواب نگرفته است.

این امید بستن به ظرفیت‌های مردمی و تبلیغ آن نوعی تشویق سیستم‌گریزی نیست و در نهایت در جامعه نوعی آنارشی ایجاد نمی‌کند؟

خیر. اتفاقاً استفاده هوشمند از ظرفیت و امکانات سیستم‌ها برای سوار شدن روی ظرفیت‌های موجودی که می‌تواند جواب دهد. این دو بحث است. بله این را قبول دارم که متأسفانه ظرفیت سیستم ما، ظرفیت بالایی نبوده، به دلایلی که الآن موضوع بحث ما نیست.اینکه نهادهای رسمی ما کارآمد نیستند. اینکه دستگاه‌های دولتی استعدادکش است. اینکه در نظام‌های دولتی به اقتصاد موفق نمی‌شود رسید، این‌ها کاملاً معلوم است. در اینکه اتفاقاً خیلی از خلاقیت‌ها و توانمندی‌ها در سیستم‌های دولتی جا نمی‌شود، شکی نیست. خیلی از استارت‌آپ‌های موفق ما، اول رفتند پیشنهاد به دستگاه موجود دادند؛ یعنی مثلاً فلان اپلیکیشن مسافربر اینترنتی، اول آمده به شرکت تاکسی‌رانی ما پیشنهاد داده است ولی چون در آن چارچوب جا نمی‌شد او را پشیمان کردند رفته خودش مستقل کار کرده است حالا نمی‌خواهم اسم ببرم و از این نمونه‌ها در همه حوزه‌ها فراوان داریم؛ یعنی الآن یک آدمی که خودش به خارج از کشور کالایش را صادر می‌کند، روز اول آمده به دستگاه دولتی یا شبه‌دولتی ما گفته من می‌توانم معاونت بازرگانی شما را احیا کنم! گفتند نه قانون فلان، بخشنامه فلان، دستورالعمل فلان، از ساعت فلان تا فلان و طرف پشیمان شده است. آن کسی که الآن در شبکه خانگی دارد فیلم می‌سازد و جواب می‌گیرد روز اول آمده به فلان شبکه تلویزیونی ما گفته من می‌توانم برای شما سریال بسازم اما این‌قدر ممیزی و حساسیت و سختگیری برایش درست کردند رفته جای دیگر کار می‌کند، مطلق عرض نمی‌کنم ولی خیلی موارد این‌طوری است.

بحث، بحث سیستم گریزی نیست. بحث این است که اصل کار آنجا باید رخ دهد. ما فهم غلطی از مدیریت، در حوزه فرهنگی اجتماعی داریم و آن فهم تمامیت خواهانه است. احساس می‌کنیم از صفر تا صد ، در تمام مراحل نظارت، سیاست‌گذاری، ارزشیابی، تولید، کنترل و همه چیز با ماست. درحالی‌که اتفاقاً دستگاه‌های دولتی و شبه‌دولتی سهمیه‌ و محدوده‌شان فقط سیاست‌گذاری و نظارت است. بارها عرض کردم گفتم وقتی دستگاه دولتی و شبه‌دولتی ما خودش می‌آید روزنامه تولید می‌کند در واقع دارد به بخش دیگر خصوصی می‌گوید تو باید با من رقابت کنی و این مقدور نیست.

برای من خبرگزاری ایرنا قابل‌فهم است.  دستگاه رسمی حاکمیت باید یک خبرگزاری رسمی داشته باشد مثل همه جای دنیا، دومین، سومین، چهارمین و پنجمین خبرگزاری دیگر یعنی چه!؟ بانک مرکزی قبول ولی اینکه هر دستگاهی در کشور بانک داشته باشد یعنی چه؟ شهرداری، سپاه، وزارت فلان، هواپیمایی بگوید من خودم بانک می‌خواهم! این را نمی‌فهمم! اتفاقاً باید بیاییم اینجا و بقیه را تقویت کنیم. بنده به‌عنوان وزارت ارشاد، خودم قرار نیست روزنامه و مجله منتشر کنم و انتشارات داشته باشم. معلوم است وقتی وزارت ارشاد خودش انتشارات داشت کنارش دیگر کسی نمی‌تواند رقابت کند. معلوم است وقتی دولت خودش روزنامه منتشر کرد کنارش کسی نمی‌تواند رقابت کند. اتفاقاً در حوزه فرهنگ، وظیفه من سیاست‌گذاری بوده است حالا بیایم سیاست‌گذاری کنم ببینم من برای ۵۰ سال آینده باید نیروی انسانی داشته باشم بیایم برای نیروی انسانی هزینه کنم. این آن سهمی است که بخش خصوصی نمی‌تواند بدهد چون بخش خصوصی نمی‌تواند برای تربیت نیروی انسانی هزینه کند. تربیت نیروی انسانی سرمایه‌گذاری است. من به‌عنوان بخش دولتی ممکن است بیایم در سینما بگویم فلان تکنیک یا فلان تخصص سینمایی برای اینکه وارد کشور بشود این سرمایه‌گذاری را می‌خواهد من این کار را می‌کنم. آرام‌آرام تهیه‌کنندگان بیایند از آن استفاده کنند؛ اما اینکه من خودم را در معرض رقابت آن‌ها قرار دهم کنار تهیه‌کننده سینما، من دولت به اسم‌ها و شکل‌های گوناگون خودم تهیه‌کننده فیلم سینمای شوم خب معلوم است نتیجه‌اش به‌طور طبیعی این است که بخش خصوصی برای اینکه پول دربیاورد برود فیلم آب‌زرشکی بسازد. آن‌وقت ما چه کار می‌کنیم؟ شروع می‌کنیم به فحش دادن و بدوبیراه گفتن به آن تهیه‌کننده بخش خصوصی که ای فلان فلان شده ضد ارزش ضد اخلاق، تو آمدی فیلم کیلویی ساختی! ما خودمان یک جاهایی او را به این سمت سوق دادیم که مجبور شود برای کسب درآمد برود این فیلم را بسازد و از آن‌طرف کنترل و نظارت نکردیم.

عرضم این است در اینکه سیستم باید حفظ شود کاملاً اذعان دارم اما سهم این سیستم و نظام رسمی کجاست؟ اینجا حرف تازه شروع می‌شود. من این سهم را فقط در سیاست‌گذاری‌های کلان می‌بینم. می‌گویم دستگاه‌های دولتی و شبه‌دولتی باید بیایند بگویند ما امروز آسیب‌های اجتماعی را درک می‌کنیم. میزان طلاق را می‌بینیم، آمار را مشاهده می‌کنیم و معتقدیم خانواده در معرض تهدید است. باید به خانواده توجه و تمرکز کرد، باید فریاد زد که ای سینما ای حوزه نشر بیا به خانواده بپرداز. این سیاست‌گذاری می‌شود. آن‌وقت به من می‌گویند هر کتابی به موضوع خانواده موفق‌تر پرداخت، از آن حمایت می‌کنیم. حمایت نه به این معنا که به ناشر پول مستقیم دهند، بگویند ما برایتان ظرفیت ایجاد می‌کنیم که کتاب تو تبلیغ شود این‌ها سیاست‌گذاری می‌شود. اتفاقاً در این بخش‌ها معتقدم دستگاه‌های رسمی و نهادهای حاکمیتی باید با تمام قوا وارد شوند. امام الآن که وارد میدان می‌شوید می‌بینید این حوزه بسیار مغفول است. بیلبورد در خیابان، تیزر و آنونس تلویزیون به این کتاب و فیلم اختصاص پیدا نمی‌کند، طبیعی است که آن فیلم‌ساز دفعه دوم و سوم پشیمان شود. برای اینکه احساس می‌کند هر جا بر اساس مصالح کلان نظام رفت و  وارد شد، مثلاً دید محیط‌زیست دچار مشکل است، رفت به آن پرداخت فروش و موفقیت آن‌چنانی ندارد، طبیعی است که سراغ عشق مثلث و مربع می‌رود! اینجا دستگاه حاکمیتی و رسمی باید وظیفه خود را درست انجام دهند اما نه اینکه در همه کارها دخالت کنند که تا حد جزئیات درگیر شوند.

در این موقعیتی که الآن هستیم با توجه به آن چیزی که از شمادر «گاف فرهنگ» خواندیم و الان نیز گفتید، الآن که داریم صحبت می‌کنیم امیدوار به اصلاح باشیم؟ اساساً به چه چیزی باید امیدوار باشیم، چه بارقه‌ی امیدی را در بین این‌همه کشف آسیب و مشکل باید جستجو کرد؟ یکسری نشانه‌های امیدوارکننده مثل ورود بچه‌های حزب‌اللهی به امور اجتماعی و فرهنگی می بینیم و همین طور ورود صریح و بدون تعارف بچه‌های مومن انقلابی به حوزه نقد سیستم، مثلاً جنبش عدالت‌خواه دارد این قضیه ویلا را پیگیری می‌کند، یکسری از این‌جور نشانه‌ها این چند وقت دارد پیدا می‌شود. این به نظر شما امیدوارکننده است و می‌تواند تبدیل به موج شود؟

همیشه به این سؤال این‌طور جواب می‌دهم که باید ناامید باشیم اگر….، می‌توانیم امیدوار باشیم اگر….. باید ناامید باشیم اگر با همین وضع پیش برویم، بدون تعارف وضعیت و آمار و اطلاعات و پیمایش‌های موجود هیچ‌کدام امیدوارکننده نیست. می‌توانیم امیدوار باشیم اگر واقع‌نگر شویم تعارف را کنار بگذاریم به میدان بیاییم، قاطعانه برخورد کنیم، قانون‌گرا شویم، جنبش عدالت‌خواه با کسی تعارف نکند صریح باشد، قوه قضائیه نباید فردا او را دستگیر کند. اگر هر کسی کارش را درست انجام دهد بله می‌توانیم امیدوار باشیم.

یکی از غفلت‌های چند دهه گذشته این بود که ناخواسته فکر کردیم که فعالیت‌های اجتماعی، کارهای خیلی ژیگول، جذاب و برای «ان جی‌ او» هاست مثلاً نجات یک گربه‌ای که زیر یک شیروانی گیر کرده است و فعالیت‌های دینی و انقلابی این است که فقط چفیه گردنمان بیندازیم شعار دهیم و مراسم زیارت عاشورا برگزار کنیم. خوشبختانه از حدود ۱۰، ۱۵ سال قبل، با موجی که با اردوهای جهادی ایجاد شد و توجهی که در برخی از چهره‌های مؤثر ما در جریان فرهنگ دینی و انقلابی شکل گرفت، این اتفاق دارد می‌افتد که بسیاری از اهداف دینی و انقلابی در بستر فعالیت‌های اجتماعی دارد دنبال می‌شود. باید اعتراف کنیم و بی‌سروصدا و بین خودمان از باب دردودل باشد که این اتفاق دیر رخ داد و ما شاید مثلاً اگر در آغاز دهه هفتاد، این اتفاق افتاده بود، خیلی ثمرات بیشتری داشت. ولی خوشبختانه هم حضرت آقا در این قصه محکم وارد شدند و رویکردشان درباره توجه به مسائل و آسیب‌های اجتماعی و افسران جنگ نرم  یک فرصتی ایجاد کرد. از آن‌طرف هم یک عده‌ای از جریانات انقلابی و مذهبی خوب پای‌کار ایستادند، این اتفاق الآن دارد می‌افتد. شاید برخلاف ۱۵، ۲۰ سال قبل اگر الآن یک بچه حزب‌اللهی اگر به پاک‌سازی محیط‌زیست کنار دریا وارد شود این حرکت، حرکت غیرطبیعی به نظر نمی‌آید. ولی اگر ۲۰ سال پیش یک عده بچه‌های بسیجی این کار را می‌کردند نامطلوب و لغو دیده می‌شد.

آقای زائری می‌گویند پروژه شما این است اتفاقی که در حزب‌الله لبنان و لبنان اتفاق افتاده است در ایران پیاده‌سازی شود و یکسری تفاوت‌هایی بین جامعه ایران و لبنان وجود دارد که دیده نمی‌شود، اساساً چنین هست؟ یعنی اعتقاد دارید همان تجربه قابل پیاده شدن در اینجاست؟

خیر، هیچ‌وقت چنین حرفی نزدم. این تلقی شاید از اینجا به وجود آمده است که گاهی تجربه‌هایی را نقل کردم و البته از این بابت، من از استفاده و بهره گرفتن از تجربه‌ها همیشه دفاع می‌کنم نه در لبنان که در هر جای دیگر دنیا. البته با این ملاحظه‌ که این تجربه‌ها هیچ‌وقت عیناً قابل پیاده‌سازی نیستند، طبیعتاً اقتضائات و شرایط هر محیطی باید در نظر گرفته شود، طبیعتاً هر تجربه‌ای باید بر اساس خصوصیات بومی نقطه هدف بازخوانی شود؛ اما معنی این حرف این نیست که ما تجربه‌ها را مطالعه نکنیم و به‌صرف اینکه این تجربه برای لبنان، ماداگاسکار یا اسپانیا است بگوییم به ما ربطی ندارد، اشکال دو طرف این است. یک طرف به‌صرف اینکه این تجربه یک جای دیگر دنیا جواب داده، می‌خواهند عیناً تکرارش کنند؛ اتفاقاً کسانی که این تهمت را به من می‌زند خودشان از منظر تاریخی دچار این اختلال هستند.

می‌خواهند تجربه‌ای که در ایران سال ۵۷ جواب داده را عیناً سال ۹۷ پیاده کنند. این ایراد اول به خود آن‌ها وارد است. اصلاً فرض می‌گیریم که زائری دنبال لبنانیزه کردن ایران است از حیث جغرافیایی دارد این اشتباه را می‌کند، من می‌گویم شما از حیث تاریخی دارید این اشتباه را می‌کنید شما دنبال ۵۷ کردن ایران هستید، نمی‌شود؛ مخاطب فرق کرده است. همان‌طوری که باید بپذیرم که جغرافیا متفاوت است شما هم باید بپذیرید تاریخ متفاوت است، البته این قصه را در مورد خودم نمی‌پذیرم، من فقط دارم از تجربه‌ها استفاده می‌کنم.

زمانی که به لبنان رفتم بین ۴ گزینه مردد بودم، مطالعه، ارزیابی و جمع‌بندی کردم دیدم جاهایی که نقطه هدفم است ترکیه، امارت متحده عربی، مالزی و لبنان است. به دلایلی که الآن جای بحث درباره آن نیست و شاید یک وقتی بنشینم صحبتش را بکنیم، به انتخاب لبنان رسیدم. می‌خواهم بگویم آن مطالعه من بر اساس یک نیاز و ضرورت بود که اگر جایی را بخواهم مطالعه، تجربه میدانی و بررسی کنم بروم در آن فضا زندگی کنم و دستاوردی داشته باشد می‌تواند یکی از این چهارتا باشد. ما در ترکیه، مالزی و امارات متحده عربی هم تجربه‌های موفقی داشتیم که همه این‌ها در کارآمدسازی دین‌داری در دنیای جدید قابل‌مطالعه است. یک جاهایی آن‌ها جواب نگرفتند و شکست خوردند و به بن‌بست رسیدند ولی یک جاهایی جواب گرفتند همه این‌ها باید مطالعه شود.

در فضای لبنان ، هم خودم هم همسرم به دانشگاه رفت بچه‌هایم به مدرسه آنجا رفتند با خانواده‌های لبنانی در ارتباط بودیم، تلویزیون و شبکه‌های آنجا را می‌دیدیم. در عروسی و عزایشان و در تاکسی و اتوبوس و کوچه و خیابانشان بودیم، ۶، ۷ سال این تجربه در متن آن جامعه جریان داشت و با همین هدف بودم. چون نمی‌خواستم به‌عنوان یک مسافر چند روزه یا یک توریست که به منطقه خاص بروم باشم، یا یک مسئول رسمی که در اتاق در بسته قرار دارد بروم و برگردم. البته از آن تجربه‌های موفق نقل می‌کنم با افتخار و قاطعیت معتقدم برخی از آن تجربه‌ها را باید استفاده کرد و در نقطه پایانی همیشه از دوستان این سؤال را می‌پرسم که چه کسی گفت ایران لبنان نیست!؟ آیا خصوصیت لبنان غیر از این است که طوایف مختلف ناچار بودند همدیگر را بپذیرند با هم کنار آیند، آیا در ایران ما این وضعیت را امروز نداریم؟ آیا منی که چفیه گردنم می‌اندازم می‌توانم آن کسی که کراواتی است را از ایران بیرون کنم، آن کسی که کرواتی است می‌تواند مرا در دریاچه نمک بریزد؟تجربه لبنان این است که بیاییم با هم زندگی کنیم. امروز بیش از هر زمانی به این نیازمندیم که کنار هم قرار بگیریم، همدیگر را تحمل کنیم و بفهمیم و با همدیگر به یک مدل همزیستی مسالمت‌آمیز منطقی و عقلانی و درست بر اساس هویت دینی و ملی خود برسیم.

جناب زائری مجموع فعالیت‌های شما کجا متمرکز است؟

بیشتر فعالیت فعلی من هیئت قرآنی احیاء است که مجله خیمه را منتشر می‌کند، انتشارات خیمه و احیاء در آن مجموعه است و فعالیت‌های مشابه در تولیدات و اقدامات حوزه شعار دینی که هست. کنارش کار نوشتن و روزنامه‌نگاری دارم، تألیف و انتشار کتاب، مشاوره فرهنگی و هنری در حوزه‌های مختلف ادامه دارد.

خسته که نشدید؟

چرا شده‌ام

یعنی به فکر بازنشستگی افتادید؟

بازنشستگی به معنای ترک کار نه، ولی خستگی چرا، به‌شدت خسته هستم. ناامیدی، افسردگی و آزردگی به‌شدت هست؛ اما به این معنا که رها و ترک کنم، خیر. گفت: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست. اگر این‌ها نباشد دیگر من نیستم و هویت من همین دویدن است. وقتی کسی می‌دود عرق می‌کند وقتی عرق دارد می‌ریزد شما نمی‌توانید بگویید از دویدن پشیمان هستید؟ خیر، ولی دارد عرق می‌ریزد و خسته و کلافه می‌شود. البته معتقد نیستم که شاخ غول شکستم و بهترین و پاکیزه‌ترین آدم در عالم هستم و هیچ ایرادی ندارم، اتفاقاً خودم را پر از نقص و ایراد می‌بینم اما معتقدم سوءنیت نداشتم، وقتی پشت سرم را نگاه می‌کنم احساس می‌کنم می‌توانم با صداقت و سربلندی و اطمینان این را ادعا کنم آن کاری که بلد بودم انجام دادم، ننشستم بی‌اعتنا نبودم عافیت‌طلبی نکردم دنبال تخریب و فتنه‌انگیزی نبودم. احساس کردم این کار درست است آن را انجام دادم یکجاهایی فهمیدم غلط رفتم سعی کردم تصحیح و جبران کنم. یکجاهایی درست رفتم ولی جواب نداده، سعی کردم یک راه درستی که جواب می‌دهد را پیدا کنم ولی ادعایی ندارم ایراد و نقص نداشتم، همه ما دچار نقص و کوتاهی و ایراد هستیم. طبیعتاً در تعامل، در همین گفت‌وگو و پرس‌وجوها باید راهش را پیدا کنیم؛ یعنی من به آقای نورشمسی برسم و بگویم این کتاب را بخوان نظرت را بگو، به جنابعالی برسم اگر نقدی دارید بگویید و در قدم بعدی درستش کنم. این را مطمئنم در کتاب «گاف فرهنگ» دنبال این بودم که به ۴ نفر جوان بعد از خودم راهی را نشان دهم، چون وقتی من جوان بودم کسی نبود چنین کتابی را به من دهد؛ اما این کتاب «گاف فرهنگ» ته فرهنگ است؟ خیر. حالا دوستان نشر آرما، از سر ذوق و سلیقه بسیار، برای اینکه ایهام داشته باشد گفتند «گاف فرهنگ»، من اگر باشم می‌گویم «فای فرهنگ» یعنی معتقدم قدم اول است. دیگرانی باید بیایند تکمیلش کنند کمک کنند دست‌به‌دست هم دهند تا به نتیجه بهتری برسیم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا