بیست نکته کمتر شنیدهشده درباره نجف دریابندری
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «دربارۀ زندگی پربار نجف دریابندری نویسنده و مترجم خوشذوق و نامدار ایرانی، این «مصداق راستین روشنفکر ایرانی» – تعبیری از دکتر شفیعی کدکنی – و «آن استادِ خودکِشته و خود دِرَویده و کباب از رانِ خود خورده» در بیان دکتر محمدعلی موحد (با الهام از نظامی) ۲۰ نکته میآورم. انگار که مراسمی به یاد او در فضای مجازی برپا کردهایم؛ حال که کرونا نمیگذارد از بزرگان و رفتگان خود در فضای واقعی یاد کنیم:
۱. حزب توده
تا نام این حزب میآید غالبا به یاد ارتباط با اتحاد شوروی و اعترافات رهبران آن پس از انقلاب یا رفتارشان در مقابل دکتر مصدق و اصطلاح یا اتهام «توده نفتی» میافتیم اما نباید فراموش کرد که این حزب در مقطعی پایگاه روشنفکرانی بوده که با نگاه فرهنگی و آرمانخواهانه سراغ آن رفتند و البته در این ایستگاه توقف نکردند و راه خود را پیمودند. نامهایی چون نیما یوشیج، عبدالحسین نوشین، جلال آل احمد، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و همین نجف دریابندری در این شمارند. منتها هر که فاصله گرفت، خود را بالا کشید و هر که ماند و به نگاه حزبی محدود و محصور شد فرو رفت و این قاعده البته استثنایی هم دارد و آن همانا هوشنگ ابتهاج یا سایه است که تودهای ماند. نجف اما از زندان که آزاد شد روح خود را هم آزاد کرد.
با این حال باید گفت اگر سر و کار اینان با تشکل و تفکر سامان یافته در حزب توده نیفتاده بود، آنی نمیشدند که شدند و بحث ایدئولوژی هم نبود. کار اجتماعی و نگاه متفاوت بود. کمترین تأثیر این بود که آدمهای منضبط و بسیار پرکار و کوشایی شدند.
۲. حکم اعدام
حکم اولیه نجف دریابندری پس از بازداشت سال ۱۳۳۳ اعدام بوده است. بعد اما این حکم به حبس ابد و سپس ۱۵ سال تقلیل یافت و پس از ۴ سال آزاد شد. این در حالی است که رفیق شفیق او – مرتضی کیوان – را همان سال ۱۳۳۳ اعدام کردند.
مخالفان حکم اعدام (بحث قصاص نفس، جُدا) میتوانند به همین فقره استناد کنند که اگر نجف دریابندری سال ۱۳۳۳ اعدام شده بود ۶۵ سال بعد از آن چگونه این همه تولید و فعالیت فرهنگی صورت میپذیرفت؟ حال آن که در ۶۵ سالی که پس از آن زیست، سیب زندگی او صدها چرخ خورد و از جمله این که رییس دادگاه صادرکننده حکم اعدام افسران حزب توده در فروردین ۵۸ اعدام شد.
دریابندری از حزب توده دور شد و ۱۷ سال با مؤسسه فرانکلین همکاری کرد که درست نقطه مقابل عقاید چپ فعالیت میکرد و سرانجام مترجم «تاریخ فلسفۀ غرب» برتراند راسل با مخاطب خاص، دو جلد کتاب مستطاب آشپزی را هم با مخاطب عام نوشت.
۳. مرتضی کیوان
الگوی زیست انسانی و اخلاقی و مهربانی «عمو نجف» – لقبی که شاملو برای او ساخته بود – بیتردید مرتضی کیوان بوده است. تا جایی که خانم فهیمه راستکار (همسر دریابندری) گفته بود بعد از ۵۰ یا ۶۰ سال هنوز هم نام تا مرتضی کیوان میآید، چشمهای او خیس اشک میشود. احمد شاملو هم یکی از اشعار جاودانۀ خود را به یاد کیوان سروده است. مرتضی کیوان، نظامی نبود اما همراه افسران حزب توده در دادگاه نظامی محاکمه و در مهر ۳۳ اعدام شد.
نجف دریابندری در کتاب «یک گفتوگو» که گفتوگوی مفصل و بسیار خواندنی اوست با ناصر حریری و نشر کارنامه آن را منتشر کرده، به زیباترین و احساسیترین شکل ممکن دربارۀ مرتضی کیوان سخن گفته است.
۴. همسر همراه
ازدواج اول دریابندری با این که دو فرزند از آن داشت، نپایید و با ازدواج دوم با فهیمه راستکار که خود اهل هنر و سینما بود به ساحل آرامش رسید و توانست باقی عمر را یک سر صرف نوشتن و خواندن کند. نقش زنانی از این دست را نمیتوان فراموش کرد. زنانی که میدانند همسر آنان نمیتواند تنها در خدمت خانواده باشد و مأموریتی اجتماعی هم دارد و بیهوده نیست که احمد شاملو آیدا را «پرستار» میخواند؛ به دو معنی شاید. هم برای ابراز عشقی در حد پرستش و هم توصیف زنی که او را تر و خشک میکرد و از مُغاک به درآورده بود.
۵. زبان فارسی
دریابندری مترجم بود و از انگلیسی به پارسی برمیگرداند اما نه آن که تنها انگلیسی بداند که فارسی را بسیار نیکو میدانست. زبانی روان و زیبا و خلاقانه داشت و به ترجمه بیدخل و تصرف، رنگ تألیف میزد و در واقع بازآفرینی میکرد و به همین خاطر خواننده لذت میبرد.
بدون تردید یکی از دلایل کتاب ناخوانی در دهههای اخیر وفور مترجمان بیگانه با زبان فارسی است که با ظرایف زبان مقصد نآشنایند و با سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی دمخور نیستند و شگفتا که حاضر نیستند نقص و ضعف خود را به یاری ویراستاری دانا بپوشانند و بر فارسیندانی و پرتنویسیشان اصرار دارند.
شدت علاقۀ دریابندری به زبان پارسی چنان بود که چون نثر «بوف کور» صادق هدایت را نمیپسندید، آن را اثری منحط میدانست. آری، فارسی را باید درست نوشت و او درست مینوشت و بر این گمانم که این بلا به جان برخی روزنامهنگاران ما هم افتاده و ناتوانی خود را از درست و به زبان معیار نوشتن اینگونه توجیه میکنند که در عصر کامپیوتر و فضای مجازی دنیا تغییر کرده است!
حال آن که اتفاقا نجف دریابندری در زمرۀ نخستین نویسندگان و مترجمان ایرانی بود که از کامپیوتر استفاده کرد. کامپیوتری که از نیویورک خریده بود. اما قرار نیست فناوری جای رواننویسی را بگیرد. موبایل و کامپیوتر ابزارند و جای قلم و دفتر را میگیرند نه جای سواد و دانش را.
۶. خودآموختگی
دریابندری دانشگاه نرفته و حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. حس میکرد مدرسه وقت او را تلف میکند و از این نظر مانند شاملو بود. اما مگر مترجم بزرگ دیگر – محمد قاضی – دانشآموختۀ دانشگاه بود؟ رضا سیدحسینی و مصطفی رحیمی هم اگر چه دانشگاه رفته بودند اما یکی در رشتۀ فنی و دیگری در حقوق قضا درس خوانده بود. عجبا از این سیستم آموزشی که هر که از آن بیرون رفته یا رشتۀ دانشگاهی را ادامه نداده، شکوفاتر شده است!
۷. ماندن و نرفتن
او میتوانست مانند برخی همحزبیهای سابق رهسپار آلمان شرقی شود اما نرفت و ماند. بعد از انقلاب هم ماند. عمو نجف نیز مصداقی از این سخن رفیق خود شاملو بود که: «چراغم در این خانه میسوزد، آبم از این کوزه ایاز میخورد.»
۸. طنزپردازی
بزرگان فرهنگ و ادب ما نگاهی طنزپردازانه به زندگی داشتهاند. در کار بسیار جدی بودهاند اما خود زندگی را جدی نمیگرفتهاند. نجف هم اگر میخواست تلخ زندگی کند ۹۰ سال دوام نمیآورد و با این که دوست مهدی اخوان ثالث بود، بر او نقد داشت که چرا تا مرز افسردگی رفته است. بارها گفته بود نقشۀ از پیش طراحیشدهای برای زندگی ندارد و زیبایی زندگی در سیال بودن آن است. وقتی هدف خاصی را تعیین میکنی و به آن نمیرسی، افسرده میشوی اما هنگامی که در زندگی شناوریم هیچ اتفاقی را شگفتآور نمیدانیم. چه زندان باشد چه منصبی گرفتن. چه ازدواج چه طلاق. چه شهرت چه خانهنشینی.
۹. معادلسازی
دریابندری به برابرسازی پارسی بسیار بها میداد و منتظر فرهنگستان نمینشست و خود میساخت. قبل از آن که واژۀ «ساز و کار» در مقابل «مکانیسم» ساخته شود او در نوشتههای خود «ساختکار» را به کار میبرد. یا «شفیرگی» به جای «لاروی». البته در شگفتم که چرا به جای «آشپزی» از واژۀ «خورشگری» که بارها در شاهنامه آمده، بهره نبرده است. [فردوسی هزار سال پیش واژۀ «خورشخانه» را به کار میبرد و ما امروز میگوییم رستوران!]
۱۰. روح زندگی
دریابندری شاعر نبود اما شاعرانه زیست و شاعرانه مینوشت زیرا به دنبال روح زندگی بود. اگر اخوان ثالث از سوسیالیسم شروع کرد و به آنارشیسم رسید و بعد به ناسیونالیسم گرایش یافت و مزدک و زرتشت را درهم آمیخت و «مزدشت» را ابداع کرد، دریابندری همواره دنبال روح زندگی بود ولو در کتاب مستطاب آشپزی باشد و دنبال نقش ایرانی بود و گفت هر مکتب آشپزی رنگی دارد و رنگ آشپزی ایرانی زرد و نارنجی است.
۱۱. منتظر نماندن
نویسنده نباید منتظر بماند و خود باید دست به کار شود. کتاب مستطاب آشپزی دریابندری یک نمونۀ اعلا برای این توصیف است. هم از شر سانسور رها شد و هم کتاب به فروش بسیار خوب در حد چاپهای متعدد دست یافت و یک منبع مالی برای گذران بهتر زندگی شد و هم به خانههای ایرانیان بیشتری راه پیدا کرد. نویسنده حرفهای راه خود را پیدا میکند. نوشتن نشد ترجمه، بزرگسال نشد کودکان، فلسفه نشد آشپزی!
۱۲. انتخابهای درست
مترجمان خوب هر کتابی را دست نمیگیرند. یا ذائقه مخاطب را میشناسند یا او را هدایت میکنند. در نسل بعد او بیژن اشتری سراغ چهرههای مشهور چپ رفته و ذائقه مخاطبان را میشناسد. نام نجف دریابندری روی کتاب کافی است تا اطمینان کنیم بیدلیل این کتاب را ترجمه نکرده است.
۱۳. روشنفکر ایرانی
در این سالها هر چه توانستهاند نثار روشنفکران کردهاند. انگار آدمهایی بهانهجو و تلخ و دور از خانوادهاند که دست آخر هم خودکشی میکنند و نماد روشنفکری ایرانی در ذهن خیلیها صادق هدایت است. زن نمیگیرد، از وطن میکوچد و دست آخر خودش را میکشد چون از اصلاح و تغییر در جامعه ناامید میشود.
انگار تعمدی هست که صادق هدایت به عنوان یگانه نماد معرفی شود و تازه به جای ۵۰ سال زندگی او و آثاری با شهرت جهانی تنها بر نوع مرگ او انگشت میگذارند؛ در حالی که مثلا دربارۀ ارنست همینگوی از کتابهای او گفته میشود نه خودکشی او و در سراسر جهان کم نیستند چهرههای مشهوری که با مرگ خودخواسته از دنیا رفتهاند.
نجف دریابندری اما در همین خاک مُرد. شاد و سرخوش. اگر همسرش کنار او نبود، به خاطر این بود که او زودتر رفته بود. به جای مرثیه سوگ، کتاب آشپزی نوشت و در آن از رنگ غذای ایرانی گفت که زرد و نارنجی است و از طعم آن و کوشید مردمان مرکز ایران را با ماهیهای شمال و جنوب آشتی دهد.
یا پای شاملو را از زانو بریدند اما زانوی نداشته را از سر غم بغل نگرفت. بلکه در همان حال هم ترجمه «دُن آرام» را از سر گرفت. کی گفته همه مأیوساند؟ اگر بگذارند اتفاقا زندگی کردن را خیلی هم خوب بلدند؛ چندان که عشق و عاشق شدن را خوب میشناسند و محافل دوستانه گرمی دارند.
۱۴. باز هم زندگی
هر چند تفکر حاکم بر صداوسیما روشنفکران مستقل و عرفی ایران را برنمیتابد اما مانند گذشته و به روش برخی فحش نمیدهند البته بایکوت میکنند. در این فقره اما شبکۀ چهار سیما در اقدامی درخور تحسین اقدام به بازپخش آن قسمت از برنامۀ «باز هم زندگی» – ساختۀ بیژن بیرنگ و بهروز بقایی – کرد که به کتاب «مستطاب آشپزی» اختصاص داشت و نجف دریابندری و فهیمه راستکار به آن دعوت شده بودند و صحبت میکردند.
شبکه چهار البته پربیننده نیست ولی در رسانهها خبررسانی شده بود و مجال تماشای برنامه در بازپخش روز بعد هم فراهم آمد و شخصاً بسیار لذت بردم.
۱۵. سیاسیون و فرهنگ
پیامها و واکنشهای شخصیتهای فرهنگی قابل انتظار بود. اما از چهرههای سیاسی چندان احساسی ابراز نشد. از دو حال خارج نیست: یا اهل کتاب نیستند و نمیشناسند یا میشناسند و ملاحظه میکنند و در هر دو حالت پسندیده نیست.
۱۶. در حیات و نه ممات
دریابندری از این نظر بختیار بود که در حیات به قدر کافی از او تجلیل شد. مجله «بخارا» در این امر پیشگام است و صبر نمیکند تا فرد از دنیا برود و در حیات مفاخر فرهنگی در شبهای بخارا برنامهای به آنان اختصاص می دهد. مجله «کتاب هفته» هم در آذر ۹۳ ویژه نامهای برای او تدارک دید با این نگاه: چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رُخم را بوسه ده که اکنون همانیم.
عکس روی جلد شماره نوروز ۹۴ و چهرۀ سال ۹۳ ماهنامۀ «تجربه» هم نجف دریابندری بود با مطالبی خواندنی دربارۀ او خصوصا نوشتهای از فرزندش سهراب. بنا بر این در حیات هم از او فراوان یاد شد و در اقدام رسمی نیز سازمان میراث فرهنگی در سال ۱۳۹۶ نام او را به عنوان گنجینه انسانی ثبت کرد.
۱۷. جای خالی
با این همه تصور کنید تلویزیون در برنامههایی چون «دورهمی» به جای دعوت از امثال سحر قریشی که سواد عمومی ندارند یا حرفی برای گفتن ندارند و تنها به خاطر وجاهت چهره و رخسارههای زیبا یا بازی در یک سریال، مشهور شدهاند از آدمهایی مثل دریابندری دعوت میکرد. آیا مردم با اینان بیشتر آشنا نمیشدند؟
رامبد جوان البته در برخی از برنامه های «خندوانه» کوشید صاحبان فکر را دعوت کند ولی مستمر نبود.
۱۸. غلطگیران
در یکی از کانالهای تلگرامی خواندم که مترجم صاحبنامی برخی از غلطهای ترجمهای دریابندری را در گذشته های دور یادآور شده است. اما او در زندان و در ۲۵ سالگی تاریخ فلسفه غرب را ترجمه کرده بود و بعد این همه سال و با دسترسی آسان به اینترنت و فرهنگنامه های مختلف معلوم است که میشود خرده گرفت.
این روحیه را تا اندازۀ قابل توجهی سیدجواد طباطبایی با نوع خردهگیریهایش به داریوش آشوری باب کرده است. آقای یدالله موقن چنان نوشته دریابندری هشت کلاس بیشتر سواد نداشت که انگار نجف مدعی دکتری بوده است و انگار این همه دکترِ تولید شده در بنگاههای مدرکفروشی چه گُلی به سر فرهنگ این مملکت زدهاند!
۱۹. پاتوقهای فرهنگی
پیشترها این گونه نویسندگان و روشنفکران پاتوقهایی و محفلهایی داشتند و امکان ارتباط جوانان با آنان فراهم بود. اکنون اما جوانی که از شهرستان به تهران میآید چگونه میتواند با نویسنده یا هنرمند مورد نظر خود دیدار مستمر داشته باشد اگر نخواهد در خانه مزاحم شود؟ جا دارد شهردار تهران درهای فرهنگسراها یا فرهنگسراهای مشخصی را برای این گونه دیدارها بگشاید. نگران زخم و طعن هم نباشند چون این کار را هم نکنند مدام طعنه میزنند.
۲۰. مؤسسۀ فرانکلین
سرانجام این که برخی نجف دریابندری را به دو سبب یا اتهام مینوازند: اول این که ۱۷ سال با شاخۀ تهران مؤسسۀ فرانکلین همکاری میکرده و دوم این که بعد از انقلاب یک چند عهدهدار سردبیری نشریه جبهۀ دموکراتیک ملی بوده است. هیچیک البته مخفی نبوده و کارهایی علنی بودهاند اما میتوان از خودشان پرسید: ۲۵سال است که شما یک مؤسسه بزرگ مطبوعاتی و انتشاراتی … را با حمایتها و مصونیتهای فراوان در اختیار دارید. در این ۲۵سال چند تا آدم به اعتبار و اشتهار نجف دریابندری تحویل دادهاید؟ نام ببرید لطفاً!
انتهای پیام