خرید تور تابستان

مصائب حاجی!

محمدحسین‌ کریمی‌پور در یادداشتی تلگرامی با عنوان «مصائب حاجی!» نوشت:

دیشب خواب دیدم قیامتست و نوبت حساب من رسیده. کارم را بلد بودم. گفتم:” من اهل زیارت وارث بوده ام. نباس یه فرقی با این جماعت بکنم؟” گفتند آیا دوست داری تو را با همین زیارت شریف، بسنجیم؟ گل از گلم شکفت :”اوس کریم! ناز شستت! این دنیا هم حاجیت، افتاد تو خط ویژه!”

گفتند با کدام فراز زیارت تو را بسنجیم؟ الله بختکی دستم را گذاشتم یک جای صفحه و‌خواندم: .. وَلَعَنَ اللهُ اُمَةً سَمِعت بـِذلك فَرَضِيَت به . گفتند معنایش را می فهمی؟ جواب دادم: “بعله! پیر غلام هیاتیم. البت می فهمم. اعلام برائت از اوناییه که در کربلا نبودن، اما وقتی قصه ظلم بر حسین ع رو شنفتن، قلبا راضی بودن.” پرسیدند چه تقصیر داشته اند وقتی تابع شیوخ و فقیهان و قضات بنی امیه بودند که بینشان اصحاب و‌تابعین هم بود؟ گفتم : “ اینا بهونه س ! پس حجت عقل را واس چی به آدم دادن؟ “ گفتند درست فهمیده ای. با همین قاعده تو را می سنجیم. قند توی دلم آب شد. یک عمر پامنبری گری جواب داد و‌ خوب پیششان در آمده بودم‌.عرض کردم :”سلمنا، برو ‌بریم!”

تصویر زنده ای نشان دادند. سال ۵۹ در حلقه رفقای مسجد، یکی از بچه ها مدعی بود خلخالی فلان هم محلی را بی گناه کشته و اموالش را مصادره کرده و‌ زن و‌ دوطفلش، لنگ‌نان شب اند. مقتول را نمی شناختم اما مثل همیشه حرف آخر را من زدم: “انقلاب همینه. حکم قاضی شرع، حکم خداس. حقش بوده. مام نباس پشت تیر طائفه ضدانقلاب در آیم.” برق از چشم ملک‌ محاسب جست و‌ رویش سیاه شد. نه گذاشت و نه برداشت و‌ مشارکت در قتل و غصب را پایم نوشت. آمدم کولی بازی در آورم، چنان اخم موحشی کرد که زبانم بند آمد.

تا آمدم بجنبم، کلی سند از حرکات ، اعتقادات و افاضاتم در دنیا پخش کردند. در خون و‌ مال و‌آبروی یک جماعت غالبا غریبه و‌ ندرتا آشنا گرفتار شدم. در یک خروار اعدام و‌ ترور و‌ مصادره و‌شکنجه و آزار و غارت و فساد و‌هتک آبرو‌ و‌ اکل مال غیر، پایم بند بود. از کتک خورهای اول انقلاب تا زندانیان له شده تا سبزولک های لت و‌پار فتنه ۸۸ تا یک مشت زن و‌ بچه پا پتی عرب خارجی علیه من ادعای قتل و‌ خشونت داشتند. منی که در عمرم دست روی کسی بلند نکرده بودم! افاضاتم در باب سیاست بلاد ، کاسبی آن ستاد ، انحصار این نهاد و سهم از ما بهتران از بودجه بیت المال، دودمانم را بباد داد. فقر و بیکاری و ورشکستگی و فحشاء و بدبختی یک کرور آدم را انداختند گردنم.

یک سهمی از ترور و انفجار در اقصی نقاط عالم نصیب منی شد که در عمرم یک ترقه هم در نکرده ام. البت یک چیزهایی مثل دوسیه اسدالله شریک و باجناقم رو شد که جای ناله نداشت. وقتی سکته زد و‌ ششدانگ حجره ‌را برای من گذاشت، یک‌باباکرم سیری رفته بودم که فیلمش را آنجا پخش کردند و ما این یک فقره را جبرا گردن گرفتیم.

باید اعتراض می کردم. آمدم بگویم تابع علماء اسلام‌ بوده ام ، دیدم قبلا خودم با طرح حجت عقل، این راه را بسته ام. داد زدم : “تو این والذاریاتی که نشون می دین، مخلص نه آمر بوده ام نه فاعل و نه معاون! یه کاسب متشرع با آبرو بودم. برید خر مجرمای اصلی رو بچسبین! پس کو عدالتت خدا؟ “ً مستنداتی آوردند که نشان می داد من بدان فجایع راضی بوده ، از مسبب دفاع کرده ، از ظلم تبری نجسته بل در حمایت آن سنگ تمام گذاشته و راه ظالم را صاف کرده بودم. گفتم :” یعنی کل مصائب دنیا روی کاکل مخلص بوده؟” ًوجوه آمران و‌فاعلان را آوردند. مجانی در دنیا سنگشان را به سینه زده بودم. جای آن بود آنجا جبران کنند. اما گفتند بدون همراهی امثال من، کارشان پیش نمی رفته. مفت و‌مسلم، پاسوز این چشم سفیدها شده بودم.

نسخه ام را با همان یک قلم قاعده “ظلم را شنید و بدان راضی شد” پیچیدند، رفت پی کارش. یقه ام‌ را گرفتند و‌ کشان کشان بسوی آتش می بردند که صدای آشنایی از قعر جهنم بلند شد: “مرد! پا شو. وقت نماز گذشت. نون هم نداریم. بگیر.”

آقای مسجد می گوید خواب فدوی، اضغاث الاحلام و‌ وساوس الشیطان بوده. می گوید رمز نجات قیامت، تمسک به ولایتست و‌ کسی باید بترسد که ذوب در ولایت نباشد.

آقام‌که شما باشی، غریبه که نیستی، کفاره مفصلم دادم‌، دلم اما آروم ‌نمی گیره. انگاری تو خیکم رخت میشورن. شوما که اهل کمالاتی، چی می گی؟ ها؟

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا