روزهای پایانی مصدق چگونه گذشت؟
روزنامه شرق نوشت: در طول تاریخ مشروطیت ایران این اولین بار است که یک نخستوزیر قانونی مملکت را به حبس و بند میکشند و روی کرسی اتهام مینشانند… به من گناهان زیادی نسبت دادهاند ولی من خودم میدانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم تمایلات خارجیان نشده و دست آنان را از منابع ثروت ملی کوتاه کردهام… مردم این مملکت میدانند که وضع من در بسیاری جهات با وضع مارشال پتن فرانسوی بیشباهت نیست و من هم سالخورده و به وطن خود خدمتی کردهام.
«من هم مثل او در اواخر عمر به روی کرسی اتهام نشستهام و شاید مثل او محکوم شوم ولی همه نمیدانند بین من و او یک تفاوت آشکار است. پتن به جرم همکاری با دشمن ملت فرانسه به دست ملت فرانسه محاکمه شد و من به گناه مبارزه با دشمن ملیت ایران به دست عمال بیگانگان!»
این بخشی از دفاعیات دکتر محمد مصدق در دادگاه است؛ دادگاهی که او را از نخستوزیری ایران به تبعید در احمدآباد فرستاد. دادگاه اگرچه او را از اتهامات مهمی مانند اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد ولی به جهت تمرد از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. مصدق پس از گذراندن سه سال زندان به ملک خود در احمدآباد رفت و تا پایان زندگی یعنی تا ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ زیر نظارت شدید دولت بود.
مصدق وصیت کرده بود او را کنار کشتهشدگان ۳۰ تیر در ابنبابویه دفن کنند ولی با مخالفت شاه چنین نشد و او در یکی از اتاقهای خانهاش در قلعه احمدآباد در روستای احمدآباد به خاک سپرده شد. دکتر یدالله سحابی پیکر او را غسل داد، سپس نماز میت محمد مصدق را آیتالله سیدرضا زنجانی اقامه کرد. به این ترتیب از دفن او در قبرستان ابنبابویه جلوگیری شد.
محمد مصدق در روزهای آخر عمر خود درباره حوادث سال ۳۲ گفته بود: «کمونیسم را بهانه کردهاند که نفت ما را صد سال دیگر هم غارت کنند. دادگاه نظامی من را به سه سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت، به جای این که آزاد شوم، به احمدآباد تبعید شدم و عدهای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده، مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم. در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.»
دکتر مصدق در اواخر عمر خود حتی اجازه نداد که برای معالجهاش به خارج از کشور برده شود. دکتر اسماعیل یزدی از پزشکان معالج مصدق در خاطرهای درباره روزهای آخر عمر او نقل کرده است: «راه حل من این بود که دکتر مصدق تحت نظر باشد، چون پیشرفت سرطان کند بود و بهتر از رادیوتراپی بود. سقف دهانشان قبل از رادیوتراپی کمی متورم شده بود و برآمدگی کوچکی حس میکرد اما بعد از آن کاملا زخم شد. رادیوتراپی آن موقع نشت طرفی داشت و امکان هدفقراردادن کلونیهای محدود سرطانی نبود. برای افرادی که زخم معده داشتند، این نوع درمان را تجویز نمیکردند، چون ریسک بود و امکان این که زخم باز شود و خونریزی کند وجود داشت که در مورد دکتر مصدق هم این اتفاق افتاد. البته همه چیز را در پزشکی نمیتوان قطعی تلقی کرد… من از دکتر غلامحسین مصدق سؤال کردم شنیدهام که شاه برای اعزام دکتر مصدق به خارج موافقت کرده است، این موضوع را با آقا مطرح کردهاید؟ گفت: بله با این که امکان بردن و بستریکردن ایشان در بیمارستانهای سوئیس بهخصوص لوزان که چند دوست پزشک در آنجا دارم، به سهولت امکانپذیر است، معذلک وقتی که موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با پرخاش گفتند: چرا به خارج بروم؟ پس شماها که ادعای طبابت میکنید و در خارج هم تحصیل کردهاید، چکارهاید؟ اگر واقعا طبیب هستید، همینجا مرا معالجه کنید. من با مردم چه فرقی دارم، مگر دیگران که بیمار میشوند برای معالجه به خارج میروند؟ حتی در مورد آوردن پزشک از خارج هم با وجودی که اجازه آن از شاه گرفته شده بود، گفتند: لعنت خدا بر من و هر کسی که در این زمان بخواهد مخارج زندگی چندین خانواده این مملکت فقیر را صرف آوردن دکتر برای معالجه من از خارج کند… تا آنجا که به خاطر دارم و اگر اشتباه نکنم، دکتر مصدق را برای رادیوتراپی به بیمارستان مهر میبردند اما با خونریزی معده مجددا در بیمارستان نجمیه بستری کردند.
همزمان زخمهای مخاط دهان و گلویش نیز تشدید شده بود. در نهایت به دلیل عود زخم معده و خونریزی شدید و عوارض دیگر در نیمههای شب ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فوت کردند. ایشان به دلیل متاستاز ضایعه سرطانی فوت نکرد، بلکه در اثر خونریزی معده و احتمالا به دلیل انتشار عفونت داخل خون درگذشت. ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بعد از شنیدن خبر درگذشت دکتر مصدق به بیمارستان نجمیه رفتم اما بسیار شلوغ بود و من را راه ندادند. به سختی به افراد اجازه میدادند داخل بیمارستان شوند. اطراف بیمارستان بسیار شلوغ بود و من بیرون بیمارستان ایستاده بودم. آنهایی که خبر را شنیده بودند به طرف بیمارستان آمدند. بعد هم او را در احمدآباد به طور امانی به خاک سپردند.»
درباره پاکدستی و قناعت مصدق هم نقل قولهای فراوانی وجود دارد. برای مثال در تمام دوران نخستوزیریاش حقوق دریافت نکرد، هزینه سفرهای کاری را هم از جیب خودش پرداخت میکرد و حتی برای ایاب و ذهاب از خودروی شخصی خود استفاده میکرد نه از خودروی مخصوص نخستوزیری. او تمام هدایا و هبههایی را که رجال و تجار و سیاستمداران برایش میفرستادند رد میکرد. آقای خازنی نقل میکند روزی دکتر مصدق مریضاحوال بود و پزشک تشخیص داد که گرمازده شده است. خازنی بعد از جستوجوی فراوان نتوانسته بود برای اتاق او کولر تهیه کند و وقتی وزیر راه مصدق با او تماس گرفته بود، از او هم سراغ کولر را گرفته بود که گفته بود در دفتر وزارت یک کولر بلااستفاده هست و همان را برای دکتر مصدق فرستادند اما مصدق به محض این که متوجه قضیه شده بود دستور داده بود فورا کولر را به وزارتخانه برگردانند و گفته بود: «من که گفته بودم نباید یک چوب کبریت وارد این خانه شود»
مریم سمیعی، نوه دکتر مصدق هم در کتاب «در خلوت مصدق» (ص ۱۷۳) این ماجرا را چنین شرح میدهد: «مصدق را عارضهای افتاد و غدهای بر صورتش هویدا شد. هنوز تصمیمی در چگونگی درمان اتخاذ نکرده بودند… غلامحسینخان [پسر مصدق] بدون آن که از او پرسد، خود توسط پرفسور یحیی عدل از شاه تقاضا کرد که اجازه دهد او را روانه دیار فرنگ کند. شاه نپذیرفت و پیام داد میتوانند برای شفایش از هر پزشک متخصصی که مایل باشند دعوت به ایران کنند. هنگامی که پسر کلام شاه را به پدر بازگو نمود، مصدق سخت برآشفت و به پسرش پرخاش کرد و گفت که به تو گفت من قصد سفر به فرنگ را دارم؟ غلط کردی سرخود از شاه اجازه گرفتی، اصلا نیازی به متخصص از فرنگ نیست که شاه اجازه بدهد یا ندهد. ابدا لازم نیست کسی از خارج بیاورید و من هم پایم را از این مملکت بیرون نخواهم گذاشت.»
دکتر مصدق با چنین روحیات وطندوستانهای در ۱۴ اسفند درگذشت. پس از درگذشت مصدق، حکومت پهلوی برگزاری مراسم بزرگداشت برای او را ممنوع اعلام کرد تا آن که انقلاب اسلامی در سال ۵۷ به پیروزی رسید و در تاریخ ۱۵ اسفند ۵۷ یکی از بزرگترین گردهماییهای سیاسی در سالروز درگذشت رهبر نهضت ملی نفت بر مزار او در احمدآباد برگزار شد. در این مراسم که آیتالله طالقانی سخنران آن بود، به نوشته روزنامه اطلاعات یک میلیون نفر به احمدآباد رفتند. اطلاعات در شماره همان روز در توصیف این مراسم نوشت: «امروز ایران پس از دوازده سال خون دل خوردن و خاموشی به خاطر عجز از برپایی مراسم تجلیل از شادروان دکتر محمد مصدق رهبر ملی خود با شکوهی خیرهکننده یاد آن بزرگمرد تاریخ مبارزات ضد استعماری ملل شرق را گرامی داشت. مراسم تجلیل از این ابرمرد چندان باشکوه بود که بیشک پرتو پرجلالش قرون متمادی بر صفحات تاریخ جدید ایران پرتو خیرهکنندهای خواهدداشت.»
انتهای پیام
روزنامه هایی مثل شرق باید به محتوای بند دوم نقل قولی که در ابتدای این مقاله آوردن عمیقا فکر کنند و با تامل به رویه خودشون هم توجه کنند!