بازخوانی گفتوگو با یک خاتمی درباره 2 خرداد 76
سیدعمادالدین خاتمی، فرزند سیدمحمد، متولد 1367، دو سال پیش با سایت «تاریخ ایرانی» گفتگویی کرده بود که بخشی از آن درباره ی انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد سال 1376 به مناسبت سالگرد آن که «حماسه» خوانده شد، در پی می آید:
✔️ دوران تبلیغات انتخاباتی سال ۷۶، لحظات هیجانانگیزی بود. من کمابیش به ستاد انتخاباتی خیابان بهآفرین و خیلی از میتینگها میرفتم. بیشتر همراه با خواهرم و به بخش زنان ستاد میرفتم. شام غریبان امامزاده صالح که درگیری مختصری در آن اتفاق افتاد یا سخنرانی فائزه هاشمی در ورزشگاه شهید افراسیابی را یادم هست. دیدن آن همه شور و شوق و شعار حمایتی خیلی هیجانانگیز بود. خانه ما یک انباری کوچک داشت که با پوسترهایی که از ستاد میآوردم، آنجا را به ستاد کوچکی برای خودم تبدیل کرده بودم.
✔️ برای من عجیب بود که چرا مادرم از این اتفاق خوشحال نیست. برایم سؤالبرانگیز بود که با این همه توجه و ابراز محبتی که میشد، دلیل ناراحتی مادرم چه بود. ولی کم کم این تغییرات را حس کردم. دو شب مانده به انتخابات که ستاد بهآفرین را پلمب کردند، یکی از محافظین به خانۀ ما زنگ زد و گفت بهتر است شما شب را در هال کنار هم بخوابید تا اگر اتفاقی افتاد پیش هم باشید. البته برای کودکی ۹ ساله مثل من، خوابیدن در هال خانه جذابیت داشت، اما شروع درک تغییرات جدید بود.
✔️ بعضیها میگفتند ما نذر کردیم که اگر آقای خاتمی رئیسجمهور شود، گوسفند قربانی کنیم اما حالا پول نداریم، لطفا خودتان قربانی کنید به فقرا بدهید. یا زنگ میزدند میگفتند ما نذر کردیم که به تعداد رای ایشان صلوات بفرستیم، الان ما توانستهایم ۳ هزار صلوات بفرستیم، بقیهاش -۲۰ میلیون- را شما بفرستید.
✔️ به خاطر دارم که یک شب دیر وقت خانم اعظم طالقانی تماس گرفت و خبر بازداشت ملی- مذهبیها را داد. تلفنی در خانه ما بود که به آن تلفن سیاسی میگفتند، شماره ۴ رقمی داشت، به خط داخلی ریاست جمهوری وصل بود، این تلفن هم هر وقت زنگ میخورد ما میدانستیم اتفاقی افتاده که از طریق خط عادی نباید خبر آن منتقل شود. روز عقد خواهرم در خانه ما، تلفن سیاسی چند بار زنگ خورد، پدرم مدام میرفت در اتاق صحبت میکرد و بر میگشت، وقتی پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده که انقدر زنگ میزدند، گفت که احمد شاه مسعود را در افغانستان ترور کردند. دو روز بعد هم که واقعه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد و آن مشکلات پیش آمد.
✔️ یکی از انتقاداتی که به پدرم میشود درباره عملکرد او در وقایع کوی دانشگاه است و میگویند اگر آقای خاتمی به دانشگاه میرفت بهتر بود، ولی محدودیتهای زیادی برای او وجود داشت.
✔️ پدرم جز افرادی است که مردم به او نمیگویند دزد. یکی از دلایل آن اینست که نه پدر و نه مادرم هرگز دغدغه مسائل مالی نداشتند، ما همیشه جزو طبقه متوسط قرار داشتیم.
✔️ پدرم که بازنشسته شد، مبلغی به عنوان بازخرید در ماههای مرداد و شهریور ۸۴ پرداخت کردند و دیگر حقوق بازنشستگی ندادند تا اردیبهشت یا خرداد ۸۵ و ما در آن ماهها از پساندازمان خرج میکردیم. آن موقع معاونت اجرایی ریاست جمهوری – آقای سعیدلو- باید دستور پرداخت را میداد، اما ماهها پرداخت حقوق بازنشستگی به تعویق افتاد و در نهایت یکجا پرداخت کردند که پدرم تصمیم گرفت کل این مبلغ را به عنوان هدیه قبولی در دانشگاه تهران برای خرید یک پراید به من بدهد که این ماشین را تا اسفند ۹۰ داشتم. مادرم میگفت اگر آنها پرداخت حقوق بازنشستگی را ماهها به تعویق نمیانداختند ما نمیتوانستیم برای تو یک پراید بخریم، چون هیچ وقت چنین رقمی در حساب ما نبود. این هم شاید لطفی بود که دولت احمدینژاد در حق من کرد.
انتهای پیام
درود بر پدرت ، سید محمد خاتمی عزیز ، امیدواریم که همیشه سلامت باشند .