به بهانه 4 خرداد، سنت میانهدار
«مهدی فخرزاده» در یادداشتی برای انصاف نیوز نوشت:
سالهای دههی 50، صدای مبارزین بسیاری در ستیغ کوه و خروش رعد بهگوش مردم شنیده میشد و بیتردید این صدا که نوید تحولخواهی رشد مردم بود، میمون و شاد بود. صدایی که بوی آزادی میداد و روزها را به رنگ خود درمیآورد. چهارم خرداد یکی از همین روزها بود که به رنگ آرمانهای قهرمانان آن روزها درآمد. اما چه چیزی امروز برای ما از آن وقایع باقی مانده است؟ آیا امروز کماکان جامعهی ما به چهار خرداد نیاز دارد؟ کارکرد قهرمانان آن روزگار برای امروز چیست؟
1- در مورد فضای آن روزگار نکتهای که درخور توجه است این است که گویی نطفهی انقلاب در رحم ایران قرار داده شده بود. به فاصلهی 10 سال یک کودتای عظیم و یک سرکوب عظیم اتفاق افتاد و پهلوی دوم به دلگرمی دوستان خارجیاش هیچگاه گمان نمیکرد چنین کودکی در حال تولد باشد. شاه با استبداد رأی و خودمحوریاش بر تنور انقلاب دمید و از جملهی خطاهای او، سرکوب تمام جناحهای مخالف و آرام بود. شاه هیچ صدای مخالفی را تاب نمیآورد و همهی جامعه به این جمعبندی رسیده بودند که شاه باید برود. در نتیجه جریانهای انقلابی دهههای 40 و 50 مولود جامعهی آن روز بودند و موضوعی تحمیلی به جامعه نبودند و از این رو نمیتوان با معیارهای امروزین جامعه، چماق در دست گرفت و فعالان اجتماعی و سیاسی آن روزگار را نواخت. خاطرات کسانی که طعم زندانهای شاه را چشیدهاند نشان از قساوت قلبی میدهد که عمال شاه نسبت به مخالفین داشتند و با وجود این شرایط حتی اگر حکومت پهلوی خدمتی هم میکرد، دیدنش مشکل بود و اگر اتفاق بدی میافتاد، نقش شاه بدون نیاز به هیچ مدرکی دیده میشد. مرگ شریعتی از این منظر قابل توجه بود. باز هم تأکید میکنم این ذهنیت اجتماعی تحمیلی نبود، بلکه دستپخت خود اعلیحضرت و تشکیلات و خانوادهاش بود.
2- نکتهای دیگر که حداقل در مورد بنیانگذاران سازمان مجاهدین میتوان گفت این است که تمام آنچه آنها میخواستند، به شهادت بسیاری، آنچه اتفاق افتاد نبود. باید توجه داشت که سازمان مجاهدین سالها دست به اسلحه نبرد و از زمان تأسیس تا رسیدن به اولین عملیات سالها طول کشید. پس این سازمان را نمیتوان تمام قد یک سازمان نظامی دانست. این موضوع دربارهی تمامی سازمانهای بزرگ آن دوران صادق است. اگر به خاطرات برخی قهرمانان آن روز یا یه مستندات مراجعه کنیم، میتوانیم بدانیم که آنها چه میخواستند: «ما صدها ساعت بحثهاي نظري کرديم، صدها ساعت! جوري گفته ميشود که عدهاي يک کُلت گذاشتند توي جيبشان و يک نارنجک هم گذاشتند بغلشان، يک قرص هم گذاشتند زير زبانشان و … افتادند به ترقهبازي؛ اصلا اينطور نبود. احمد رضايي ميآمد خانهی ما، از ساعت هشت صبح تا ۱۰ شب، يکسر بحث ميکرديم. شعار آن زمان اين بود ۸۰ درصد کار تئوريک، ۲۰ درصد کار نظامي، نظامي هم نه ترور؛ نظامي يعني اين که من بروم جودو ياد بگيرم، تيراندازي ياد بگيرم، ورزيده باشم، بتوانم عمل مناسب نظامي را در شرايط خودش انجام بدهم. اصلا به اين معنا نبود. به همين خاطر دوستاني که اصطلاح انقلابي را در برابر اصطلاح اصلاحي به کار ميبرند، اگر منظورشان از انقلابي، تئوري سازمان مجاهدين و چريکهاي فدايي خلق است، بسيار اشتباه ميکنند. شعار چه بود؟ جنبش مسلحانهی درازمدت تودهاي. يعني ما چه کار ميکنيم؟ نميگذارند حرف بزنيم، نميگذارند صدايمان به کسي برسد، ما ميآييم صدايمان را ميگذاريم سرِ يک گلوله و به قول مرحوم احمد رضايي تبليغ مسلحانه ميکنيم. هدف چيست؟ مردم برخيزند! انقلاب را که انقلابيون نميکنند، انقلاب را مردم ميکنند».(محمدی گرگانی، 1386)
3- با تمام این اوصاف، نمیتوان نادیده گرفت که فضای ایران متأثر از فضای جهانی بود و عصر انقلابها بر ایران هم سایه انداخته بود. در آن مقطع مدل شریعتی و مجاهدین درکنار هم قرار داشتند و البته گاهی در برابر هم بهنظر میرسیدند. هرچند در سطوح پایین جامعه شاید کمتر این موضوع حس میشد، اما اختلاف وجود داشت و مدلها نیز تفاوت داشتند. جامعه التفاتی به تفاوت جریانهای مبارز آن روزگار نداشت و در این نکته گویی تعمدی بود. تعمدی برای آنکه شاه برود! در حافظهی تاریخی جامعه، شاه با 28 مرداد و 14 خرداد عجین شده بود و تلاشی هم برای جبرای مافات نکرد.
4- نکتهای که دربارهی مجاهدین خلق صادق است این است که این جریان قبل از انجام کار نظامی به دام ساواک افتاد. در واقع شکست نظامی مجاهدین زودتر از موعد اتفاق افتاد و آنچه باقی ماند، اثری بود که بر جوانان معترض و متأثر از فضای جامعه گذاشته شد. سازمان فروپاشید و پس از آن هم تغییر ایدئولوژی هرآنچه در ته بساط این سازمان باقی مانده بود روفت و از سازمان فروپاشیده، تنها یک نماد باقی ماند. نمادی که بعدها رجوی در تنور آن نانی برای خود گرم کرد و آتشش را به جان جامعهی پرالتهاب پس از انقلاب ایران انداخت. دلیل این فروپاشی، تور پلیسی محکم شاه بود. جریانهای مسلح، گویی خود را به دیوارهای این تور کوبیدند و این تور را از هم گسیختند. گسیختن تور، رشتهی حکومت پهلوی را نیز گسیخت. هرچند هیچ یک از سازمانهای مطرح به انقلاب نرسیدند و باقیماندهی این سازمانها در زندان شاه صدای انقلاب را شنیدند، اما سیستم امنیتی شاه هم آسیبهای جدی دید.
اما با تمام آنچه گفته شد، این سازمان چه مسالهای از مسائل زمان ما را میتواند حل کند؟ اول باید به این پرسش پاسخ داد که پرسشهای مهم زمان ما چیست. حتمن مجال یک یادداشت ظرفیت پرداختن به همهی پرسشها را درخود ندارد و بنده تنها به برخی پرسشهایی که از تاریخ مجاهدین میتوان پرسید و شاید پاسخی گرفت میپردازم.
یکی از پرسشهایی که به نظرم میتوان پرسید، نوع رویکردی جمعگرایی است که در این سازمان وجود دارد. به استناد آنچه در خاطرات متعلقین این سازمان همچون لطف الله میثمی و محمدی گرگانی و دیگرانی که ارتباط داشتهاند، تجربهی کار جمعی و تقسیم کار درست در این گروهها وجود دارد. این نکتهای است که در آموزههای دینی ما نیز بر آن تأکید شده است و امروزه در جامعه به چشم نمیآید. با استناد به خاطرات، روابط در این سازمان (برخلاف آنچه جریان فاسد و فرصتطلب رجوی انجام میدهد، جریانی که جز مصادرهی نام و برند سازمان و خوردن نان آن، هیچ قرابتی با اسلاف خود ندارد) بر مبنای تقسیم مسوولیت و نقادی مستمر شکل گرفته بود. این نوع روابط میتواند امروزه الگوی مدیریت مناسبی باشد، اما این الگو یک پیشنیاز دارد؛
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
باید مجنون کار جمعی و گروهی شد تا به منزل توسعه رسید. کار جمعی حتماً منافع فردی را در اولویت اول خود قرار نمیدهد. شاید در شرایط امروزین جامعه، آنچه به عنوان کار جمعی دیده میشود، چندان چنگی به دل نزند، چرا که در بسیاری از موارد شرط اول قدم، جنون رسیدن به موقعیتهای فردی قرار گرفته است. حدیثی که منسوب به حضرت فاطمه است میگوید: «الجار ثمالدار» اگر به این حدیث از منظر جماعتگرایانه نگاه کنیم، رجحان خیر عمومی بر خیر فردی است. در این حدیث همسایگان که خیر عمومی بزرگتری هستند بر خانواده که در سایهی قوانین همسایگی رشد میکند رجحان داده شده است و پس از آن هم خانه با مفهوم «الدار» مشخص شده است که خود یک جماعت است. باید التفات داشت که این رجحان در یک امر خصوصی مانند دعا رعایت شده است. یعنی در اوج خلوت انسان و خدا هم جماعت رجحان یافته و فرد در سایهی آن دیده شده است. سیاق بنیانگذاران نیز اینگونه روایت شده است. آنها پیشتاز خدمت به هم بودند و جمعشان با هدف خدمت به جامعه و جهان تشکیل شد.
دیگر نکتهای که باید به آن اشاره کرد، میراثی است که از «مصدق» به سازمان رسیده است. بنا به روایت مهندس میثمی از مجاهدین، شعار محدود و مقاومت نامحدود مورد توجه سازمان بوده است. این شعار بسیار مهم و تأثیرگذار است و میتواند به روند توسعه در ایران کمک کند. این شعار بهمعنای مرحلهبندی اهداف یک سازمان است و مقاومت برای رسیدن به هر مرحله. خصلت امر اجتماعی و فرهنگی، زمانبر بودن آنهاست. این خصلت با روش شعار محدود و مقاومت نامحدود همخوان است. شاید ضربهی 51 به سازمان، ناشی از عملیات بزرگی چون برهم زدن جشن 2500 ساله بود. اگر خیز اول سازمان چنین حرکت بزرگی نمیشد، شاید ضربه به آن سنگینی نمیخورد و به تبع آن ضربهی 54 نیز ممکن بود اتفاق نیافتند و روند حوادث دیگرگونه شود.
نکتهی دیگر تلاشی است که این سازمان بر سر بازخوانی اصول داشت. هرچند امروز ما نتایج تلاش آن جوانان را نمیبینیم، اما نفس این تلاش خیرات بسیاری دربر دارد. در هر جامعه اصولی وجود دارد که سرچشمهی منش و اخلاق جامعه میشود. این اصول اگر بازخوانی نشود، دچار کهنگی و پوسیدگی میشود. امروزه شاید عدهای عبور از اصول را بپذیرند که کاری سادهتر است، اما همیشه مسیر ساده، مسیر مطمئنی نیست. بازخوانی اصول میتواند مانع ایجاد دوقطبی اصولگرا و بیاصول شود. وقتی اصول بازخوانی میشود، منابعی که از آن سرچشمه گرفتهاند و جامعه را کژدار و مریز به پیش میبرند یا حداقل از پسرفت آن جلوگیری میکنند، آسیب نمیبینند و میتوان با بهروز کردن آنها، اصول را همهگیر کرد. بنیانگذاران تلاش بسیاری برای این موضوع کردند که این موضوع به کل روشنفکری دینی آن روزگار مربوط بود. روشنفکری دینی در هوای روزگار خود زندگی میکرد، اما پایی بر زمین اصول نیز داشت. چشماندازها آرمانهای آن روزگار بود ولی دامن از همهی داشتههای گذشته نبریدند. شاید اگر میانهداری روشنفکری دینی نبود، هیچ گزینهای برای روزآمد شدن جامعهی سنتی ایران و جود نداشت. کما اینکه امروزه که روشنفکری دینی در معنای پیشین خود کمتر نمود دارد، این امکان تا حدودی از جامعه گرفته شده و فضای جامعه در برخی از نقاط دچار دوقطبی سنت و سکولاریسم شده است.
حنیفنژاد و یارانش در پی «زدودن غبار از رخ دین» بودند، هرچند خود کامیاب نبودند و چهرهشان به دست خونآلود رجوی غبارآلود شد، اما «گوی» ارزندهای در میان افکندند و سوارانی بر این میدان تاختند و چوگان انداختند و میدان گشوده شد. شاید بتوان امید داشت که شهسوارانی در این میدان درآیند و بهمرور غبار از رخ آن جوانان و آنچه کردند زدوده شود.
انتهای پیام