چهارده نکته در باره اندیشهی داود فیرحی
یادداشتی از حجتالاسلام رسول جعفریان، پژوهشگر تاریخ که با عنوان «چهارده نکته در باره اندیشه های مرحوم دکتر داود فیرحی» در وبسایت کتابخانه تخصصی ایران و اسلام منتشر شده را میخوانید:
بنام آن که هستی نام از او یافت
مهم ترین امتیاز فیرحی در بررسی های تاریخی و اندیشه ای خود، این است که از ابتدا مبانی معرفت شناسی خود را تعریف کرد و بعد وارد تاریخ اندیشه شد. این که شما در تاریخ اندیشه، نگاه ایستا داشته باشید، متفاوت با آن است که تاریخی و پویا به تحولات فکری بنگرید. او در جریان آشنایی اش با نظریات فوکو، و ورود به مباحث تاریخ اندیشه از این زاویه، نوعی تحول را اصل قرار داد و توانست با دید بازتری مسائل را نگاه کند. در واقع، توجه به جنبه های معرفتی بحث، به او این توان را داد تا در جایگاه خود به عنوان کسی که نقد تراث می کند، بتواند اول و آخر یک اندیشه را به درستی در ظرف تاریخی آن و براساس باستانشناسی فکر و اندیشه ارزیابی کند. بیشتر نویسندگان ایرانی ما در این دوره، فاقد این مبانی هستند و اهمیت مباحث معرفت شناسی را به درستی درنیافته اند. امتیاز او این است که با روش فوکو به بازشناسی تاریخ دانش سیاسی پرداخت. این کار را نه فقط در بررسی تاریخ اندیشه به کار برد، بلکه در موضع اصلاح گرایانه خود دریافت که می تواند در مقام یک متفکر، تأثیرگذار هم باشد و به توسعه دانش سیاسی اسلامی هم کمک کند.
امتیاز دیگر آقای فیرحی بر بسیاری از کسانی که این دو دهه مدعی نگارش و نظردهی در اندیشه سیاسی هستند، این است که فقه و ماهیت آن و تاریخ آن را هم خوب می شناسد. فراوان هستند که اندیشه سیاسی کار می کنند، اما خود اعتراف دارند که چیزی از فقه سیاسی نمی دانند. فیرحی نه تنها عمیقا با متون سیاسی دوره مشروطه که تلاش برای دفاع فقهی از بخشی از جنبه های تجدد با اسلام است، آشنا بود. این در حالی است که دیگران صرفا به جنبه های سیاسی و اجتماعی این مباحث توجه دارند . او دقیقا راه نائینی و آخوند را ادامه می دهد. اساس تحول در مفاهیم سیاسی در دوره جدید توسط اسلام گرایان ایرانی این بود که از دریچه فقه وارد شوند. امام هم در انقلاب همان راه و رسم آخوند و نائینی را دنبال کرد. البته بعدها مباحث دیگری هم مطرح شد و به اقتضای برخی از جدالهای سیاسی، جنبه های دیگری هم اثر کرد، اما به طور کلی توجه به فقه و آشنایی با آن، زمینه ساختن فیرحی را در قد و قواره ای که می شناسیم فراهم کرد. امتیاز او بر همدوره ای های او این است که نه فقط با فقه آشناست، بلکه در بسیاری از موارد از خاستگاه فقه و استدلالهای نوی فقهی به این مباحث توجه می کند.
گفته می شود که فیرحی در توجیه مبانی فقهی تجدد در حوزه اندیشه سیاسی تلاش می کرد. این امر بدیعی نیست. این تلاشی است که از مشروطه به این سوی شروع شده و برخی از مراجع بزرگ دینی هم موافق آن بوده اند، البته عده ای هم مخالف بوده اند. آخوند خراسانی و نائینی و امام خمینی در یک خط هستند. امام نه تنها حق رأی زنان را که هفتاد سال بود انکار می شد، به راحتی پذیرفت، مجلس و انتخابات و ریاست جمهوری را هم پذیرفت. حکومت اسلامی را هم به جمهوری اسلامی تبدیل کرد. این نمی شود که ما همه اینها را داشته باشیم و اگر کسی خواست از آنها دفاع کند، به سکولاریسم متهمش کنیم. مردم سالاری دینی هم بخشی از همین ماجراست. کجای فقه سیاسی قدیم ما، حق مردم پذیرفته شده بود؟ همین یک قدم هم صد سال وقت گرفته و بزرگانی تلاش کرده اند. فیرحی در همین مسیر گام برداشت و خواست استدلالهای تازه تری ارائه کند، و روراست تر از کسانی باشد که یکی به نعل و یکی به میخ می زنند. هم احیانا قیافه آزادیخواهی به خود می گیرند، و هم میخ استبداد را محکم می کنند.
صد سال است که روشنفکری دینی در کار اصلاح دین است؛ از سید جمال به این طرف. در جهان عرب و ایران. حلقه های مختلفی دارد. در ایران، از بازرگان تا شریعتی، و بعد از انقلاب از مجتهد شبستری یا سروش و بسیاری دیگر. فیرحی هم از این سلسله و در اوج شکست جریان روشنفکری دینی که قافیه را به جریان تندرو مخالف دین باخته، می کوشد تا این جبهه را بازسازی کند. او به انتقاد از روشنفکری دینی می پردازد، این که فقط کلامی به مباحث نگاه کرده اند، علیه فقه حرف زده اند و همه این کارها را به بهانه دفاع از اخلاق کرده اند. او می گوید اخلاق ضمانت اجرا ندارد، و می باید چارچوب را فقه قرار دارد و آن را البته فربه تر و آزاداندیش تر کرد. در واقع، در دوره ای که روشنفکری دینی از هر سوی مورد حمله قرار گرفت، مرحوم فیرحی قصد داشت آن را احیاء کند. پایه احیای ایشان، روی تقویت فقه بود. ایشان سعی کرد از فقه به تجدد برسد و می گفت، راه علمای صدر مشروطه را دنبال می کند. او فقه را توانمند برای دفاع از تجدد می دید و تمام تلاشش مثل علمای صدر مشروطه و مدافع آن، این بود که ادله ای برای درستی ارکان نظامات جدید بویژه دمکراسی بیابد. طبعا در فقه، به دنبال مبانی تازه ای می گشت که می شود از آنها برای آزادیخواهی و دمکراسی استفاده کرد. او از سروش و دیگران که روی اخلاق و علیه فقه سخن می گفتند، انتقاد می کرد و می گفت، این مثل این است که سوار هواپیما شویم، اما فرودگاه نداشته باشیم، در حالی که فقه می تواند فرودگاهی برای اندیشه های تجددگرایانه باشد.
پرداختن فیرحی به تاریخ صدر اسلام، این بار با تحلیل های تازه ای همراه است که می خواهد از تجربه عملی مسلمانان، راهی را برای رسیدن به بررسی مبانی آزادیخواهی و استناد به آنها در فقه، بررسی فسادگرایی که مشکل امروز جامعه ایران است، و نیز انحراف، و مشکلاتی که برای دنیای اسلام پدید آمده بگشاید. او یک روحانی شیعه بود و از امکاناتی که از لحاظ مفهومی و عملی در این حوزه وجود داشت، سعی می کرد استفاده کند. می کوشید با اصولی که بسا از دانش سیاسی روز استفاده کرده بود، صدر اسلام را تحلیل کند. تازه هایی ابراز می کرد که شاید پذیرش برخی از آنها دشوار بود، اما در عالم اندیشه، این تازه ها، وقتی توسط یکی گفته شد، برای نسل بعد، کهنه تلقی شده و راحت تر مورد استناد قرار می گیرد. در این اواخر، به روشنی در نشست های عاشورایی، به مباحث تاریخ صدر اسلام می پرداخت و سعی می کرد نوآوری هایی در این زمینه برای تحلیل رویدادهای صدر اسلام داشته باشد. از این که مثلا چطور انباشت ثروت ناشی از فتوحات، سبب گسترش فساد در جامعه صدر اسلام شده است.
فیرحی از گرایش های جاری در جامعه، انتخاب خاص خود را داشت. او مدافع دمکراسی و تجددی بود که بتواند با دین سازگارش کند. ناچار باید گاهی از سروگوش دمکراسی می زد و در این سوی، در دین هم می باید جاهایی را هماهنگ می کرد. همه کسانی که در جریان اصلاح طلبی دینی و تحت عنوان روشنفکری مذهبی در این صد سال حرکت کرده اند، همین طور بوده اند. بر اساس این انتخاب خود می کوشید تا تفسیر آزادیخواهانه از سیره نبوی و علوی داشته باشد و این یکی از حساسیت های ایشان بود. ایشان معتقد بود، پیامبر نظم اجتماعی مورد نظر خود را بر پایه انسان آزاد مومن درست کرده است. وی نشانه هایی را که در سیره نبوی از دادن حقوق به یهودیان و دیگران بود، مؤید این نگاه می داند. وقتی هم به تاریخ عاشورا و بحث فساد و صلاح می رسد، هدف اصلی امام حسین را بازگرداندن همان چرخه یعنی «انسان آزاد مؤمن» می داند، چیزی که در طول دوره بعد از پیامبر به تدریج از بین رفته است. یک نمونه از تفسیرهای تاریخ اسلامی ایشان با استفاده از نظریات سیاسی ـ که در همان سخنرانی اصلاح و فساد در جامعه صدر اسلام دارد ـ تحلیلی است که می گوید، یک دولت قوی و یک جامعه ضعیف وجود داشت، که این دولت قوی، همه حقوق جامعه ضعیف را از بین برده است. در مقابل سه مدل دیگر: دولت و جامعه قوی، دولت و جامعه ضعیف هر دو، و دولت ضعیف و جامعه قوی. از این دست تحلیل ها و دسته بندی ها، متعدد داشت و جهت گیری همه آنها هم روشن کردن اندیشه انسان آزاد مومن و اهمیت آزادیخواهی در جامعه بود.
نباید شک کرد که مرحوم آقای فیرحی، یک نگاه آزادیخواهانه به اسلام داشت و می کوشید از نمونه های موجود، حداکثر بهره برداری را در این زمینه بکند. اهمیت این بحث های تازه، وقتی است که جامعه دینی و مراجع دینی رسمی، آن را به عنوان اسلام بپذیرند. باید قبول کرد که در یک جامعه سنتی که حق، مساوی با برداشت های قدیمی از دین است، این اتفاق به سختی می افتد و جز به ضرورت، به پیش نمی رود. در واقع، قرون زیادی وقت لازم است تا ارزش ها و مبانی جدید که سابقه ای در عمق تفکر مسلمانان نداشته، به عنوان اسلام رسمی شناخته شده، و رسمیت یابد. در تاریخ دوره اسلامی، هر امر جدیدی، پس از مدتی به سنت تبدیل می شده است. در اینجا هم، افکار تازه، باید تبدیل به «سنت» شود تا مورد قبول قرار گیرد. فکر کنید از مشروطه تا الان، اگر قدرت و ضرورت نبود، چه مقدار ممکن بود مبانی جدید و تجدد توسط مراجع رسمی دینی پذیرفته شود. قدرت اینها را گرفت و اعمال کرد، اما مراجع دینی هنوز در پذیرش آنها تردید دارند. نقش امثال فیرحی این بوده و هست که این مساله را روان تر می کنند. دیدیم، حاشیه ای از مرحوم آیت الله خوانساری درباره شطرنج، در مقابل آن همه فتوا، توانست مورد استناد یک فقیه دیگر قرار گیرد و با توجه به قدرتی که وجود داشت، در جامعه راهش باز شد. این یعنی این که شرایط بیرونی باید مساعد باشد، و الا بازگشت به منابع قبلی به راحتی اتفاق می افتد. مشکل این است که دولت ها، صرفا بر اساس مبانی مراجع دینی پیش نمی روند و مطابق ضرورت ها و خواست مردم حرکت می کنند که اگر نکنند، ساقط می شوند. به همین دلیل، در این شرایط بحرانی، بیم آن هست که سکولاریسم بر دولت حاکم شود و متدینان از هر دسته منزوی شوند. این اتفاقی بود که در مشروطه افتاد و از دل آن حکومت تجددخواه رضا شاه سر برآورد.
به نظر می رسد، میان بیشتر اندیشه ورزان سیاسی جدید و پس از انقلاب، از نظر ترکیب مفاهیم جدید با مفاهیم سنتی چندان فرقی نیست. برخی مانند فیرحی شجاعت و سرعت بیشتری در این زمینه داشتند، بقیه از ترس انگ بدعت گرایی، یا مصالحی که خود تشخیص می دهند، سعی می کنند در پوشش دینی تری همان مباحث را مطرح کنند، و البته همچنان بخش بیشتری از مفاهیم سنتی را در دفاع از نظامات اجتماعی کهن، در درون افکار خود نگاه دارند. آنها خود را فردی دینی، و مخالف خود را طرفدار سکولاریسم بدانند. این روزها، کم نبودند کسانی که مرحوم فیرحی را جاده صاف کن سکولاریسم نامیدند. این در حالی است که او متدین واقعی بود، و می کوشید با اجتهاد در دین، فتاوی سیاسی خود را استخراج کند. او اولویتی برای فقهای قدیم در مقابل فقهایی که اندیشه های آزادیخواهانه دارند، قائل نبود. البته می دانست هر بار، آنها، با زدن اتهاماتی از بابی و غیره تا سکولار، حساب مخالفان خود را می رسند و نتایج زیادی هم گرفته اند. اساسا رمز این که جامعه توقف کرده در همین است و او هم چوب همین رویه را می خورد. باید شجاعت او را تحسین کرد، هرچند باز هم باید گفت، در باره تک تک برداشت های وی، باید بحث کرد. جامعه ای که دینی می اندیشد، قرنها طول می کشد تا از یک فتوا به فتوای دیگر عبور کند، مگر امثال آخوند خراسانی و نائینی وارد میدان شوند و یک چرخش قابل توجهی ایجاد کنند. برخی دوست دارند آنها را هم سکولار بنامند!
وقتی انقلاب مشروطه شد، متفکران جامعه که بخش قابل توجهی دینداران بودند، متوجه شدند که دو کار باید انجام دهند. یکی این که اندیشه سیاسی شیعه را چنان آماده کنند که بتواند تغییرات جدید را تحمل کرده و به خواست مردم که خواستار مداخله بیشتر در حکومت هستند و می بینند که در جاهای دیگر دنیا حکومت مشروطه آمده و می خواهند مثل آنها باشند، تن بدهند. نکته دیگر این بود که به هر حال، اسلام مدعی نگرش جهانی بود و شیعه هم باید همچنین. این عالمان بر آن بودند تا اندیشه های سیاسی خود را دنیاپسند هم بکنند. این امری عادی بود. به هر حال، تلاش می شد تا حتی اگر ظاهرا هم هست، آن قدر باورهای خود را رنگ آمیزی کنند تا دشمن آن را مورد تمسخر قرار ندهد. تقیه هم امکانی را به آنها داده بود. بنابر این با این دو هدف، ما از مشروطه تاکنون که بیش از صد و ده سال است، تلاش کرده ایم اندیشه های سیاسی خود را هماهنگ با این دو جهت کنیم. فیرحی هم یکی از همین کارها را می کند، اما با صراحت بهتر. طرح مفهوم مردم سالاری دینی هم یکی از همین قدم ها بود. ما کند قدم بر می داریم، چون هم ریشه در سنت داریم و هم نگران بدعت گرایی و هم اصولا همه ما محافظه کاریم. همین که امام خمینی از حکومت اسلامی به جهموری اسلامی رسید، مثل آن بود که رشید رضا و دیگران، از خلافت اسلامی به حکومت اسلامی رسیده بودند. این مسیر هم در پاکستان و هم ایران به جمهوری اسلامی رسید. بعد هم مبانی جمهوری تا حدود زیادی پذیرفته شد. ممکن است دو سه قرن دیگر هم طول بکشد تا تغییراتی ایجاد شود. شاید هم راههای تازه ای کشف شد. به هر حال، باید به این تکاپوها احترام گذاشت و آنها را از میدان به در نکرد و حداکثر با آنها بحث کرد.
باید مرحوم فیرحی را در زمره کسانی دانست که کارشان «نقد تراث» از زاویه رشته خودشان است. ممکن است یک فیلسوف یا متکلم یا متخصص اندیشه سیاسی، این کار یعنی «نقد تراث» کند تا بفهمد مسلمانان چه مسیری را آمده اند. این که کار آنها نقد تراث باشد، آنها را داخل یک گرایش روشن علمی ـ تاریخی و دانشگاهی قرار می دهد که در دهه های اخیر فعال شده، قرار می دهد. به عبارت دیگر باید گفت، در بین اصلاح طلبان ما ـ فارغ از چهره های سیاسی که اصلاح طلبی را تنها در حد برخی از مفاهیم و جنبه اجرایی آن میدانند ـ آدم های متفکر کم داریم. ما چهره هایی شبیه جابری و ارکون که نقاد میراث کهن هستند، حالا با اندیشه های فوکو یا دیگر متفکران اجتماعی غربی نداریم. در واقع، هم توان و بضاعت علمی لازم را نداریم، و هم شرایط ما در ایران، متفاوت با جهان عرب و تحولات آن است که قدمت بیشتری دارد. فیرحی قدم در این راه گذاشت و کارهایی انجام داد که از جهاتی شاید شبیه کارهای جابری و دیگران و رسما متأثر از آنها بود، اما یک نکته علاوه اش، در نظر داشتن مبانی ایرانی و شیعی بود. این امر سبب شد تا ما قدری از حاشیه هم شده، وارد مبحث نقد تراث شویم. سازماندهی فیرحی برای این بحث ها در همان نخستین اثر او قدرت، دانش، و مشروعیت که سال 1378 منتشر شد، نمایان است.
یک جهت دیگر به کنشگری مرحوم فیرحی در مقام یک مصلح باز می گردد. فیرحی در سالهای اخیر قصد داشت بر اساس تجربه ای که درباره تولید اندیشه سیاسی در قرون میانی داشت، و دریافته بود که سازوکار تولید اندیشه های سیاسی چگونه بوده و قدرت چه نقشی در آنها داشته، به نقش فعالی در زمینه بازتولید همت گمارد. در واقع، او تصور می کرد، ما در یک مرحله اندیشه سیاسی را تأسیس و بعد از آن مرتب تکرار کرده ایم. این را بارها گفته بود. حالا وقت آن رسیده که با بازبینی مرحله تکوین و تأسیس، خودمان گام های تازه ای برداریم. برای این کار می توانیم از نائینی درس بگیریم که چطور یک انقلاب فکری در تولید اندیشه سیاسی ایجاد کرد. به نظر وی تجدد می تواند راه تازه ای را هموار کند. وی می گفت، ما باید نقد درونی کنیم نه بیرونی. شرق شناسی ما را از بیرون نقد کرده و حالا باید خودمان از درون خودمان را نقد کنیم. مبانی دست ماست و می دانیم این اندیشه ها چگونه تولید شده، چرا ما نتوانیم مثل علمای سلف اندیشه ای تولید کنیم. مگر آنها از ما مجتهدتر بوده اند؟ فیرحی نقد تراث می کرد تا مستقیم و غیرمستقیم راه را برای تحول هموار کند و خودش هم با کاوش در متون تاریخ اسلام و آیات و اخبار، می کوشید تا برای تجدد، متکایی بیابد. این برای برخی شگفت بود، در حالی که مگر در قرن دوم و سوم و چهارم چه اتفاق افتاده بود جز همین و مشابه این؟
یک نکته مهم این است که ایشان میان امثال خود از اهل تعمق و تفکر، با متفکران صدر اسلام که برداشت هایی از منابع اصلی دین کرده اند، فرقی نمی گذارد. این که فکر کنیم، فهم آنها از دین ملاک است و ما فقط باید در ادراکات آنها تعمق کنیم، کار درستی نیست. این که فکر کنیم فهم سنتی، همان است که بوده و ما باید به آنها بازگشت کنیم، کار درستی نیست. کسانی که این طور فکر می کنند، هر نوع عدول از آن افکار را بدعت می دانند، در حالی که نباید دین را چنین فهمید و اندیشه سیاسی دینی را هم که بخشی از دین است گرفتار این نوع نگاه دانست. توجه وی به این مساله، به نوع نگاه او به تاریخی بودن برداشت هایی که به نام اسلام است بر می گردد. برای همین است که آقای فیرحی خودش در مراحل بعد می کوشد تا در منابع اولیه بازبینی داشته و راهکارهای تازه که منجر به حتی تأسیس اندیشه های سیاسی نو می شود، ارائه دهد. این کاری است که هر مجتهدی می کرده و اساس کارش هم همین نگاه بوده است. اما شگفت است که هر بار یکی از آنها که می بینند دیگری علیه او نظری داده، باز تمایل دارند بگویند که نظر آنها سنتی تر است! یک وقتی در مصاحبه با ابوریه، دانشمند مصری پرسیدند: شما از کدام یک از ائمه این چهار مذهب تقلید می کنید؟ گفت، والله، من بهتر از همه آنها آیات و احادیث را می شناسم و آن قدر که منبع امروز در اختیار من است، اصلا و ابدا در اختیار آنها نبوده است.
نکته دیگر این است که یک تغییر اساسی در رویکرد مسلمانان نسبت به حقوق بشر در حال رخ دادن است. این امر نیاز به زمان دارد، زیرا واقعا تغییر یک فرهنگ هزار ساله که به اسم فقه و دین بوده، کار دشواری است، اما نشد ندارد. مطلقا هم نباید فکر کرد که این حرکت خارج از دین است. بسیاری در این مسیر سد شکنی می کنند، و این کار بارها تکرار شده است. غزالی در رأس مائه ششم جهان اسلام، کل تفکر سنی را دگرگون کرد. اما مدتی بعد، افکار او سنتی شد و دیگران اهل بدعت. امثال آقای فیرحی و دیگران، از این دست هستند. اینها در حقیقت هم قصد شناسایی گذشته را دارند، هم درصدد تغییر آن به نفع نگره های جدید هستند. این امر غریبی نیست. ممکن است شما بگویید علمی نیست، اما همه کارهایی که در حوزه علوم سیاسی انجام می شود، لزوما علمی و شناختی و درک گذشته نیست. در واقع، اینجا علمی بودن به این است که نشان داده شود که می توان در سایه یک قدرت جدید، دانش جدیدی تولید کرد. این هم بخشی از علم است. در همه دوره ها، قدرت از هر نوع آن وارد میدان می شده، و دانش جدیدی را بر اساس ساختارهای گذشته یا با ساختارشکنی شکل می داده است. این را آقای فیرحی به خوبی می فهمد. شما هم برای تغییر باید تکیه به یک قدرتی از میان مردم، روشنفکران، حکومت یا هر چیزی داشته باشید و در تغییر بکوشید. طبعا باید توجیهات ظاهری علمی و محکمه پسند هم داشته باشید. این کار باید در یک بحث علمی پیش برود. ما از عصر فلسفه یونانی و صفر ـ یک عبور کرده، و وارد عصر سوفسطاییگری به معنای معقول آن یعنی ایجاد نوعی توازن در افکار و اندیشه با ایجاد نسبتی میان آنها و خواست خدا و مردم رسیده ایم. عقب ماندگی دنیا عمدتا در اثر این رویکرد فلسفی قدیمی بود. ضمن این که حرمت ها را نگاه می داشت، اما راه تغییر را بسته بود. آخر چطور می شود روزی یک فقیهی سلطنت را توجیه کند، روزی دیگری مشروطه را و روز دیگر جمهوری را و روز دیگر مردم سالاری دینی را. این یعنی این که قدرت در مراحل مختلف دانش را می سازد. از ارکان این قدرت، قدرت دین و نسبت آن با قدرت سیاسی و نوعی از توازن است که در آن ایجاد شده است.
آقای فیرحی در ترکیب میان اندیشه های جدید و قدیم، تنها در حوزه مفاهیم رایج در اندیشه سیاسی پیش نمی رود. جالب است که در جایی، وقتی از نگره فوکویی در رابطه قدرت و دانش سخن می گوید، می افزاید که در میان متفکران اسلامی هم کسانی بوده اند که به این نظریه قائل بوده اند. نمونه آن را جاحظ می داند که «عقل را تابع استطاعت دانسته و دانش را نتیجه عقل می داند. به نظر او، یعنی جاحظ، وقتی انسان قدرت نداشته باشد، فاعلیت شناسایی عقل نیز در وجودش از بین رفته و اساس اندیشه و دانش نابود می شود». (قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، ص 60). این کار او از نظر من عجیب است که می کوشد، از جاحظ یک فوکو در بیاورد. این دست کارها انجام می شود تا کار استنباط و استدلال های نو، طبیعی تر جلوه کند.
خاتمه
آنچه تا اینجا نوشتم، سعی کردم مسائل از منظر مرحوم فیرحی باشد، اما این که یک معلم ساده تاریخ مثل بنده چه افکاری دارد، باید عرض کنم، اصلا فکری ندارم. دست کم در این مقام نمی خواهم فکری داشته باشم. بنده باید گزارشگر صادقی برای افکار دیگران باشم. یک معلم تاریخ، تا اینجای کار، گزارشگری می کند و البته می کوشد، فیرحی را در ظرف تاریخی خود، و نیز در ظرف تاریخی که او برای بررسی دوره های تاریخی مورد بحث می شناخت و افکار و اندیشه های سیاسی را در آن ظرف بررسی می کرد، بنمایاند. باید آثار آن مرحوم را بیشتر خواند تا مسیری را که او طی کرده است بهتر شناخت. تنها یک نکته را لازم است اشاره کنم. مرحوم فیرحی می توانست از چند نقطه شروع کند. او از فقه شروع کرده و هدفش هم هموار کردن راه تجدد بوده است. در اینجا شگفتی چندانی هم نیست با این فرض: فرض کنید فارابی و بوعلی که همت کردند و فلسفه یونانی را اسلامیزه کردند، مگر کاری جز این کردند؟ اما همین بزرگان امروز، هیچ آنها را بدعت گرا نمی دانند. چون زمانی گذشته است. البته این جا، این نکته را نمی خواستم عرض کنم، خواستم بگویم، مرحوم فیرحی از فقه آغاز کرد. اما می توانست سری به آدونیس بزند و ببیند که او از قضا، در نگاه های نقد تراثی خود، مشکل را همانجا یعنی در همین فقه و تاریخ شکل گیری آن می داند. چرایی شکل گیری فقه، و این که اساسا مبانی آنها که احادیث و سنت بوده، قابل اتکاء هست یا نه، و برای چه باید آنها را پذیرفت. مرحوم فیرحی می توانست مرحله ما قبل فقه، یعنی تاریخ حدیث را بخواند و ببیند که فقه چگونه شکل گرفته است. نکند مشکل در آنجا باشد. در واقع، دفاعی که می شود از آقای فیرحی کرد این است که به هر روی، فقه، فارغ از این که چگونه پدید آمده است.، این که مثلا بین قرآن و حدیث و عرف، فعلا اساس نظامات حقوقی ماست و ما چاره ای جز این نداریم که از آن به عنوان یک فرودگاه استفاده کنیم. یعنی فعلا راهی جز این نیست. من معتقدم البته مرحوم فیرحی عمیقا به فقه اعتقاد داشت، هرچند نگاهش متفاوت با دیگران بود، اما عجالتا مقصودم از این اشاره این بود که مدل های دیگری هم برای ایجاد تحول هست، اما اگر اینجا، یعنی شروع از فقه این قدر سخت است که فردی چون فیرحی متهم به سکولاریسم شود، مدل های دیگر، کارش دشوارتر است. زمان طولانی نیاز است تا به تدریج این مسائل، عادی تر و راه برای بررسی آنها هموارتر شود. فعلا که داعش سربرآورده و به هیچ روی قصد از بین رفتن ندارد. استدلالهای او هم به سنت، مقبول بسیاری از مسلمانان هست. البته ممکن است در مذاهب مختلف مدلهای مختلف داشته باشد، اما به هر حال ریشه دار است.
انتهای پیام