«مردم تتلو را مشهور میکنند تا قربانیاش کنند»
/ محمد ملاعباسی در گفتوگو با انصاف نیوز /
پارسا زمانی، انصاف نیوز: مرورگر خود را باز کنید و به گوگل ترندز بروید. نام تتلو را به همراه شخصیتهای دیگری که فکر میکنید مردم آنها را زیاد جستجو میکنند بیاورید و آنها را با هم مقایسه کنید. از شخصیتهای سیاسی مانند رهبری گرفته تا میرحسین موسوی، محمود احمدی نژاد، محمد خاتمی و هر شخصیت سیاسی ایرانی که میشناسید. از بازیگران و فوتبالیستها و خوانندهها هر کس که میشناسید را کنار اسم تتلو بیاورید و نمودار جستجوی این اسمها را در کنار هم ببینید. اول تعجب میکنید بعد هیجان زده میشوید و آخر سر چنان غم زده که انگار پتکی بر سر شما کوبیده شده. تتلو با اختلاف زیادی نسبت به بقیه در بالای نمودار قرار دارد. این یعنی تتلو یکی از بالاترین جستجوها را بین ایرانیان دارد.
در روزهای گذشته گفته شد 19 میلیون کامنت برای یک پست امیرحسین مقصودلو یا همان امیر تتلو در اینستاگرام نوشته شده که این تعداد، رکورد تعداد کامنت در این شبکهی اجتماعی را زد. این پدیده واکنشهایی متفاوت را در پی داشت. برخی مانند آقای عمادالدین باقی آن را «صدای دگردیسی» جامعهی ایرانی دانست و عباس عبدی در تحلیلی دیگر از تفاوت بسیار زیاد فرهنگ واقعی و فرهنگ رسمی در ایران حرف زد. فضای این نوشتهها حول این باور است که سیاستهای فرهنگی شکست خوردهاند و ما با جامعهای بسیار متفاوت از آنچه انتظار آن را میکشیدیم مواجهیم.
جدای از این تحلیلها که نوعی تقابل نسل جدید با سیاستهای حاکمیتی را در ذهن خواننده متبادر میکرد، شخصیت تتلو و در نگاهی کلانتر فرهنگ سلبریتی ها که در تمام دنیا پدیدهای جدید به حساب میآیند کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
این پدیده جای تأمل دارد. آیا ارزشهای ما تغییر کرده؟ نسل جدید نسلی بی تفاوت نسبت به ارزشهای پیشین است؟ خاصیت شبکههای اجتماعی است که ارزشهای ما را تغییر داده؟ در نهایت معنای پدیدهی تتلو چیست؟
جدای از پدیدهی تتلو، شبکههای اجتماعی با ما چه کرده است؟ آیا ما با درگیری در شبکههای اجتماعی مبتذل شدهایم؟ با نگاه به پدیدههایی مانند سلبریتی ها شاید بتوانیم بگوییم سلبریتی ها به خرافههای دنیای مدرن تبدیل میشوند.
دربارهی این مسائل با محمد ملاعباسی که جامعه شناس و جانشین سردبیر سایت ترجمان است گفتگو کردیم. ملاعباسی دربارهی تتلو میگوید شهرت این فرد با مفهوم سوایی در آمیخته است. یعنی با به تتلو نگاه میکنیم تا به زندگی خودمان مشروعیت بدهیم.
ملاعباسی شب بعد از مصاحبه در توییتی دربارهی ابتذال مینویسد: «با تقریب خوبی میشه گفت هر کسی از «ابتذال» حرف میزنه، نهایتاً میخواد بگه من چقدر خوب و عمیق و متفکرم، ولی کسی قدرم رو نمیدونه.»
متن کامل این گفتگو که حاوی نگاه متفاوت آقای ملاعباسی است در ادامه میآید:
جذابیت تتلو جذابیتی آمیخته به رسوایی است
خبرنگار: تتلو را در دنیای سلبریتی ها باید یک مورد خاص و جدای از بقیه در نظر گرفت؟ چه ویژگیای باعث میشود که مردم آنقدر به سمت این آدم بروند؟ تا این حد او را دنبال کنند، اسمش را سرچ کنند و به او اهمیت بدهند. آیا ویژگی خاصی دارد؟
محمد ملاعباسی: من به طور مشخص مسیر تحول شخصیت تتلو را دنبال نکردهام و در حد اطلاع عمومی چیزهایی دربارۀ او میدانم، بنابراین حرفی که میزنم شاید خیلی دقیق و قابل اعتماد نباشد. بیشتر یک «حس» است تا اینکه بخواهیم بهعنوان تحلیل و تبیین از آن یاد کنیم.
پیشاپیش باید روی این نکته تأکید کنم که حوزهی مطالعات سلبریتی حوزۀ بسیار جدیدی است. این پدیدارهای فرهنگی که ما در جامعهمان میبینیم، فقط برای ما جدید نیست، برای همهی دنیا جدید است. بنابراین به تازگی به عنوان یک موضوع جدی مدنظر قرار گرفته و دربارۀ آن مطالعه میشود. بنابراین خیلی نمیتوان از یک سنت نظری قوی در تحلیل سلبریتیها حرف زد که با تکیه بر آن بخواهیم تبیین اراِئه دهیم. به همین دلیل، حرفهایی که در این حوزه زده میشود، آمیخته با حدس و گمان و تحلیلهای شخصی است تا تبیینی که مبتنی بر تحقیق و بازاندیشی مفصل باشد و بتوان با اطمینان خاطر به آن تکیه کرد.
از این که بگذریم، نکتهای عمومی دربارهی سلبریتیها وجود دارد که دانستن آن مهم است: اینکه یکی از پایههای خیلی مهم این مفهوم «رسوایی» است؛ در برابر فهم سنتیای که از شهرت داشتیم بهمثابۀ «خوش نامی»، که این شهرت مستلزم حفاظت کامل از وجوه شخصیتی فرد بود تا ننگی بر دامن او ننشیند، شهرتی که به سلبریتیها نسبت میدهیم، بسیار شانه به شانهی رسوایی پیش میرود. بنابراین معمولاً سلبریتیهایی که به سطح بالایی از شهرت میرسند، سلبریتیهایی هستند که داستان زندگی آنها با مفهوم رسوایی در آمیخته است. بنابراین اینها بیشتر از اینکه قهرمانهای اجتماعی باشند، یک جور ضدقهرماناند. خوشایند بودنشان برای مردم هم در این ضدقهرمان بودن نهفته است. به همین خاطر، باید مواظب باشیم که اگر میزان جستجوکردن اسم تتلو بیشتر از جستجوکردن نام یک متفکر است، از این واقعیت نباید نتیجه گرفت که مردم دارند به ابتذال کشیده میشوند، یا الگوی آنها تتلو شده است.
شهرت سلبریتی ها شهرتی نیست که مردم از آن الگو بگیرند. ممکن است الگوهایی هم گرفته شود ولی این الگو گرفتن با ویرایشها و انتخابهای فعالانۀ مخاطب همراه است. در واقع، در بسیاری از موارد، اینکه ما میخواهیم بدانیم سلبریتیها چهکار میکنند به معنی این نیست که ما درحال آموختن «چگونه زندگی کردن» از آنهاییم. داستانهای آنها صرفاً چیزهایی غریب و رسواییآمیز است؛ ماجراهایی است که میخواهیم از آن خبر داشته باشیم، اما لزوماً تأثیر مشخصی بر زندگی ما نمیگذارد.
با توجه به نکات، میشود گفت سلوک شخصی تتلو، نحوهی مدیریت بدنش، نحوهی حرف زدنش و کارهایی که در کنسرتهایش میکند، همهی اینها این آدم را به شخصیتی تبدیل میکند که مردم دوست دارند قصهاش را دنبال کنند. دوست دارند ببینند سرنوشت -به قول خودش- این «جوان ایرانی» به کجا میرسد. مخصوصاً که حواشی خاصی هم به این آدم اضافه شده؛ پیوند خوردنش با شخصیتهای سیاسی و بعد از آن کنار رفتنش، تتوهای بدنش، سرنوشتی که برای صفحهی اینستاگرامیاش بهوجود آمد، ماجراهای دینی و شبه دینیاش، استفاده از مواد مخدر و عمومی و علنیبودن رسواییهایش، این آدم را جذاب کرده است. اما دوباره تاکید میکنم که این جذابیت، جذابیتی آمیخته به رسوایی است. آمیخته به چیزهایی است که دستآویز مردم برای مسخره کردن و تأسف خوردن به حال او نیز هست. تتلو سلبریتیای است که مردم با خیال راحت میتوانند دربارهاش بگویند «ببین کیا معروف شدن». الیس کشمور، در کتاب مهم خودش، فرهنگ شهرت، میگوید این تأسفخوردن نوعی حس آرامش به ما میدهد. یعنی احساس میکنیم آدمهایی که مشهور شدهاند، نهتنها آدمهاییاند مثل ما بلکه چه بسا پستتر و بی ارزشتر از ما هستند.
نوع جدید شهرت نوعی مشروعیت بخشی به خود ما است
آدم مشهور یکجور «خدای قربانی» است؛ مردم مشهورش میکنند تا قربانیاش کنند
خبرنگار: یعنی درصدی از پیروی و شبیه شدن وجود ندارد؟
چرا وجود دارد. اما همانطور که گفتم این مسایل به معنای منفعل بودن ما در رویارویی با سلبریتیها نیست. ببینید، شهرت شخصی مثل تتلو، با نوع شهرتی که مثلاً عزتالله انتظامی دارد، اصلاً دو چیز متفاوت است. بنابراین اگر از استادی و شخصیت والا و هنرمندی عزتالله انتظامی حرف میزنیم و این خصوصیتها را الگوهایی میدانیم که آدمها دوست دارند داشته باشند، خیلی از این چیزها در تتلو صدق نمیکند.
احتمالاً شخصیت تتلو الگوی زندگی آدمهای زیادی نیست. کسی بهدلیل اینکه هر روز تتلو را پیگیری میکند، روی صورتش تتو نمیکند یا آن شیوهی زندگی را در پیش نمیگیرد، اصلاً قصدش را هم ندارد.
این نوع جدید شهرت بهگونهای است که یک نوع دلخوشی و مشروعیت دادن به خود ما را به همراه دارد. از اینجاست که بحث ما خیلی به شبکهی اجتماعی مربوط میشود؛ یعنی در شبکههای اجتماعی، شهرت بواسطهی کنشگری مردمی بوجود میآید. برهم کنش فعالیت تک تک آدمها و انباشت آنهاست که پدیدهای را ویروسی یا مشهور میکند، یا به فراموشی میسپارد.
بنابراین این نوع شهرت، شهرتی است که برخلاف تصور ما بسیار بسیار توسط علایق و شور و شوق جمعی مردم مدیریت میشود. یعنی شهرتی نیست که به دست یک مرجع مشروعیتبخش بالادستی تهیه و تدوین شده باشد. تا حدی آن هم وجود دارد. اما قدرت مردم در بالابردن و به پایین کشیدن این نوع از سلبریتیها خیلی بیشتر است و در مورد تتلو این کاملاً مصداق دارد. یعنی شما مداوما وقتی حرف آدمها دربارهی او را میشنوید، لحنی از تأسف و تأثر در آن مشهود است. مثلاً میگویند «ببین چی شد»، «ببین چی به سرش آمد»، «ببین به چه روزی افتاده»، «ببین چه کارهایی میکنه»…
اینها نوع خاصی از شهرت است. شهرتی است که قدرت تعیینکننده در آن، اتفاقاً آدمهای غیرمشهور اند، تا آدمهای مشهور، و در فرایند آن، فرد مشهور به تعبیر لوییس لفهام یکجور «خدای قربانی» است. مردم مشهورش میکنند تا قربانیاش کنند؛ این کار یک سنت قدیمی بود که برخی اقوام یک فرد معمولی را از بین مردم انتخاب میکردند و یک روز او را بهعنوان پادشاه یا خدا یا بت ستایش میکردند و هر فرمانی که داشت اجرا میشد، اما در پایان آن روز او را قربانی میکردند و میکشتند.
لوییس لفهام میگوید اتفاقی که برای سلبریتیها میافتد چیزی شبیه به این است. یعنی اینها روی دست مردم بالا میروند و به قلهی شهرت میرسند و از آنجا با سر پایین میافتند. یعنی به پای مشروعیت بخشی جامعه به خودش قربانی میشوند. قصههایی که پیرامون تتلو شکل میگیرد، چنین جنسی دارد.
بنابراین من مقداری بدبینم به گزارههای اخلاقیای که میگوید چون مردم اسم تتلو را بیشتر سرچ میکنند، پس از این میشود نتیجه گرفت که جامعه به سمت انحطاط اخلاقی میرود، یا تتلو الگوی بدی است و چه بلایی به سر جوانان میآید وقتی الگوی آنها تتلو است. تتلو برای کسی الگو نیست؛ تتلو قربانی مردم و وجدان جمعی آنهاست.
به مفهوم ابتذال بدبینم/ ابتذال یک جور اظهار نابرابری است
خبرنگار: در این تحلیل شما بیشتر بر روی شخصیت تتلو مانور دادید. نقش شبکههای اجتماعی و عاملیت آنها در پیدایش شخصیتهایی مانند تتلو چیست؟ شبکههای اجتماعی باعث شدند ما بیشتر به سمت ابتذال برویم یعنی عاملیتی در به ابتذال بردن ما داشتهاند. مثلاً شما مقولهی «حرف مفت» را در نظر بگیرید؛ شبکههای اجتماعی بگونهای زمینه را برای پیدایش حرف مفت بوجود میآورند. قبل از اینکه شبکههای اجتماعی بوجود بیاید هرکسی نمیتوانست هر حرفی بزند چون زمینهای برای حرف زدن وجود نداشت. اما میبینید شخصی که هیچ سوادی ندارد میتواند حرف بزند و یک استاد دانشگاه هم همینطور. به همین دلیل یک عاملیتی در پیدایش حرف مفت دارد. یا مثلاً فحش دادن در شبکهی اجتماعی خیلی راحتتر است. یعنی ما آنجا خود را به صورت عریانتر نشان میدهیم. میخواهم بدانم در پدیدهی سلبریتیها نقش خود شبکهی اجتماعی در پیدایش چنین ابتذالهایی چه بوده است؟
شبکهی اجتماعی مجموعهای از امکانات و ظرفیتهای بیسابقه برای ما ایجاد کرده است. مثلاً امکان روی هم جمع شدن «لایک». به معنای اینکه مردم چیزی را میپسندند و با تعداد لایک این قدرت پذیرش جمعی را به نمایش میگذارند.
تا پیش از دوران انفجار اطلاعات و اینترنت و حضور همهی مردم، آرای مردمی را خیلی سخت میتوانستید عمومی و عیان ببینید. مثلاً در برهههای انتخابات و نظرسنجیهای عمومی، جلوهای از این آرای عمومی پدیدار میشد. بنابراین خیلی از آرای عمومی خبر نداشتیم، این آرا در مجموع چیزی بود که باید به دست نهادهای فرادستی، مانند دولت، فراخوانده میشد تا پدیدار شوند.
شبکههای اجتماعی این فضا را بوجود آوردند که آرای عمومی مداوما و شبانهروزی در موضوعات مختلف فرخوانده شوند و ما با ملاکی مانند «پذیرش عمومی» به قضاوتهای تازهای دربارهی جامعه برسیم، برمبنای اینکه مثلاً فلان حرف را دو میلیون نفر پسندیدند یا مثلاً 500 هزار نفر آن را به اشتراک گذاشتهاند.
یعنی عدد و رقمهای جدیدی که بدست آوردیم و اطلاعات تازه از آدمهایی که قبلاً چیزی از آنها نمیدانستیم بهوجود آمده، نگرشها و فضاهای تازهای را در عرصهی عمومی برای ما ساخته است.
با توجه به این نکته، من مطمئن نیستم که ظهور شبکههای اجتماعی به این معنا باشد که ما مبتذلتر شدهایم. میدانم که آدمهای مختلفی دربارهی تأثیر شبکههای اجتماعی تحقیقات خیلی جدی و جالبی کردهاند. مثلاً در این بار تحقیق کردهاند که عادت به شبکههای اجتماعی مهارتهای خواندن ما را چطور تغییر میدهد. احتمالاً قدرت خواندن متنهای بلند، قدرت استدلال آوری، قدرت استخراج نتایج از متن و قدرت تفسیرهای پیچیده از متن را پایین میآورند. یا احتمالاً امکان بروز خشم را در ما بالا میبرند؛ صرفاً بدلیل اینکه در موضوعات مختلفی ما را زیر بمباران اطلاعاتی قرار میدهند که پیش از این وجود نداشته است.
مالی کراکت، در مقالۀ بسیار مهمی نشان میدهد که بهصورت معمول در زندگی روزمره و عینی، از هر 100 نفر، چهار نفر در روز با صحنههایی مواجه میشوند که به نظرشان میآید نیازمند واکنش اخلاقی است. یعنی احساس میکنند الان لازم است دخالت کنند یا باید واکنشی نشان دهند، حرفی بزنند یا کاری کنند. در شبکههای اجتماعی، این درصد، از چهار به 60 میرسد. یعنی 60 نفر از آن 100 نفر، روزانه در شبکههای اجتماعی با مسایلی مواجه میشوند که از نظر اخلاقی آنها را وادار به واکنش میکند. مثلاً عکس کودکی در آغوش پدرش که پناهجویانی بودهاند که کنار رودخانه غرق شدهاند. آدمی که یک سگ را در خیابان میزند. مادری که با بچهاش فلان رفتار را کرده است و…
وقتی که این موارد زیاد میشود، تصویر ناخوشایند و سیاهتری از آنچه در جهان میگذرد به ما میرسد و خیلی از اوقات این تصور کژتابیهای خیلی زیاد دارد و صرفاً برساختۀ حساسیت خبری است؛ اما جدای از آن، زیاد شدن چنین صحنههایی، باعث میشود حس اخلاقی شما سِر شود. یعنی دیگر هیچ چیز برایتان خیلی ناخوشایند نباشد و گیرندههای اخلاقیتان ضعیفتر شود. چنین پدیدههایی در شبکههای اجتماعی احتمالاً بهوجود میآید و کسی نمیتواند منکر آنها شود. شبکههای اجتماعی هم مثل سلبریتیها آن قدر جدیدند که همین الان آدمها دارند دربارهاش تحقیق میکنند. نتیجهگیری کلی و قاطع نمیتوان داشت؛ اما حتی با وجود چنین تاثیراتی، اینکه ما چنین تصوری از شبکهی اجتماعی داشته باشیم که آنها باعث مبتذل شدن آدمها میشوند، موجب میشوند که دیگر آدمها فکر نکنند و دیگر هیچ حرفی خریدار نداشته باشد، ادعاهای خیلی بزرگی است.
دربارۀ قدرت شبکههای اجتماعی نباید این قدر مبالغه کرد؛ بگذریم از اینکه من اساساً به این مفهوم ابتذال یک مقدار بدبینام. یعنی نمیدانم دقیقاً به چه دردی میخورد و چه معنایی دارد. هم مفهوم روشنی نیست و هم اینکه ابتذال یک جور اظهار نابرابری است. هر وقت کسی میگوید مردم مبتذل شدهاند، در حرفش این نهفته است که «من» آدم «خوبی» هستم و «میفهمم» و «باسلیقه»ام؛ اما یک سری دیگر از آدمها مبتذلاند، علاقههای آنها «پست» است و به چیزهای «الکی» علاقه دارند. خود من حداقل در گروههای فکریای که با آنها در ارتباطم، مداوماً میبینم که همگی این اعتقاد را دربارهی بقیه دارند که بقیه مبتذلاند، ولی ما نیستیم؛ یا بقیهی کارها مبتذل است اما کار ما اینگونه نیست. بنابراین من یک مقدار به این واژه بدبینام که ورود ما به نقد فرهنگی، ورود از منظر ابتذال باشد؛ چرا که بیشتر یک ابزار مشروعیتبخش است تا مفهومی توضیحدهنده. اصلاً مبهمتر از آن است که بخواهد چیز دیگری را توضیح دهد.
اما دربارهی سلبریتیهایی مثل تتلو، باید بگویم اگر ما در دورانی پیش از شبکههای اجتماعی بسر میبردیم احتمالاً ظهور پدیدهای مثل تتلو ناممکن بود. بهدلیل اینکه این آدم کسی بود که بهشکل غیرقانونی فعالیت هنری میکرد و فعالیت هنری تا وقتی دست مخاطب نرسد عملاً هیچ است. یعنی هیچ تاثیری نمیتواند داشته باشد و اصلاً شهرت بر پایهی انتشار وسیع شکل میگیرد. همیشه یک بخش سازندهی شهرت این است که شما با مخاطب عمومی گسترده روبرو باشید. وقتی این سطح دسترسی گسترده نباشد عملاً شهرتی بهوجود نمیآید. از این جهت پایهی مشهور شدن تتلو بر امکانات شبکههای اجتماعی مخصوصاً اینستاگرام بنا شد؛ در آنجا ناگهان «بزرگ» شد و یک سبک زندگی بهوجود آورد و بر مبنای آن جلو رفت.
از این جهت این دو خیلی به هم متصلاند. یعنی شیوهی بوجود آمدن شهرت خیلی در اتباط است با امکانهایی که یک شبکهی اجتماعی مانند اینستاگرام برای توزیع اطلاعات فراهم کرده است.
فرمولی برای محبوبترین شدن وجود ندارد
خبرنگار: ترند شدن تتلو طبیعی بود؟ آیا ما باید منتظر چنین چیزی میبودیم؟
اینکه چه چیزی «ترند» میشود هنوز برای خیلی از آدمهایی که متخصص این حوزهاند معما است. تا حدی مؤلفههایی برای پیشبینی وجود دارد برای رسیدن به سطحی از موفقیت؛ اما برای اینکه چه چیز محبوبترین و موفقترین میشود، فرمولی وجود ندارد. بنابراین به یک معنی طبیعی است، از این جهت که واقعاً کنترلنشده و برنامهریزینشده است. اما آیا امکان داشت یک آدم متخصص شبکهی اجتماعی بنشیند و با مطالعهی وضعیتهایی که در شبکههای اجتماعی جاری است و با فلان خصوصیات مشخص: مثلاً خواننده باشد، تتو داشته باشد، زندگیاش را به فنا داده باشد و… بگوید چه کسی قرار است محبوبترین ترند آدمها باشد، احتمالاً نه. بنابراین نمیتوانستیم منتظر چنین چیزی باشیم. اما باز میگویم تتلو خیلی از خصوصیاتی را دارد که لازمۀ رسیدن به جایگاه فعلیاش بودهاند. اما خیلیهای دیگر هم احتمالاً چنین خصوصیاتی دارند و به این وضعیت نرسیدهاند؛ بخشی از آن بخت و شانس و چیزهایی است که ما هنوز قدرت فهم آن را نداریم، اما بخشی از آن هم قابل تحلیل است که چرا این آدم مشهور است.
خبرنگار: بستر شبکههای اجتماعی در ایران و مشخصاً شبکهی اجتماعی توییتر با دنیا چه تفاوتی دارد؟
نمیدانم دقیقاً چه جوابی باید داد اما میدانم اینکه چه شبکهی اجتماعی در کشور مشهور شود به عوامل مختلفی بستگی دارد. یکی همین حضور سلبریتیها در آن شبکهی اجتماعی است. بنابراین اگر آدمهای مشهور جامعهی مجازی در یک شبکهی اجتماعی فعالیت کنند، انگیزهای برای بقیه بوجود میآورد که آنها هم به آنجا بپیوندند و موضوعی شکل بگیرد. بوجود آمدن خاطرات جمعی در شبکههای اجتماعی هم این نقش را ایفا میکند. اگر اتفاقات بزرگی که در فضای مجازی میافتد در یک شبکهی اجتماعی باشد احتمالاً آدمها جذب میشوند که ببینند در آن شبکهی اجتماعی چه خبر است. یعنی اگر خبرها «آن جا» است، به آن شبکهی اجتماعی برویم که ببینیم چه خبر است.
یکی از مسایلی که در اینجا وجود دارد و سؤال ذهنی خود من هم هست، اتفاقاتی است که برای فیسبوک در ایران افتاده؛ چراکه فیسبوک در خیلی از کشورهای دنیا با فاصله، شبکهی اجتماعی اول است. اما در ایران رها شد و دوباره توییتر گسترش پیدا کرد یا نوع رشدی که تلگرام در ایران داشت. اینها همه مسایلی است که مهم و قابل مطالعه است اما من این کار را نکردهام و جواب روشنی ندارم.
تصور ما از امر زیبا عوض شده است/ زندگی معمول آدمها برایمان جالب است
خبرنگار: ما در شبکههای اجتماعی تراکمی از اطلاعات را داریم. فلوریدی فیلسوف اطلاعات میگوید این تراکم دیتاها مفهوم حریم خصوصی را عوض کردهاند؛ او مثال می زند که شما همه جور امکانات و ثروتی را در اختیار خانوادهای قرار میدهید اما آنها را در مکانی زیبا و در خانهای شیشهای قرار میدهید. فلوریدی بعد میپرسد آیا شما حاضر میشوید در چنین خانهای زندگی کنید که پاسخ بسیاری منفی است. از اینجا فلوریدی نتیجه گیری میکند که شبکههای اجتماعی مفهوم حریم خصوصی را دارند تغییر میدهند. سؤال من دربارهی مفهوم حریم خصوصی در ایران است که برای مثال خیلیها حتی دربارهی روابط جنسیشان در شبکههای اجتماعی صحبت میکنند. الان اگر بخواهیم با وجود شبکههای اجتماعی مفهوم حریم خصوصی را توضیح دهیم، این توضیح چیست؟ حریم خصوصی چه تغییراتی پیدا کرده است؟
رواج شبکههای اجتماعی، از همان ابتدا مسئلۀ حریم خصوصی را جدی کرده است. در تعریف رایجی که از حریم خصوصی میکنند، حریم خصوصی داشتن یعنی اینکه اطلاعاتی که نمیخواهید در دسترس بقیه قرار بگیرد، در دسترس آنها قرار نگیرد، یا اطلاعاتی که از شما منتشر میشود با آگاهی کامل شما از نحوهی استفادهی آنها باشد. شما اطلاع داشته باشید از اینکه اطلاعاتتان نگهداری و ذخیره میشود یا نه، بدانید چه سرنوشتی پیدا میکند و غیره. یعنی شما با اگاهی کامل از شرایط، اطلاعات خود را در دسترس قرار دهید.
بنابراین این را نباید با اینکه مثلاً مردم الان دارند از همه چیز زندگیشان حرف میزنند، پس دیگر حریم خصوصی از بین رفته است، اشتباه گرفت. تا آن جایی که آدمها به خواست خودشان حرف میزنند، حریم خصوصی خود را داشتهاند. درست است که در تحلیل سطح بالاتر میتوان گفت اینکه شما مردم را ترغیب کنید که مداوما از احساسات و زندگی خودشان حرف بزنند، زیرساختی میسازد تا بتوان رد پاهای دیجیتال افراد را کنار هم گذاشت و تصویری از زندگی آنها ساخت که قدرت زیرپاگذاشتن حریم خصوصی آنها را داشته باشد. این یکی از نقدهای جدی است که در سطح طراحی شبکههای اجتماعی وجود دارد؛ و انتقاد میکند از اینکه این شبکهها آگاهی کامل به مخاطب خود نمیدهند که از اطلاعاتشان چگونه برداشت و استفادهای میکنند و آن را به چه کسی میفروشند. اینها بحثهایی است که مخصوصاً در فضای حقوقی مربوط به شبکههای اجتماعی بسیار داغ است. کما اینکه معروفترین آن همین ماجرای فیسبوک است که متهم است به اینکه اطلاعات کاربران خود را در انتخابات امریکا به یک سری از کمپینهای سیاسی فروخته است.
بنابراین ماجرا در سطح کلان، ماجرای فروش اطلاعات است و استفادهی اطلاعات در شرایطی که کسی که اطلاعات را در میان گذاشته آگاهی کامل از آن ندارد، یعنی استفاده از آنها بدون اطلاع شخص و فراتر از سطوحی که وی به آن مطلع است، اتفاق میافتد.
این یک سر ماجراست که ماجرای حقوقی، سیاسی، اقتصادی است چراکه یک پای آن هم شرکتهای تبلیغاتی است. اما یک سر دیگر آن این است که چطور شبکههای اجتماعی ما را ترغیب میکنند به اینکه از زندگی خصوصی خود حرف بزنیم یا به خواست خودمان در آن اتاق شیشهای زندگی کنیم. از این تحلیل وسیعتری میتوان کرد که تصور ما از زندگی چه تغییری کرده، چه عوامل زیبایی شناختی در این ماجرا بوجود آمده که زندگی معمولی را به یک چیز ارزشمند برای نقل قول و در میان گذاشتن تبدیل کرده است. تا پیش از این ما احساس میکردیم که احتمالاً نتیجهی افکار یا نتیجهی تولیدات هنریمان باید در معرض دید عموم قرار بگیرد؛ یک رمان نویس باید رمانش را بنویسد و وقتی آن اثر هنری خلق شد، آن وقت با بقیه باید در میان بگذارد. الان این تصور تبدیل به یک جریان روزمرهای از در دسترس بودن، از اینکه من صبح بیدار شدم چه اتفاقی افتاد یا چه احساسی داشتم. این «خود بیان گری»، اینکه مداوم از زندگی خودت چیزی به بقیه بگویی، یک حس زیبایی شناختی پیدا کرده و به یک چیز «قشنگ» تبدیل شده و آدمها از خواندن چنین چیزهایی درمورد زندگی بقیه لذت میبرند.
سطوحی از این امر در دنیای پیش از این ماجراها هم وجود داشته که مثلاً در قالب همین حرفهای روزمرهی حال و احوالپرسی آدمها از یکدیگر بوده است؛ فلانکس چه کرد یا بهمانکس چه کرد. این گفتگوها در بین پدر و مادر و خواهر و برادر و… در جریان بوده است. یعنی اینکه شما در جریان نحوهی زندگی کردن بقیه باشید. اما الان غریبهها هم به این تابلو اضافه شدند و بعضیها هم هستند که قدرت نوشتاری بیشتری دارند و میتوانند تصویر زیباتری از زندگی خود ارائه دهند. این ربط زیادی به تغییرات زیبایی شناختی ما از زندگی دارد که البته در نمونههایی مثل اینفلوئنسرهای اینستاگرامی، کل زندگیشان انگار تابلوی نقاشیای است که مداوم است. مثلاً زندگیشان پر از رنگ و چیزهای قشنگ و زیبا است. نقدهای زیادی به این ماجرا وارد است اما اتفاقی که افتاده این است که نوع تصور ما از امر زیبا عوض شده؛ الان این زندگی معمول آدمها برایمان جالب است. اینکه وزیر اطلاعات تیشرت میپوشد و میرود خون میدهد برایمان جالب است؛ اینکه شهردار تهران سوار دوچرخه میشود برای ما جالب است. اینها اطلاعاتی است که در دنیای شبکههای اجتماعی مشتری دارد و به نظر من در مجموع چیز بدی هم نیست و یک سبک زندگی است. ایرادات خودش را دارد و باید آگاهانه سراغ آن رفت اما لزوماً نفی کردنش باعث نمیشود ما آدمهای فرهیختهتر یا امنتری شویم. این البته در عین حال به این معنا نیست که شبکههای اجتماعی باید همینگونه که هستند باشند؛ نه باید خیلی بهتر از این شوند و حقوق بیشتری نسبت به آدمها قائل شوند یا خیلی مسائل دیگر.
خبرنگار: این خوداظهاری باعث گسترش ابتذال نشده است؟
ابتذال دقیقاً یعنی چه؟
خبرنگار: مثلاً یک زمانی است که آدم درس خواندهای راجع به مسالهای در دنیای سیاست سخن میگوید و تحلیل میکند، یک زمانی هم هست که کسی که دیپلم هم ندارد و با مبانی سیاست آشنا نیست، دنیای سیاست را نمیشناسد، روابط آدمها در دنیای سیاست را نمیبیند میآید و تحلیلهایی با زبان سطح پایین میکند و به نوعی به گسترش ابتذال کمک میکند.
آن آدم پیش از این هم حرف میزده. با رفقای خودش این حرفها را میزده. حالا آمده در شبکههای اجتماعی حرف خود را مینویسد؛ یعنی چیزی گسترش پیدا نکرده است.
شبکههای اجتماعی بازنمایی زندگی ما نیستند
خبرنگار: اتفاقاً به نظرم شبکههای اجتماعی زمینه را برای بروز اینها فراهم کرده و عاملیتی در آن دارند. قبلاً شاید خیلی از این حرفها را نمیدیدیم. شاید ما ناامیدی را در این سطح احساس نمیکردیم؛ اما الان انگار شبکههای اجتماعی عاملیتی در شکل گیری منفی بافی در ما دارد.
این برمی گردد به چیزی که پیش از این گفتم؛ یک سبک چیزهایی، خیلی خوب در شبکههای اجتماعی گل میکند. این خیلی مهم است که ما بدانیم شبکهی اجتماعی اگرچه ادعا میکند من زندگی آن کاربر را برای تو روایت میکنم یا آن کاربر ادعا میکند من زندگی خودم را برای تو روایت میکنم. اما شبکههای اجتماعی بازنمایی زندگی ما نیستند. برای همین است که می گویم اگر جای نقدی وجود داشته باشد این است که تصور اشتباهی از میزان تواناییهای شبکهی اجتماعی در میزان بازنمایی جهان واقعی داریم. این تصورات اشتباه که بخشی از آن ناشی از جدید بودن ماجرا است، نه فقط برای ما بلکه برای همهی دنیا. اصلاً همهی دعواهایی که بر سر فیک نیوز بروز پیدا میکند، بخشی از آن اعمال قدرت برنامهریزی شدهی سیاسی و اقتصادی است برای شکل دادن و مهندسی افکار. اینها چیزهایی است که در فضای اجتماعی باید به آن نقد کرد.
اما این نکته مجدداً بسیار مهم است که نباید این ماجرا را به این تبدیل کنیم که آدمها در حال از دست دادن قدرت تفکرند، آدمها مبتذل شدهاند یا دنیا جای بدتری شده و مثالهایی از این دست. ما باید بدانیم اینها بازنمایی است. شبکهی اجتماعی یک بازنمایی به ما ارائه میدهد. مثلا من با چندین نفر از آدمهای مشهور شبکههای اجتماعی دوستم و با آنها بیرون از شبکه هم ارتباط دارم. اینها آدمهاییاند که وقتی صفحهی شبکهی اجتماعی آنها را دنبال میکنید، آدمهای بسیار پرخاشگریاند، عقاید سیاسی تند، واکنشهای بسیار انفجاری و برخوردهای سفت و سخت دارند. یعنی شما احساس میکنید با یک آدم عصبی بستهی بزن بهادر طرفید. اما وقتی در زندگی عادی با آن آدم روبرو میشوی میبینی این آدم اتفاقاً یک چیز دیگر است. اتفاقاً آدم صبوری است، خوش اخلاق و موجه است و احساس میکنید آدم قابل احترامی است. درحالیکه همین آدم در شبکهی اجتماعی آدم قابل احترامی نیست. اما این را چطور باید تحلیل کرد؟ منظورم این است که همان آدم با همان مشخصاتی که شما می گویید (دیپلم و…) در شبکهی اجتماعی اظهارنظر سیاسی میکند و شما احساس میکنید این حرف خیلی چرت است؛ بله این حرف خیلی چرت است اما این حرف در شبکهی اجتماعی زده شده. وقتی شما وارد زندگی آن میشوید میبینید ای بسا این آدم در مقام یک پدر یا در مقام یک مادر آدم بسیار فهمیدهای است. این آدم کاری که میکند را خیلی خوب بلد است. این آدم در روابط اجتماعیاش آدم موفقی است. بنابراین بازنمایی آدمها در شبکههای اجتماعی بازنمایی شخصیت آنها نیست. تقریباً هیچوقت نیست. بنابراین اگر آدمها در شبکهی اجتماعی پرخاشگری میکنند لزوماً به این معنا نیست که آدمها در زندگی واقعی هم پرحاشگری میکنند. اگر آدمها در شبکهی اجتماعی احمق جلوه میکنند لزوماً به این معنا نیست که در زندگیشان هم بیفکر و حواس پرتاند. این بدین معنا است که شبکهی اجتماعی در ساختاری که طراحی شده و در ساختاری که بر اثر برهم کنشهای اجتماعی جلو رفته به یک جنس از محتواها بیشتر پر و بال میدهد. مطالعهای درمورد توییتر انجام شد و میگفت خبر دروغ احتمالاً با سرعت هفت یا هشت برابر نسبت به خبر راست در توییتر منتشر میشود؛ المانهایی برای آن درست کردهاند مانند اینکه مبالغهی احساساتی داشته باشد، صحنهی دراماتیکی ترسیم کند، موید پیش داوری آدمها درمورد مسایل اجتماعی باشد؛ مثلاً از آدمی که یک تصور اجتماعی دربارهاش وجود دارد که آدم بیرحمی است، اگر جلوهای از بیرحمی سبعانه از این آدم بنویسید اما تخیل تو باشد و اصلاً داستان باشد این احتمالاً در شبکهی اجتماعی خیلی گل میکند. آدمها را بر سر پیش داوریهایشان به چالش نمیکشد بلکه انها را تأیید میکند و بار دراماتیک ماجرا کمک میکند به اینکه این رفتار زیاد شود و بالا برود. نمونهی دیگر اینکه چیزی که رگههای خندهدار و طنز آمیز در آن باشد.
آنچه در شبکههای اجتماعی ویروسی، محبوب و مشهور میشود، بازنمای کامل آنچه که در اجتماع رخ میدهد نیست. بنابراین نباید درمورد مردم بر همان مبنا قضاوت کرد؛ یعنی اینها یک سری «آواتار»اند. یک سری از بحثهای حقوقی که دربارهی شبکههای اجتماعی انجام میشود، این است که میگویند شما آن کسی که باید در شبکههای اجتماعی مجازات کنید و دربارهی آن نظر دهید آن آواتار است نه آن شخصیت. بدلیل اینکه آواتارها میتوانند خیلی خصوصیات متفاوتی از آن شخصیتی که پشت آن نشسته داشته باشند. اگر آواتاری نفرت پراکنی میکند مجازات را بر آواتار اعمال کن؛ آواتار را ببند یا امکان فعالیتش در شبکهی اجتماعی را از میان ببر. این ربطی به شخصیت آن آدم ندارد یا حداقل ربطش مطابقت نیست، این آدم همان آواتار نیست چیز دیگری است.
همهی آدمهایی که در شبکهی اجتماعی طرفدار یک آدم خشن، ضد زن یا نژادپرستاند در زندگی شخصیشان لزوماً به آن میزان ضدزن یا نژادپرست نیستند
خبرنگار: آیا آن فضایی که در شبکههای اجتماعی ایجاد میشود بر الگوهای رفتاری اخلاقی که در زندگی عملی آدمها با آن سروکار داریم اثر نمیگذارد و آنها را تغییر نمیدهد؟
چرا قطعاً اثر میگذارد؛ اما این اثر اینطور نیست که ما براحتی بتوانیم حکم دهیم که آدمهایی «آن شکلی» شدند که شبکههای اجتماعی شدند. یا بچهها همان شکلی میشوند که اینفلوئنسرهای اینستاگرامی میشوند. قدرت آدمها برای سوا کردن و مرزبندی آن چیزی که در زندگی عملی قابل اجراست چه از نظر مشروعیت اخلاقی، چه از نظر مشروعیتهای دیگر، مانند فایدههای اقتصادی و عقلانیت سیاسی، در ذهن آدمها معمولاً پررنگتر از چیزی است که ما تصور میکنیم. بنابراین همهی آدمهایی که طرفدار تتلو هستند نمیروند صورتشان را تتو کنند، همهی آدمهایی که در شبکهی اجتماعی طرفدار یک آدم خشناند یا یک آدم ضد زناند یا آدم نژادپرستاند در زندگی شخصیشان لزوماً به آن میزان ضدزن یا نژادپرست نیستند. اگرچه اینها المانهای خطرناکی است. چیزهایی است که ما باید با آگاهی و با دقت رصدشان کنیم، یعنی ببینیم واقعاً تأثیر میگذارد یا نمیگذارد که اینها مستلزم پژوهش اجتماعی است. اما در عین حال مستلزم این هم هست که بپذیریم که اتفاقاً آدمها با شرایط جدید اجتماعی سازگار میشوند. یعنی وقتی یک آدم از یک شهر کوچک وارد یک شهر بزرگ میشود خب یکهو محیط خیلی شلوع میشود، خیلی همه چیز غیرقابل فهم است و عجیب و غریب و دیوانهوار است. یک مدت ممکن است آن آدم نداند آنجا چه خبر است و چه وضعیتی دارد اما خیلی زود شروع به بازسازی زندگی خود میکند. دوباره مفاهیم ذهنیاش را میسازد با شرایط میداند که باید چه کند، چطور از خود محافظت کند و چطور چیزهای مهم خود را حفظ کند. بنابراین یک دفعهای در شهر حل و نابود نمیشود. همین اتفاق در شبکههای اجتماعی هم میافتد. مثلاً درمورد پدر یا مادرهای ما که وارد شبکههای اجتماعی میشوند میافتد. یک دورهی کوتاه خیلی طوفانی دارد که آدم میگوید «وای این چیست اینها دیگه کین؟ این چه دنیاییه این چه وضعیتیه و…» اما بعد از آن مدت کوتاه دوباره طرف سازمان ذهنی خود را میسازد و این موارد را مقولهبندی میکند و هرکدام را سر جای خودش میگذارد. یعنی کنشگر است، این نیست که در آن فضا حل شود. خیلی کم پیش میآید آدمهایی که در این فضا حل شوند. اگر بپذیریم آدمها حل میشوند موارد نقض آن بسیار زیاد است. از اینکه آدمها پیرو چیزهایی که در بازنمایی رسانه برایشان جذاب است نمیشوند و نوع این اتفاق که چه چیزی برای ما جذاب است خیلی ماجرای پیچیدهتری است.
خبرنگار: اینکه می گویید شبکهی اجتماعی بازنمایی درستی از واقعیت نشان نمیدهد، اتفاقاً میخواهم بگویم شاید واقعاً شخص آن «من» واقعی را در شبکهی اجتماعی بروز میدهد؛ یعنی آن چیزی که شاید در زندگی واقعی بروز میدهیم من واقعی نیست و آن شبکهی اجتماعی است که دارد من واقعی را بازنمایی میکند. نمیتوانیم اینگونه تصور کنیم؟
چرا. خیلیها هم به همین معتقدند اما ماجرا پیچیدهتر از این است. اولاً خیلی سخت میشود از چیزی بعنوان «من واقعی» صحبت کرد؛ یعنی هر کدام از ما لایههای شخصیتی متفاوتی داریم و به اقتضای امکانها و محدودیتهایی که داریم نوعی از نمایش را انتخاب میکنیم. این به این معنی نیست که هیچکس ترجیحات بنیادین شخصیتی ندارد، چرا دارد. هویت چیز لایه لایهای است. یعنی شما یک دایرهی هستهای دارید، ارزشهایی، خانوادهای یا چیزهای دیگری که در عمق هستهی هویتیتان هستند و اینها خیلی تغییر نمیکنند و بیشتر ثابتاند و ممکن است هیچ وقت به زبان هم نیایند و بازنمایی نشوند.
اما در لایههای بیرونیتر شما به تناسب اینکه چه محدودیتهایی دارید و چه امکاناتی دارید انتخاب میکنید چطور باشید. این خیلی اتفاق میافتد. مثلاً شما در زندگی واقعی ممکن است زمانی که بین رفقایتان نشستهاید، حرفهایی بزنید و رفتاری از خود نشان دهید که اگر پدر و مادرت تو را در آن وضعیت ببینند احساس کنند که این کیست؟ ما اصلاً این را نمیشناسیم اما در زندگی با پدر و مادرت یا وقتی میهمانی خانوادگی رفتی یا وقتی با همسر و فرزندت برخورد میکنی شخصیتی داری و طوری رفتار میکنی که زمین تا آسمان فرق دارد با زمانی که به ورزشگاه رفتی یا زمانی که با رفقایت هستی. بنابراین هویت ما لایه لایه است. در شبکههای اجتماعی امکاناتی وجود دارد که خیلی این احساس آزادیمان را برای اینکه هر چه دلمان میخواهد بگوییم و هرطور دوست داریم باشیم زیاد میکند. مثلاً ما میتوانیم از یک نام فیک استفاده کنیم؛ حرفهایی بزنیم که تبعاتش به هویت خودمان برنگردد. به رییسمان فحش بدهیم اما با اسم مستعار؛ زمانی که در دنیای واقعی نمیتوانیم به رییسمان فحش دهیم اما در شبکهی اجتماعی میتوانیم فحش دهیم.
یا اینکه مقررات هنوز در آن سفت و سخت نیست. معلوم نیست چه اتفاقی قرار است بیفتد و سرنوشت حرفی که میزنیم چه میشود. یا فضای صمیمیت و دورهمی که در شبکهی اجتماعی وجود دارد آدمها را ترغیب میکند که بیپرواتر صحبت کنند یا هر چیزی که به ذهنشان میرسد بگویند. اما آیا این بدین معنا است، آن حرف بی پروایی که شخص می زند واقعاً به خود واقعی او بر میگردد؟ خیلی از وقتها اینطور نیست. چون آن خود واقعی احتمالاً الان از دست آن رییس عصبانی است و میخواهد به او فحش دهد ولی در مجموع برای این آدم احترام قائل است؛ نمیخواهد به او فحش دهد؛ احساس میکند من در تعامل با این آدم چیزهایی یاد گرفتم و به جایی رسیدم. بنابراین این ماجرا تا حدودی درست است به این دلیل که شبکهی اجتماعی ازادی بی سابقهای برای حرف زدن به ما میدهد. آزادیای که حتی از محدودیتهای هویتی ما هم فراتر میرود. ما میتوانیم مرد باشیم اما در شبکهی اجتماعی به عنوان یک زن حرف بزنیم و بالعکس. این آزادی حسی برای اینکه هر چه آدم به ذهنش میرسد بنویسد یا هر چه درونش است را بیرون بریزد بوجود میآورد اما به این معنا نیست که خود واقعی ما او است. مثال کلاسیکی که در این زمینه میزنند مثال رمان نویس است. می گویند که رمان نویس شخصیتهایی آفریده و از زبان اینها دارد حرف می زند. این اتفاق مثل زمانی است که شما یک اکانت میسازید یا چند اکانت میسازید و از زبانشان حرف میزنید. اما آیا شخصیتهایی که رمان نویس آفریده خود واقعی او هستند؟ هم اره هم نه؛ بدلیل اینکه بالاخره شاید این شخصیتها از ذهن این آدم درآمدند و نشانههایی از این آدم در شخصیتها است. اما این آدمها لزوماً او نیستند.
انتهای پیام