شهر قدس دارد در فقر میسپارد جان
گزارشی از وضعیت معیشتی مردم شهر قدس (قلعهحسنخان)
امینه شکرآمیز، انصاف نیوز: «یه فروشگاهی تو خیابون ۴۵ متری، درش باز بود، یه خانمی اومد؛ مامورها حتی اونجا وایساده بودن، گفتن خانم دوربین هست، چیزی ببری ضبط میشهها، گفت «ندارم!». رفت یه کیسه برنج و یه مقدار حبوبات برداشت کرد تو پلاستیک، برد. وقتی غارت میشد مردم عادی هم میرفتند یه چیزی برمیداشتن؛ میگفت ندارم، چقدر من گرسنگی و تشنگی کشیدم و آبروی خودم رو نگه داشتم، دیگه خسته شدم».
اینها قسمتهایی از گفتوگوی مردم شهر قدس با خبرنگار انصاف نیوز است، یک سال پس از ماجرای گرانی بنزین. اینجا هم در آن زمان درگیر حوادث بود.
از ایستگاه مترو وردآورد که بیرون میآییم محوطهای پر از ماشینهای پارکشده و خالی از جمعیت روبرویمان قرار میگیرد. سکوتِ محوطه برای لحظاتی قدمهایمان را سست میکند، به نظر میرسد شهر فراموش شده است. تا چشم کار میکند خبری از تاکسی و اتوبوس نیست. یک نفر در کنار ماشینی پارکشده ایستاده و باقی محوطه خالی از جمعیت است. «همین خیابون را تا انتها برو، اتوبوسها آن ته هستند». به انتهای محوطه که میرسیم جایگاه اتوبوسها را پیدا میکنیم. اکثر جایگاهها خالی از اتوبوس و تاکسی است. اتوبوسی رنگپریده و قدیمی در یکی از جایگاهها قرار دارد که روی آن نوشته شده است «شهر قدس».
هیچکس در اتوبوس نیست. سوار آن که میشویم فرسودگیاش اولین چیزی است که احساس میشود. صندلیهای اتوبوس قدیمی است و بهنظر خاکگرفته میآید. قبل از نشستن انگشتم را روی صندلی میکشم، صندلی فقط با لمس انگشت من تکانتکان میخورد. با تردید روی آن مینشینم. تا ۱۵ دقیقهی بعد دو-سه نفر دیگر هم سوار میشوند و اتوبوس راه میافتد.
وارد شهر قدس (قلعهحسنخان سابق) که میشویم ساختمانهای بدقواره در جلوی چشمانمان قد علم میکند؛ ساختمانهایی که با معماری مدرن فاصلهی زیادی دارد. آپارتمانهایی که به نظر میرسد با عجله و با مهندسی ناجور ساخته شده است تا جمعیت مهاجر از تهران و شهرستانها را هرطور شده در خود جای دهد. اینجا خبری از خانهها، مغازهها و رستورانهای لاکچریِ پایتخت نیست. فقر از همان بدو ورود از سروروی شهر میبارد.
موقع پیاده شدن از اتوبوس کارت مترو را آماده میکنم، اما در کنار راننده خبری از کارتخوان نیست. راننده میگوید «فقط پول نقد؛ نفری دو تومن». حالا در مرکز شهر در خیابانهایی قدم میزنیم که مردمانش حرفهای نگفتهی زیادی دارند و در چشمانشان برقی وجود دارد که انگار نشاندهندهی کورسویی از امید است. چیزی که در بین اتومبیلها جلب توجه میکند، زیاد بودن تعداد «پراید» است. در نگاه اول اینطور به نظر میرسد که بیش از دو سوم ماشینها پرایدند؛ پرایدی که امروز ارزانترین ماشین ایران است و با این وجود قیمت آن سر به فلک کشیده است.
«اینجا مردم ضعیفاند»
در خیابان صاحبالزمان وارد یک سوپرمارکت میشویم. درمورد وضعیت اقتصادی مردم شهر قدس از مغازهدار میپرسم، میگوید «هر جایی که الان هر جوری باشه، اینجا هم همونجوریه دیگه. اینکه پرسیدن نداره! به قول یارو گفتنی اینجا بدتر هم باید باشه دیگه، اینجا مردم ضعیفاند». پسر جوانی است ۲۵-۳۰ ساله، اول خیلی تمایلی به حرف زدن ندارد، ولی وقتی میفهمد دنبال حرفهای قلمبهسلمبه نیامدیم، یخاش وا میشود. «مردم میآن اینجا نسیه میگیرن، ولی وقتی نسیه میدیم دیگه اصلا طرف را نمیبینیم! خیلیها میآن میگن پول ندارن؛ میآد میگه آقا یه دونه روغن بده، یه دونه بیسکویت بده، یه دونه آبمیوه بده. همچین چیزایی دیگه پر شده. الان دیگه همه تو ایران در فقرند. غیر اینه؟!».
بیحوصله و با ناامیدی حرف میزند «شما مثلا دارید درمورد اینا تحقیق میکنین، مگه قراره چیزی هم درست بشه؟! کسی که گوش نمیده، حالا هر کاری میخواین بکنین». درمورد انتخابات آمریکا از او میپرسم و اینکه فکر میکند انتخاب بایدن تاثیری روی زندگی مردم میگذارد یا نه، با لبخندی کنایهآمیز میگوید «آره! دلار شد ۲۳ تومن، الان دوباره شد ۲۵ تومن! طلا هم همینطور. همهی طلافروشها خوشحال بودن. حالا شاید یه اتفاقی بعد از بهمن بیفته، حالا یا خوب میشه یا بدتر. شما اصلا فرض کن الان جای منی، یه ماشین خریدی ۱۰۰ میلیون، میآری بدی ۹۰ میلیون؟!».
«من هیچکدوم را نشناختم!»
میپرسم اینجا بیشتر بومیاند یا مهاجر، میگوید «مهاجر هم هست؛ ولی اکثرا بومیاند و از تهران نیامدهاند. این شلوغی که شد. یادته؟ همهجا را آتیش زدند، بیشتر از شهرستانهای کرمانشاه مثل هرسین بودند. تمام بانکهای دور میدون را آتیش زدن. یارو اینقدر کارکُشته بود یخچال به اون بزرگی را تنهایی میبرد! یخچالی بود که سه نفر نمیتونستن ببرن. طرف سر اینکه پولش کنه، تنهایی بغلش کرده بود و میبُرد!».
«مردم عادی بودند؟»، «مردم عادی بودن ولی مال اینجا نبودن. اینا اینجا زندگی نمیکردن و همهشون تعلیمشده بودن». «واقعا فکر میکنید تعلیمشده بودن؟»، «به قرآن! جوری در را از جا میکندن که لودر اونجوری نمیتونست بکنه! اینجا شهر کوچیکیه، ۹۰ درصد همدیگر را میشناسن، نشناسن هم بالاخره همدیگر را از دور دیدن؛ مثلا میگن فلانی اومد فلانجا. من خودم چندین ساله اینجا زندگی میکنم، والا اون موقعی که شلوغ شد من هیچکدوم را نشناختم!». سوالهایمان که تمام میشود میگوید «همهی این کارهایی که شما میکنید الکیه! حالا کی میخواد درست کنه؟ بدتر هم میشه، هیچکسم زن نمیگیره!»
در خیابان صاحبالزمان به راه میافتیم. به مغازهها نگاه میکنم و به جویهای پر از زباله؛ بافت مغازهها قدیمی است و تمیزی شهر آنچنان تعریفی ندارد. تنها چیزی که در اینجا یادآور پایتخت است، سطل آشغالهای بزرگِ کنار خیابان است. به داخل یک میوهفروشی میرویم. کارگری در جلوی فقسهی میوهها ایستاده و به مشتریها رسیدگی میکند. کارت خبرنگاریام را نشانش میدهم و میگویم درمورد وضعیت معیشتی مردم میخواهم بدانم، میگوید «من اینجا کارگرم، از صاحبش باید بپرسید». اصرار میکنم که قشر کارگر است که برای ما مهم است.
میگوید «میوه گرونه دیگه، اکثرا مینالن. حجم خرید کمتر شده، ولی مردم مجبورن دیگه، خرید میکنن». لباس کهنهای پوشیده و با صدای ضعیفی حرف میزند. «یکسری هم هستن بچهمایهدارن، براشون مهم نیست، هر چقدر هم گرون بشه میبرن». در مورد اتفاقات پارسال که از او میپرسیم، نمیخواهد جواب دهد، میگوید «این سوالها را باید از صاحبش بپرسید». درمورد تفاوت وضعیت کارگران شهر قدس نسبت به تهران میگوید «من خودم تهران کار میکردم، دو ساله اومدم اینجا. اونجا دیگه با ۱۵-۲۰ تومن خونه گیرم نمیاومد. الان اینجا با ۱۵ تومن خونه رهن کردم، ماهی ۵۰۰ تومن هم اجاره میدم. به خاطر اجاره از تهران اومدم اینجا. در تهران یه زیرزمین را کمتر از ۱۰۰ تومن نمیدن».
«اینجا جای غریبیه»
کارگرِ بهنسبت جوانی است ولی سنش بیش از آنچه هست میزند؛ صدایش آرام است و دستهای کارکرده و چروکیدهای دارد، با بدنی تکیده و کمی خمیده روبهجلو حرف میزند «اینجا جای غریبیه، جای کاره. اکثرا بهخاطر کار میآن و بهخاطر ارزونی، اینجا یهخرده از جاهای دیگه ارزونتره، تو فروشگاها که میری یهخرده کمتر از تهران حساب میکنن». «پارسال هم شما اینجا بودید که شلوغ شد؟». «من پارسال بالا بودم. آره خیلی شلوغ شد؛ بالا باز بهتره، میوهفروشیش خوبه، خوب میفروشن. همین مصلی را که برید خیابون سمت چپ، یه مغازهی بزرگه، من اونجا بودم. بستگی به جاش دارد، هر چقدر جاش خوبتر باشه فروشش بهتره. مصلی جمعیتش بیشتره، سرمایهدارا و پولدارا بیشتر اونجا میشینن». از او که جدا میشویم طنین صدای گرفتهاش در گوشم میپیچد، به این فکر میکنم که چگونه او برای من یادآور کارگران خسته از کار سخت و مردمان لایههای اعماق شهر است.
به راهمان ادامه میدهیم و شهر را زیر پا میگذاریم. با وجود اینکه در روزهای اوج کرونا قرار داریم، فقط تعداد کمی از مردمِ اینجا ماسک زدهاند. همینطور که مسیر را طی میکنیم، جمعیت را از زیر نگاهم میگذرانم، یک نمونهگیری چشمی از آدمها میکنم؛ حدودا از هر ۷ نفر یک نفر ماسک زده است. بعضی از آنهایی هم که ماسک دارند آن را درست روی صورتشان قرار ندادهاند. انگار فقر و گرسنگی طوری در شهر ریشه دوانده که مردمان آن کرونا را به باد فراموشی سپردهاند. گاهی وقتی به سمت آدمها میروم و میگویم خبرنگارم، تازه ماسکشان را روی صورتشان قرار میدهند.
در محوطهای نزدیک میدان آزادی (سرقنات) نیمکتی قرار دارد و دو مرد مسن روی آن نشسته و مرد دیگری کنار آنها ایستاده است. به آنها ملحق میشویم و میپرسیم وضعیت مردم چطور است، مردی که ایستاده است میگوید «وضعیت مردم گرونی دیگه، همه میدونن دیگه. الان تو نگاه کن، گوجه دیگه چیه؟ فراوونه، میبرن مرز عراق میریزن، اونوقت تو اینجا باید کیلویی ۱۰ تومن، ۱۵ تومن بخری!». دیگری میگوید «بازنشستهایم، ۳ تومن حقوق میگیرم، اون هم بهمون نمیدن! چقدر حقوق میدن؟ یکوششصد تومن، یکوپونصد تومن یا یکودویست تومن؛ با این که نمیشه زندگی کرد. بعد مستاجرم هست! یارو دو-سه تا بچه هم داره!» مرد سوم میگوید «حقوق که میخوان به ما بدن هی میگن ۱۰ روز دیگه، ۵ روز دیگه؛ دو تومن-سه تومن که الان پولی نیست که اینا همونم نمیدن!»
«حقوقی که میگیرم، فقط پول دارو میشه»
دلشان پر است. میان حرف هم میپرند و مدام صحبتهای همدیگر را تایید میکنند. پُرتبوتاب حرف میزنند؛ امید دارند که صدایشان به جایی برسد. محترمانه صحبت میکنند؛ هم به ما و هم به کسانی که درموردشان حرف میزنند احترام میگذارند. گاهی بهجای «یارو» میگویند «بابا». «بابا میگه من حقوقی که میگیرم فقط پول دارو میشه، بهخاطر فشاری که رو من اومده؛ فقط پول دارو میدم! اینقدر عصبیام، جلو زنوبچه شرمنده و خجالتزدهام. من اصلا نمیدونم با این مبلغ حقوقی که هست اصلا چی کار میخوام بکنم! حتی نمیتونم نون خالی برای زنوبچهام ببرم. آن دارویی هم که باید پیدا کنم، نیستش! امروز میرم داروخونه یه قرص معمولی میخوام بخرم، فردا همین هزار تومن بالاتره! اصلا هر چی هم که به فروشندهها میگی، میگه دیگه آقا همینه، به ما این قیمت دادن، ما هم به شما این قیمت میدیم».
«به ولای علی سالی یک کیلو گوشتم نمیتونم بخرم»
میپرسم «نسبت به پارسال -بعد از مسئلهی بنزین- وضع بدتر شده است؟»، هر سه با هم میگویند «بیاندازه!». مردی که ایستاده است و با لهجه صحبت میکند، میگوید «اصلا بیاندازه! اصلا بنزین، اصلا بیاندازه! من اگه اونایی که اینجا گرفتارن را به شما نشون بدم، باور نمیکنید! دلتون میسوزه، اصلا کباب میشه، اینقدر بدبختن، اینقدر تحت فشارن». مرد دیگری که نشسته است ادامه میدهد «تورم را صد درصد بردن بالا، اونوقت حقوق را ۲۰ درصد! اصلا اینا با هم جور در نمیآد». «خدا شاهده یارو قسم میخورد، گفت حاجی به ولای علی من سالی یک کیلو گوشتم نمیتونم بخرم». دیگری میگوید «نیم کیلو هم نمیتونه بخره».
«بنویس! بنویس و به مسئولین گزارش بده»
آنکه ایستاده است میگوید «وقتی الان مرغ شده کیلویی ۲۵-۲۶ تومن، تخممرغ شده شونهای همینقدر، دیگه چی میخوای بخری؟ تورم خیلی بالاست. مردم همه زیر فقرند. بنویس! بنویس و به این مسئولین گزارش بده». مردی که سمت راست روی نیمکت نشسته و از دو تای دیگر کمی آرامتر است میگوید «گزارش هم بده که انجام نمیدن». مردی که کنارش نشسته و خیلی دغدغهمند و با صدای گرمی حرف میزند میگوید «شما دستتون درد نکنه، ولی اونها که اصلا توجه نمیکنن».
«میخوان حرف خودشان را به شما بزنن»
درمورد پارسال از آنها میپرسم که آیا اینجا شلوغ شده بود یا نه، میگوید «آره، من خودم بودم. نمیدونم تشریف بردید اونوری سمت میدون قدس؟ بدبخت، خدا شاهده که قشنگ روبهروم دیدم چه اتفاقایی افتاد. میگفتم آقا شما مگه انسان نیستید؟! اینها هم مثل شما هستن، فرض کن اینا هم برادرای شما هستن دیگه. اینا بدکاری میکنن که میخوان حرف خودشان را به شما بزنن؟»
«اینایی که آتیش میزدن، اصلا بچهی اینجا نبودن»
میپرسم مردم عادی بودند، میگوید «مردمِ عادیِ بدبخت! آتیش زدنِ بانک و مانک را میخوان بندازن گردن اینا؛ ولی اینا تو اون کارا نبودن، ما همهی اینا را میشناسیم دیگه. من از سال ۵۱ اینجا هستم، اونایی که بودن را اصلا ما نمیشناختیم اینا کیاند و از کدوم جا اومدن. اینایی که آتیش میزدن، اصلا بچهی اینجا نبودن. الان یه شهرداری تو خیابان ۴۵ متری هست، پسرم اونجا کار میکنه، گفت اگه یه لحظه اونجا مونده بودیم، ما را هم کشته بودن! اصلا هیچکدوم اینها را ما نمیشناختیم. مردم اینجا مسالمتآمیز اعتراض کردن؛ اول نشستند صحبت کردن، دیدن نمیشه، اومدن ریختن تو خیابون که آقا ما این مشکل و این گرفتاری را داریم، چرا به دادمون نمیرسید؟ اینایی که میاومدن بانک را آتیش میزدن، فروشگاهها را آتیش میزدن و لوازم فروشگاهها را میبردن، اینها اصلا آدمای اینجا نبودن، عادی نبودن».
«با نیسان میاومدن!»
«ما به قیافهشون که نگاه میکردیم اصلا هیچجور شناختی روی اینا نداشتیم که از کجا اومدن! یارو نیسان میآورد، به خدا! با نیسان میاومدن، یخچال آنچنانی و فریزر را همه را بار میکردن و میبردن. اینجا این بدبختبیچاره خودش راه نمیتونه بره، بیاد همچین کاری بکنه؟! یه فروشگاهی تو خیابون ۴۵ متری، درش باز بود، یه خانمی اومد؛ مامورها حتی اونجا وایساده بودن، گفتند خانم دوربین هست چیزی ببری ضبط میشهها، گفت «ندارم!». رفت یه کیسه برنج و یه مقدار حبوبات برداشت کرد تو پلاستیک، برد. وقتی غارت میشد مردم عادی هم میرفتند یه چیزی برمیداشتن؛ میگفت ندارم، چقدر من گرسنگی و تشنگی کشیدم و آبروی خودم رو نگه داشتم، دیگه خسته شدم»
«بخور، نمیر هم درنمیآد»
یکی از آنها درمورد بیکاری میگوید «اصلا بیکاری اینجا خیلی زیاده، از اینجا اگر بابا بره تهران فقط باید کرایه ماشین و رفتوآمدش را بده. این حقوقی که میگیره را فقط داره باش میدُوه، میره، میآد!». دیگری تایید میکند «بخور، نمیر هم درنمیآد». آنکه ایستاده است ادامه میدهد «به خدا بعضی وقتا میشینیم دور هم صحبت میکنیم، اصلا آدم گریهش میگیره. میگم آخه مگه ما انسان نیستیم؟ من نمیدونم اینا اون بالا چی کار دارن میکنن؟ وقتی بابا نمیتونه شکم خودش رو سیر کنه، آخه چهجوری زندگی کنه؟»
«یک دونه از بچههای اینجا نبودن»
«پارسال هم که شلوغ شد و کشته داد، به والله ما هر چی نگاه میکردیم یک دونه از بچههای اینجا نبودن، همه از بیرون اومده بودن، اصلا نمیشناختی کی هستن. یه تابلویی بود، چقدر سیمان روش بود، یک هیکلی داشتن، اصلا ۵۰ نفر ما هم نمیتونیم اون را در بیاوریم، آنها تکنفره میکندن با تابلو میرفتن تو خیابون! آقا بانک را آتش بزن، فروشگاه را آتیش بزن، شهرداری را آتیش بزن! از اینجایی کسی نمیآد این کارا را بکنه. اصلا قدرتش را ندارن».
پُردغدغه و بااحساس حرف میزنند، امید دارند که بتوانند تاثیری بگذارند. شاید اگر همین گفتوگو را در یکی از محلات لاکچری پایتخت انجام میدادیم، کسی اهمیتی نمیداد و تمایلی برای صحبت کردن نداشت. ولی انگار کارگرِ میوهفروشِ قلعهحسنخان راست میگفت «اینجا جای غریبی است»، مردمانش هم مردمان غریبیاند. درد دارند و دردهایشان را صافوپوستکنده فریاد میزنند. این مردانی که در میدان آزادی به آنها برخوردهایم خونگرماند؛ زخمی ولی پر از امید. «ما خیلی دوست داشتیم وسیله داشتیم شما را میبردیم جاهای دیگه را هم نشونتون میدادیم». «اینجا یواشیواش داره میره زیر نظر تهران؛ الان قلعهحسنخان زیر نظر شهریاره»، «نمیرسند دیگه به شهر. الان تو برو داد بزن، فریاد بزن هیچکس به داد آدم نمیرسه».
«تو روزنامه هم بزنی به گوششون میرسه»
وقتی میخواهیم از آنها جدا شویم آنکه ایستاده است میپرسد «از کدوم شبکه اینا پخش میشه؟». مردی که صدای گرم و مهربانی دارد و در حین گفتوگو روی نیمکت نشسته، از جایش بلند میشود. حالا روبرویم ایستاده است، حتی اگر ماسک هم زده بود میتوانستم گرمی نفسش و نگرانیهای وجودش را حس کنم. حرارت صحبتهایشان را با تمام بدنم حس میکنم، حرفهایشان انگار آتش است، آتشی شعلهور که در برابر خاموشی مقاومت میکند. «اگر مسئولین شما واقعا پشتکار داشته باشند که به داد مردم برسن، خدا بگو خیرشون بده، واقعا مردم بیچاره هستن»، آنکه از ابتدا ایستاده بود میگوید «تو روزنامه هم بزنی به گوششون میرسه». «من متولد ۲۹ هستم من آن زمان را دیدم، این زمان را هم دیدم. یعنی از پشت کوه هم میاومدی کار سر جاش بود و اصلا آماده بود. سرتاسر جاده مخصوص هرجا میخواستی میرفتی سر کار. حقوقها یهطوری بود که اصلا راحت میشد باهاش زندگی کرد. یعنی اگر ۷-۸ سال سر کار بودی، صاحب ماشین و خونهزندگی میشدی. همه چی بود».
«ما اصلا نمیدونیم دلار چه شکلی هست!»
درمورد انتخابات آمریکا میگویند «والا اینجوری گفتند که این آقا اومده رئیسجمهور شده، ممکنه یه مقدار وضعیت بهتر بشه، ولی خب معلوم نیستش که. برای ما هیچ تاثیری نداره»، «هیچ تاثیری نداره»، «برای ما تاثیری نداره، ممکنه برای خودشون، اونایی که دستشون تو این کار هست، تاثیر داشته باشه. برای ما چه تاثیری داره؟»، «ما نه پول داریم بخریم، نه بفروشیم، همه چی دست اوناست»، «ما اصلا نمیدونیم دلار چه شکلی هست! والا بهخدا، کاری نداریم. گوجه را میبرند مرز عراق، همونجا میریزن زمین. نه ما را راه میدن ببریم عراق، نه راه میدن بریم بیاریم. برای همینه گوجه شده ۱۰-۱۵ تومن»، «صحبتمون فقط رو یک چیز نیست؛ هر چیزی که در نظر بگیرید، مرغ، تخممرغ، لباس و هر چیز دیگهای. از دارو دیگه واجبتر که چیزی نیست، ظرف ۲۴ ساعت گرون میشه! یه آسپرین میخوای بگیری امروز میری یه قیمته، خدا را شاهد میگیرم فردا میری همون مبلغ را میذاری اونجا، میگی آقا یه ورق بده، میگه هزار تومن باید بذاری روش! میگی آقا برای چی؟ میگه ما نمیتونیم دعوا بکنیم که یا بخر یا نخر، کسی به تو زور نگفته». دوست داشتند صدایشان برسد، حرف هر سه تای آنها یک چیز بود «به داد مردم برسید».
مشاور املاک شهر قدس: ۸۰ درصد کارگرند
به سراغ یک مشاور املاک در کوچهی بنفشه میرویم. مغازهدار جلوی در مغازه ایستاده است. درمورد وضعیت فروش و اجارهی ملک از او میپرسم، میگوید «سه ماه است ما دشت نکردیم! سه ماه است ما هزار تومن هم نگردوندیم، سه برج هم اجاره بدهکاریم. دیگه؟». مرد میانسالی است، جدی و مصمم حرف میزند و در انتهای هر جمله میگوید «دیگه؟».
درمورد توان مردم شهر قدس از او میپرسم، میگوید «اینجا درجهی سهی جامعه است. ۸۰ درصد کارگرند، ۲۰ درصد هم کاسب. الان وضع کاسبها بدتر از کارگرها شده است بهخاطر اینکه کاسبی کلا کساد است و رونق آن صفر است. کل مغازههای دور میدون رو هم بری بپرسی اجارهشون را نمیتونن دربیارن. اجارهها اینجا خیلی بالاست. خونه الان از متری ۷ میلیون شده تا ۱۸ میلیون، ۲۰ میلیون هم داریم پشت شهرداری. خونهای که الان ۲۰ سال ساخت باشه، متری ۶/۵-۷ شده؛ بدون پارکینگ و آسانسور! توان مردم صفره. یعنی یارو ۴ تا بچه داره میآد یه خونه ۵۰ متری را به زور اجاره میکنه. الان اجارهی خونهی پارکینگدار متری ۱/۵ است و بدون پارکینگ متری یک تومن، یکوصد یا یکودویست».
«نظارت بر صاحبخونهها وجود نداره»
چون بیرون مغازه ایستادهایم سروصدای ماشینها زیاد است. گاهی هم موتورسواری عبور میکند و هوار میکشد. کمی جلوتر میروم تا صدایش را بشنوم. «صاحبخونه باید ۸-۱۵ درصد در سال به اجاره اضافه کند، در صورتی که اینجا کسانی هستند که ۴۰ درصد میبرن بالا. هیچ ضوابط، قانون یا دستوری به بنگاه نمیدن که اگر کسی اومد خواست یه ملکی را بسپارد، شما قبول نکنین. من که یکسره دارم با صاحبخونهها جروبحث میکنم؛ میگم آقا اینا ضعیفاند، نمیتونن اجارهی سنگین بدن، شما یه خرده کوتاه بیایید. قبل از اینکه ملک را بسپارد من یه چونه میزنم، بعد از اینکه مشتری میآد میخواد خونه را بگیره اونجا هم یه چونه میزنم که مستاجر بتونه این خونه را اجاره کنه. اتحادیه میگوید من چی کار کنم؟! کسی که مسئولیت سروسامان دادن به قیمتها را داشته باشد، نداریم. نظارت بر صاحبخونهها وجود نداره.»
«در سال ۳۰ درصد مهاجر داریم»
در مورد ماجرای پارسال میگوید «از لحاظ خونه اعتراضی نداشتیم، فقط میآن سر ما غر میزنند که چرا قیمتها اینجوریه! ولی دست بنگاه نیست، دست مردمه و مردم هم میخوان برند یه چیزی بخرن، بر مبنای آن خریدشان میآن اجاره را میبرن بالا. ما بنر زده بودیم که اجارههای نامتعارف را نمینویسیم. ولی اگر من ننویسم، یکی دیگه میآد مینویسه، ناچاریم مینویسیم ولی مشتری آن انگشتشماره. بعد مسئلهی مهاجر وجود داره. در سال ۳۰ درصد مهاجر میآد؛ هم از تهران میآن و هم از شهرستانها. اینجا یه جاییه که هم به کرج، هم به شهریار و هم به تهران نزدیکه؛ زیاد مهاجرپذیره. فقط ۲۰ درصد بومیاند. بومیها معمولا از اینجا رفتن، یه تعدادِ بهخصوصی هم هستن که یه سری ملکواملاک دارن؛ اونا وضعشون نسبت به بقیه بهتره. شما الان ۳ تا خونه داشته باشی ماهی ۱۰ میلیون درآمد داری؛ ۳ تا خونهی درستوحسابی».
دستفروشی روبروی بانک سوخته
حدفاصل میدان قدس تا میدان آزادی برخی ساختمانهای سوخته و تخریبشده وجود دارد. برخی از ساختمانهایی که در حوادث آبان ۹۸ در آتش سوختند، حالا بازسازی و ترمیم شدهاند. اما بانک ملی همچنان جنازهی سوختهای در میان خاکستر است و به نظر میرسد هنوز مراحل بازسازی آن آغاز نشده است. دو عابربانکی که قبلا در دو سوی این بانک قرار داشتند، کاملا نابود شدهاند و اثری از آنها باقی نمانده است. از دور که به بانک سوخته نگاه میکنی، شبیه ساختمانهای بازمانده از جنگ است، اما نزدیک که میشوی همه چیز عادی است و رهگذران بدون اعتنا از کنار آن عبور میکنند. خانم دستفروشی بساط کتابهایش را روی پلههای بانکِ تعطیلشده چیده است. خودش روی پلهها نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. زن دیگری پاکتهای سبزی خشکشده را منظم روی سکوی سنگی جلوی بانک چیده و به فروش میرساند. چادری بر سر دارد، روی صندلی قوز کرده و صورتش را با گوشهای از چادرش پوشانده است. کاروکاسبی نه در بانک ولی در اطراف آن، کساد ولی در جریان است.
بانک را رد میکنیم و در خیابان عمارت وارد یک مشاور املاک دیگر میشویم. صاحب مغازه درمورد قیمتها میگوید «دلبهخواهه، هر کی هر قیمتی دوست داره را روی ملکش میگذاره، حالا مشتری پیدا شد اجاره میده یا میفروشه، نشدم که میگه همینه که هست!»، میپرسم «هیچ نظارتی روی قیمتها نیست؟»، میگوید «هیچکس نیست. ما خودمون هم که بر فرض بخوایم اقدام کنیم میبینید که به طرف برمیخوره، میره جای دیگه فایل میکنه. مورد بوده یارو اومده برای یه واحد اجاری قیمت گذاشته ماهیانه ۴ تومن! من جلوی خودش خط زدم. گفتم اینجا یارو ۴ تومن کجا داره بده؟».
«الکی شروع میکنیم ورق زدن»
مرد جوان و محترمی است. لباسهای مرتبی پوشیده و مغازهاش نسبت به سایر مغازهها تروتمیزتر است. مدام به ما اصرار میکند که بنشینیم «به خدا آدم میآد اینجا، بچهی بزرگ داره به امام حسین، میگه آقا ۱۰ تومن پول دارم! ما رومون نمیشه بگیم ۱۰ تومن کجا خونه میدن؟! الکی شروع میکنیم ورق زدن، یه جاهایی را بهش میگیم که یارو بگه نه من اینجاها نمیرم که خودش بذاره بره. ناراحت میشیم دیگه، نمیتونیم غرورش رو جلوی زن و بچهش بشکنیم».
«ما مردهشوریم!»
درمورد قیمت دلار میگوید «ببخشیدا مردم دنبال ایناند که دلار میخواد بشه ۵۰ تومن، ملکش هم میخواد بشه خدامیلیارد! اینا همه دنبال ایناند». درمورد انتخابات آمریکا و تاثیری که داشته است میگوید «والا میگفتند آی اگه ترامپ ببره، قیمتها میره بالاتر، خوشحال بودن! ولی حالا که این یکی برد، فروشندهها ناراحتاند، خریدارها خوشحالاند»، میپرسم «بنگاهدارها خوشحال میشدند اگر ترامپ میبرد؟» میگوید «نه، ما مردهشوریم! واقعیت دارم میگم. مردم ما فقط دنبال گرونیاند، گرون بشه همه میخرن؛ یعنی بازار تکون میخوره».
«مردم دنبال سیگار ارزوناند»
در ادامهی راه به یک مغازهی سیگار فروشی میرسیم. از دکاندار میپرسیم وضعیت کاروکاسبی چطور است، میگوید «وضعیت مردم خوب نیست. سیگار کم میخرن، سیگارِ ارزون میخرن. مردم دنبال سیگار ارزوناند؛ بیشتر مگنا، وینستون و بهمن میخرن».
رانندهی تاکسی: اینجا که وضع ما خیلی خرابه
نرسیده به میدان قدس یک ایستگاه تاکسی قرار دارد، تاکسیهای زیادی منتظر ایستادهاند و به نظر میآید که مسافری وجود ندارد. یکی از رانندگان به محضی که ما را میبیند به سمتمان میآید و میپرسد کجا میخواهیم برویم. میگویم «ما خبرنگاریم. داریم گزارشی درمورد وضعیت معیشتی مردم شهر قدس تهیه میکنیم. وضعیت تاکسیرانی اینجا چطوره؟»، میگوید «اینجا که وضع ما خیلی خرابه. این همه تاکسی وایساده اما مسافر نیست. تازه بیشترِ تاکسیا الان تو راهاند؛ بیان دیگه اینجا جا نمیشن. مقصد تاکسیا اینجا شهریاره. مشتری که نیست؛ به ما هم گفتن بهخاطر کرونا باید سهنفره برید». میپرسم چقدر طول میکشد تا سه نفر پر شود، میگوید «مشخص نمیکنه، ۱۰ دقیقه، یک ربع، اینها». درمورد تاثیر کرونا روی کاروکاسبی میگوید «کرونا که خیلی اصلا. کرونا باعث شد کار تاکسی اصلا خوابید. الان دانشگاهها بسته است دیگه، کار ما هم بیشتر با دانشگاه بود».
رستوران: اکثرا معمولی سفارش میدن
برای خوردن ناهار وارد یک رستوران سنتی میشویم. رستورانی برای طبقهی متوسط است. قیمت هر سیخ کباب، بسته به نوعش از ۲۰-۲۵ هزار تومان شروع میشود تا سیخی ۴۰-۴۵ هزار تومان؛ برنج هم پُرسی ۱۰ هزار تومان است. بعد از حساب کردن غذا از صندوقدار میپرسم وضعیت مردمِ این اطراف چگونه است، میگوید «چی بگم؟ خودتون میبینید دیگه! همه ناامیدند». مرد دیگری که او هم از کارکنان رستوران است به جمع ما اضافه میشود، میگوید «اینجا کاروکاسبی رستوران بد نیست، خوب هم نیست، متوسطه. از نظر معیشتی یک مقدار پایینتره. البته جاهای دیگه، حاشیهها، اگه برید اصلا وا میمونید، اینجا باز بهتره». میپرسم کدام غذاها را بیشتر سفارش میدهند، میگوید «اکثرا میآن معمولی میخورن که ۲۰-۲۵ تومنه، مخصوص را کمتر سفارش میدن». میپرسم وضعیت مراجعهکنندگان نسبت به پارسال چه تغییری کرده است، میگوید «یک خرده بدتر شده. پارسال بهتر بود، پیرارسال بهتر بود؛ امسال بدتر شده».
«با مغازهها کار نداشتند»
نگاهشان گرم است. حتی زحمت چک کردن کارت خبرنگاریام را هم به خودشان نمیدهند. کارتم همینطور روی میز صندوقدار مانده و نیمنگاهی هم به آن نینداخته است. به ما اعتماد کردهاند. میانسالاند اما چهرههای رنگپریده و دستان لرزانی دارند. میپرسم پارسال این اطراف هم شلوغ شد، میگوید «پارسال آره اینجا خیلی شلوغ شد؛ همهجا را به آتیش کشیده بودند». میپرسم رستوران شما چگونه در امان ماند، میگوید «با مغازهها کار نداشتن؛ به اموال شخصی آسیبی نمیزدن، فقط به بانک و ساختمونهای دولتی کار داشتن». میپرسم رستوران را موقع شلوغی بستید، میگوید «آره، یک هفته تعطیل شد».
هرچند که سرد حرف میزنند، اما نگاهشان پُرحرارت است. معلوم است که کارگرند و نمیخواهند حرفی بزنند که مبادا برایشان دردسر شود؛ اما از طرف دیگر مراقباند رفتارشان مودبانه باشد و سعی میکنند محترمانه پاسخ دهند.
قصابی: سنگدون بیشتر میبرند
نرسیده به میدان قدس وارد یک قصابی میشویم. صندوقدار میگوید «الان فروش دلوجگر مرغ بیشتر شده. یه سنگدون ۴۰۰ گرمی را ما میدیم ۹ تومن، ۱۰ تومن. از ما ۱۰ میخرن، میرن ۱۳-۱۴ تومن میفروشن؛ بهخاطر اینکه چرخش کنند. الان ۱۰-۱۵ روزه همه افتادند دنبال استخوانهای گوساله و گوسفند یا اسکلت مرغ. ما اسکلت مرغ را قبلا برای سگ میدادیم؛ ولی الان دیگه برای خوردن میبرن!».
میپرسم کاروکاسبی نسبت به پارسال چه فرقی کرده است، میگوید: « قیمت مرغ و گوشت نسبت به پارسال خیلی فرق کرده؛ الان یه مرغ ۷۰ هزار تومن میشه دیگه. مثلا با یه حقوق وزارت کاری چهجوری میخوای مرغ بخری؛ خودت بشین تو کاغذ بنویس، بشین حساب کن! شما فک کن ماهی ۵۰۰ تومن اجاره بدی، یدونه هم بچه داشته باشی، با یه حقوق وزارت کاری چی کار میخوای بکنی؟ وضع خیلی فرق کرده».
«فقط یه قشر خاصی ماهی میخورن»
او مرد میانسالی با موهای جوگندمی و ریشهای سیاه است. باحوصله و با صدایی رسا به سوالهایمان پاسخ میدهد. درمورد ماهی میگوید «الان فقط ماهی قزل داریم، ماهی جنوب اینقدر گرونه که اصلا خریدار نداره. قزل هم گرون شده؛ فقط یه قشر خاصی هستن که ماهی میخورن. ولی برای اینکه فقط بخوای شیکم سیر کنی نیست؛ یعنی حتما یه قشر خاصیاند که جزو برنامههای غذاییشون هست. ماهی ۴۴ تومنه، یارو کجا میتونه بده؟ الان تو گوشت چرخکرده، تو مرغ، تو رون میآن کم خرید میکنن؛ اندازه ۱۰ تومن، ۱۵ تومن، ۲۰ تومن خرید میکنن.»
«اینطور نبود که کسی را با اتوبوس بیارن»
درمورد شلوغیهای پارسال میگوید «آره، این اطراف هم شلوغ شده بود، اکثرا هم کارگر بودن؛ توشون یه آدم کاسب یا کارمند هم نبود، همه کارگری بودن. یا این بچهمدرسهایها بودن که از روی شیطنت و این چیزا اومده بودن یا کارگر بودن. ولی ۹۰ درصد کارگر بودن».
به او میگویم با کسان دیگری که حرف زدیم، گفتند آنها را نمیشناختیم و مال اینجا نبودند، میگوید «خب ببین همینه دیگه! منم بخوام شیطونی کنم میرم یه محل دیگه، اونا هم میاومدن تو محله ما. من هیچوقت نمیآم که دمِ مغازه خودم یه سطل را آتیش بزنم! میرم یه گوشهای که کسی من را نشناسه؛ چیز عجیبی نیست. مثلا اینطور نبود که کسی را با اتوبوس بیارن؛ دو هزار نفر را اینجا خالی کنن! اگه قرار بود کسی را با اتوبوس بیارن که اول نیرو انتظامی میاومد؛ اصلا راه را بسته بودن، کسی نمیتونست بیاد. حالا شاید یدونه لیدر باشه، بیاد وسط شلوغ کنه؛ ولی نه، همین آدمهای خودِ اینجا بودند. ما همه را نمیشناسیم؛ من فقط ۴ تا کاسب دوروبر خودم را میشناسم که بتونم بگم آره این هم بودها. نه، کسی را با اتوبوس جایی نبردن».
«فقط پالونشون عوض شده»
میپرسم فکر میکند تغییر رییس جمهور آمریکا میتواند تاثیری روی قیمتها و وضعیت معیشت مردم بگذارد، میگوید «نه! چی کار میخوان بکنن؟! دور از جونتون میگند فقط پالونشون عوض شده، وگرنه آدمها که فکرشون همونه. فقط اون روراست بود، این میره تو کاغذ مینویسه! اون یه مقدار لوطیمنش بود، همونجا پشت تریبون میگفت. هیچوقت از رو کاغذ یه حرف را نزد؛ هر چی از دهنش دراومد گفت! خودتون دیگه دارید تو این جامعه زندگی میکنید، ما تو خودمون مشکل داریم. همیشه خودمونیم که داریم خودمون رو از بین میبریم».
به سمت میدان قدس میرویم. اتوبوسِ مترو وردآورد را سوار میشویم. همینطور که نشستهایم، صداهای امید و ناامیدی کسانی که با آنها حرف زدهایم در ذهنم قاطی میشود؛ انگار تکتک آنها از جلوی چشمانم با بینظمی شگفتانگیزی میگذرد. عکسهایی که گرفتهایم را نگاه میکنم، سرم را زیر میاندازم و در سکوت فرو میروم. اتوبوس اینبار شلوغ میشود؛ ولی از هیچکس هیچ صدایی درنمیآید؛ هیچ همهمهای بلند نمیشود، انگار همه با هم غریبهاند. دوباره جملهی کارگرِ میوهفروش در ذهنم جاری میشود «اینجا شهر غریبی است».
انتهای پیام
بخاطر تهیه این گزارش میدانی، سپاسگزارم. بجای حرافی ها و سیاست بازیها خیلی کارها میشود کرد مثل همین صدارسانی های اجتماعی. موفق و رساتر باشید.
چقدر با نفرت از شهر قدس حرف میزنی اینهایی هم که نوشتی همشون دروغ بود از چه آدم های گزارش گرفتی اتفاقا سمت مصلی و بیست متری فقیر نشین شهرقدس یه سر اونور میرفتی تا میفهمیدی گزارشات چقدر دروغ توشه الان با این چرندیات که نوشتی همه بهت به به چه چه میگن همه آنهایی هم که توی اغتشاشات بودن بچه های شهر قدس بودن داداش بهت اشتباه آمار دادن سرکارت گذاشتن
زیاد تعصبی نباش. حدودا بالای 90 درصد حقیقت بود.
برای بازدید از یه کارخونه رفتم شهر قدس طرف تو تاکسی سر دوهزار تومن درگیر شد با راننده تاکسی حالا میفهمم چرا آبان مردم اونجا به این شدت اعتراض کردن
کاملا مشخصه که گزارشگر شما خصومت کاملا شخصی با فر یا افرادی در شهرقدس داره. منطقه الهیه تهران هم با کوچه باریکهای مولوی و شوش یکی نیست. هر شهری نقاط ضعف و قوت داره. اینجا یه شهر صنعتیه. شما احتمالا رفتید و با چندتا کارتن خواب مصاحبه کردید. متاسف برای همچین سایتی که به این راحتی اراجیف تحویل مخاطبش میده
چه می شود کرد شهر قدس مهاجر پذیر است و از جاهای مختلف و با فرهنگهای مختلف پذیرای مردم شده دولت اگر عرضه داشت رسیدگی می کرد الان قیمت مسکن در اینجا سر به فلک کشیده اونایی که مستاجرند در مانده شده اند