خرید تور نوروزی

نقد سروش دباغ بر «جلال، روشنفکر بی دکان»

روزنامه‌ی اعتماد نوشت:

روزنامه اعتماد مطابق تكليف رسانه‌اي خود، سعي در آن دارد تا باب بحث درباره مسائل مختلف از جمله «روشنفكري معاصر» را باز نگه دارد. نگاه‌ها و سخن‌ها در اين باره متفاوت است و پاسخ دكتر دباغ به يكي از مطالب سياستنامه اعتماد فرصت مغتنمي است تا علاقمندان وارد بحث شده و با يكي از ديدگاه‌هاي موجود آشنا شوند. باب اين بحث باز است «اعتماد» ميزبان آرا و نظرات انديشمندان و صاحب‌نظران در اين حوزه است.

به مناسبت در رسيدنِ نود و ششمين زادروز مرحوم جلال آل‌احمد نويسنده و روشنفكر معاصر كشورمان، در صفحه 15 شماره 4527 مورخ سيزدهم آذرماه سال 1398 روزنامه اعتماد يادداشتي با عنوان «جلال؛ روشنفكر بي‌دكان» به قلم آقاي عظيم محمودآبادي منتشر شد. به نزد من، نگاه نويسنده يادداشت فوق به جريان روشنفكري معاصر موجه نيست. با اين قرائت از ميراث روشنفكري بر سر مهر نيستم و تصوير و تلقي‌اي را كه نويسنده «جلال؛ روشنفكر بي‌دكان» از شريعتي و آل‌احمد ارايه داده است، نمي‌پسندم. با همه احترامي كه براي اين دو بزرگوار قائل هستم و در درس‌گفتارهاي «شريعتي‌شناسي» و «آل احمد، آشوري و شادمان‌شناسي» خود نيز بدان پرداخته‌ام؛ به نظرم در وضعيت كنوني، نقدِ آن پروژه و ديسكورس روشنفكري – كه البته شورمندانه و تعهد‌مدارانه بوده است، به سبب نوع نگاه آنها به غرب از سويي و نحوه مواجهه‌شان با سنت ايراني- اسلامي از سوي ديگر، ضرورت دارد.

به گمان من آل‌احمد و شريعتي چندان به ميراث عصر روشنگري Enlightenment Period علاقه‌مند نبودند. در حالي كه ما در روشنفكرانِ نسل اولِ پس از مشروطه مي‌بينيم كه آنها از گشودگي به مراتب بيشتر وعميق‌تري نسبت به ميراث روشنگري برخوردار بودند. حتي اگر در مورد شريعتي بتوانيم بگوييم تا حدودي به مكتب فرانكفورت بود، اما آل‌احمد در همين حد هم به ميراث روشنگري – به گواهي آثارش- عنايت و التفات نداشت. توجه داشته باشيم كه در آثار آل‌احمد، تخفيف مدرنيته و مدرنيزاسيون كم نيست. نگارنده اين سطور عميقا دل‌بسته ميراث روشنگري است و فكر مي‌كند به بازخواني ميراث روشنگري در جامعه خود نياز داريم. از اين حيث من كارهاي روشنفكران صدر مشروطه را بيشتر مي‌پسندم و تصور مي‌كنم كه تشخيص آنها درست بوده است. خود را بيشتر دلمشغول ميراث آن نوع از روشنفكري مي‌دانم كه تا دهه‌هاي بيست و سي شمسي در جامعه ايران ظهور كرد. به عنوان عضوي از خانواده نوانديشي ديني، آن سبك از روشنفكري را كه تا پيش از ظهور چهره‌هايي نظير شريعتي و آل‌احمد در جامعه ايران حاضر بود، بيشتر مي‌پسندم. چنان كه روايتي از نوانديشي ديني را موجه مي‌دانم كه دلمشغول بركشيدن و به دست دادن قرائتي از سنت ديني است كه متناسب و متلائم با ارزش‌هاي «روشنگري» است. در همين راستا هم سعي كرده‌ام قدم‌هاي خردي بردارم و آثاري منتشر كنم. اگر بخواهم از تعابير والتر بنيامين استفاده كنم، نوعي امكان انديشيدن شاعرانه – اين ايده را از مارتين هايدگر وام گرفته است- در مقام استفاده از امكاناتِ سنت و نه تكرار آنچه در گذشته بوده يا تقليد صرف از آن را، بيشتر درخور مسائل جامعه خودمان مي‌دانم. بر همين اساس چنانكه گفتم با پروژه آل‌احمد و شريعتي به معنايي كه اشاره كردم، چندان بر سر مهر نيستم چرا كه آنها را نسبت به ارزش‌هاي روشنگري گشوده نمي‌بينم. از آنجايي كه نويسنده يادداشت «جلال؛ روشنفكر بي‌دكان» به پروژه «عقلانيت و معنويت» و «تقرير حقيقت و تقليل مرارت» اشاره كرده، ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه به رغم بصيرت‌ها و نكات روانشناختي و اگزيستانسيلِ نيكويي كه در مباحث « عقلانيت و معنويت» طرح شده، به عنوان يك پروژه اجتماعي و روشنفكرانه، خود را با آن چندان همراه و هم‌داستان نمي‌بينم. چنان كه در مقاله «تعبد و مدرن بودن» و درسگفتار «ملكيان‌شناسي» نيز اين مساله را متذكر شده‌ام؛ چراكه معتقدم اين جريان از سنت و بازخواني انتقادي آن به معنايي كه توضيح دادم – دست‌كم از جايي به بعد- فاصله گرفته است. به اعتقاد نگارنده اين سطور پروژه‌اي مي‌تواند راهگشاتر، كارآمدتر و ماندگارتر در ايران معاصر باشد كه هم متضمن مواجهه انتقادي با سنت است و هم از امكانات سنت براي انديشيدن شاعرانه استفاده مي‌كند. از سوي ديگر، وفاداري به ارزش‌هاي روشنگري، لازمه هر نوع حركت روشنفكرانه در روزگار كنوني است. اين روش البته متفاوت خواهد بود با اينكه ارزش‌هاي روشنگري را تبديل به نوعي «ايدئولوژي» كنيم و طوري روشنگري را با مدرنيسم و مدرنيته هم‌عنان بدانيم كه منكر بصيرت‌هايي باشيم كه در پست‌مدرنيسم وجود دارد. به نظر مي‌رسد پست‌مدرن‌ها خوب توانسته‌اند محدوديت‌هاي عقل را نشان دهند. با ويتگنشتاين متاخر هم‌داستانم و معتقدم او با برساختن مفاهيمي نظير «نحوه زيست» و «بازي- زباني»، نشان داده است كه «عقل تنها» وعقل تمام‌عيار – به روايتي كه كانت و باورمندان به ارزش‌هاي روشنگري‌ در قرن هجدهم بدان باور داشتند- وجود ندارد؛ كه عقل عميقا تاريخ‌مند و تخته‌بند زمان و مكان است و
يكه‌تاز عرصه آگاهي و معرفت نيست. بدين معنا با بصيرت‌هايي كه در پست‌مدرنيسم وجود دارد، بر سر مهرم. مراد من از ارزش‌هاي روشنگري، يكي مساله «اومانيسم» است كه بروز و ظهورش را مي‌توان در به رسميت شناختن نحوه‌هاي زيست متكثرو‌بركشيدن «حقوق بنيادين بشر» سراغ گرفت. بدين معنا با ارزش‌هاي روشنگري عميقا بر سر مهر هستم و اومانيسم اسلامي را كه ارزش‌هاي روشنگري را با تكيه بر امكانات سنت تبيين و موجه مي‌كند، مي‌پسندم. در آثار خود در حوزه نوانديشي طي 10 سال اخير نيز تلاش كرده‌ام در همين مسير گام بر‌دارم. به همين جهت است كه با پروژه شريعتي و به خصوص آل‌احمد كه پايبندي چنداني به ارزش‌هاي روشنگري ندارند، موافق نيستم. به رغم اينكه دردمندي، آگاهي‌بخشي و مسووليت‌پذيري‌شان را مي‌پسندم اما همان طور كه آوردم، در قياس با ميراث روشنفكران صدر مشروطه كه نسبت به ميراث «روشنگري» گشوده بودند، با پروژه آنها از اين حيث، موافق نيستم. شخصا نوعي از آگاهي بخشي را كه در آثار روشنفكراني نظير فروغي به چشم مي‌خورد، از اين جهت مفيدتر مي‌يابم كه نگاهش به جهان جديد نه از سر ستيز با غرب و برجسته كردن مباحثي نظير استعمار و استحمار است بلكه در حين اينكه مي‌كوشد جهان جديد را بشناساند، از امكانات سنت نيز در راستاي نهادينه كردن آموزه‌هاي اومانيستي استفاده مي‌كند. چنانكه سال‌ها پيش در كتاب «ترنم موزون حزن» آورده‌ام، آموزه‌هاي مدرنيستي هنوز در ميان ما نهادينه نشده است. به باور من تا اين مهم انجام نشود و مادامي كه اومانيسم اسلامي به عنوان يك مساله براي ما مطرح نباشد، مشكلات و مسائل اجتماعي – سياسي‌مان، با معضلات ديگراني كه در بلاد، زمينه و زمانه ديگري پس از نهادينه شدن مدرنيته و مدرنيزاسيون سر برآورده است (نظير ساكنان اروپا و آمريكاي شمالي)، متفاوت است. عنايت داشته باشيم كه بحث ما، صبغه نظري و روشنفكرانه دارد و منطقا و مستقيما ارتباطي با مسائل ملموس و عيني و مبتلا به سياسي نظير وضعيت منطقه و اسراييل و مواردي از اين دست ندارد. از اين رو، در عين اينكه معتقدم سياست‌هاي دل‌آزار و سلطه‌جويانه از سوي برخي قدرت‌هاي جهاني و منطقه‌اي رخ مي‌دهد، اما اينجا مساله يك بحث نظري و روشنفكرانه است. از اين حيث، مباحث طرح شده، منافاتي با انتقادات موجهي كه از منظر سياسي به مواضع برخي از دولت‌ها وارد است، ندارد. بنابراين مي‌توان از تعاليم و بصيرت‌هاي «روشنگري»، نظرا دفاع كرد؛ در عين حال، در مقام عمل، منتقد رفتارهاي سلطه‌جويانه و زورگويانه برخي از قدرت‌هاي سياسي جهان و معيارهاي دوگانه‌شان (double standard) در مورد مباحثي نظير حقوق بشر و … بود؛ چنان كه در برخي از مصاحبه‌ها و نوشته‌هايم به اين مهم پرداخته‌ام.


یادداشت عظیم محمودآبادی که با عنوان «جلال، روشنفکر بی دکان» منتشر شده بود را می‌خوانید:

«دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشن‌نگری». ایمانوئل کانت (۱)

شاید کمتر کسی باشد که تردید کند در اینکه روشنفکری ما دست‌کم نسبت به دهه‌های پیش و به ویژه قبل از انقلاب تبدیل به جریانی نحیف و ضعیف شده است. اقبالی که نسبت به سخنرانی‌های شریعتی و کتاب‌های آل‌احمد می‌شد کجا و تیراژ کتاب‌هایی که امروز نام و نشان روشنفکران بر تارک‌شان می‌درخشد کجا؟ حتی در دهه‌های نخستین پس از انقلاب نیز شاهد بروز و ظهور برخی چهره‌های روشنفکری، چون دکتر عبدالکریم سروش بودیم که گرچه تاثیرشان در جامعه نسبت به سلف خود کمتر بود، اما در اصل تاثیرگذاری‌شان نمی‌توان تردید و تشکیک کرد.

روشنفکرانی مشهور و محبوب، اما بی‌اثر
حال، اما با جریانی از روشنفکری مواجه هستیم که چهره‌های آن هر چند به غایت مشهور و حتی محبوب هستند، اما این مشهوریت و محبوبیت فاقد کمترین اثرگذاری جدی در صحنه واقعی جامعه است. واقعیت این است که این نوع از شهرت و محبوبیت که در شماری از چهره‌های امروز جریان روشنفکری می‌بینیم بیشتر از جنس شهرت و محبوبیت سلبریتی‌هاست که حداکثر نقش زینت‌المجالس را ایفا می‌کنند. چهره‌هایی که بیشتر از آنکه به کار «روشن‌نگری» جامعه بیایند، با حضورشان به گرم کردن محافل، مراسم، جشن تولدها، تشییع جنازه‌ها، به صف ایستادن روی سن‌ها برای اهدای جایزه‌ها و… می‌پردازند. البته در خلال این مهمانی‌ها و جشن‌ها و عزاها، سخنرانی‌هایی را هم انجام می‌دهند و به بحث در مورد فلسفه، اخلاق، دین، روان‌شناسی، سیاست و… می‌پردازند.

چرا روشنفکری ما اثرگذاری خود را از دست داده است؟
اما چرا روشنفکری ما به اینجا رسید؟ چه شد که از یک نیروی مهم فکری – اجتماعی تبدیل به عناصری مشهور، اما ناکارآمد شد؟ نیرو‌هایی که نه قادر به نقشی تعیین‌کننده در تحولات سیاسی – اجتماعی هستند و نه به لحاظ فکری توانسته‌اند گره‌ای از کار فروبسته جامعه بگشایند؟

این در حالی است که به لحاظ حجم و تنوع موضوعات، احتمالا می‌توانیم روشنفکری امروزمان را بسیار پرکارتر از گذشته بدانیم. در میان این جریان می‌توان چهره‌هایی را یافت که به کمتر حوزه‌ای از حوزه‌های فکری، فلسفی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، روان‌شناختی، هنری، زیبایی شناختی و… ورود نکرده‌اند، اما با این وجود شاهد عقیم بودن جریان روشنفکری دست‌کم در مقایسه با زایش‌های این جریان در دهه‌های گذشته هستیم.

اما اگر بخواهیم جوابی برای این پرسش مهم پیدا کنیم – که چرا روشنفکری امروز ما به جریانی تقریبا بلااثر تبدیل شده است؟ – باید آن را در نیرو و توان این جریان برای نقش اصلی‌اش یعنی هدایتگری جامعه یا همان «روشن‌نگری» بجوییم.

نقشی که شاید بتوان گفت: دیری است از دست این جریان خارج شده و گویی به جای هدایتگری بیشتر درصدد دنباله‌روی از امواج اجتماعی است.

افکاری که در خدمت شهرت گرفته می‌شوند
این در حالی است که در مورد روشنفکرانی نظیر شریعتی و آل‌احمد عکس آن را شاهدیم. این کتاب‌های آل احمد و سخنرانی‌های شریعتی بود که تکلیف بدنه اجتماعی آن‌ها را در نوسانات سیاسی و اجتماعی معلوم می‌کرد.

آن‌ها اگر شهرتی داشتند جز این نبود که در خدمت افکارشان قرار گیرد. اما در مورد بسیاری از چهره‌های روشنفکری امروزمان می‌توان به راحتی ادعا کرد که این افکار آنهاست که در خدمت شهرت‌شان قرار گرفته است و نه بالعکس.

روشنفکری ما عوام‌زده است
شهرت‌طلبی نیز از مهم‌ترین آفات کار فکری است که می‌تواند جریانی را از پیش‌رو بودن و نقش هدایتگری به پس‌رو شدن و جریانی دنباله‌رو تبدیل کند.

از دست دادن نقش هدایتگری جامعه که زمانی دامن روحانیت را گرفت – تا جایی که مرحوم استاد مرتضی مطهری را با همان صراحت لهجه‌ای که در او می‌شناسیم- به تذکار وا داشت و گفت: «روحانیت ما عوام‌زده است.» امروز نیز بلای جان جریان روشنفکری‌مان شده است. به‌طوری که بر همان سیاق می‌توان گفت: روشنفکری ما نیز عوام‌زده است!

اما اینکه چرا روشنفکری امروز ما از امکان هدایت جامعه و «روشن‌نگری» برخوردار نیست، شاید جز این دلیل نباشد که از تولید فکر محروم و خود تبدیل به مصرف‌کننده افکار دیگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است. روشنفکری ما بلوغ خود را از دست داده؛ او این متاع ارزشمند را به بهای ناچیز آسودگی فروخته است. این جریان، سال‌هاست شهامت مواجه شدن با مد‌های فکری را ندارد و همان را می‌گوید که سلیقه زمانه اقتضایش را دارد و همان‌طور مسائل را می‌بیند که عوام‌الناس می‌بینند و در تریبون‌هایش در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی همان سخنان را می‌گوید که مخاطبانش می‌پسندد. البته آن‌ها از امکان عقلانی و به اصطلاح «rationality» کردن آن گفته‌ها برخوردارند و این هنر را به هنرمندانه‌ترین شکلش به کار می‌بندند و برای مخاطبان خود این تصور – و‌ای بسا توهم – را به وجود می‌آورند که کسب آگاهی کرده‌اند. این همان آگاهی کاذب یا شبه آگاهی است که در روند رشد جامعه تاثیر معکوس دارد؛ آگاهی کاذب به جای پیشرفت، پسرفت و به جای اعتلا، انحطاط را برای جامعه رقم می‌زند. تاثیر مخرب‌تر آگاهی کاذب این است که جامعه هدف روشنفکری، خود را محتاج آگاهی نمی‌داند، چراکه به اندازه کافی از آگاه بودن خود مطمئن است و تکلیف همه چیز برایش روشن است. بنابراین مترصد فرصتی است که عرصه عمل برایش گشایش یابد. اگر این عرصه برایش باز شد که نقش خود را ایفا خواهد کرد. در غیر این صورت به مبل خود تکیه می‌زند و پایش را روی پایش می‌اندازد و با نگاهی عاقل اندر سفیه به تماشای اوضاع می‌نشیند و رنجی که از مرارت جامعه می‌برد را با فوت کردن شمع تولدی یا خوردن شیرینی انتشار کتابی دفع می‌کند!

اگر این زینت المجالس شدن‌ها و فراغت یافتن‌ها برای رفتن به جشن‌های تولد و مهمانی‌های روشنفکری و … نشانه نابالغی این جریان نیست پس نشانه چیست؟ اوضاع و احوال چهره‌های روشنفکری امروز را با شریعتی مقایسه کنید که حتی وقتی از قلم یا بیانش تعریف و تمجید می‌شنید چهره در هم می‌کشید و آن را دون شأن خود می‌دانست. شأنی که رسالتی برای خود قائل بود و آمده بود تا کاری کند.

مساله کم‌سوادی آل‌احمد و شریعتی
در نقد آل‌احمد و شریعتی در طول دهه‌های گذشته کم گفته و نوشته نشده است. از قضا به «کم‌سوادی» و «بی‌مایه‌گی» شان هم خرده گرفته‌اند. شاید هم حق با همان منتقدان باشد. شریعتی و آل‌احمد مثل آن‌ها ذهن‌شان آنقدر از سخن فلان فیلسوف انگلیسی و فلان روان‌پزشک امریکایی و… پر نبود که از ضرورت «بازگشت به خویشتن» حرف نزنند. روشنفکری برای آنها، کسب و کاری نشده بود که چشم‌شان را روی نقاط ضعف این جریان در تاریخ معاصرمان ببندند و از «خدمت و خیانت» شان چیزی نگویند.

آری شریعتی و آل‌احمد آنقدر «باسواد» نبودند که در نوشته‌ها و سخنرانی‌های‌شان، «استناد» را بر جای «استدلال» بنشانند.

در یک کلام شریعتی و آل‌احمد همان روشنفکرانی بودند که به تعبیر دقیق کانت «دلیری» و شهامت داشتند.

اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سیاسی که این جهاد اصغر آن‌ها بود، بلکه جهاد اکبرشان همانا درافتادن با مد‌های فکری زمان بود که در نقدش به لکنت نمی‌افتادند و ابایی نداشتند از اینکه یافته‌های خود را با شفافیت تمام به مخاطبان‌شان منتقل کنند؛ «بازگشته از جهاد اصغریم / با نبی اندر جهاد اکبریم» (۲)

ام‌الرذایل جریان روشنفکری
بر همین اساس بود که شریعتی بر دموکراسی متعهد تاکید می‌کرد و دموکراسی غربی را «دموکراسی راس‌ها و نه دموکراسی رای‌ها» می‌دانست. آل‌احمد نیز بر خطر ترویج دموکراسی غربی و نسبت آن با استعمار هشدار و جریان روشنفکری را به این خطر بزرگ تا حدودی مبتلا می‌دانست؛ «روشنفکر در حوزه دموکراسی‌های به اصطلاح غربی (اروپایی و امریکایی) که چه بخواهد و چه نخواهد بر محمل استعمار می‌راند و گرچه وجدان ناآرام تمدن غرب هم باشد باز از معامله استعمار بهره می‌برد.» (۳)

این «بهره» مندی به تعبیر جلال و در حد فروتر آن یعنی «آسودگی» به تعبیر کانت همان علت‌العلل اختگی و ام‌الرذائل جریان روشنفکری ماست.

جریانی که نمی‌تواند مولد باشد؛ چراکه مقهور اندیشه‌های روز و مرعوب اسم‌های بزرگ است. از سوی دیگر امروز روشنفکران ما گویی تبدیل به یک صنف و طبقه شده‌اند که بر آن منافعی مترتب است. صنفی شدن جریان روشنفکری، چابکی و حریت را از آنان ستانده است؛ مصالح صنفی از سویی و مرعوب و مقهور شدن مد‌های فکری روز از سویی دیگر چنان آن‌ها را به غل و زنجیر کشیده است که گویی هرگز نمی‌توانند پای‌شان را از این دایره تنگ بیرون گذارند.

افضل‌الفضایل آل‌احمد و شریعتی
اما وقتی برمی‌گردیم و به عقب نگاه می‌کنیم، شریعتی و آل‌احمد را می‌بینیم که اساسا روشنفکری‌شان از گونه‌ای دیگر بود؛ درافتادن با رژیم پهلوی که مشروعیت خود را نه از مردم ایران بلکه از رضایت و حمایت قدرت‌های بزرگ جهانی می‌گرفت، حتما برای آل‌احمد و شریعتی فضیلت است. اما افضل‌الفضایل آن‌ها شهامتی است که در رودررویی با مد‌های فکری زمانه و به تعبیر جلال «بازی»‌های دوران خود داشتند.

چنانکه مرحوم آل‌احمد – که این یادداشت به مناسبت نودوششمین سالروز تولدش نگاشته شد- با انتقاد از رویه سلف خود (روشنفکران قبل از شهریور سال ۱۳۲۰) می‌گفت: «.. چه بازی‌ها که به راه انداخته شد. از زردشتی‌بازی بگیر تا فردوسی‌بازی و کسروی‌بازی؛ بهایی‌بازی هم که سابقه طولانی‌تر داشت. من به یکی‌یکی این بازی‌ها که هر کدام یا ادای روشنفکری بوده است یا ادای مذهب، یا جانشین قلابی این هر دو، خواهم رسید.» (۴)

آل‌احمد البته این – به تعبیر خودش – «بازی‌ها» را نتیجه دوره «کم‌خونی» و «بی‌رمقی» جریان روشنفکری ایران در سال‌های قبل از شهریور ۱۳۲۰ (دوره سلطنت رضاشاه) می‌داند. (۵)

او در تبارشناسی ضعف روشنفکری ایرانی، البته از کودتای ۱۲۹۹ هم عقب‌تر می‌رود و ریشه‌های این معضل را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار می‌جوید. جایی که به احتمال او اولین جرقه زردشتی بازی زده شد؛ «نخستین آنها، زردشتی‌بازی بود. به دنبال آنچه در حاشیه‌های پیش گذشت در سیاست ضد مذهبی حکومت وقت و به دنبال بدآموزی‌های تاریخ‌نویسان غالی دوره ناصری که اولین احساس حقارت‌کنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ و ناچار اولین جست‌وجو‌کنندگان علت عقب‌ماندگی ایران، مثلا در این بدآموزی که اعراب تمدن ایران را پامال کردند یا مغول و دیگر اباطیل … در دوره بیست ساله [۲۰ سال قبل از شهریور ۱۳۲۰ و دوران حکومت رضاشاه]از نو سر و کله «فروهر» بر در و دیوار‌ها پیدا می‌شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده‌ایم.» (۶)

آل‌احمد بازی دوم را «فردوسی»‌بازی می‌دانست؛ «به چه خون دل‌ها از پدر‌ها پول می‌گرفتیم و بلیت می‌خریدیم برای کمک به ساختمان مقبره آن بزرگوار که حتی دخترش غم آن را نخورده بود….» او البته جانب انصاف را فرو نمی‌گذارد و جرعه صحبت را به حرمت می‌نوشد و بر اینکه قصد اسائه ادب به ساحت حکیم طوس ندارد، تاکید می‌ورزد؛ «و من اگر این داستان را فردوسی‌بازی می‌گویم هرگز به قصد هتاکی نیست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعری، چون فردوسی. فردوسی را منِ فارسی‌زبان برای ابد در شاهنامه حی و حاضر دارد و در دهان گرم نقال‌ها و این نه محتاج گور است و نه نیازمند کلیددار و زیارتنامه‌خوان و متولی.»

آل‌احمد بازی سوم را «کسروی‌بازی» می‌دانست؛ «حالا که بهایی‌ها فرقه‌ای شده‌اند دربسته و از شور افتاده و سر به پیله خود فرو کرده و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست چرا یک فرقه تازه درست نکنیم؟ این است که از وجود یک مورخ دانشمند و محقق کنجکاو، یک پیغمبر دروغی می‌سازند، اباطیل باف و آیه نازل کن؛ تا فورا در شرب‌الیهود پس از شهریور ۲۰ در حضور قاضی دادگستری ترور بشود و ما اکنون در حسرت بمانیم که تنها تاریخ‌نویس صالح زمانه، پیش از اینکه کارش را تمام کند، تمام شده است». (۷)

توجه به این نکته ضروری است که آنچه هدف این نوشته است نه لزوما مدلولات اصلی سخن آل‌احمد بلکه نحوه مواجهه دلیرانه او با جو زمانه و اتمسفر حاکم بر فضای روشنفکری آن دوره است.

باید پرسید این صراحت بیان و جسارت قلم در نسل‌های بعدی روشنفکری ما چقدر حضور داشته است؟ بر زبان آوردن این انتقادات در دهه ۴۰ – آن هم از جانب کسی که سری در میان سر‌های روشنفکران دوران خود بوده- ساده نیست. درست مثل اینکه یکی از روشنفکران دوران ما بخواهد با مد‌های فکری امروز از قبیل: جهانی شدن، هماهنگی با دنیای پیشرفته، «لیبرال‌بازی» و «جهان وطن» اندیشی و … در بیفتد.

اما آل‌احمد و شریعتی از تبار روشنفکران بی‌دکان و دستگاه بودند و روشنفکری کسب و کارشان نبود. فروشندگی نمی‌کردند که محتاج جلب سلیقه مشتری باشند. وگرنه عافیت‌طلبی، آسودگی و زینت عروسی و عزا بودن که محتاج این همه «دلیری» نبوده و نیست.

روشن‌نگری چیست؟
به همین دلیل است که از بین این همه جریان‌های روشنفکری راهی به «روشن‌نگری» نمی‌بریم! راستی «روشن‌نگری» چیست؟ شاید تعریف و تبیین دقیق این مفهوم، عیاری برای سنجش جریان روشنفکری امروز ما باشد.

در مورد «روشن‌نگری» افراد و شخصیت‌های بزرگ و کوچکی در غرب و شرق گفته‌اند و نوشته‌اند، اما شاید هیچ تبیینی گویاتر و دقیق‌تر از چیزی نباشد که ایمانوئل کانت نوشته است. هم او که در اوان این نوشته جمله طلایی‌اش را آوردیم و اصلی‌ترین پیام روشن‌نگری را «دلیر» بودن نه در خواندن، گفتن و نوشتن که در «به کار‌گیری فهم خویشتن» می‌دانست. هم او که می‌گوید گاهی آدم‌ها کتاب می‌خوانند که فکر نکنند؛ درست مثل مسیحیانی که نزد کشیش می‌روند تا لازم نباشد خودشان را به زحمت بیندازند و وجدان‌شان را به کار گیرند؛ «دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش!» این است شعار روشن‌نگری. تن‌آسایی و ترسویی است که سبب می‌شود بخش بزرگی از آدمیان، با آنکه طبیعت آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام مقیم ایشان برکشانند. نابالغی آسودگی است. تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است، تا کشیش غمگساری هست که در حکم وجدان من است و تا پزشکی هست که می‌گوید چه باید خورد و چه نباید خورد و … دیگر چرا خود را به زحمت اندازم؟ اگر پولش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این کار ملال‌آور را برایم [و به جایم]خواهند کرد.» (۸)

این همان متاعی است که شریعتی و آل‌احمد داشتند، اما غالب روشنفکران امروزی ما از آن محروم‌اند. البته به جایش چیز‌های دیگری دارند که در صدر آن‌ها همان «آسودگی» است. آسودگی از دغدغه‌هایی که می‌توانست خواب را بر شریعتی و آل‌احمد حرام کند چه برسد به اینکه آن‌ها را به جشن‌های تولد و رونمایی از کتاب و… سرگرم کند.

اگر جریان امروز روشنفکری ما به رغم اینکه ده‌ها تریبون دارد – از کتاب و سخنرانی گرفته تا مطبوعات و انواع شکبه‌های اجتماعی – مجازی و …، اما تاثیر‌گذاری چندانی ندارد، دلیل آن را نباید در بسته بودن فضای جامعه و سخت‌گیری‌های سیاسی دانست که این‌ها آدرس غلط دادن است، بلکه این بی‌رمقی را باید در بی‌حرفی آن‌ها جست. بی‌حرفی در عین پرگویی؟! چهره‌هایی که تعداد فایل‌های سخنرانی‌های شان از شبکه‌های مجازی سریز شده و دیری است که عکس و اسم‌شان زینت‌بخش همیشگی مطبوعات است و کمتر حوزه‌ای وجود دارد که به آن‌ها سرکی نکشیده باشند، اما با این وجود نه تنها نمی‌توانند قدمی رو به جلو بردارند، بلکه مدت‌هاست از ذخیره‌های پیشین خود ارتزاق می‌کنند و به اصطلاح از جیب می‌خورند.

البته این چهره‌های روشنفکری ما به هیچ‌وجه بازار مخاطبان‌شان کم‌رمق و بی‌رونق نیست و تعداد «ممبر» کانال‌های منتسب به ایشان گوش فلک را کر و چشم حسود را کور می‌کند. در واقع این چهره‌ها و مخاطبان امروزین‌شان کارکردی برابر برای هم پیدا کرده‌اند. آن‌ها چیز‌هایی می‌گویند که مخاطبان‌شان می‌پسندند و شنیدنش را خوش می‌دارند و نوعی آسودگی را برای‌شان فراهم می‌کنند که از رنج تامل و تفکر معاف شوند. حرف‌های دهان پرکن یاد می‌گیرند و خود را سالک طریق «عقلانیت و معنویت» می‌یابند و از خوان «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» متنعم می‌شوند. از سوی دیگر آن چهره‌ها هم به برکت گفتن و تکرار همان نکته‌ها، روز به روز بر شمار مخاطبان و «ممبر» های‌شان می‌افزایند و درخواست‌ها و تقاضا‌ها برای حضور در این مهمانی، آن جشن تولد، رونمایی از این کتاب و شرکت در آن تور بازدید از قونیه و … بیشتر و بیشتر می‌شود.

وضعیتی که ظاهرا همه از آن راضی هستند؛ هم گویندگان و هم شنوندگان. هم مهمانان و هم میزبانان. هم هدیه بگیران و هم اهداکنندگان. هم ناظران و هم ناشران و هم حاکمان و هم محکومان. همه چیز در این معرکه بجاست؛ کتاب و کیک و کادو و شمع و شاهد و شوق و شعر و شور – و ان‌شاء‌الله شعور- جمله مهیاست.

اما آنچه یافت می‌نشود همان «روشن‌نگری» است که بازارش در این روزگار بس کساد است؛ نه گویندگان انگیزه گفتنش و نه شنوندگان حوصله شنیدنش را دارند.

این وضعیت آنقدر طبیعی شده است که وقتی یکی از روشنفکران – استثنائا- «روشن‌نگر» برجسته (دکتر عبدالکریم سروش)، «دلیری» می‌کند و بر اساس تشخیص خود و با به کارگیری «فهم خویش» در پاسخ به سوالی سیاسی، با «روشن‌نگری» رایی صادر می‌کند که موافق طبع مخاطبان جریان روشنفکری نمی‌افتد، بر او می‌شورند که چرا چنین گفته‌ای و آنچه ما می‌پسندیم را نگفته‌ای؟ البته آن هجمه جاهلانه نتوانست سروش را به عقب براند و تسلیم منویات خود کند، بلکه او با بیان بلیغ‌تر و استدلالاتی محکم‌تر بار دیگر ادعای خود را تکرار و بر خالی بودن دست مخالفانش از دلیل اصرار کرد و تسلیم این صحنه‌گردانی خطرناک جهال نشد.

این نمونه می‌تواند تبیین‌کننده تمهیدها، تمجید‌ها و تشویق‌های سایر چهره‌های روشنفکری ما باشد.

بنابراین اگر روزی شهید مرتضی مطهری در مورد «مشکلات اساسی در سازمان روحانیت» گفت و عبدالکریم سروش «حریت و روحانیت» را نوشت امروز باید کسی دست به قلم ببرد و در مورد حریت روشنفکری و مشکلات اساسی در صنف روشنفکران بگوید و سوالی را بپرسد که آل‌احمد حدود ۵۰ سال پیش پرسیده بود؛ «اکنون باید دید که روشنفکر ایرانی کجاست؟» (۹)

منابع
۱- ایمانوئل کانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از کتاب «روشن‌نگری چیست، روشن‌یابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرین‌پور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم ۱۳۹۴، صص ۳۳ و ۳۴.

۲- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۷۶.

۳- در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل‌احمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص. ۱۰۶.

۴- همان، ص. ۱۵۳.

۵- همان، ص. ۱۵۳.

۶- همان، ص. ۱۵۴.

۷- همان، ص. ۱۵۷.

۸- ایمانوئل کانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟»، به نقل از کتاب «روشن‌نگری چیست، روشن‌یابی چیست؟»، ارهارد بار، ترجمه سیروس آرین‌پور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم، ۱۳۹۴، صص ۳۳ و ۳۴.

۹- در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل‌احمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص. ۱۰۳.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا