راست میگوید آقای محسنی اژهای…! | مجتبی لطفی
مجتبی لطفی، از مسئولان دفتر و شاگردان آیت الله منتظری میگوید که امیدوار است گفتههای محسنی اژهای، رییس جدید قوه قضاییه در مورد بازداشتها با درس گرفتن از رفتارهای گذشته به اصلاحات قضایی منجر شود.
به گزارش انصاف نیوز، او در این باره به بازداشت خود در سال ۸۳ توسط ادارهی اطلاعات قم در دولت خاتمی اشاره میکند که آن اداره توانسته بود برای آن بازداشت از کسی در شعبهی قم دادگاه ویژهی روحانیت حکم بگیرد؛ دادگاهی که در آن زمان زیرمجموعهی محسنی اژهای در قوه قضاییه محسوب میشده است.
متن یادداشت آقای لطفی با عنوان «راست میگوید آقای محسنی اژهای…!» در پی میآید:
از آقای محسنی اژهای رئیس جدید قوه قضاییه نقل شده است: « شاید چند ساعت بازداشت یک فرد برای ما عادی باشد اما حتما بی اطلاعی خانواده او برای اطرافیانش نگرانی ایجاد می کند که این مساله باید برطرف شود.»
ما که آدم بی انصافی نباید باشیم، یک نمونه از آنچه محسنی اژهای گفته را مرور میکنیم:
یک صبح پاییزی در سال ۸۳ نزدیک دفتر آیت الله منتظری، با دو ماشین مأمور از اداره اطلاعات قم محاصره شدم. درب ماشین باز شد. فردی کت شلواری نشست جلوی ماشین. گفت حرکت کن. از صدای پیخ که از جیب کتش بلند شد، معلوم گشت بی سیم دارد و مأمور است. گفتم کجا؟ چرا؟ گفت حرکت کن تا بگویم. دیدم ترافیک میشود حرکت کردم. هیچ گاه مزه اسکورت از جلو و عقب را نچشیده بودم! در جای خلوتی زدم کنار گفتم کجا باید بروم. گفت خیابان راه آهن اداره اطلاعات. گفتم چرا؟ به چه حکمی؟ گفت برو آنجا نشان میدهم. ماشین را خاموش کردم و گفتم: بدون حکم و کارت شناسایی نمیآیم. تماس گرفت: حاج آقا حکم میخواهد، حکم رسمی! حاجی گفت: خب بهش نشان بده! از جیبش کاغذ کوچکی در آورد به اندازه این کاغذهایی که قدیما داخلش توتون ریخته، با زبان خیس کرده و میپیچیدند و می کشیدند. با خودکار مشکی نوشته شده بود(نقل به مضمون): با توجه به گزارشات اخیر از تحرکات مجتبی لطفی مجاز به بازداشت وی و انتقال به دادسرا هستید. امضا: حسین بهرامی. حسین بهرامی که حالا مرحوم شده دادستان ویژه روحانیت قم بود. کاغذ را با بی اعتنایی انداختم و گفتم آخه این حکم بازداشته؟ نه شماره! نه آرم! نه تاریخ! نه سربرگ! نه مهر! من میروم دفتر آقای منتظری، شما حکم قانونی بیاورید. دست بردم ماشین را روشن کنم که مأمور دست بند در آورد که با زور به من بزند. از من مقاومت و از وی زور! با دستنبد، دستم زخم برداشت. عمامه را داشتم صاف می کردم خونی شد… . بعد آرام شدیم. گفتم من حرف کج میزنم؟! با کدام حکم قانونی مرا دستگیر میکنی؟ باز هم تماس گرفت. پشت تماس گفتند خب ببرید دادسرا و حکم بازداشتش را بگیرید! خیلی جالب شد! ولی چاره نداشتم. رفتیم دادسرای روحانیت و حکمی از آقای اربابی جانشین دادستان گرفتند و تا آمدیم به بازداشتگاه، نزدیک ظهر شده بود. یکی دو ساعت گذشت که خودشان فهمیدند چه کردند که همان مامور آمد و عذرخواهی کرد. گفتمش: بخشیدم ولی مگر من حرف کجی زده بودم؟!
وقتی به سلول انفرادی هدایت شدم، اصرار کردم لابد به خانواده خبر دهید. موافقت نشد. در خانه چه گذشت باید روضهاش را همسرم بخواند. تا فردایش، نگرانی، دلواپسی، استرس… . به همه جا زنگ زده بودند از بیمارستان تا پاسگاه تا پزشکی قانونی! حتی به دادسرا که اظهار بی اطلاعی کرده بودند!
آن شبِ تار، در شهر غربت، خواب به چشم خانم من و بچهها نیامده بود اصلا! همسرم صبح به آقای سعید منتظری زنگ می زنند. سعید به رابطی از اطلاعات قم ـ که دوران بازداشت وی و برای رفع حصر آیت الله منتظری مذاکراتی داشتندـ زنگ می زند و سوال می کند این دوست ما نزد شماست؟ پاسخ میدهد: بله از دیروز صبح!
القصه! آن روز رئیس دادگاه و دادسرای ویژه روحانیت همین آقای محسنی اژه ای بود(84ـ77) راست می گوید او. سخن او در باره نگرانی اطرافیان را باید امروز خواند فقط! تجربه ها آموختند؟! با چه بهایی و روی چه کسانی آزمودند؟! و حالا نوش داریی بعد از مرگ سهراب؟!
می خواهند از روش گذشته برگردند، خدا کند!
انتهای پیام
سال ۸۸ با تعقیب بنده طوری مرا از کنار خیابان با تهدید به داخل ماشین بردند که گفتم حتما از من سواستفاده خواهد شد. اما اصلا اینطور نبود و اگر درست از اول برخورد میکردند مشکلی هم نداشت و لزومی به کار خلاف قانون نبود. حتی یک حکم نامعلوم را یک ثانیه جلوی من گرفتند که چیزی ندیدم. و تا سه روز خانواده ام نمی دانستند چه شده!