محتشمیپور؛ دستانش را اسراییلیها، اما زبانش را ما بریدیم!
یادداشتی از دکتر ابوالفضل فاتح، بنیانگذار ایسنا، که با عنوان «مرثیه ای برای خودمان! دستانش را اسراییلیها، اما زبانش را ما بریدیم!»، به بهانهی درگذشت حجتالاسلام علیاکبر محتشمیپور در جماران منتشر شده را در ادامه میخوانید:
خبر رحلت غریبانه ی حجت الاسلام والمسلمین محتشمی ما را به تاملی عمیق فرا می خواند.
از دوران دانشجویی یعنی بیش از سی سال پیش که نخستین بار ملاقتش کردم، تا کنون محتشمی همان بود که می شناختیم. استوار، صادق، بی ریا، شجاع، متواضع، حساس به سرنوشت انقلاب و مراقب انحراف از اصول امام. تنها تفاوت آن بود که آن دوران محتشمی هنوز یک صاحب منصب محسوب می شد و این دهه ی آخر در نجف اشرف مهاجری نسبتا غریب. آن روزها بیشتر سیاسی بود و این روزها بیشتر معنوی و سالک الی الله. آن روزها رفت و آمدش به جماران بود و این روزها جلوسش بیت امام در نجف اشرف و امیدش به حرم مولی الموحدین (ع).
در این ده ساله با دقت و وسواس و البته عشق مثال زدنی، بیت امام را دوباره معمور کرد و مدرسه ای در جوارش ساخت تا هم تاریخ و فضای اقامت امام در نجف برای مشتاقانش محفوظ بماند و هم در کنار محلی برای درس و بحث فقهی اساتید نجف، سنت فقهی امام بازخوانی شود.
پای که در نجف می گذاشتی، هر گاه که به حرم می شتافتی و باز می گشتی، دیدار ایشان از شارع الرسول تا بیت امام، یا تا خانه ی استیجاری ساده اش، و روی باز صمیمی اش، داستان هر روزه بود. با همه ی شناخت سی ساله، محتشمی نجف، ساده ترین و صمیمی ترین محتشمی بود که می دیدم.
هر بار که با او سخن می گفتی، خاطرات دوران امام نجف اشرف تا رحلت بود که دست اول روایت میشد، و با چنان حلاوت و طراوتی از آن دوران دشوار و البته نارواییهای برخی سخن میگفت که گویی همین دیروز است. شیفتگی به امام و انقلاب و خون دلی عمیق در تک تک کلماتش موج می زد.
مقیم حرم مولی (ع) و اهل پیاده روی کربلا بود، نماز جماعت در مسجد هندی یا مسجد جواهری، ظهر و شام در حرم. شب هم اگر مهمانی آمده بود، روی باز در منزل. عوالم انسانی و پر معنایی داشت. همین چند کلمه را در ابتدای فراگیری کرونا ببینید، عرضم را از عوالم معنوی ایشان دریافت میکنید. برایم نوشته بود: …. بمناسبت ایام فاطمیه (س) آمدیم، بعد راهها بسته شد و ما هم بخاطر یک میکرب فسقلی درحصر خانگی درایران هستیم. خدا به ما آدمهای متکبر نشون میده چقدر ضعیف، حقیر، بیچاره و درمانده هستیم. …..
دوم:
او اهل مقاومت همراه با ذکاوت بود. در جریان «خط امام» نام او با مقاومت گره خورده و این واژه بخش جدایی ناپذیر شخصیت او بود. چه در نجف و دوران تبعید امام در سالهای پیش از 57 تا نوفل لوشاتو و پیروزی، چه در دوران سفارت و ماجرای لبنان و فلسطین و چه در دوران وزارت و آنگاه که در انتخابات مجلس سوم به هیچ وجه آنچه را تصرفات غیر قانونی شورای نگهبان میدانست، نپذیرفت و کار تا آنجا پیش رفت که نهایتا امام دستور به تایید انتخابات منطبق با نظر وزارت کشور داد. در سالهای مجلس ششم و انتخابات 88 و دوران هجرت تا زمان رحلت نیز هرگز در برابر آنچه نادرست میدانست کوتاه نمیآمد؛ چه صهیونیسم جهانی و چه تحجر و انحراف داخلی.
سوم:
خبر بیماریش ناگهانی بود و دوستانش را بسیار نگران ساخت، اما دست اجل مهلت نداد و آن مهاجر الی الله، در خرداد پر حادثه پر کشید.
درگذشت این مبارز نستوه که در شهر پیچید، انبوه تسلیتها سرازیر شد. همه از خصائص این مرد بزرگ گفتند و نوشتند. از همفکران ایشان نمیگویم، به پیامهای رهبری انقلاب و سران سه قوه بنگرید: «روحانی مجاهد»، «عالم وارسته و از پیشگامان و همراهان پرتلاش و دلسوز نهضت»، «مبارز خستگی ناپذیر و یار با وفای امام خمینی (ره)»، «از پیشتازان مقاومت» و «از مجاهدان راه آزادی قدس شریف و از پیشگامان مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی بود» که «همه عمر خویش را صرف ترویج نهضت اسلامی و تحقق آرمانهای بلند انقلاب و نظام اسلامی کرد».
چهارم:
اما بر این محتشمی روحانی مجاهد انقلاب، چه گذشت و با او چه کردیم؟
شرحش دشوار است و افسوسی پشت افسوس! ابتدا مجلهی بیان و سپس روزنامهی بیانش توقیف شد، هدف شدیدترین انتقادات روزنامههای حکومتی قرار گرفت، از مجلس و همهی مناصب حکومتی و دولتی کنار گذاشته شد، به دادگاه ویژه احضار شد، هشدارهای او نسبت به خطر متحجرین و مقدس مآبان و مخالفان امام مورد بی اعتنایی قرار گرفت و متهم به تندروی و رادیکالیسم شد، نقد صریح او به عنوان وزیر کشور دوران امام، نسبت به نتایج انتخابات 88 فتنهگری قلمداد، و نهایتا کار به جایی رسید که در ده سال آخر عمر مبارک خود، مجبور به خود تبعیدی و هجرت دوباره به نجف اشرف، و سکوت و خانه نشینی شد. بسیاری از کسانی که به نجف اشرف مشرف میشدند، و هر روز او را در کنار ضریح مطهر مولی الموحدین (ع) نظاره میکردند، از خود میپرسیدند چرا سرمایهای با این همه سوابق و تجربه، به جای حضور در عالی ترین سطوح کشورش، اینجا به پناه آمده است؟ او همان کسی است که امام دربارهی او گفته بود: محتشمی از دوستان قدیمی من و فردی متدین، متعهد و مبارز است که با هوش سیاسیای که دارد همیشه خدمتگزاری خوب برای اسلام و ایران بوده است.
پنجم:
نسل جوانی که دیروز پیامهای تسلیت را دیدند، بعید است نامی از محتشمی و فداکاریهایش از رسانههای رسمی شنیده باشد. به مدد سیطره جریانی بی اطلاع، غافل یا هدفمند بر صدا و سیما و تریبونهای رسمی و چهره سازی های جعلی، این نسل هنوز نمی داند، این انقلاب مظلوم و نظام برآمده از آن، واقعا با اندیشه، جانفشانی و همت چه کسانی به منزل رسیده است. اما می داند در سی سال گذشته عموما از بسیاری از شخصیتها نامی برده نشده، مگر آن که تخفیف داده شدند و یا مورد اتهام قرار گرفتند. محتشمی را تندرو و رادیکال می خواندند، حال آن که نه رادیکال بود و نه تندرو. خالص و صریح و صرفا زودتر از بسیاری عمق انحرافات امروز را مشاهده میکرد و هشدار میداد، و افسوس که ما نمیدانستیم.
همین معاملهی تلخ و غم انگیز با بسیاری از خدمتگزاران دیگر و عالیترین فرماندهان دوران دفاع مقدس شده است. چگونه ممکن است دولت و نخست وزیری که مورد اعتماد و افتخار بودند، یا هاشمی رفسنجانی که مورد تعلق خاطر و جانشین امام در جنگ بود، در هر سالگرد دفاع مقدس، مورد شدیدترین بیمهریها از تریبونهای رسمی قرار بگیرند؟ تا شاید برای دیگران افتخاری تراشیده شود؟ آری، باور میکنیم که آنها خون به دل امام کردند و به امام جام زهر نوشاندند و شما خوب بودید! دریغا که شاهد بودهایم چگونه شخصیتهای بلندی که در دامان کرامت، آقایی و عزت آفرینی امام سر برافراشته بودند، پس از امام، یک به یک هدف کین و انتقام قرار گرفتند، اما دقیقهای فرصت دفاع نیافتند…
ششم:
برای درک بیشتر ابعاد این درد بزرگ کافی است تصور کنید، اگر امروز، همین آقای محتشمی و امثال ایشان که به شهادت موافق و مخالف، عمر خویش را مصروف امام و انقلاب کردند و انقلاب را به پیروزی رساندند و جنگ را اداره کردند و مورد اعتماد بنیانگذار بودند، مورد ارزیابی این شورای محترم نگهبان قرار میگرفتند، نتیجه چه میبود؟ ناگفته پیداست، بسیاری از آقایان از احراز ایشان و امثال ایشان ناتوان میبودند، کما این که مکرر شاهد بودهایم! کجا بودند آن روز که امثال محتشمی در تنهایی امام، لحظهای او را تنها نگذاشتند و سختیها را به جان میخریدند و برای این انقلاب استخوان خرد میکردند؟ مسئولیت این نارواییهای خطرناک با کیست؟
هفتم:
تعصبها را کنار بگذاریم. صحبت از استثنائات نیست، سخن از یک روند و «پارادایم شیفت» است. اگر آنچه بر محتشمی و بسیاری دیگر از نسل اول انقلاب و شخصیتهای سرشناس مورد اعتماد امام از حذف و حصر و هتک و رد صلاحیت و خانه نشینی گذشت، در انقلابی دیگر رخ میداد، قضاوت ما دربارهی قدرتمندان و کسانی که با السابقون السابقون انقلابشان چنین کردهاند، چه میبود؟ نامش کمتر از تحریف و انحراف بزرگ بود؟ اگر برخی از جریانات و آقایان مامور می شدند که هر آنچه نامی از امام و انقلاب و مردم دارد محو کنند، و از امام انتقام بگیرند و ماهیت انقلاب و قانون اساسی را تحریف نمایند، براستی چه کار دیگری میتوانستند انجام دهند؟ گذشته از شخصیتها، به عدالت، به انصاف، به اخلاق، به سیاست، به آزادی، به جمهوریت، به قانون اساسی و یکی از نمادهایش یعنی همین انتخابات بنگرید. کشور پر است از شخصیتهای تراز اول که میتوانستند انتخاباتی در تراز انقلاب بیافرینند، اما امان از غفلت، تحجر، تنگ نظری و قدرت طلبی و کینه که جز به طرد و انحصار و انتقام، آرام نمینشیند. فلسفهی نظارت، تضعیف جمهوریت و تخفیف انتخابات تا نازل ترین سطح است؟ قرار بود به نام نظارت، بزرگترین جشن ملی و المپیک آزادی ایرانیان به ابتذال کشیده شود؟
متاسفانه، بسیاری از فرصتها و نمادها را با تزویر و شعبده بازی چنان نحیف کرده و به جایی رساندهاند که از آن جز پوستی بر استخوان نمانده، و با این همه به جفاهایشان با لطایف الحیل رنگ خیرخواهی امت زده و افتخار هم میکنند. عجبا همانها که قانون را مصادره و پل تبهکاری و انحراف خود ساختهاند، همانها که نگذاشتهاند کشور پیشرفت کند، همانها که نگذاشتهاند آزادی و ارزشی بر جای بماند، همانها که چوب لای چرخ همهی دولتها گذاشتهاند، همانها نگذاشتهاند روابط این ملت حتی با همسایگانش متوازن شود، همانها که سرمایهی ملی را غارت و چپاول میکنند، و همانها که نگذاشتهاند ملت روی خوش ببیند و همه را مایوس ساختهاند، مدعی و طلبکار هم هستند!
بگذاریم و بگذریم؛
محتشمی هم رفت و غریبانه به امام خویش پیوست و اینک در امامزاده عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شده است؛ گرچه خیلی پیش از آن تلاش کرده بودند روح و امیدش را به خاک بسپارند. خدایش رحمت کند. جای او خالی است، خیلی هم خالی است. آنچه بر او رفت جگر سوز است و تسلیتها بیشتر ما را میسوزاند. آنها معماران انقلاب بودند و به مصلحت حفظ اساس انقلاب در برابر بسیاری از نارواییها خون دل خوردند و سکوت پیشه کردند. تصویر دستان قطعه شدهاش هرگز از مقابل چشمم محو نمیشود. افسوس که اگر دستانش را اسرائیل، اما زبانش را ما بریدیم!
ای کاش فرصت مروری باشد، تا دربارهی نسبت سیاست و دیانت که بماند، دربارهی نسبت سیاست و شرافت بیشتر سخن بگوییم، و تا به ریشهها، دلایل و عوامل این همه انتقام و انحراف و مرثیهی دزدیدن انقلابها و پوستینهای وارونه تامل کنیم. وقت بیداری است و بیداری آغاز اصلاح است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ابوالفضل فاتح
چهارشنبه 19 خردادماه 1400
انتهای پیام