دموکراسی اجماعی، فدرالیسم و خودمختاری فرهنگی
عبدالله رمضانزاده در نشست بنیاد باران از راهحل تنشهای قومی گفت
۱۳۶مین نشست تخصصی ماهانه بنیاد باران با سخنرانی عبدالله رمضانزاده و موضوع «سیاست بر مبنای هویت؛ مدیریت تنشهای قومی» در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن برگزار شد.
به گزارش انصاف نیوز به نقل از سایت بنیاد باران متن کامل این سخنرانی در پی میآید:
مساله قومیت مسالهای است که تقریبا در همه کشورهای دنیا جز دو، سه کشور محدود با آن درگیر هستند. کشورهایی مثل ژاپن، فنلاند و نپال از آنجا که کشورهایی یکدست و خالص هستند، مشکل قومیتی ندارند، اما مابقی کشورها همه به نوعی با تنشهای قومی مواجه هستند. البته همین چند کشور محدود هم بخاطر موج مهاجرتهای اخیر از خلوص در آمدهاند و مثل گذشته نیستند. همه کشورها با این مساله رودررو هستند و تنها تفاوت کشورها در نحوه مدیریت این تنشها و همچنین در روابط درونی گروههای قومی با همدیگر است، وگرنه عواملی مانند ساختارهای سیاسی یا میزان توسعهیافتگی در این میان بیتاثیر است. به همین دلیل از انگلستان و کانادا گرفته تا اسپانیا و فرانسه از روآندا و برونئی تا پاکستان و عراق و ترکیه درگیر تنشهای قومی هستند. لذا این موضوعی است جهانی و همه کشورهای دنیا دارند در مورد آن فکر میکنند. در دهه شصت میلادی صاحبنظران توسعه تصورشان بر این بود که توسعه باعث از بین رفتن بحران قومیت در کشورها خواهد شد. یعنی گرایشات قومی را مخصوص به جوامع سنتی میدانستند. اما با روند گسترش توسعه در دنیا معلوم شد که نه تنها توسعه نمیتواند مانع از گرایشات قومی شود، بلکه خود توسعه یکی از عوامل گسترش گرایشات قومی و بحرانیتر شدن روابط درون جوامع هست.
نکته دومی که به عنوان مقدمه باید به آن اشاره کنم قانون دوم قومیت است که میگوید به محض شروع یک تنش عوامل خارجی برای حضور در آن بازی و مداخله در آن فعال میشوند. یعنی به دلایل مختلفی بازیگران خارجی میآیند و درگیر مساله قومیتی کشورهای دیگر میشوند. سوالی که میخواهم امروز به آن جواب دهم این است که تنش قومی یا منازعه قومی چه منازعهای است و چه تفاوتی با سایر منازعات گروههای بشری دارد؟ مثل منازعات در سطح بینالملل، منازعات در سطح خانوادگی و منازعات قومی که نوع خاصی از منازعهها است. بدین منظور باید قومیت و گروههای قومی را تعریف کنیم و تفاوت گروههای قومی با ملتها را مشخص و بیان کنیم.
نکته دیگر به عنوان مقدمه این است که مساله گرایشات قومی و منازعات قومی مثل هر منازعه بشری دو وجه عینی و ذهنی دارد. یعنی یکسری عوامل بیرونی وجود دارد و یکسری عوامل روانی و درونی فردی و گروهی که ترکیب این دو دسته از عوامل باعث میشود بحران قومی به وجود بیاید و یا تنش قومیکاهش پیدا کند. همچنین سوالات دیگری که باید به آنها جواب دهیم این است که چه عواملی موجب تنش بین گروههای قومی میشود و چه عواملی موجب افزایش یا کاهش سطح تنش میشود؟ عوامل خارجی در بحرانهای قومی چه نقشی دارند؟ و آخرین سوال هم اینکه مدیریت تنشهای قومی چگونه باید باشد، چراکه مدیریت تنشهای قومی مجموعهای است از تسویههای نژادی و جنایتکاری تا خودمختاری و تجزیه کامل یک کشور. طیف گستردهای از راهحلها در دنیا اجرا و پیدا شده که باید به آن نگاهی بیندازیم و ببینیم که کدام معنیدار هست و کدام نیست. مدلی که من به آن خواهم پرداختبرآمده از طرح محققان سوئدی است که دارای ویژگیهای زیر است:
مدل باید از خشونت فیزیکی دور باشد، بهرهمندی کارآمد از زمان و منابع داشته باشیم، رسیدن به یک توافق منطقی که به یک اندازه منافع مشروع طرفین درگیر را تامین کند و حتی منافع طرفهای سوم و چهارم را نیز در نظر بگیرد. یعنی در مدیریت بحرانهای قومی اگر ما منافع همه طرفهای درگیر را در نظر نگیریم دوباره بحران ادامه پیدا خواهد کرد. چهارمین خصیصه یک مدل باید تداوم راهحلاش باشد. یعنی راهحل مقطعی نباشد.
همچنین هزینههای اطراف درگیر در منازعه را کاهش دهد و تعاملات خشونتبار آنها را به حداقل برساند. من در ابتدا تذکر بدهم که چرا از لفظ تنش استفاده کردم. چون طیفی از روابط بین گروههای قومی وجود دارد، میتوان یک گروه قومی را ایزوله کرد، میتوان سرکوب کرد، میتوان منازعه داشت و میتوان وارد جنگ با گروههای قومی شد. اما من لفظ تنش را بکار میبرک، چون نمیخواهم بار سیاسی زیادی داشته باشد و بجای بحران از لفظ تنش استفاده کردم. به همین خاطر در هر منازعه قومی باید این عوامل را تجزیه و تحلیل کرد و مشخص کرد موضوع منازعه چیست؟ بازیگران چه کسانی هستند؟ سطح منازعه کدام است؟ در سطح جنگ است یا در سطح اعتراض و مناقشه یا در سطح خاموشی زیر خاکستر؟ هر کدام از طرفین چه راهحلی در پیش گرفتهاند؟ فرصتهای موجود و توازن قوا بین طرفهای درگیر چیست؟ و سوالاتی از این دست.
با این مقدمات میخواهیم ببینیم گروه قومی چه گروههایی هستند؟ طبیعتا همه دوستان با این بحث آشنایی دارند که جامعهشناسان گروههای انسانی را با تفاوت نوع اشتغال، منطقه جغرافیایی، طبقه اجتماعی، جنسیت، نژاد، ایدئولوژی و حتی سن تقسیمبندی میکنند و گروههای انسانی براساس شاخصهای ذکر شده از هم جدا میشوند و هر انسانی با تعریف هویت خود در درون یکی از این شاخصها قرار میگیرد. نکته مهم این است که هویتها ثابت نیستند و ممکن است جابجا شوند و در طول زمان تغییر کنند. هویتی ممکن است فراموش شود یا فردی ممکن است چند هویت همزمان داشته باشد. اما هویت قومی یکی از انواع هویتهاست که انسانها خودشان را به آن منتسب میکنند و بر اساس آن تا پایان زندگی هیچ تغییری نمیکند. یعنی هویتی از تولد ایجاد میشود و تا مرگ ادامه پیدا میکند، مگر اینکه فرد نخواهد خودش را به آن منتسب کند. به هر حال هویتی هست که از بین نمیرود و همیشگی است. تعریف ما از قومیت چیست؟ بخشی از یک جامعه بزرگتر که بخاطر برخی خصوصیات زبانی، مذهبی، نژادی یا سرزمینی توسط دیگران متفاوت دیده میشود و به هر دلیلی در یک سرزمین جدا زندگی میکنند یا یک مذهب جدا دارند یا با یک زبان جداگانه سخن میگویند و سخنرانی میکنند و این باعث تفاوت قومیتها میشود، منتها اینکه دیگران کسی را منتسب به یک قوم کنند، کفایت نمیکند و باید فرد هم خودش را منتسب به این گروه بداند. گاهی اوقات فرد، خود را منتسب به یک گروه نمیداند. در واقع جایگاه هویتی خود را مغفول میگذارد. علاوه بر اینکه باید از طرف دیگران، خودشناسی و خودآگاهی درونی نسبت به یک مساله انتسابی داشته باشد. باید فعالیت عملی به نحو گروهی هم داشته باشد تا بتوان او را درون قومیت قرار داد. این فعالیتهای عملی با محورهای مختلفی شناسایی میشود که میتواند فرهنگی، سیاسی یا اجتماعی باشد. بنابراین نکتهای که باید به آن اشاره کنم اینکه قومیتها در کنار همدیگر معنا پیدا میکنند. یعنی یک قومیت متضمن وجود یک قومیت دیگر هست. حالا قومیتهای کوچک یا بزرگ در اندازههای جمعیتی مختلف داریم که گفتیم فرد خودش را به آن منتسب میکند. یک عامل روانشناسانه جمعی است که خودآگاهی گروهی است و غالبا در رقابت با یک یا چند گروه دیگر فعال میشود. عامل روانی درونی که فرد به یک گروهی خودش را منتسب میکند، این است که از آن انتساب استفاده میکند. رهبران قومی نیز برای بسیج قومیتها در حول یک محور فعالیت جمعی، کار میکنند. چرا فرد بر انتساب خود به یک قومیت تاکید دارد یا دیگران بر آن تاکید دارد؟ چه فایدهای برای فرد دارد؟ معمولا فرد درون یک قومیت یا هویت خاص، احساس خودیبودن میکند. فرد خود را درون یک جمع تعریف میکند و این احساس خودیبودن، امنیت روانی ایجاد میکند. به عبارتی احساس خودیبودن و امنیت روانی، مهمترین عواملی هستند که فرد درون گروه برای خود تفسیر میکند. وقتی عامل خودی بودن و احساس امنیت وجود دارد، آنگاه فعالیت جمعی معنا پیدا میکند.
نکته دیگری که راجع به هویت قومی باید به آن اشاره کنم این است که هویت قومی مثل هر هویت دیگری ثابت و غیرقابل انعطاف نیست. یعنی تغییر میکند، کم و زیاد میشود، عامل عینی خارجیاش که انتساب به زبان و منطقه یا فرهنگ خاصی است، تغییر میکند، فرد نسبتاش را با آن کم و زیاد میکند، اما باز متعلق به آن هویت قومی است. فرد خود را درون یک جامعهای تعریف میکند، نسبت خود را با نفعی که از جامعه میبرد، کم و زیاد میکند تا به امنیت روانی برسد. هویت قومیاز وابستگی و تعلقات اولیه سامان مییابد یعنی شکلگیری اولیه آن بصورتی است که فرد در شکلگیری آنها هیچ نقشی نداشته. این نکته مهم است که فرد در نقش گیری و تعلقات اولیه هیچ نقشی نداشته است. مثلا من که کرد هستم، خودم هیچ نقشی در کرد بودنام نداشتم. ضمن اینکه عامل ثانوی مثل مذهب هست که اخیرا در این چارچوب قرار میدهند و میگویند که فرد در مذهب هم هیچ نقشی ندارد، مگر اینکه تغییر مذهب دهد که افراد معدودی اینچنین هستند. بنابراین هویت فردی، گروهی و قومی با تولد هر نفر شکل میگیرد که تعلق اولیه هست و مادرزادی محسوب میشود. اما آن چیزی که باعث بحران و تنش قومی میشود، عوامل ثانوی هست که پیش میآید. عوامل ثانویه یعنی تبعیض، سرکوب، نفی هویت و اینکه میگوییم نفی هویت یعنی بعضی جوامع برای یک دست بودن خود هر گونه چند دسته بودن جوامع را نفعی میکنند. مثلا در ترکیه تا همین چند سال پیش به کردها میگفتند ترک کوهی مثل بز کوهی. برای اینکه بگویند ما غیر از ترک، کسی نداریم، از لفظ ترک کوهی استفاده میکردند. این یک نمونه از نفی هویتی است که خدمتتان عرض کردم. تبعیض میتواند اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی باشد. بدین شکل که مثلا در دسترسی به امکانات اقتصادی، تبعیض وجود داشته باشد، یا در دسترسی به مدیریت سیاسی تبعیض وجود داشته باشد، یا نفی هویتی باشد. ولی چیزی که مهم است آن خودآگاهی اولیه هست که مبناساز حرکت میشود. ولی حرکت بر مبنای قومیت و تشکیل گروههای قومی یک برساخته اجتماعی است. یعنی در تعامل اجتماعی است که حرکت شکل میگیرد اگر چه تعلق اجتماعی وجود دارد اما با تحرکات اجتماعی این هویت، شکل سیاسی یا فرهنگی به خودش میگیرد.
گروههایی که براساس قومیت شکل گرفتهاند، دارای ویژگیهای ذیل هستند: سرزمین مشترک، در حال حاضر یا گذشته. یک گروهی ممکن است در گذشته سرزمینی داشته باشند و امروز به دنبال احیای آن سرزمین هستند. این نکته را در حاشیه میگویم که لفظ «بزرگ» در همه مصیبتهای بشر نقش داشته. یعنی کسانی که دنبال سرزمینهای بزرگ هستند. ترکستان بزرگ، ارمنستان بزرگ، صبرستان بزرگ و… هر کسی که دنبال تشکیل سرزمین بزرگ بوده، معمولا با کشتار و خشونت همراه بوده و با نفی هویت دیگری. بنابراین سرزمین مشترک در حال حاضر یا گذشته نکته مهمی است. مثل گروهها و اقوامی که در شوروی سابق سرزمین داشتند، اما سرزمینشان نفی شد و همهشان دوباره سرزمین خودشان را احیا کردند تا خصلتهای فرهنگی مشابه احیا شود. ویژگیهایی مثل لباس پوشیدن، سنتهای عزا و عروسی، سنتهای دفن مردگان، سنتهای شادیبخش و…همچنین قرار گرفتن گروهها با خصلتهای متمایز در کنار دیگر گروهها، اتفاقی است که در برخی کشورها مثل ایران رخ میدهد. مثلا ترکها در کنار کردها یا کردها در کنار ترکمنها زندگی می کنند و این خصلت گروه قومی است که در کنار گروه دیگر معنا پیدا میکند.
کارشناسانی که در این حوزه کار کردهاند، گروههای قومی را به سه دسته تقسیم میکنند: یک. جوامع قومی یعنی علیرغم اینکه یک گروه قومیت هست، اما فعالیتی بر اساس هویت قومی ندارد. فعالیت سیاسی، یعنی هم فعالیت گروه اصلی خودش را دارد و هم با گروه بزرگتری که درون آن قرار گرفته، وفاداری دوگانه نشان میدهد با گروههایی که درون جوامع قومی نامیده میشوند، مثل لرها، بختیاریها و قشقاییها که در ایران مشروعیت هر دو جامعه، یعنی هم جامعه کوچک خودشان و هم جامعه ایرانی را به یکسان میپذیرند و در آن شکی نمیکنند. ملیتهای قومی، گروه دیگری هستند و تقسیمبندی دیگری است برای گروههای قومی که در نتیجه جداسازی یا الحاق سرزمینشان به کشوری جدید، به وجود میآید. مثل تاجیکها در ازبکستان، کردها در ترکیه و عراق که تفاوت کردهای ایران، ترکیه و عراق کاملا مشخص است. گروه سومیکه از گروهای قومی نام میبرم که مردم بومی هستند و ادعای کل سرزمین را دارند و مدعیاند دیگرانی که الان حاکمیت را بر عهده دارند، در واقع اشغالگر هستند، مثل فلسطینیها یا بومیهای آمریکا و کانادا و استرالیا. در تفاوت گروه قومی و ملت باید به این نکته اشاره کرد که گروه قومی هیچ تفاوتی با ملت ندارد، جز اینکه حاکمیت ندارد. اگر یک گروه قومی صاحب حاکمیت شد، میشود ملت. بنابراین همه خصلتهای یک ملت را گروهای قومی دارند، جز حاکمیت. منظور از حاکمیت نیز به رسمیت شناخته شدن آن از سوی جامعه بینالمللی است.
بحث دیگری که در رابطه با گروههای قومی باید به آن اشاره کنم این است که روابط گروههای قومی با یکدیگر و با حاکمیت همیشه یکسان نیست و در طول زمان دارای تغییرات سینوسی و یا خطی هست که به سکوت کامل منجر میشود، اما دلایل این تغییر روابط گروههای قومی با یکدیگر یا با حاکمیت را باید در نقش بازیگران در توزیع نیروی منازعه و تغییر ساختار قدرت بین گروهها دید. سطوح مختلفی از منازعه بین گروههای قومی تعریف شده که میتوان به آن اشاره کرد. این سطوح میتواند خشونتآمیز یا غیرخشونتآمیز باشد. منازعه غیرخشونتآمیز میتواند کلا ساکت باشد. یعنی گروه قومی در انزوا باشد و هیچ حرکتی از خودش نشان ندهد. مثل فعالیتهایی که در شوروی سابق بین گروههای قومی مختلف وجود داشت. گفتوگوهای عمومی در وجود هویتهای مختلف در جامعه وجود دارد که گاهی اوقات بصورت اعتراضآمیز بروز مییابد و گاهی وقتها به صورت راهپیمایی اعتراضآمیز به دور از خشونت و مسالمتآمیز که از این راهپیماییها در خیلی از نقاط دنیا دیده میشود. همچنین منازعه میتواند خشونتآمیز باشد، هم به صورت گروه جنگهای چریکی مثل جنگهای متوسط شهری یا کودتا علیه یک گروه قومی. مثل اتفاقی که در نیجریه خیلی تکرار میشود. گروهای قومی علیه همدیگر کودتا میکنند یا اتفاقی که در یمن رخ میدهد و اخیرا کودتا علیه دیگران و قدرت را به دست گرفتند یا میتواند جنگ متعارف در سطح معمول باشد. مثل جنگهایی که کردهای عراق با دولت صدام در طی سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ داشتند.
عواملی که موثر در سطح منازعه هستند میتوانند تشدیدکننده بحران یا کاهشدهنده بحران باشند، عواملی مثل بازیگران، ساختار فرصتها و راهبردها و نظام تصمیمگیری. همچنین شکایت از تبعیض در زمینههای مختلف میتواند باشد، از درخواست برابری فرصتهای سیاسی، اقتصادی گرفته تا خودمختاری و استقلال و تجزیه. هر کدام از اینها یک طیف است که متناسب با نوع عکسالعمل دولت مرکزی یا گروههای دیگر متفاوت خواهد بود. بازیگرانی که میتوانند این موضوعات را پیگیری کنند میتوانند عواملی باشند که جز جنگ چریکی چیزی دیگری را نمیبینند یا رهبران کاریزماتیکی که قدرت خودشان را در بسیج تودهها میبینند. منظور از ساختار فرصتها که به آن اشاره میکنم تغییر نسبت جمعیتی میان گروهها، در نتیجه زاد و ولد یا مهاجرت است که نسبت جمعیت گروههایی که در کنار هم دیگر قرار دارند، متفاوت میشود. بنابراین ساختار فرصتها برای اقدام و عمل سیاسی هر کدام از اینها متفاوت میشود. وحدت درون گروهی، تراکم جغرافیایی، دسترسی به کمک خارجی و روابط فرامرزی در این میان موثرند. منظور از روابط فرامرزی این است که گروه قومی اگر در کنار مرز قرار گرفته باشد و دسترسی داشته باشد به هم قومیهای خود در خارج از مرزها یا به یک کشوری که هم زبان و هم قوم خود هست، فرصت برای تشدید بحران بیشتر میشود. یکی دیگر از عوامل، جمعیت بزرگی هست که تحمل خسارت جمعی بالا را داشته باشد. یعنی اجازه دهد که رهبران را بسیج کنند و وارد منازعه سنگینی کنند. میزان تصمیمگیری میتواند باعث بحران شود، اگر گروه تصور کند منازعه غیر قابل اجتناب است. یعنی مرگ و زندگی خودش را در منازعه ببیند و جز این راهی برای ادامه حیات خود نبیند. تصور غلط از میزان قدرت دولت مرکزی یا میزان تمایل آن به استفاده از قدرت هم مهم است. حال این سوال مطرح است که ذهنیت افراد و گروهها در رابطه با همدیگر چگونه شکل میگیرد؟ چقدر در ارزیابی قدرت همدیگر دقیق هستند یا اشتباه میکنند؟ در تاریخ ایران به اوایل انقلاب که نگاه میکنیم، میبینیم با تصور اینکه دولت مرکزی تجدید شده، برخی رهبران و گروههای قومی توانستند بسیج قومی راه بیاندازند و بحرانسازی در کشور داشته باشند. این اقدامات ناشی از این تصور بود که خلا قدرت در دولت مرکزی بوجود آمده. بنابراین میتوان نتیجه گرفت وجود یک دولت مرکزی قدرتمند یا تصور وجود یک دولت قدرتمند از تشدید بحران ممانعت میکند. دولتها چگونه میتوانند باعث تشدید بحران شوند؟
وقتی دولتی ترس از فروپاشی یا تجزیه سرزمین داشته باشد معمولا باعث میشود که بحران را تشدید کند و دست به خشونت بزند یا اینکه بخواهد قدرت برتر یک گروه قومی در مقابل سایر گروهها حفظ شود. اگر دولت اقتدارگرا باشد باعث تشدید بحران قومی میشود. دولتهایی که خیلی دنبال ملیگرایی هستند، به فاشیسم نزدیک میشوند. مثل دوستان خودمان که دنبال ایرانشهر هستند و گرایشات ایرانشهری شدید دارند. علاوه بر این یک دولت مذهبی ناشکیبا نسبت به غیرمومنین، میتواند گروههای دیگر را به مقابله تحریک کند و دولتها هم برای پر کردن شکاف درونی، گاهی به سرکوب دیگران روی میآورند. یعنی برای اینکه خودشان بتوانند مساله درون خودشان را حل کنند به سرکوب روی میآورند و این باعث تشدید بحران میشود. اگر دولتی قدرت سرکوب داشته باشد و بازیگران هم اقتدارگرا باشند، میتوانند بحران و تنش قومی را تشدید کنند. معروف است که در دوران جنگ سرد بحرانهای قومی فریز شده بودند. یعنی چون هر کشوری وابستگی به قدرت بزرگ جهانی داشت، همانها مانع از این میشدند که بحرانهای قومی شکل بگیرد و به همین دلیل به محض فروپاشی شوروی، بحرانهای قومی سر درآوردند و مثل آتشفشان خودشان را نشان دادند. جنگ خارجی هم از فرصتهایی است که اجازه سرکوب میدهد، به بهانه وجود دشمن خارجی. اما نظام تصمیمگیری دولتها چگونه است و راهبردهای آنها چگونه است؟ اگر تصمیمات شکل بگیرد به چه صورتی باعث تشدید بحران میشود؟ دولتها اگر قدرت گروه را کم و توانایی خود را بیشتر از حد بدانند، باعث میشود بحران تشدید شود. دولتی که از عدم وجود مداخله خارجی اطمینان داشته باشد و بداند هر بلایی سر شهروندان خود بیاورد، قدرتهای خارجی هیج اقدامیانجام نمیکنند، در واقع به سمت تشدید بحران میرود. اما بازیگران خارجی چه موضوعاتی مورد علاقهشان است که وارد فاز تشدید بحران میشوند؟ همانطور که گفتم قانون دوم تنشهای قومی یعنی درگیر شدن قدرتهای خارجی در زمان بحرانها کاملا جدی است. بازیگران خارجی اعم از گروههای قومیخارجی یا قدرتهای بزرگ دنیا هستند. آنها با اهداف تضعیف دولت رقیب، حمایت از دولت متحد، حمایت از گروه مورد تبعیض یا ادعاهای حقوق بشری و حمایت از دموکراسی وارد کارزار میشوند. مثلا قدرتهای خارجی رهبر جاهطلبی مثل صدام را تحریک میکردند که اقوام ایرانی را علیه دولت مرکزی بشوراند و در مقابل هم شاه را تحریک میکردند که کردهای عراقی را علیه صدام بسیج کند. امروز نیز همینطور است. مثلا در بحران یمن، قدرتهای بزرگ به نفع یکی از طرفین منازعه وارد بحران میشوند و همین باعث تشدید بحران شده. موضوع دیگری که باید به آن توجه کرد این است که ترس از تسری بحران قومی به درون کشور است. اگر واهمهای از این بحران وجود نداشته باشد، قدرتهای خارجی دخالت میکنند. مثلا در بحران بین آذربایجان و ارمنستان ترکیه خیلی درگیر نشد چون نمیتوانست از خواستههای استقلالطلبانه آذریها دفاع کند و مخالفان میگفتند چرا به کردهای خودت خودمختاری نمیدهی و استقلال نمیدهی؟ بنابراین ترس از تسری بحران قومی به نفع کشور یکی از فرصتهایی است که باعث میشود بازیگر خارجی مداخله کند. اما بازیگر نظام تصمیمگیری خارجی چرا و چگونه میتواند از ناآرامی داخلی حمایت کند؟ آنها به منظور تضعیف دولت منطقهای و از طریق رقیب و با عنوان حمایت حقوق بشری وارد داستان میشوند.
حالا نوبت آن است که بپردازیم چرا بحران قومیبوجود میآید. گفته شد که تحرکات اولیه وجود دارد و یک اتفاقات دیگری در بیرون میافتد که تحرکات و تغییرات اولیه فعال میشوند که یک برساخت اجتماعی است و البته یک سری نظریات نظریات اقتصادی هستند که فقط عامل اقتصادی را دخیل میدانند. اولین نظریه، نظریه تبعیض اقتصادی و عقبافتادگی است. اگر در بین گروهها از لحاظ اقتصادی تفاوت معناداری وجود داشته باشد این باعث میشود گروه قومی تحریک به فعالیت شود. تفاوت اقتصادی معنادار یعنی رشد شاخصهای توسعه با هم موزون نباشد. مثلا در منطقهای که یک قومیتی وجود دارد، نرخ شاخص رشد پایین است، اما در کل نرخ شاخص رشد آن کشور بالاست. مهم این نیست که این تفاوت از روی قصد و عمد بوده یا سهوی بوده، مهم تفسیر آن گروه قومی از این بحران است. صاحبنظران در مورد اقتصاد ایران میگویند اقتصاد ما چون مرکزگرا و معطوف به مرکزنشینیان است، باعث میشود که هر چه از مرکز دورتر شویم، نرخ رشد اقتصادی پایینتر باشد. اما گروه قومی اینگونه تقسیم نمیکند، میگوید من چون یک قومیت جداگانه هستم و اختیار کمتری در اداره دارم، بنابراین من محرومتر واقع شدهام این ذهنیتی است. یعنی ممکن است در واقع چیز دیگری باشد اما ذهنیت آن گروه چیز دیگری است. ما باید ترکیب این دو را در نظر بگیریم و تفسیری که گروه قومی از عقبافتادگی خودش دارد.
نظریه محرومیت نسبی نیز نظریه معروفی است که از مقایسه قبل و بعد یک گروه در یک دوره روایت میکند. یعنی وقتی کشور در شرایط رشد اقتصادی هست بدلیل اینکه وضع گروههای اقتصادی صاحب قدرت زودتر رشد میکند و دیگران ممکن است دیرتر به آن نرخ رشد اقتصادی برسند، مشکل بوجود میآید و باعث میشود که مقایسه انتظارات اتفاق بیفتد و این مقایسهها موجب تحریک گروههای قومی میشود. حال ترکیب محرومیت نسبی با قومیت مسالهای بحرانزاست، چون تنها دلیل عقبافتادگی را عمدی بودن روند رشد منفی خود میدانند. نظریه دیگر که باید به آن اشاره کنیم، نظریه ملتسازی است. ملتها در حال ساخته شدن و در حال رشد و مدرنزاسیون، شکل خاصی به خود میگیرند. گروه اصلی گروههای دیگر را محروم میکند. از بین بردن گروههای قومی دیگر به بهانهها و اشکال مختلف صورت میگیرد. مثلا وقتی رضا شاه زبان فارسی را زبان رسمی اعلام کرد، به جای تقویت زبانهای دیگر ملی ایرانی و زبانهای محلی، به یکباره همه آنها را ممنوع کرد. در عین اینکه زبان رسمی ایجاد کردن کار درستی بود، اما منع کردن زبانهای دیگر باعث شد که گروههای درگیر قومی احساس سرکوب کنند و بخواهند عکسالعمل نشان دهند و بحران ایجاد شد. نظریه دیگری که اخیرا مطرح شده، میگوید تاکید بیش از حد در حق تعیین سرنوشت و آزادی در نتیجه انقلاب اطلاعات و رشد آگاهی، حس متمایز بودن و استقلالطلبی را افزایش میدهد. حس استقلالخواهی بعد از فروپاشی شوروی و تقسیم این کشور به ۱۵ کشور، در دنیا گسترش یافت و هنوز هم ادامه دارد. به همین دلایل بحرانهای قومی بینالمللی یکی نگرانی جدی در سطح دنیا است.
به درگیریهای یمن دقت کنید. ما از شیعیان و زیدیها حمایت میکنیم، عربستان و کشورهای عرب منطقه خلیج فارس از سنیها حمایت میکنند؛ یا در سودان مسیحیها از مسیحیهای جنوب این کشور حمایت کردند که باعث شد سودان به استقلال برسد. گاهی اوقات مداخله خارجی مستقیم توسط قدرتهای بزرگ صورت میگیرد. اتفاقی که بعد از جنگ جهانی دوم در ایران افتاد که کردستان و آذربایجان ایران اعلام استقلال کردند. کاری که نتیجه مداخله قدرتهای بزرگ آن زمان یعنی انگلستان و روسیه بود. اخیرا کتابی چاپ شده به اسم آذربایجان در جنگ جهانی دوم. این کتاب نشان میدهد انگلیسیها در اشغال آذربایجان ایران نقش داشتند و مستند به اسناد وزارت امور خارجه انگلیس، این کار هدف انگلیسی بوده. دلیل دیگر مداخله خارجی میتواند مساله مهاجرت باشد. اگر فراموش نکرده باشید کردها در عراق پس از حمله شیمیایی حلبچه در جمعیتهای میلیونی به ایران و ترکیه مهاجرت کردند و این خود باعث بینالمللی شدن بحران شد.
اما روشهای مدیریتی که پیشنهاد شده برای حل بحرانهای قومی چیست؟ دموکراسی اجماعی. این نوع دموکراسی یعنی همه گروههای قومی حق وتو در تصمیمگیریها دارند. مدلی که در سوئیس و تا اندازهای در هلند پیاده شده است. مدلی که هر گروه به میزان جمعیتاش در تصمیم گیریها مداخله میکند. راهحل دوم، بحث فدرالیسم هست. یعنی تقسیمات منطقهای براساس گروهبندیهای درون جامعه. این فدرالیسم قومی نیست و میتواند شکلهای اقتصادی و غیراقتصادی داشته باشد. راه حل دیگر خودمختاری فرهنگی هست. یعنی استقلال فرهنگی و مطالبات فرهنگی گروههای قومی به رسمیت شناخته شود و سیاستهای بازتوزیع اقتصادی و سیاسی اعمال شود. اینها روشهای مسالمتآمیز حل مساله است. راههای دیگری هم هست که متاسفانه برخی دولتها هم آن را پیش گرفتهاند. مثل تسویه نژادی که گروه قومیکاملا از بین میرود. مانند کاری که صربها در صربستان یا یوگسولاوی سابق میخواستند انجام دهند.
ما پنجهزار گروه قومی شناختهشده در دنیا داریم و کمتر از ۲۰۰ دولت. اگر قرار باشد هر گروه قومی یک کشور برای خود داشته باشد، باید چندهزار دولت داشته باشیم و مشخص است که نشدنی است، چون علاوه بر اینها، هیچکدام از گروههای قومی به طور خالص نیستند و هر کدام گروههای دیگری در درون خود دارند. مثل یوگوسلاوی سابق که ترکیب شده بوده از بوسنیها، کرواتها و صربها. جامعه بینالمللی قبول کرد که تجزیه شود. وقتی تجزیه شد، سه جمیت صرب، کروات و بوسنایی بوجود آمد. راه حل گروههای قومی در یک کشور به هیچ وجه با امکانات بشر و هزینههای امروز بشر جوابگو نیست و نمیتوان از آن استفاده کرد. راه دیگر حفظ وضع موجود با همین شرایط است، یعنی اجازه بدهیم که گروههای بزرگتر با قدرت سرکوب، گروههای کوچکتر را از بین ببرند. معلوم است این راه حل، قابل دوام نیست و نشان داده شده که این نوع راهحلها، بحرانزا و خونین بوده و ادامه هم پیدا میکند. راه بعد حفظ وضع موجود کشورها با تغییرات به نفع اقلیتهای قومی است. این تغییرات میتواند مهندسی سرزمین باشد، میتواند خودمختاری شکل بگیرد که امکاناتی را از دولت محلی در اختیار داشته باشد و برای اداره خودش کار کند، چون فدرالیسم انواع متفاوتی دارد. بیش از ۱۲ نوع فدرالیسم شناسایی شده و هرکدام با دیگری متفاوت است. مثلا در یک مدل، مهندسی انتخابات مطرح میشود که حق رای خاص به گروههای کوچکتر داده میشود، مثل امتیاز یا سهام ویژه که در شرکتها به افراد داده میشود. در این نوع انتخابات هم به گروههای قومی حق رای خاص دیده میشود، برای اینکه نگه در چارچوب سرزمین باقی بمانند. باید توجه داشته باشیم که اگر تبعیضی وجود دارد، در مقابلاش تبعیض مثبت شکل بگیرد. ما در دولت آقای خاتمی هشت استانداری که پایینترین شاخصههای توسعه را داشتیم، نامهای نوشتیم که ما وضعیت خوبی نداریم و با این مدل تخصیص بودجه، اتفاق ویژهای نمیافتد. آقای خاتمی هم دستور دادند که در پایان برنامه چهارم باید وضعیت به گونهای باشد که این هشت استان توان رقابت با سایر استانها را داشته باشند. این دستور در برنامه سوم اجرایی شد. در سند چشمانداز هم دیده شد، اما با آمدن دولت آقای احمدینژاد به فراموشی سپرده شد و منتفی شد.
انتهای پیام