گفتگویی خواندنی با دو محیطبانی که به اعدام محکوم شدند
زمانی که برای دفاع از حیات وحش سرزمینشان، اسلحهها را تحویل گرفتند، گمان نمیکردند که برای انجام این وظیفه ۵ تا ۷ سال را در زندان و به انتظار حلقهی پیچ در پیچ طناب دار بر گردنشان بگذرانند.
مردادماه ۱۳۸۶ تاریخی است که هیچ گاه از یاد اسعد تقیزاده نخواهد رفت. او به اتفاق دو همکارش با پنج نفر از شکارچیان رو به رو شده و شکارچیان به سمت آنها تیراندازی کردند. تقیزاده آتش آنان را با گلولهای پاسخ داد که یکی از شکارچیان را از ناحیه شکم مجروح کرد و او براثر این جراحت جان باخت.
در یک شب تابستانی سال ۱۳۸۹ در ارتفاعات بالای ۴ هزارمتری دنا نیز از ۵ اسلحه کلاشینکف ۱۲ گلوله شلیک میشود و در این میانه یکی از افرادی که با محیطبانان درگیر شده با چاقویی در دست از پا در میآید و ادامه زندگی غلامحسین خالدی یکی دیگر از محیطبانان دنا تحت تأثیر این واقعه قرار میگیرد.
حکم هر دو محیطبان اعدام اعلام میشود و سالهایی پر از رنج برای آنان در زندان رقم میخورد تا سرانجام در آستانه نوروز ۱۳۹۵ هر دو محیط بان با رضایت خانواده جانباختگان حادثه از بند آزاد میشوند.
دلمان برای طبیعت تنگ شده است
حالا اسعد تقیزاده میگوید تمام این مدت دلش برای طبیعت و حیات وحش منطقه تنگ شده بوده است. او در گفتگو باخبرنگار مهر میگوید: برای محیط بانی که همیشه در طبیعت است، سخت است یک مرتبه برود در یک فضای بسته. مثل کبکی که ماندن در قفس برای او واقعاً سخت است. طبیعت واقعاً چیز خوبی است. در هواخوری زندان بودیم که باد برگی از یک درخت بلوط را آورد. برداشته بودم و نگاهش میکردم. یعنی من بعد از مدتها برگ درخت بلوطی که باد از بالا آورده بود را غنیمت می دانستم و مدتها به آن نگاه میکردم.
او با اعلام اینکه در زندان با صرف زمان بسیار کتابی به نام لالههای واژگون نوشته یادآوری میکند: من سیزده روز بود که عقد کرده بودم و میخواستم ازدواج کنم، بعد با گذشت سه ماه از حادثه حکم اعدام گرفتم. خودت میدانی از یک فضای باز و پر از گل و آبشار و از معاشرت با آدمهای با فرهنگ محیط زیست بروی به زندانی که هرچند همهشان بد نیستند اما بالاخره خلافکارها را آنجا نگه میدارند یعنی چه. واقعاً زندان جای بدی است.
اولین جایی که رفتم پاسگاه محل خدمتم بود
اسعد تقیزاده میگوید بعد از آزادی اولین جایی که دیده دوباره زندان بوده است: آزاد که شدم بلافاصله آمدم تهران. وقتی برگشتم اولین جایی که دیدم دوباره زندان بود که از هواپیما آن را دیدم. بعد از مدتی به منطقه رفتیم. یک صعود هم به ارتفاعات دنا داشتیم که اتفاقاً خرسی را هم در همان صعود دیدیم. هفته پیش هم که خبردار شدیم یک شکارچی از کوه پرت شده و شبانه برای پایین آوردن پیکر بیجانش به کوه رفتیم، باز حیات وحش را در منطقه دیدم.
اسعد با تأکید بر اینکه با بدبختی پیکر بیجان شکارچی را پایین آوردیم میگوید: خیلی سعی کردیم برای آوردن او بالگرد بگیریم. گفتند چون مرده بالگرد نمیفرستیم. ولی خب زنده یا مرده، او به هر حال انسان بود.
با این حال خالدی تأکید میکند اولین جایی که پس از آزادی رفته همان پاسگاه محیطبانی بوده است که در آن خدمت میکرده. پاسگاه میمند که این بار شکارچیان آن را آتش زده بودند. او میگوید: ۲۰ روز پیش اولین روزی که بعد از آزادی در منطقه بالای کوه رفتیم، صدای تیر شنیدیم. رفتیم دیدیم چند شکارچی با یک اسلحه گلوله زنی در دستشان در منطقه هستند اما هنوز شکاری نزده بودند. با بچهها تماس گرفتم و آمدند آنها را گرفتند.
وی ادامه میدهد: عامل اصلی درگیری شاید اصلاً برخی محیطبانان باشند که متأسفانه خیانت میکنند. من اسم اینها را شکارفروش میگذارم نه محیطبان. او از کم شدن جمعیت حیوانات تاسف می خورد و می گوید آنجایی که تحت حفاظت من بود، بر اساس آمار سال ۱۳۷۷، حدود ۱۴۰۰ حیوان داشت و الان کل روستای میمند ۶۰۰ حیوان دارد.
اول شکارچی بودم/ سه تا از بچههایم مردند
خالدی در ادامه صحبتهایش پرده از رازی شخصی بر میدارد و میگوید: خود من اول شکارچی بودم و بعد به محیط زیست آمدم. سه تا از بچههای من، دو دختر و یک پسرم، مردند. اصلاً سابقه نداشته کسانی که شکار بزند خیر ببیند. چند نفری از اطرافیانم را دیدهام که قلبشان را عمل کردهاند. کسی هم هست که زنش مرده است و خلاصه دچار مشکلات خیلی وحشتناکی شدهاند. من هم حقیقتاً شکار زیاد میرفتم. دامدار بودیم و به ارتفاعات ۴۰۰۰ متری میرفتیم و علاقه زیادی داشتیم و مسیرها را هم کامل بلد بودیم. با داییام که میرفتیم کوه به شکار علاقه پیدا کردم. او شکار میزد و من هم خیلی شکار زدم. تا اینکه صاحب یک دختر شدم و مرد. یکی دیگر هم آمد اما او هم مرد. یک شب که سه تا حیوان زده بودم خواب دیدم توی ارتفاعاتم و از یک شکاف پیرزن خیلی وحشتناکی میآید و میگوید غلامحسین خالدی کیست؟ گفتم من غلامحسین خالدی هستم گفت با تو کاری ندارم ولی دخترت را میگیرم. چند روز بعد دخترم هم مرد. من دیگر دست کشیدم. حقیقتاً دست کشیدم و دو سال و نیم هم برای محیط زیست کار افتخاری کردم.
او با یادآوری اینکه یک بار هم در منطقه شکار زده بوده اما محیطبانان متوجه او میشوند، تعریف میکند: فرار کردم اما بعد آقای تقیزاده (اشاره به محیط بانی که کنار نشسته است) با چند نفر از همکاران آمدند و من را بردند. زمانی هم که در محیط زیست بودم یک شب پاییزی تیراندازی شد زنگ زدم به دو تا از همکاران و رفتیم سر جاده. ساعت یک و نیم شب بود. متوجه ۴ نفر شدیم که میآیند و سه اسلحه کلاشینکف و یک یوزی داشتند. ما یک اسلحه بیشتر نداشتیم که دست یکی از بچهها بود. موقعی که ایست دادیم و رفتیم جلو به طرف ما حمله و تیراندازی کردند و حدود۵۰ تیر به طرف ما شلیک شد. من خودم را پشت یک سنگ کشیدم اما تیری به سنگ خورد و ۴ ترکش آن به پایم خورد. دست آخر دویدم و یکی از شکارچیها با یک اسلحه شکاری و یک لاشه شکار را گرفتم. بعد احساس کردم کفشم پر از آب است. گفتم اینجا بیابان است آب از کجا در کفش من رفته است؟ یکی از بچهها چراغ قوه انداخت و گفت “تو زخمی شدی این آب نیست، خون است”. همان موقع احساس کردم پایم سرد میشود و بدحال میشوم. افتادم زمین و من را به بیمارستان بردند.
اسعد تقیزاده، سنگ نورد هم هست: من ۷ سال سنگ نوردی کار کردهام. کلاسهای سطح یک تا چهار را گذراندهام. بعد از ۷ سال و ۷ ماه ماندن در زندان وقتی آمدم بیرون میخواستم به صخرهنوردی بروم و فکر میکردم بعد از این همه مدت اصلاً نتوانم کار کنم. اما دو سه بار رفتم و دیدم که خیلی هم خوب کار میکنم.
شکار را در منطقه ما هنر میدانند
غلامحسین خالدی با انتقاد از اینکه شکار در برخی مناطق ایران هنوز یک فرهنگ به شمار میرود، میگوید: در منطقه ما هنوز شکار را هنر میدانند. هنوز اینکه تفنگ برنو داشته باشی و شکار بزنی را هنر میدانند. البته یک بحث هم فقر است اما بحث جدی این است که فرهنگسازی نمیکنند.
او به این پرسش که آیا شکارچیان هنوز از این راه درآمدی هم دارند یا نه پاسخ میدهد: اصلاً کار شکارچی همین است. یعنی اصل شکار برای فروش گوشت است. گوشت شکار مثلاً حدود کیلوی ۱۰۰ هزار تومان است و اگر در پاییز شکار بزنند یک پازن ۶۰ تا۷۰ کیلو گوشت دارد. یعنی با زدن یک شکار، در یک روز به اندازه ۷ تا ۸ ماه حقوق ما درآمد به دست میآورند.
سازمان مسئولیتی قبول نمیکند/ همکارانمان را دو کیلومتر دنبال کردند
خالدی در پاسخ به اینکه آیا افزایش جریمههای شکار به ۱۰ تا ۱۲ میلیون تومان تأثیری در کم شدن شکار داشته یا نه میگوید: ۱۰۰ میلیون تومان هم بشود کم است. چون یک شکارچی صدتا شکار که بزند یک بار گیر میافتد. بعد هم با کسانی دست دارند که یا مبلغ را به راحتی پرداخت میکنند و یا شاید مثلاً نهایتاً یک روز هم در بازداشتگاه بگذرانند و بعد برگردند.
او به این پرسش که با وجود امکان خلاصی از مجازات علت درگیر شدن شکارچیان با محیطبانان چیست پاسخ میدهد: شکارچیها هدف و افتخارشان این است که بروند بگویند فرار کردیم یا اسلحهشان را گرفتیم. دو تا از همکارانمان را گرفته بودند و حسابی آنها را زده بودند اما متوجه نشده بودند که اینها دوربین دارند. بعد که متوجه شدند دوباره ۲ کیلومتر دنبال اینها رفتند، دوربین را گرفتند، فیلم را درآوردند شکستند و گذاشتند رو یک بوته و آتش زدند. بعداً هم متأسفانه شناسایی نشدند. همکاران ما هم چارهای نداشتند. موضوعی است که خیلی زیاد پیش میآید و بعد در دادگاه به همکاران ما میگویند چرا فیلم نگرفتی! سازمان محیط زیست هم صرفا یک برگه ماموریت میدهد که برای خودش هم اعتبار ندارد. اسلحه را به دست یک مامور میدهند و بعد یک خانواده عزادار میشود و یک خانواده دیگر گرفتار. و سازمان هم در این میان مسئولیتی قبول نمیکند.
محیطبان رهاشده از اعدام دنا با اعلام اینکه سازمان پولی برای نجات ما ندارد و تنها بیمه من را در این مدت داده است میگوید: من از دست سازمان ناراحتم. میآمدند و به من میگفتند چرا آدم کشتی! از خانواده ما هم دلجویی نکردند. اما برای من همین که منطقه از دست نرود کافی است.
خالدی تأکید میکند: من یک دختر دارم که همه امید زندگیام به همین دخترم است که ۱۶ ساله است و درس میخواند. همسرم مریض بود و پدر و مادرم پیر و خواهر و برادرانی هم دارم که خرج زندگیشان را من میدهم. اما نه با پول محیط زیست. با کار کشاورزی دیم و چند تا دام.
او با تأکید بر اینکه حقوق سازمان بسیار کم است، تصریح میکند: زمانی که من سر کار رفتم حقوقم ۱۸۰ هزار تومان بود. من الان با ۱۱ سال سابقه کار از حقوق سازمان معیشتم را تأمین نکردهام.
یخچال خانه پدرم را هم تفتیش میکردم/ به اسم نجات ما کلاهبرداری هم کردند
خالدی از سوء استفادههایی که هنگام تهیه پول برای نجات او از اعدام شد هم پرده بر میدارد. از خارج از کشور از ماه کلاهبرداری کردند. همان موقعی که برای جمع آوری پول تلاش میکردیم یک بنده خدا از سوئد زنگ زده بود یک شرکتی معرفی کرده بود که میخواهیم کمکی کنیم و مقداری هزینه دارد بعد ۵۲ میلیون پول ریخته بودند به حساب این بنده خدا. بعد هم آقایی به اسم دکتر […] گفت باید بیایی ترکیه پول را بگیری که خانواده ام هزینه کردند و سه چهار روز هم آنجا بودند و خبری نشد. الان هم اتفاقاً زنگ که میزنیم گوشی را بر میدارد و جواب هم میدهد و چندتا فحش هم نثار میکند!
او تصریح میکند: خدا میداند من با چه عشقی برای سازمان محیط زیست زحمت میکشیدم. به حدی سختگیر بودم که یکی از شکارچیها میگفت ما تو را ندیده بودیم وقتی اسم خالدی میآمد ما خیال میکردیم خالدی آدم میخورد! باور میکنید من یک بار یخچال خانه پدرم را بازرسی کردم؟ داییام رفتم بود کوه شکار هم زده بود. خانه من و پدرم دیوار به دیوار است. گفتم شاید داییام به خاطر اینکه سر من کلاه بگذارد گوشت را در یخچال خانه پدرم بگذارد. رفتم تفتیش کردم و گوشتی هم ندیدم ولی اگر میدیدم حتماً صورتجلسه میکردم. خب با این میزان تلاش و سختگیری ما هم از سازمان محیط زیست انتظاراتی داشتیم.
به خاطر یک بزغاله آدم کشتی؟
خالدی تأکید میکند: سازمان محیط زیست باید جوابگوی مشکلات ما باشد. یا این همه اسلحه را جمع کند یا یک قانون درست و حسابی داشته باشد که مامورش دچار مشکل نشود و این مشکلات برای کسی پیش نیاید تا ۶ سال و ۷ سال و بلکه تا آخر عمر خودش و خانوادهاش زجر بکشند.
او گلایه میکند: شما نمیدانید چه بلاهایی که سر خانواده ما نیامده و حرفهای مردم هم از همه اینها بدتر است. الان فامیلهای نزدیک خود من همه سرزنشم میکنند. بهقدری که یک بار گفتم وقتی در زندان بودم آبرو و شرفم بیشتر بود.
اسعد تقیزاده یادآوری میکند: یکی در زندان بود که جرمش خیلی سنگین و مربوط به هروئین بود. یک هفته قبل از اینکه آزاد بشویم به آقای خالدی گفت به خاطر یک بزغاله آدم کشتی؟!
خالدی تأکید میکند: تازه این چند سالی که در زندان بودیم، مسئولین زندان واقعاً سنگ تمام گذاشتند و واقعاً به ما مَحبت کردند. اگر قرار بود همه این مدت را داخل بند میماندیم الان واقعاً یک موی سفید در سر ما نبود.
دیگر تمام شد، اخراجم هم بکنند به پاسگاه محیطبانی نمیروم
اسعد تقیزاده در پاسخ به این پرسش که آیا در ادامه زندگیاش هم محیطبان خواهد ماند یا نه مکثی طولانی می کند و میگوید: چه بگویم؟ چه کارمند باشی و چه محیطبان در خدمت به محیط زیست فرقی نمیکند. دیگر خیلی کمتر به منطقه میروم، چون خانواده اجازه نمیدهند. خودم هم دیگر نمیخواهم به پاسگاه بروم. یعنی اگر اخراجم هم بکنند نمیروم. دیگر تمام شد.
غلامحسین خالدی اما به این پرسش پاسخ متفاوتی میدهد: اگر ۵۰ سال کار کنم و بازنشستهام کنند و باز هم مرا بخواهند کار میکنم. هرجا هم بخواهند میروم. طبیعت برای من یعنی همه چیز. روزهایی که به طبیعت میروم احساس آرامش دارم. به خاطر علاقهای که به محیط زیست و طبیعت دارم تا صد سال هم زنده باشم به خاطر اینکه منطقه از بین نرود در محیط زیست میمانم.
او در پاسخ به این پرسش که اگر فردا به منطقه بروید و در همان نقطه قبلی شکارچی به رویتان اسلحه بکشد چه میکنید، مکث میکند، به میز خیره میماند و بعد میگوید: من سعی میکنم اسلحه تحویل نگیرم. اما در هر صورت و با هر وسیله ای کوتاه نخواهم آمد. گذشت در حوزه محیط زیست یعنی خیانت! اگر کسی شکار بزند و محیطبان گذشت کند، خیانت کرده است، این گذشت نیست.
خالدی تأکید میکند: من خودم شکارچی بودهام و فکر نمیکنم کسی بهتر از خودم شکار بزند. شکاری که خارجیها با تفنگهای دوربیندار و حرفهای میزنند من با همین تفنگهای خیلی معمولی میزنم. یعنی اگر بخواهم شکار بزنم، هیچکس بهتر از من شکار نمیزند. اما این خیانت است. اگر بخواهم نان حرام به زن و بچهام بدهم میروم دزدی میکنم.
اسعد تقیزاده هم حرف خالدی را تأیید میکند و میگوید: دقیقاً یک سال قبل از اینکه به زندان بروم به من خودروی زانتیا دادند که با آنها همکاری کنم اما قبول نکردم. همین الان هم اگر بخواهم این کار را بکنم خیلی راحت ماهی ۵ تا ۶ میلیون به دست میآورم ولی این خیانت است. الان دیگر اگر واقعاً خدای نکرده بگویند تقی زاده یا خالدی برخلاف محیط زیست کاری کرده خیلی بد است.
آموزش محیطبانان، فرهنگسازی در مدرسهها/از ما که گذشت، ما فدا شدیم…
اسعد تقیزاده در پاسخ به این پرسش که به عنوان فردی که حالا چهره ملی شده از این سرمایه چگونه استفاده خواهد کرد میگوید: من دوست دارم به مدرسهها بروم و برای دانش آموزان توضیح بدهم که محیط زیست چهجوری است و زندان چهجوری است تا اینها آگاهی پیدا کنند و ۱۰ سال بعد بگویند شکار چیز خوبی نیست و شکارچی بودن خوب نیست. حیوانات هم حق زندگی کردن دارند. شاید همین انگیزهای بشود تا این فرهنگ شکار از بین برود.
او تأکید میکند: یک مورد دیگر هم آموزشهای کافی به محیطبانهاست که در حین درگیری چطور درگیر بشوند. استفاده از دوربین های قوی در حین درگیریها را یاد بگیرند. برای آموزشهای کافی کلاسهایی باشد تا هیچ حادثه ای مثل کشتن شکارچی و حکم اعدام برای محیطبان تکرار نشود.
خالدی در پاسخ به پرسش مشابه، نظرش درباره آموزشهای لازم برای محیطبانان را توضیح میدهد: ما که فدا شدیم اما من هنوز نظرم این است که یا باید اسلحه را جمع کنند یا قانون درست حسابی داشته باشیم. الان دیگر در منطقه ما خیلی ها اسلحه دارند. اینکه من بروم و به مردم حرف بزنم شاید نتیجهاش این باشد که جلوی من تأیید کنند اما پشت سرم میگویند من میروم شکار میزنم و این هم هر غلطی دلش خواست بکند! من به اقوامم که اکثرشان شکارچی هستند گفتم اولاً من میگویم نروید شکار و بعد هم اگر رفتید هیچ انتظاری از من نداشته باشید که گذشت کنم. حرف ما زیاد تأثیری ندارد. فکر نکنم برای نسلی که الان از ۳۰ ساله به بالاست فایدهای داشته باشد ولی برای نسل جدید شاید بشود فرهنگسازی کرد. یعنی به فکر بچهها باشیم، از نسل ما که گذشت. ما فدا شدیم…