روایتی از فساد سیستماتیک در دارالخلافه معاویه و بغض فروخورده مردم
بازخوانی سخنرانی مرحوم داود فیرحی در محرم سال ۱۳۹۷
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین داود فیرحی، استاد دانشگاه تهران و عضو شورای مرکزی مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم، که سال گذشته بر اثر کرونا درگذشت، در محرم سال ۱۳۹۷ در دارالزهرا به فساد سیستماتیک در دارالخلافه معاویه و بغض فروخورده مردم پرداخته بود که به نقل از سایت جماران بازنشر میشود:
اساساً در جوامع ما هر کجا را نگاه کنیم، چه دولتهای قدیم و چه جدید، تنها بخشی از تحولات به حاکمان بازمیگردد و نه همه تحولات، در واقع رابطه جامعه و دولت، یک پرسش پایدار دولتپژوهی در تمام جوامع است. به همین دلیل، وقتی از رویدادی چون واقعه عاشورا صحبت میکنیم، در واقع در زمینههایی حرف میزنیم که در دیالکتیک یا تعامل بین جامعه و دولت رخ داده و از درون این تضاد نیروها «عاشورا» به وجود آمده است.
در واقع، عاشورا نشانه خشم جامعه و دولت است. در جوامعی که دولت از جامعه جدا شده و استقلال پیدا میکند، دچار یک بیماری خود ایمنی میشود و با جامعه درگیر می شود و نتیجه آن، در واقع زندانی ها، قربانی ها و کشتارهای متفاوت است. این مسأله زمان و مکان ندارد. هرگاه جامعهای در شرایط آنومی قرار گرفت و دولت و ملت یا حکومت و مردم، گسلی ایجاد کردند، سرانجام به تضاد ختم خواهد شد که در قالب شورشها و سرکوبها خود را نشان خواهد داد.
مقدمه دوم به ماهیت دولت در جهان اسلام بازمی گردد. دولت در مقاطعی از صدر اسلام، به نوعی یک دولت رانتی است. رانت مبتنی بر غنیمت، یعنی پول زیادی دست دولت است و بنابراین سرنوشت جامعه در کف با کفایت یا بی کفایت دولت قرار میگیرد. به همین دلیل، در چنین جامعه ای، ما شاهد یکه تازی دولت هستیم و باید گفت که دولت ها در این شرایط، تمامیت خواه شده و سرنوشت کلیت جامعه را در دست می گیرند.
در چنین حالتی نه تنها قدرت اقتصادی در دست دولتها قرار دارد، بلکه به جای آنکه سیاست، منطق اقتصاد پیدا کند، اقتصاد، منطق سیاست پیدا می کند و دولت با پولی که در دست دارد، دین، فرهنگ، نظام آموزش و پرورش، افکار عمومی و رسانهها را کنترل میکند. در چنین شرایطی دو حالت رخ میدهد. نخست، اختناق برای آزادیخواهان و دوم فرصتطلبی برای فرصتطلبان است. این وضع جامعه را به دو قسمت تقسیم میکند، کسانی که معترض وضع موجودند و کسانی که بهرهمند از وضعیت موجود هستند.
وقتی که به جامعه عرب قبل از اسلام نگاه میکنیم، شاهد دولت به معنای علمی امروزی خود نیستیم، دولت بود؛ اما اصطلاحاً به آن دولت شهر می گفتند. یعنی هر شهری برای خودش یک دولت مستقل و سنتی متفاوت داشت. از درون این سنت تاریخی، میتوان دو الگوی حکمرانی استخراج کرد؛ نخست الگوی مکه است که دارای سنت اشرافی بود و سلسله مراتبی در آن وجود داشت که قبایل و مردان برتر آن را رهبری میکردند و اصطلاحاً در ادبیات یونانی به این شیوه از حکمرانی «رهبری افاضل» می گفتند.
در این سیستم، در واقع هرچقدر به رأس نزدیک میشویم، کوچکتر و قویتر میشود و هرمیزان که به پایین می آئیم توده بی قدرت بیشتر می شوند. با آنکه در مکه چنین سیستمی برقرار بود، اما مدینه خصلتی دموکراتیک داشت. مدینه بر سنت شورا تکیه می کرد و آیه معروف«أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ» حکایت اوضاع مدینه است. داستان از این قرار است که وقتی پیامبر اسلام(ص) وارد شهر مدینه میشوند، سنت مدنی را انتخاب میکنند و حکومت را به سمت سلسله قراردادها می کشانند و رگه ای شورایی در آن ایجاد می کنند.
بعد از پیامبر(ص) به تدریج شاهد ادغام سنت مدینه با مکه و چربش سنت مکه بر تمدن اسلامی هستیم. یعنی شکلگیری یک قبیله قریش سالار یا یک حکومت اشرافیت مبتنی بر سنت مکه که سنت مهمی هم بود و از روم الهام می گرفت. در چنین شرایطی ابن خلدون در مقدمه کتابش جمله زیبایی دارد و می گوید؛ اگر مناقشه بین بنیهاشم و بنیامیه شکل بگیرد، چون پتانسیل قدرت بنیامیه بالاست، سرانجام بنیامیه قدرت را خواهد برد. این اتفاق رخ داد که خلافت ظاهری مبتنی بر بیعت پیدا میکند، اما باطنی در درون اشرافیت دارد.
ابن خلدون توضیح می دهد که چنین خلافتی در سه مرحله، قابل انتقال به سلطنت است. یعنی دیگر عناصر مساواتطلبانه و آزادیخواهانه در آن معنا پیدا نمی کند. ابتدا کمی دموکراتیک و سپس ظاهری دموکراتیک و باطنی سفتتر پیدا می کند و سرانجام بعد از 40 سال، یعنی از زمان آغاز حکومت معاویه، به شدت و سرعت به سمت سلطنت ایرانی می رود و عناصر خود را نشان می دهد.
وقتی که معاویه بعد از صلح امام حسن(ع) به بهانه حج وارد مدینه می شود، آگاهان به او این گونه خطاب میکنند؛ «السًٌلام عَلیک ایها المَلک» یعنی دیگر به او خلیفه نمیگویند، بلکه او را پادشاه خطاب میکنند و وقتی معاویه اعتراض میکند که چرا به او خلیفه نمیگویند؛ آن افراد میگویند؛ خلیفه آنی است که ما او را برگزینیم، ولی تو به زور شمشیر بر ما نشستهای.
اساساً گزارهای در تاریخ وجود دارد که زمان می برد تا یک اتفاق یا تصمیم سیاسی، از هسته خود خارج شده و نتایج خود را نشان دهد. یعنی تصمیم سقیفه، 60 سال باید خود را پیش برد تا به عبدالملک مروان برسد و 50 سال زمان میخواهد تا خود را به یزید بن معاویه برساند و عناصر خود را نشان دهد. این توضیح لازم بود که چگونه دو سنت مدنی و مکی، به نفع سنت مکی ادغام می شود و آرمان های مهم اسلامی، در آن جایگاهی ندارد. چنین شرایطی برای آزادگان و کسانی که چشم امید به حسین(ع)دوختند، رنج آور است.
نباید حسین بن علی(ع) را تنها دید. زیرا مجموعه کسانی که چشم امید به حسین(ع) دوخته بودند، انتظار عکسالعملی از ایشان داشتند. در صدر اسلام، حکومت مبتنی بر کمکهای داوطلبانه شهروندان بود، بنابراین دولت وابسته به مردم است. آخرین بیت المالی که پیامبر(ص) توزیع کرد، حدود 80هزار دینار بود که آنچنان در مدینه مهم نبود. بنابراین در واقع دولت پولی نداشت و متکی به مردم بود.
در آن مقطع، دو نوع بیعت صورت می گرفت، یکی بیعت با حکومت و دیگری بیعت لحظه به لحظه در قبال تصمیمهای حساس بود که امروزه نام آن را «رفراندوم» می گذارند. سال 15 هجری برای تاریخ ایران و شام، سال بسیار مهمی است، زیرا در این سال، جنگ قادسیه شکل گرفت و امپراطوری ثروتمند ایران و بلافاصله بعد از آن روم در هم ریختند و ثروت آنها وارد مدینه شد. جالب این است که مدیریت آن ثروت در دست دولت قرار گرفت و سیستمی به نام رانت ظاهر شد، دقیقاً شبیه چاههای نفت امروز، وقتی که دولت نیازمند شهروند نباشد، آن زمان شهروند جیرخوار دولت محال است که بتواند بر عملکرد آن نظارت درستی داشته باشد.
بنابراین تمام سیاستگذاریهای اقتصادی در دست خلیفه قرار گرفت و اتفاق مهمی رخ داد و پدیده ای به نام فساد سیستماتیک در دولت شکل گرفت. تا سال 13 هجری، اگر غنیمتی هم بود به صورت مساوی تقسیم می شد. برای نمونه وقتی ابوبکر می خواست بیت المال را تقسیم کند، می گفت که برای من مجاهد و غیرمجاهد فرقی ندارد.
اما سال 15 هجرت، خلیفه دوم فرمولی را برای توزیع غنائم تعریف کرد که این فرمول تا انتهای بنیامیه باقی ماند و آغاز فاصله گرفتن بیشتر دولت اسلامی از سیره پیامبر (ص) بود. فرمول ساده بود، به نحوی که سهم هر مسلمان مساویاست با میزان نزدیکی نسبی با پیامبر ضربدر سبقت در اسلام، یعنی هرکس زودتر اسلام آورده به تعداد روز و ساعاتی که این کار را کرده، بیشتر از دیگران امتیاز پیدا می کرد و هر کس به لحاظ قبیله به پیامبر نزدیک بود، امتیازش بیشتر می شد. وقتی که این فرمول ریاضی را در اقتصاد وارد کنیم، میتوانیم محاسبه کنیم که طلحه چه میزان پول میگرفت و یک برده یا یک عجم چقدر میگرفته است.
داستان تبعیض، آغاز فساد سیستماتیکی بود که در آن دوره وجود داشت. عمر خلیفه دوم، بخشی از مشکل را فهمیده بود و میگفت پول دست صحابه باشد، اما آنها حق تبدیل ثروت خود به سرمایه را ندارند. این بسیار مهم است، زیرا ثروت دارایی محض است؛ اما سرمایه به معنای دارایی در حال افزایش است. جالب اینجاست که بسیار زود فرزندان آن افراد به فساد کشیده شدند و عمر یک جملهای دارد که می گوید من در گذرگاه حره در مدینه ایستادم و مراقب هستم که بند شلوار عرب پایین نیاید. او گمان می کرد که می تواند با چنین اظهاراتی مانع این روند شود، اما خودش قربانی شد.
خلیفه سوم بعد از روی کار آمدن، بلافاصله خصوصی سازی را شروع کرد و تمام ثروتی که در مدینه بود از سکه به زمین های زراعی تبدیل شدند. صحابه با دادن پول ساباط کوفه، ری، شام و جاهای دیگر را یکی پس از دیگری خریدند و ساکنان قبلی را تبدیل به رعیت کردند و همین پول دوباره به بیت المال برگشت و مطابق فرمول عُمر، مجدد وارد جیب هایشان شد. در واقع این پولها به درد دولت نخورد و تنها زمین های دولت را از دستش خارج کرد.
به تدریج قریشگرایی و قبیله گرایی شکل گرفت و عدم توازن به وجود آمد و دارالخلافه به مرکز تولید و بازتولید فساد سیستماتیک تبدیل شد. در واقع، دارالخلافه قلبی بود که این فساد را به درون جامعه پمپاژ می کرد. در چنین شرایطی، پدیدهای به نام اعتراض توأم با ترس شکل می گیرد، جامعه بغضی فروخفته پیدا کرده و به دلیل اینکه فشار سیاسی، نظامی و قضایی روی دوشش وجود دارد، نمی تواند اعتراض خود را آزادانه بیان کند.
در چنین جامعه ای دیگر علقه ای میان دولت و مردم وجود ندارد، بلکه گسست ساختاری میان جامعه و دولت ایجاد شده و در چنین وضعیتی دولت امنیتی می شود و به شدت تلاش می کند خود را حفظ کند و برای حفظ خودش از هیچ اقدام خشنی پرهیز نمی کند. اما اگر حاکمانش زیرک باشند، این بغض زمانی هم ادامه دارد. معاویه یکی از بزرگترین خلیفه های سیاستمدار تاریخ اسلام است و بعضیها او را با ماکیاولی مقایسه کردهاند.
به معاویه گفتند که چگونه توانستی این جمعیتی که علی بن ابیطالب(ع) نتوانست مهار کند و به شهادتش منجر شد، اداره کنی؟ او گفت مردم عصبانیتهایی دارند، اما راهشان را بلد نیستند. عصیان های مقطعی می کنند و آن موقع احساس می کنم که رابطه شام با مردم به اندازه یک نخ محدود شده، من نیز هرقدر مردم بکشند، این نخ را شل می کنم. اما مردم زود خسته می شوند و به خواب می روند و من هر قدر که این نخ کشیده شده، آن را می کشم و هر کس که با آن نخ جمع شده، به دست من می افتد و این نخبگان را اگر دانه دانه برچینم، دیگران برای مدتها ساکت خواهند بود.
معاویه همچنین در وصیتی به یزید می گوید: همین که من رفتم، مردم رهبران ساکن مدینه را راحت نخواهند گذاشت و به ویژه کوفه و عراق آرام نخواهند ماند. وی به یزید توصیه می کند که مراقب 4 نفر باشد؛ حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر، عبدالله زبیر، عبدالرحمن بن ابی بکر که هرکدامشان به یک بزرگی وصل هستند و هر کدام بزرگ مسائل جامعه و نخبگان سرشناس اجتماعی اند. جالب است توصیه می کند که اگر سخت میگیری به حسین(ع) سخت نگیر، زیرا وی انسان آزادهای است که در برابر سختی مقاومت خواهد کرد. پس اگر می خواهی سخت بگیری به عبدالله زبیر بگیر.
انتهای پیام