خرید تور نوروزی

خوزستان بازارچه آب منگلی‌ها

ماندانا صادقی روزنامه‌نگار آبادانی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره‌ی سیل اخیر در خوزستان و عقبه‌ی مشکلات این استان نوشت:

اینبار سیل تحمیلی

هفته‌هاست که کلمه‌ی سیل درصدر اخبار رسانه‌هاست. همه ازسیل حرف می‌زنند. کارشناس متخصصی اعتقاد دارد که این آب‌ها سه میلیارد ریال قیمت دارند. نماینده‌ای ذخیره‌سازی آب درپشت سدها را طمع‌ورزانه ومخرب تلقی می‌کند و دیگری…

بخشی از مقاله‌ها و یادداشت‌ها در راستای تمجید از عملکرد شبانه‌روزی دستگاه‌های دولتی است و بخشی دیگر اختصاص دارد به گلایه‌های سیاسی و جناحی در زیر نام سیل، سد و سیلاب.

لحن نویسنده‌ها گاه در مدار احساسات عاطفی و عصبیت می‌چرخد و گاه می‌آید روی نوار مستقیم آرامش بخشی با شعارهایی همچون «همبستگی در بحران».

با این همه آنچه که در این خودنمایی‌های قلمی بعضی از شبه روزنامه‌نگاران و هیاهوی هشتگ‌های سلبریتی‌ها و لایک‌های مردم اقصی نقاط کشور گم می‌شود، سرنوشت مردمی است که در میانه‌ی فراغت از ترمیم سیل‌بند و جابه‌جایی زن و فرزند و احشام، ویدیوهای کوتاه تلاش یا دردمندی عاجزانه خودشان را به تماشا می‌نشینند و ناباورانه می‌بینند با اینکه هزاران نفر تصویرشان را درشبکه‌های مجازی لایک کرده‌اند هنوز در روستایشان خبری از قایق نیست، خبری از گونی و لودر و بیل مکانیکی نیست و همین‌طور چادر.

بله این داستان خوزستان است. خوزستانی که بهارها شمالش درگیر سیل و خسارت به کشاورزان است و تابستان که می‌رسد جنوبش با آدم‌ها و نخل‌ها و شط و گاومیش‌هایش در بی آبی و تشنگی له‌له می‌زند.

زمستان و پاییز اما خوزستان یکپارچه و بدون تبعیض دفن می‌شود زیر گردوغبار. مدرسه، اقتصاد، فوتبال، اجتماع و شادی و همه چیز تعطیل می‌شود تا مجلس بتواند بودجه‌ی ریزگردها را حذف کند و نمایندگان خوزستان با ژست همدردی با ماسک در صحن پاک و تمیز مجلس حضور به هم برسانند.

در این روزها بعضی وقت‌ها چندتا نورافکن روشن می‌شود روی بخشی از پرتره‌ی خوزستان. جمله‌ی «اهواز هوا ندارد» ترند می‌شود اما هیچ‌کس حق ندارد بخش‌های تاریک و نور ندیده را روشن کند، هیچ‌کس به تاریکخانه راه ندارد.

هرچقدر تلاش می‌کنم تا از بار احساسی و عاطفی یادداشتم کم کنم و وضعیت امروز خوزستان را از دایره‌ی کلمات و توضیحات حماسی و شعرگونه خارج کنم، نمی‌توانم. نمی‌شود. تصویر کودکی که با دست‌های کوچکش مشت مشت ماسه می‌ریزد توی گونی، مرا می‌برد به مهرماه 1359. به کوچه‌های آبادان. به کودکی‌ام. چادرهای سیل‌زده‌های خوزستانی در فروردین 1389 هیچ فرقی ندارند با چادرهایی که ما آوارگان جنگ را در آنها «جاسازی» کردند.

می‌خواهم به خودم بگویم خب ماهم مردمی هستیم مثل بقیه‌ی مردم جهان. گاهی رحمت آسمان زیاد می‌شود و باران سیل می‌شود روی سرمان. اما نمی‌توانم. چون اینطور نیست. چون به ما دستور می‌دادند که کسی حق ندارد امضا جمع کند برای سد سیوند، برای سد گتوند.

زخم‌ها و دردهای خوزستان ربطی به سیل ندارد. دهه‌هاست که این استان از هرطرف در محاصره‌ی سیل مشکلات است در مواجهه با سیل بی امکاناتی‌ها، محرومیت‌ها…

روزی روزگاری خوزستان

طی چهل سال گذشته شهرهای استان خوزستان از شمالی‌ترین نقطه تا جنوبی‌ترین نقطه (که اتفاقاً نقطه‌ی صفر مرزی هم هست) نه تنها پیشرفت قابل توجهی نداشته و جای بهتری برای خوزی‌ها نشده است بلکه با سوء مدیریت، کم کاری، باندبازی، سهل انگاری و بی‌برنامگی …داشته‌های قبلی خود را هم از دست داده است.

مصداق بارز این جنگ دائمی با طبیعت، صنعت، جنگ… مسجد سلیمان است. شهری که هنوز سیل نیامده بود، هنوز ریزگردها نفس خوزستان را اینگونه به شماره نیانداخته بودند که خالی از سکنه شد. مسجدسلیمانی‌ها به عنوان اولین شهروندان برخوردار ازموهبت نفت، گروه گروه سرزمین پدری را ترک کردند و به اهواز و تهران و شاهین شهر کوچ کردند و هیچ دولتی برای متوقف کردن یا کند کردن سرعت این کوچ، راه حل عملی پیشنهاد یا اجرا نکرد. هیچ کس به پیامدهای اجتماعی این کوچ فکر نکرد هیچ‌کس به این جابجایی و گسست قومی و تبعاتش توجه نکرد و مسجد سلیمان خالی شد.

درسالگرد صدسالگی نفت، پیکر امکانات مسجد سلیمان آنقدر نحیف و نزار بود که کسی ازمسولین رده بالای کشور فکر نمی‌کرد که روزگاری دراین شهر باشگاه گلف وجود داشته یا سینما یا مدرسه‌ی دو طبقه‌ی آجری و حتی بیمارستان مجهز. مسجد سلیمان را چه کسی رها کرد با مشعل‌های روشن گاز در کوچه‌هایی که یک روزی خانه‌های کارگرانش خاستگاه ترویج و اهمیت ‌خشی به تحصیلات عالیه بود. سرنوشت شهر اولین‌ها برای چه کسی در طی سال‌های بی سیل و ریزگرد مهم بود؟ سرنوشت شوش چطور؟ با آن تاریخ کهن؟

ضعیت امروز آبادان، خرمشهر و جزیره مینو و روستاهای اطراف‌شان بعد از سی سال از پایان جنگ، نمونه بارز بی‌توجهی به مردمی است که بی‌بهره از هرگونه امکانات، از خستگی پیمودن راه مطالبه‌گری به سازش و سکوت و رخوت روی آورده‌اند. مردمی که نمی‌توانند برای این دیوارهای گلوله خورده، خیابان‌های کثیف و بوستان‌های پر از علف هرز، محله‌های محروم و آمار بالای مهاجرت و افت تحصیلی و بیکاری، درمحکمه‌های قضایی پرونده‌ای علیه مسولین قبلی و فعلی باز کنند و فقط جان به سر که بشوند همچون سبزی فروش خرمشهری و کارگر آبادانی یک راست می‌روند سراغ تن و آتش …و خلاص!

عینک ریبن نه، عینک سیاه

سیل درفروردین 98 آمده است و حتما در روزی از اردیبهشت فروکش می‌کند. اما این اهالی «منبع آب» اهواز هستند که بعد از سیل فراموش می‌شوند. مثل همه‌ی این سال‌هایی که فراموش شدند. کافی است نگاهی بیندازید به کوچه‌ها و خیابان‌های محله «عین دو» و این کوچه‎ها را بدون سیلاب تصور کنید آن وقت است که می‌فهمید جاری شدن یا جاری نشدن سیل هیچ ارتباطی به فقر لایه لایه و عمیق این منطقه ندارد و مقصر اصلی این حادثه خشم طبیعت یا باز کردن دریچه‌های سد نیست و باید یقه‌ی شورا یا شوراهای عالی پژوهش شهرداری اهواز را چسبید که یکی ازمصوباتش بررسی آسیب‌ها و چالش‌های مدیریت شهری بوده است و حالا که در چاله افتاده است همراه با شهردار تهران از محلات بازدید می‌کند (آقای قالیباف هم یک بار درخیابان‌های خرمشهرخیلی گریه کرد…).

اخبار مربوط به شهرداری‌های خوزستان تا قبل از فاجعه‌هایی مثل خودسوزی سبزی فروش و کارگر و ترکیدن گاز و تخریب خانه‌ها و سیل و… پر است از رقم‌های خوب و بالا برای هزینه کردهای شیک و زیرساختی؛ اما به محض اینکه کودکی در چاه فاضلاب می‌افتد همه مسولین از کمبود بودجه برای تعمیرات زیرساختی می‌نالند. معلوم نیست این زیر ساخت‌ها را کجا ساخته‌اند! که نه درشرایط بحران و نه در شرایط غیر بحران مردم از آنها نفعی نمی‌بینند.

درخوزستان کسی خودش را در قبال فاضلاب پادادشهر، آلودگی هوا در محله‌های سپیدار و باهنر، درباره وضعیت خیابان نادری و صرف آن همه بودجه برای ساخت پل در سال‌های گذشته و بعد تخریب آن در همین اواخر، طولانی شدن پروژه مترو… پاسخگو نمی‌داند. اصلاً ما به عنوان شهروندان نمی‌دانیم از چه کسی باید به‌صورت شفاف، واضح و مستقیم بخواهیم توضیح دهد که این 5 محله‌ای که دستور تخلیه‌ی آنها صادر شده است آیا در نقشه‌ی جامع شهری پیش‌بینی شده بودند؟ آیا متخصصین هیچ احتمالی درباره‌ی آسیب‌پذیر بودن این محلات در نظر نگرفته بودند؟ آیا خروجی همایش‌های پرخرج پدافند غیرعامل و حقوق شهروندی فقط نصیب محله‌های کیانپارس و زیتون و کوروش می‌شود؟ اهواز با بودجه عمرانی 16 میلیاردی چه کار می‌کند که فاضلاب روان کوچه و خیابانها و جلوی درب مدرسه‌هایش خوراک هر روزه‌ی گزارشگر شبکه‌ی من وتو است؟

این عینک سیاه را اگر بردارم باید چیزهای دیگری را هم ببینم و بنویسم. برای همین است که …

روبه قبله‌ی سیاست

وقتی نماینده‌ی خوزستان در مجلس شورای اسلامی بیش از ده سال ساکن یکی ازبهترین برج‌های پایتخت باشد باید هم که اروند و بهمن‌شیر و کارون و هورالعظیم و مناطق آلوده به مین را فراموش کند و به جای تصویب یا پیگیری بودجه برای لایروبی، چلوار سفید به دست در صحن علنی مجلس امضا جمع کند علیه تصویب قوانین شفافیت مالی. وقتی بعضی از نمایندگان خوزستان در مجلس شورای اسلامی به جای اعتراض به ساخت و ساز شهربازی و غرفه‌ی پفک فروشی درجزیره‌های ماسه‌ای، وقت و انرژی‌اش را صرف کشمکش و انتصاب شهردار و انتخاب عضو شورا و لابی برای پیمانکاران می‌کند و تمام هم و غمشان در چهارسال دوره‌ی نمایندگی انتقال از وزارتخانه‌ی متبوع‌شان به وزارت نفت است باید هم که کارخانه‌ی نیشکر و نوشابه‌سازی استانش را به ثمن بخس بفروشند و خبردار هم نشود، باید هم خسارت کشاور سیل زده‌اش را بعد از سه سال بدهند و ایشان بی‌خبر باشند. باید این‌ها و خیلی چیزهای طاقت تمام کن دیگر را کنار هم بگذارید تا بفهمید که همه چیز در این استان رو به قبله‌ی سیاست دارد.

روزنامه نگار؛ فعالان مدنی ومحیط زیستی و… به محض روشن کردن یک نورافکن به روی مافیای قدرت و ثروت ازطرف رسانه‌های آلوده و مشکوک سانسور می‌شوند، مقام‌های مسوول دیگر آنها را متهم می‌کنند که همه چیز را سیاسی می‌کنند. در این میان کار روزنامه نگار اصلاح طلب ازهمه سخت‌تر است چون تن به سکوت و سانسور نمی‌دهد.

من هیچ وقت با چشم‌های یک زائر کاروان راهیان نور به خوزستان نگاه نخواهم کرد و نیک می‌دانم که سیل هم مثل جنگ در تقویم تمام می‌شود اما در خوزستان نه.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. بله. باید اینگونه دید که دیگر در خوزستان فصلها سر فصلی ندارد و یا به تعبیری دیگر اینگونه گفت که خوزستان جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا