دریادار حسینی بای: حذف گفتههای امیر سیاری، حذف واقعیتهاست
/ در گفتوگو با امیر حسینی بای، مصطفی ایزدی و سردار کوثری /
معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: امیر دریادار عیسی حسینی بای از همرزمان امیر سیاری در مورد اظهارات او میگوید که «حرفهای شجاعانه و درستی زدند که مورد تایید همهی واحد ماست». او همچنین دربارهی حذف این صحبتها میگوید : «حذف گفتههای جناب سیاری حذف واقعیتهاست. حذف این صحبتها تبعات بسیار منفی داشته، بسیاری از بچهها میپرسند که چرا حذف شد؟! این مسئله پنهان کردن چیزی است که برای خیلیها عیان است. دلیلی ندارد جز اینکه برخی منافعی داشته باشند که این مسائل عیان نشود.»
او در گفتوگویی با انصاف نیوز دربارهی کسانی میگوید که تنها برای گرفتن عکس یادگاری در بزنگاهها سر میرسیدند و مثلا در کنار اسرا عکسی میانداختند و میرفتند.
مصطفی ایزدی، روزنامهنگار نجف آبادی که خود سابقهی حضور در جبهه را دارد نیز میگوید که آیت الله منتظری در زمان قائم مقامی از طریق او پیشنهاد داده بوده که دو نیروی نظامی کشور یکی شده و در سپاه نیز برای نظامیان درجه تعریف شود. او همچنین میگوید که سردار رحیم صفوی –که با ایزدی همسنگر بوده است- پس از شنیدن این پیشنهاد گفته «اینکه دیگر انقلاب نیست، رفرم است».
از سوی دیگر سردار کوثری در پاسخی کوتاه به انصاف نیوز میگوید که «من فرقی بین ارتش و سپاه نمیدانم. الحمدلله همه در یک جهت و راستا و تحت یک فرماندهی دارند کارهایشان را انجام میدهند».
بخش پایانی گزارش دربارهی اظهارات امیر دریادار سیاری و حذف آن از خروجی ایرنا را که در آن با امیر دریادار عیسی حسینی بای و مصطفی ایزدی گفتوگو شده است در ادامه بخوانید:
امیر حسینی بای: شک میکنیم شاید اصلا ما نبودیم که جنگیدیم!
دریادار حسینی بای دربارهی اتفاقات آغازین جنگ به انصاف نیوز گفت: «قبل از آغاز جنگ باتوجه به اینکه منطقهی خرمشهر و آبادان منطقهای استراتژیک بود، بسیار مورد توجه عراق و سایر کشورهای عربی منطقه بود. عراق بارها از این موقعیت سعی بر سوءاستفاده کردن داشت و همان اوایل و حتی از حدود بیش از یکسال از آغاز جنگ تحمیلی و حملهی نظامی، جاسوس به ایران میفرستا .
فرماندهی وقت نیروی دریایی با توجه به درخواست استانداری خوزستان در جهت ایجاد امنیت در مناطق مرزی استان خوزستان، یک واحد از تکاوران را مامور کرد که از خود خرمشهر تا 25 کیلومتر از مرز شلمچه به سمت اهواز مرز را مراقبت کند که من فرماندهی آن واحد بودم؛ در این منطقه ی مرزی ژاندارمری بود اما بدلیل کمبود نفرات، شدیدا نیاز به پشتیبانی وجود داشت. آن تعداد نفرات اندکی هم که بودند واقعا زحمت میکشیدند و ما برای کمک به آنها رفتیم. در آن زمان تعدادی هم از طرف عراق میآمدند که جاسوس بودند؛ اطلاعاتی جمع آوری میکردند یا یکسری از مردم را تحریک میکردند که در خرمشهر و آبادان بلوا و تفرقه بپا کنند.
قرائن و شواهدی را که در مرز میدیدیم گزارش میکردیم. اواسط سال 58 دیدیم تغییراتی در مرز ایجاد میشود و حدس زدیم که عراق دارد نیروهایی که سلاح سنگین دارند، مثل توپخانهها و تانکها را در مرز مستقر و استحکامات مرزی خود را تقویت میکند. در زمان صلح طبق قوانین بینالمللی کشوری نمیتواند تا فاصلهی مشخصی از مرز سلاحهای سنگین خود را نقل و انتقال دهد. اگر این نقل و انتقالات انجام شود نشان دهندهی آماده شدن برای جنگ است.
باتوجه به اطلاعاتی که بدست آوردیم –بواسطهی شواهد موجود و آدمهایی که از آن سمت میآمدند- متوجه شدیم که عراق چنین قصدی دارد. حتی مدرسهای در خرمشهر داشتند که به آنها آموزشهای نظامی، شامل کارکردن با سلاح و مواد منفجره میدادند که به جاهایی مثل راه آهن و دکلهای مخابراتی و لولههای نفتی بروند و آنها را منفجر کنند. اینها عراقی بودند و مردم غیور خرمشهر خودشان در شناسایی این عوامل بسیار با ما همکاری میکردند.
خرمشهر و آبادان پیش از جنگ یکی از امنترین شهرهای ایران شده بودند. ما دیگر میخواستیم برویم و تحویل دهیم تا جایگزین بیاید، فرماندار خرمشهر –دکتر محمدی- نامهای به فرمانده نیروی دریایی نوشته و تقاضا کرده بود که «باتوجه به اینکه تکاوران نیروی دریایی در اینجا رفتاری بسیار خوب با مردم داشتند، مردم از آنها راضی هستند و باتوجه به انضباط اجتماعیشان ما نیاز میبینیم که در اینجا واحدی از همین جنس مستقر باشد».
واحد اصلی ما باعنوان گردان یکم تکاوران دریایی، در بوشهر مستقر بود. فرمانده گردان تکاوران ناخدا صمدی و فرمانده پایگاه دریایی بوشهر ناخدا رزمجو بودند. در همان زمان، ما اعلام کردیم که عراق دارد تجهیزات سنگینش را به مرز میآورد و هواپیمایش هم هرروز در منطقه گشت میزند و این نشاندهندهی این است که احتمال دارد عراق به ما حمله کند.
حتی خودم مستقیما این را به آقای غرضی گفتم؛ آقای محمد غرضی آن زمان استاندار خوزستان بود؛ به ایشان گفتم عراق دارد خودش را آماده میکند تا به ما حمله کند، اما پاسخ داد که «از این خبرها نیست و…» خیلی شوخی گرفتند و ما پشیمان شدیم که چرا به ایشان موضوع را گفتهایم.
باتوجه به شناختی که از وضعیت پیدا کرده بودیم، پایگاه نیروی دریایی خرمشهر حدود سه ماه پیش از شروع جنگ به تمام واحدهایش آمادهباش داد و مقرر شد که واحدهای شناور را از بندر خرمشهر تخلیه کنند؛ علتش هم این بود که احتمال حمله میدادند و از لحاظ فنی در رودخانهای مثل اروند شناورها در حکم یک هدف ثابت بودند که عراقی ها براحتی با توپ میتوانستند غرقشان کنند؛ بخاطر همین عدم کارایی شناور ها در اسکله خرمشهر، نیروی دریایی دستور خروج ناوها را داد که از اروندرود خارج شده و به بندر بوشهر منتقل شوند. همانطور که گفته شد یک ناو شناور، در دریا کارایی دارد و در اسکله هدف ثابت خطرناکی است که خودش، خودش را غرق میکند. در این زمان منافقین و ضدانقلاب و… شایعه کردند که نیروی دریایی ترسیده و دارد از منطقه خارج میشود؛ اما هدف نیروی دریایی این بود که این ناوها را حفظ کرده و از آنها در دریا که محل اصلی بهره بردن از آنهاست استفاده کند و همچنین از طرف دیگر واحدهای مستقر در خرمشهر را بوسیلهی گردان یکم تکاوران دریایی بوشهر تقویت کردند. صدام هم مدام اطلاعیه میداد به خرمشهر و آبادان که منتظر ما باشید و ما میآییم و شما را آزاد میکنیم… و دائما سعی در تفرقه افکنی میکرد.
همانطور که اشاره کردم در خرمشهر مدرسهای عراقی بود که مردم را تحریک میکرد و ما حتی از داخل آن مدرسه مقداری موارد منفجره پیدا کردیم؛ فیلم هم گرفتند اما صداوسیما در آن مقطع پخش نکرد و باید در آرشیو موجود باشد. تعدادی معلم عراقی هم در آن مدرسه بودند و آموزش نظامی میدادند. یک تعداد از جوانانی هم که خیلی ماجراجو بودند و شاید اصلا خرمشهری هم نبودند و عراقی بودند را تحریک میکردند. ما این مدرسه را باکمک مردم خرمشهر و تعدادی از نیروهایی که در خود خرمشهر بودند تعطیل کردیم.
حتی عراق یک کنسولگری هم در آنجا داشت و آن هم به همین موارد کمک میکرد و چنین فعالیتهایی داشت. آنجا را هم به کمک بچههای خرمشهر گرفتیم و دیدیم که یکسری پاسپورتهای آماده است که هرکسی بخواهد هرجای دنیا برود. این عملیات در مورد کنسولگری عراق زیرنظر فرمانداری خرمشهر انجام شد.
من حدود 5 سال در جنوب خدمت کرده بودم و پس از بازگشت از خرمشهر به بوشهر، تصمیم گرفته بودم که به تهران بیایم؛ با دکتر چمران -که ایشان آن زمان وزارت دفاع بودند مطرح کردم و گفت که تقاضای انتقال دهید- من تقاضا دادم و قبول شد. روزی که با واحدم تسویه حساب کرده بودم –در شهریور ماه- و داشتم به تهران میآمدم جنگ شروع شد.
آن موقع ناخدا صمدی فرمانده گردان یکم تکاوران بود و خود ایشان هم بازنشست شده بود. ما فکر میکردیم جنگ شود اما نه به این زودیها. اتفاقا بلیت هواپیمایی که به تهران گرفته بودم برای 31 شهریور سال 59 بود، ناخدا صمدی هم تسویه حساب کرده بودند. وقتی داشتم از افراد واحدم خداحافظی میکردم در خروجی همانجا دیدم که دو فروند هواپیمای عراقی اقدام به بمباران باند فرودگاه نظامی نیروی هوایی بوشهر کردند؛ نیروی هوایی بوشهر در مجاورت پایگاه نیروی دریایی قرار داشت.
آژیر قرمز زدند و معلوم شد که عراقیها حمله کردهاند. به دفتر ناخدا صمدی رفتم، گفت چکار میخواهی بکنی؟ گفتم «من دیگر تهران نمیروم الان جنگ شده. از واحد ما یک تعداد درخرمشهر هستند، هرجا ماموریت باشد من با شما همراه واحد خودم میآیم؛ دیگر تهران بروم چکار کنم؟»
ایشان گفت «من هم بازنشست شدم، شما را ابقا میکنم و خودم هم با فرماندهی نیرو صحبت میکنم واحد را میبریم خرمشهر، برو آماده باش که به خرمشهر برویم». شبانه با اتوبوسهای نیروی دریایی سمت خرمشهر راه افتادیم.
واحد ما که در خرمشهر بود به کمک مردم، عراقیهایی که از سمت شلمچه آمده بودند را با حملاتی دوباره تا مرز و نزدیک شلمچه عقب رانده بودند. البته توپخانهی عراق کار میکرد و جاهای حساسی مثل شرکت نفت و پالایشگاه آبادان را میزد؛ خوشبختانه ناوها هم از آنجا خارج شده و هیچگونه ضایعات و تلفاتی نداشتند.
جناب صمدی به من ماموریت داد که «باتوجه به اینکه شما از قبل در منطقه بودید بعنوان فرمانده واحد شناسایی موقعیت دشمن را برای ما مشخص کنید». واحد ما با شروع این ماموریت و ازهمان روز اولی که وارد شدیم تا حدود 35 روز حتی پوتین های خود را از پا درنمی آوردیم مگر چند دقیقهای برای نظافت و درمان زخمهای پاهایمان؛ شبانهروز فعالیت میکردیم.
خلاصه اینکه دولشکر عراقی به خرمشهر حمله کرده بودند. ما پادگانی داشتیم در منطقه بنام پادگان دژ که تا آنجا که توانسته بودند از جان مایه گذاشته بودند و شجاعانه مقاومت کرده بودند، آنقدر تلفات داده بودند که دیگر نفری برای مقاومت نداشتند، در همین اثنا ما در خرمشهر و مناطق مختلف با نیروهای عراقی درگیر شده بودیم و این دولشکر عراقی را که توسط واحد ویژه گارد ریاست جمهوری عراق پشتیبانی میشد، یک واحد ویژه که جزو واحد گارد ریاست جمهوری عراق بود را 34 روز پشت دیوارهای خرمشهر نگاهداشتیم.
واحد ما 700-800 نفر بیشتر نبود. اما در همین واحد ما راننده آمبولانس، آشپز و حتی پزشکانمان هم تکاور بودند و کاملا تخصصی مستقل و خودکفا را تشکیل می دادند. متاسفانه در اوایل عدهای بودند که فاقد دانش نظامی بودند و هیچ آگاهی و اطلاعاتی از وضعیت و تاکتیک دشمن نداشتند و همچنین در منطقه نظریهپرداز هم بودند، ازجمله آقای غرضی استاندار وقت خوزستان که قبل از آغاز جنگ به ایشان هشدار داده بودیم و جدی نگرفتند.
ما در خرمشهر و در اوج جنگ تن به تن با دشمن بودیم که ایشان -آقای غرضی- به خرمشهر آمد.با یک حاجآقایی آمدند که اسمشان را یادم نیست. آن آقا که معمم بودند از ماشین پیاده شدند و با ناخدا صمدی صحبت کردند، اما آقای غرضی حتی از ماشین خود پیاده نشد! به این آقا هم علامت داد که زودباش بیا برویم. خلاصه ایشان رفت بدون اینکه آنجا لحظهای در کنار نیروها بایستد، روحیه دهد و بگوید من مسئولم و…
یک تعدادی از مسئولین در آن زمان میآمدند عکس یادگاری بگیرند که «ما اینجا بودیم».
این را بگویم که آنجا کسی نبود که بگوید خسته شدید و بیایید استراحت، در 24 ساعت یک وعده غذا بیشتر نمیرسید که آنهم مردم فداکارخرمشهر و شرکت نفت و آشپزخانهی شرکت نفت برایمان غذا میآوردند که سرپایی و با دست خورده میشد؛ یا برنجی تهیه میکردند و در نان میپیچیدیم و میخوردیم.اینها واقعیات آن روزهاست.»
او در مورد دریادار سیاری گفت: «در اینجا بر خود لازم میبینم به عنوان یک تکاور، یک سرباز ایرانی، از همرزم گرانقدر امیر دریادار دکتر سیاری که شجاعانه در برابر دشمن جنگیدند، در همان خرمشهر جانفشانیها کردند، ترکش خوردند و رودههایشان بیرون ریخت طوریکه ما فکر میکردیم که شهید میشود، تشکر ویژهای داشته باشم. چراکه ایشان حرفهای شجاعانه و درستی زدند که مورد تایید همهی ما و کسانی هست که در آن روزها در آنجا حضور داشتند و جانبازی کردند. واحدی که خودش آنجا درگیر جنگ بوده است. جناب صمدی هم همینطور؛ ایشان زخمی شدند و از منطقه بیرون نرفتند. در آن زمان صمدی دارای زن و بچه بود، سیاری تازه ازدواج کرده بود، خیلی از بچههای ما متاهل بودند و میدانستند که امروز یا فردا شهید میشوند. اصلا برایشان این مسائل مطرح نبود؛ چون میگفتند ما اگر جلوی این دشمن را نگیریم فردا باید در همین بوشهر و تهران از عراقیها دستور بگیریم.
من با تمام وجود از جناب سیاری –بعنوان یک رزمنده- تشکر میکنم که حرفهای شجاعانهای زدند و یکسری از حقایق را مطرح کردند.
زمان جنگ ما برابر دستورالعملهای فنی نظامی اصلا اجازه نداشتیم یک دوربین همراه ببریم. چون عکس یادگاری هم جایی بگیرید، از سلاح تا محیط را میتوانند شناسایی کنند و حتی ناخواسته اطلاعاتی به دست دشمن برسد. به همین دلیل بردن دوربین برای ما اصلا مقدور نبود و نمیشد کارهای تبلیغاتی که برخی کردند را ما هم انجام دهیم. خیلیها میآمدند که تنها عکس یادگاری بگیرند. ما اسیر میگرفتیم، میآمدند و همراه اسرا راه میرفتند، عکسشان را میگرفتند و بعد هم جبهه را ترک میکردند!
عملیات های نیروی دریایی محدود به خرمشهر و منطقه خوزستان نبود. اسکورت کاروانهای تجاری، حراست از آب راهها و برقراری امنیت در منطقه خلیج فارس و دریای عمان جهت صادرات و واردات کالاها، از دیگر فعالیتهای کلیدی نیروی دریایی بود که موجب شد حتی یک روز هم جریانهای تجاری صادرات و واردات کالا متوقف نشود.
ناوهای نیروی دریایی کشتیهای تجاری را اسکورت میکردند، مسیری که بواسطهی پایگاه راداری عراق کاملا در تیررس عراقیها بود و الان هم اگر سمت بندر امام بروید آثار آن ناوهای تجاری که آنجا غرق شدند وجود دارد. در طی یکی از همین عملیاتها، ما حتی به داخل خاک عراق رفتیم و راداری که بعنوان چشم عراقیها و معروف به «چشم دشمن» بود و منطقه را زیرنظر داشت منهدم کردیم. عقیدتی ستاد مشترک واحدی درست کرد بنام واحد فیلمبرداری که تا جاهایی همراه ما آمد و فیلمبرداری کردند و این فیلمها موجود است. فرمانده این واحد من بودم و شش نفر بیشتر نبودیم.
از روی این واقعه فیلم سینمایی هم ساخته شد بنام «پایگاه جهنمی» که با امکانات آن موقع جزو فیلمهای خوب دفاع مقدس به حساب می آید.»
حسینی بای درمورد سریال کیمیا و فیلم «چ» گفت: «حال شما سریال «کیمیا» را در نظر بگیرید! ما اصلا چنین کسانی را آنجا ندیدیم؛ اصلا آنجا زنان اجازه نداشتند به خط مقدم بیایند مگر نرسها و پزشکان که با آمبولانسها میآمدند.
مردم غیور خرمشهر شاهد تمام این اتفاقها هستند چراکه همانطور که گفتم همیشه به تکاوران محبت داشتند، همراهی و کمکمان میکردند و آب و غذا برایمان میآوردند عدهای از نیروهای شجاع و غیور و جان برکف مانند برادران فروزنده، افشینپور و نیروهای مردمی که زیرنظر شهید جهان آرا در کنار تکاوران جانانه جنگیدند و کمک کردند شاهدان آن روزهای تاریخ ساز هستند.
این سریال کیمیا اعصاب همهی آنها که واقعیتها را دیدهاند خورد کرد و هیچ وقت هم کسی نیامد بگوید که این سریال فلان خطاها را دارد همرزمان ما هم که گفتند توجهی به آن نشد. فیلم «چ» هم از آن بدتر. تیمسار فلاحی یکی از افسران باسواد و بادانشی بود که در «چ» آدمی زهوار دررفته نشان داده شد، در صورتیکه اصلا چنین نبود. من بعنوان یکی از همرزمان جناب سیاری از ایشان تشکر میکنم. واحد ما واحدی بود که قلبا به همدیگر ارادت داشتند. هر زمان میخواستم به ماموریتی بروم، وقتی میپرسیدم «چه کسی میآید» همه دستشان را بلند میکردند و وقتی به دلیل محدودیت مجبور بودیم از بین آن همه داوطلب تعداد اندکی را همراه ببریم غم را در چشم تک تک افراد میشد به وضوح مشاهده کرد.
اینها تنها بخش کوچکی از داستان جنگ تن به تن خرمشهر بود.
ما یکسری افرادی داشتیم که واقعا جانبرکف بودند. میدانستند که بروند بازگشتی ندارد. واحد ما همیشه ماموریتهایش بلیط یکسره بود، برگشتت دیگر با خدا بود. گلایههای امیر سیاری که خودشان در جنگ حضور داشتند بحق بود؛ همچنین جناب صمدی هم این صحبتها را قبلا کرده بودند. خود من هم از کسانی هستم که گله دارد. ما فراموش شده هستیم. ما در آن منطقه مانده بودیم و جان میکندیم؛ جانباز شدیم اما حتی در احتساب جانبازی هم تبعیض قائل شدند. همانها که این کارها کردند امروز دنبال سانسور کردن و حذف تاریخ واقعی هستند.
تحقیق کنید آن واحدی که لشکر عراق را 34 روز پشت دیوارها نگاه داشت الان چگونه زندگی میکنند؟ همه دچار روزمرگی شدند و برخی حتی معیشتشان با مشکلات فراوان روبروست.
اگر به حق حرفی زده میشود از روی غرضورزی نیست؛ حس طردشدگی از طریق سانسور کردن واقعیتها باعث آزردگی می شود. اصلا دیگر بعد از جنگ به ما توجهی نشد. نه تنها من، همهی ما.
منظور این نیست که ما کاری کردیم و به ما چیزی دهند؛ ولی وقتی میبینیم گاهی عدهای که حتی در جنگ حضور نداشتهاند، برای خود حقوقهای نجومی و… کسب میکنند و امروز واقعیتها را سانسور و با کیمیا و… بدنبال چیزهای دیگری هستند ناراحت میشویم.
اینها مسئولاند؛ در مقابل مردمشان. ما هم که کاری که از دستمان برمیآمد انجام دادیم و مشکلمان این است که اینها واقعیات را تغییر میدهند. کسانی هستند که گاه در جاهایی حرفهایی میزنند که ما به شک میافتیم «شاید آنکه اشتباه میکند ما هستیم! شاید ما نبودیم که جنگیدیم و نقشی نداشتیم اصلا». آری آن روزها را خیلیها فراموش کردند.»
او در پایان گفت: «در پایان تاکید میکنم، حذف صحبتهای امیر سیاری بسیار ما را ناراحت کرد؛ صحبتهای ایشان جزئی از تاریخ واقعی جنگ است. نه من منافعی دارم و نه جناب سیاری ، نه تکاوران و… و نه ارتش. ارتش یکی از بازوهای اصلی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران است. حذف گفتههای جناب سیاری حذف واقعیتهاست. حذف این صحبتها تبعات بسیار منفی داشته، بسیاری از بچهها میپرسند که چرا حذف شد؟! این مسئله پنهان کردن چیزی است که برای خیلیها که در جنگ حضور فعال داشتند عیان است. حذف واقعیتها دلیلی ندارد جز اینکه خدای ناکرده برخی منافعی داشته باشند که این مسائل عیان نشود و با نیات سوء، قصد تفرقهافکنی بین نیروهای مسلح را داشته باشند.»
مصطفی ایزدی: اگر گوش به حرف آن پیرمرد میدادند…
مصطفی ایزدی -روزنامهنگار- که زمانی قائم مقام ستاد تبلیغات جنگ به مدت ۲ سال و سابقهی معاونت سیاسی امنیتی در استانداریهای خوزستان در زمان جنگ را دارد نیز به انصاف نیوز گفت:«یکوقتی خدمت آیت الله منتظری بودم، چون تازه از جبهه آمده بودم به من گفت «در جبههها هاشمی رفسنجانی را هم میبینی؟» گفتم «بله! گاهی میآید و او را میبینم» گفت «بگو سپاه و ارتش را یکی کند». آنوقتها سپاه هنوز درجه نداشتند و یکدیگر را «برادر» خطاب میکردند. مثال میزد و میگفت «فرض کن یک درجه بدهید که محسن رضایی بشود «سرلشکر محسن رضایی»، مثلا سرتیپ حسین خرازی، سرتیپ احمد کاظمی و… و بعد ارتش و سپاه را یکی کنید، چون این بیدرجگی و بینظمی و اینکه در جبهه بچههای بسیجی نفهمند فرماندهشان کیست و… این شکل فایدهای ندارد. بعلاوه ارتش و سپاه را یکی کنید چون در آینده اینها دعوایشان میشود و اگر دعوایشان شود حل کردنش مشکل است.» مثلا فرض کنیم که یک هواپیما از سپاه در آسمان به هواپیمایی از ارتش بخورد، حالا بیا ثابت کن چه کسی مقصر است!
این اختلافات کمکم دارد بروز پیدا میکند. اگر گوش به حرف آن پیرمرد میدادند و این دوگانگی نیروی نظامی را حل میکردند چنین نمیشد. چون هیچ کشوری در دنیا دوتا ارتش ندارد، که تازه ارتش اصلی هم بیخاصیت باشد و ارتش دومی بخواهد در همهی کارهای مملکت حضور داشته باشد یا نیروی نظامی اصلی باشد. بالاخره ارتشیها ناراحت میشوند و شروع میکنند یکییکی حرفهای دلشان را بزنند؛ غیر از امیرسیاری افراد دیگری هم این حرفها را زدهاند. به همین دلیل بنظر میرسد که این اختلافات را نباید دامن زد.
من پیشنهاد آقای منتظری را برای آقای هاشمی هم نوشتم، به رحیم صفوی هم – که باهم در یک سنگر بودیم- گفتم که «آقا رحیم! آقای منتظری چنین چیزی گفته است، بالاخره سپاه باید درجه داشته باشد، سربازش معلوم باشد، درجهدار و افسرش معلوم باشد»؛ گفت: «اینکه دیگر انقلاب نیست، رفرم است» یعنی معتقد بود نظر آقای منتظری انقلابی نیست و نظر او را قبول نداشت.
سپاهیها کلا منتقد آقای منتظری بودند؛ یک دلیلش همین دیدگاههای او بود و دلیل دیگر این بود که وقتی حضرت امام فرماندهی کل قوا را از بنی صدر گرفته بود، نزد ایشان رفته بودند که «آقا شما لازم نیست فرماندهی کل قوا را به کسی دهید، یک جانشین فرماندهی کل قوا تعیین کنید و کارها را به او دهید».
امام هم قبول کرده و گفته بود «بروید نزد آقای منتظری تا بین آقای هاشمی و آقای خامنهای یکی را انتخاب کند». جمعبندی آقای منتظری این بود که آقای خامنهای جانشین فرمانده کل قوا شود؛ چون آن زمان در ارتش بود و با ارتشیها سروکار داشت، معاون وزیر دفاع بود و بنظر ایشان ذهن آقای خامنهای برای کار نظامی منسجمتر از آقای هاشمی بود. یکسری بچههای سپاه بشدت با آقای خامنهای بد بودند؛ رفتند نزد امام و گفتند «آقای خامنهای طرفدار ارتش است و امکان دارد طرف ارتش را بگیرد و جنگ مخدوش میشود؛ در جنگ هستیم و ما میتوانیم آن را پیش بریم و…» در نهایت هاشمی را گذاشتند جانشین فرماندهی کل قوا. اینها باعث میشد که بچههای سپاه، آن زمان هم که آقای منتظری قائم مقام رهبری بود به حرف او گوش ندهند. بنابراین وقتی پیشنهاد آقای منتظری مبنی بر درجه گرفتن بچههای سپاه را به آقای رحیمصفوی گفتم، آقای صفوی گفت «این انقلاب نیست و رفرم است، ما انقلاب کردیم و نه رفرم». البته بعدا همهشان درجه گرفتند و ژستش را هم میگیرند.»
انتهای پیام