برادر شهید رجایی درگذشت
انصاف نیوز: محمدحسین رجایی، برادر بزرگ شهید محمدعلی رجایی، امروز جمعه به دلیل کهولت سن در ۹۸ سالگی درگذشت.
متن گفتوگویی با او که سال ۱۳۹۰ در سایت جماران منتشر شده است در پی میآید:
لطفاً خودتان را معرفی کنید و از دوران زندگی با برادرتان محمدعلی رجایی برایمان بگویید؟
محمد حسین رجایی برادر شهید رجایی، دومین رئیس جمهور انقلاب اسلامی هستم؛ بنده در سال 1302 در قزوین متولد شدم و 10 سال از برادرم محمدعلی بزرگتر هستم، ما تا سال 1327 در قزوین زندگی میکردیم که بنا به دلایلی به تهران مهاجرت کردیم.
دلیل مهاجرتتان به تهران چه بود؟
پدرم در قزوین مغازه بزازی داشت که روزی به همراه 600 باب مغازه دیگر در آتش سوخت؛ جنگ جهانی هم که آغاز شد شرایط طوری شد که دیگر نمیتواستیم در قزوین بمانیم؛ لذا اجباراً به تهران مهاجرت کردیم. بعد از فوت پدرم در سال 1315 من سرپرستی خانواده 5 نفره را به عهده گرفتم؛ هر چند 2 خواهرم ازدواج کرده بودند اما سرپرستی دو خواهر دیگرم به همراه محمدعلی که 3 ساله بود به من سپرده شد.
با وجود اینکه در قزوین مشغول کار بودم به این فکر میکردم که بهتر است در یک جا مستقر شویم به همین دلیل با فروش مغازه پدر و تقسیم هزینه آن، تهران را به عنوان تنها شهری که همیشه با آن در تماس بودیم، برای زندگی انتخاب کردیم.
بعد از ورود به تهران در کدام منطقه ساکن شدند؟
چهار راه عباسی واقع در خیابان قزوین محل سکونت ما در تهران بود و چون شغل من آزاد بود، یک دوچرخه خریدم و هر روز از مسیر محل کار تا خانه را با دوچرخه طی میکردم، وقتی به تهران آمدیم محمدعلی هم کاری را در بازار تهران دست و پا کرد؛ او در بازار شاگردی میکرد و ما هر روز با هم به سرکار میرفتیم.
آیا فرصت درس خواندن برای شما و برادرتان فراهم شد؟
محمدعلی با تغییر شغلش از شاگردی به «دست فروشی» توانست ادامه تحصیل دهد و در «مکتب خانه اسلام» در گذر قلی خان، شبها به تحصیل بپردازد و موفق شد کلاس نهم اکابر خود را به پایان ببرد؛ بعد از آن هم با اعلام فراخوان نیروی هوایی برای استخدام جذب این نیرو شد.
آیا به خدمت در نیروهای هوایی علاقه داشت؟
او بیشتر هم برای اینکه خدمت سربازیاش را گذرانده باشد و هم از خدمات آن برای گذران زندگی و تحصیلش استفاده کند، وارد نیروی هوایی شد و در همین دوران هم توانست لیسانساش را بگیرد.
چرا شهید رجایی در نیروی هوایی باقی نماند و شغل معلمی را انتخاب کرد؟
همانطور که اشاره کردم با درس خواندن در «مکتب خانه اسلام» در گذر قلی با «فدائیان اسلام» و با دوستان «نواب صفوی» که نخستین قدمها را در مبارزه با طاغوت برداشتند، آشنا شد. محمدعلی علاوه بر این به طور مستمر در جلسات درس و بحث «مسجد هدایت» و منبرهای «مرحوم طالقانی» شرکت میکرد و همه اینها زمینهای شد تا برادرم با مسائل سیاسی روز و چهرههای سرشناس سیاسی آشنا شود و بالطبع جلساتی هم در نیروی هوایی در این باره برگزار کرد.
او که دارای یک روحیه مذهبی بود با مساجد و هیئتهای مذهبی محل در ارتباط بود و گاهی مدیحه سرایی میکرد و به صورت تشکیلاتی در نهضت آزادی، فدائیان اسلام، و جبهه ملی و گروه مرتبط با آیتالله کاشانی پیش رفت؛ اما هیچگاه به عضویت این جریانهای سیاسی در نیامد و با گرفتن الگوهایی از این گروهها، فعالیت دینی خود را ادامه داد تا اینکه به دلیل سخت شدن شرایط و بعد از اعلام بازخرید نیروهای نظامی توسط دولت، شهید رجایی به همراه چند تن از دوستانش از ارتش بیرون آمدند.
محمدعلی فردی مؤمن و نمازخوان بود، نیروی هوایی ارتش آن زمان او را شناسایی کرده بود و برای تنبیهاش برخی شبها او را در قلعهمرغی برای پاسداری از بنزینهای هواپیمای نیروی هوایی نگه میداشتند؛ بعضی وقتها که در خیابان فلاح به دنبالش میرفتم، میگفتند که امشب بازداشت است و باید پاسداری دهد.
نظر خود شهید رجایی درباره این تنبیههای نیروی هوایی چه بود؟
برادرم به دلیل نگهبانی از بنزینهای هواپیما اذیت میشد چرا که بر اثر انبساط گازها صداهایی در میان آن مخازن به وجود میآمد و در آن بیابان اذیت میشد، و دیگر اینکه ناراحت این بود که دوستانش شبها در داخل آسایشگاه قمار میکردند و خودش تعریف میکرد که برخی شبها زودتر خاموشی میزدم تا بخوابند اما باز زیر پتو شیر یا خط بازی میکردند.
حضور شهید رجایی در جلسات مرحوم طالقانی و مسجد هدایت چگونه بود؟
محل کنونی مسجد هدایت در ابتدا دارای چند قبر بود که دانشجویان و دوستان دانشگاهی شهید رجایی در جلسات مرحوم طالقانی شرکت میکردند؛ بعد تصمیم گرفتند آنجا را مسجد کنند و با همکاری بچههای دانشگاهی و هدایت مرحوم طالقانی مسجد ساخته شد و دانشجویانی که نمیتوانستند برای ساخت مسجد هزینهای کمک کنند، شبها با لباس کارگری میآمدند و در ساخت مسجد کمک میکردند.
فعالیت شهید رجایی در نیروی هوایی چگونه بود؟
مرحوم طالقانی بهترین راه ترویج اسلام را تبلیغ میدانست و شهید رجایی و دوستانش علاقهمند شدند تا به کارهای تربیتی بپردازند و بعضی وقتها با مرحوم مهندس «مهدی بازرگان» و مرحوم طالقانی برای برگزاری جلسات به گردش و بیرون شهر میرفتیم و بیشتر صحبتها به این ختم میشد که افرادی به دولت حاکم رسوخ کنند تا اجحاف به مردم کم شود.
گروهها و گرایشهایی که در آن زمان بودند به تشکیل حکومت اسلامی باور و اعتقاد محکمی نداشتند و هدفشان حسن نیتی برای کار کردن برای مردم و مبارزه با ظلم بود؛ لذا تشویقهای مرحوم طالقانی باعث شد تا شهید رجایی در این دوره وارد کارهای فرهنگی و تربیتی شود.
نحوه آشنایی ایشان با شهید باهنر به چه شکلی بود؟
محمدعلی 26 ساله و مجرد بود که توانست منزلی در نارمک تهیه کند و در مدرسه رفاه تهران مشغول به تدریس شود؛ در این زمان بود که با شهید باهنر آشنا شد و با داشتن گرایشهای مذهبی، اقتصادی و فرهنگی مشترک ارتباط نزدیکی با هم برقرار کردند و موفق شدند گامهای مثبتی در ترویج فرهنگ اسلامی بردارند.
این شهیدان با بررسی کتابهای درسی زمان طاغوت متوجه شدند آیات قرآن به صورت منتخب در کتابهای درسی گنجانده شده است و این کتاب تنها بحثهای اخلاقی را بازگو میکند و خبری از آیات جهادی و مسائل اسلامی نیست؛ لذا شهید رجایی و باهنر با گنجاندن مطالبی دیگر در کتاب «منتخب قرآن» نخستین فعالیت فرهنگی خود را انجام دادند و پس از تدوین و توزیع کتاب در میان دانشآموزان ساواک متوجه این نکته شد.
نخستین فعالیت جدی انقلابی شهید رجایی چگونه شکل گرفت؟
پخش اطلاعیههای نهضت آزادی علیه رژیم طاغوت در مسیر قزوین ـ تهران از کارهای شهید رجایی بود که در نخستین تعقیب او در قزوین زمانی که متوجه شد ساواک به دنبالش هستند، کیف دستی خودش را بالای پشت بامی انداخت و در مسیر دیگری دستگیر شد اما چون سابقه سیاسی نداشت، در کمتر از 2 ماه با قید ضمانت آزاد شد.
آیا بازداشت شهید رجایی در قزوین او را از ادامه فعالیت سیاسی جدا کرد یا خیر؟
برادرم محمدعلی با نوشتن مطالبی از انقلاب الجزایر در کتابچه شخصی خود، انقلاب این کشور را به خصوص فعالیتهای یک بانوی مبارز الجزایری به نام «جمیله پوپاشا»را دنبال میکرد و علاقهمند به پیگیری زندگی و انقلاب این کشور بود، تا جایی که اسم دخترش را «جمیله» گذاشت.
او این مطالب را در کتابچه خاطراتش نوشته بود و به دلیل اینکه خانه خودش امکان لو رفتن و تفتیش از سوی مأموران ساواک وجود داشت، کتابچهاش را به یکی از دوستانش به امانت سپرده بود اما یک روز خواهر دوستش کتاب محمدعلی را برای انجام تحقیقی به مدرسه میبرد که مورد توجه معلم مدرسه قرار گرفته و اینطور میشود که ساواک به دنبال پیدا کردن صاحب آن کتاب، محمدعلی را 4 سال زندانی میکند.
آیا در این 4 سال ملاقاتی با برادرتان داشتید؟
محمدعلی به مدت 13 ماه ممنوعالملاقات بود و سختترین شکنجهها را تحمل کرد و حتی ناخنهایش را کشیده بودند که در سازمان ملل هم به آن اشاره کرده است. بعد از 14 ماه و به این منظور که از من حرف شنوی دارد مرا پیش او بردند، زمانی که به ملاقاتش در زندان رفتم، زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه میرفت اما اظهار ناراحتی نمیکرد هر چند ما ناراحت بودیم ولی محمدعلی میگفت ناراحت نباشید خدا را شکر که طاقت آوردم و دوستانم را لو ندادم.
شهید رجایی چگونه با امام خمینی(ره) آشنا شد؟
برادرم با وجود اینکه در زندان بود اما به امام خمینی (ره) کاملاً معتقد و علاقهمند بود و خود را مقلد ایشان میدانست؛ او به این وجود با گروههای دیگر هم ارتباط داشت اما همیشه درباره فعالیتها و اندیشههای آنها تحقیق و بررسی میکرد.
آیا شهید رجایی در فعالیتهای سیاسی و فرهنگیاش به ریاست جمهوری هم فکر میکرد؟
برادرم همیشه آماده شهادت بود و معتقد بود که برای انقلاب اسلامی باید همیشه جان را هدیه کرد و روزی که برای تنفیذ ریاست جمهوری با همدیگر به نزد امام خمینی(ره) رفتیم، به من گفت: وظیفه من سنگین شده و دیگر نمیتوانم در جلسات گروهی شما شرکت کنم؛ سلام مرا به دوستان برسان و بگویید در فرصتی دیگر میآئیم.
برادرم همیشه با وضو بود و نماز اول وقتاش ترک نمیشد؛ زمانی که حادثه 7 تیر و شهادت شهید بهشتی پیش آمد، به رانندهاش میگفت از داخل شهر برود چون منافقین در داخل اتوبان آسانتر میتوانند از آرپیچی استفاده کنند اما داخل شهر این امر برای آنها محقق نمیشود.
شهید رجایی درباره بنیصدر چه دیدگاهی داشتند؟
ایستادگی شهید رجایی در برابر بنیصدر تاریخی است؛ برادرم معتقد بود بنیصدر در صراط مستقیم حرکت نمیکند هر چند بنیصدر با نخستوزیری رجایی مخالف بود اما محمدعلی با بنیصدر خیلی مدارا کرد و این کار هر کس نبود که اینگونه تحمل کند.
زمانی که عدم لیاقت بنیصدر از سوی مجلس کلید خورد و امام خمینی (ره) هم آنرا تعیین کردند، به برادرم گفتم بنیصدر را بازداشت کنید اما او گفت اگر بنیصدر کشته شود منافقین از او یک امامزاده درست میکنند؛ با همه اینها شهید رجایی احترام او را رعایت میکرد. محمدعلی معتقد بود کسی که پستهای کنونی در جمهوری اسلامی را میپذیرد یا باید عاشق باشد یا دیوانه چرا که همیشه خطر وجود داشت.
درباره روحیات شخصیتی شهید رجایی بیشتر برایمان بگوئید؟
شهید رجایی نخستین فردی بود که اموالش را برای برسی به مردم و دولت اعلام کرد؛ یادم هست 20 هزار تومان پسانداز او نزد من بود که وارد فعالیتهای اقتصادی کرده بودم و به 70 هزار تومان رسیده بود و محمدعلی ناراحت از این بود که چرا زودتر به او نگفتم تا در معرفی و بررسی اموالش این مورد را هم اضافه کند.
برادرم در وصیت نامهاش قید کرده بود کسی برای به جا آوردن حج او نماینده شود و خودم به نیابت از طرف او و با پولی که در دستم بود، به حج رفتم و اعمال آنرا با دقت انجام دادم. در این سفر معنوی بود که با مفهوم حقیقی عبارت شهیدان زندهاند آشنا شدم چرا که چند بار به طور واقعی وجود او را در حج احساس کردم.
چرا شهید رجایی به کابینه 36 میلیونی معتقد بود؟
برای آنکه شهید رجایی با صداقت با مردم رفتار میکرد و در حفظ بیتالمال بسیار دقیق بود و به این دلیل بود که میگفت کابینه من 36 میلیون است.
قدری از چگونگی شهادت شهید رجایی بگویید؛ در آن دوران وضعیت امنیتی دفتر ریاست جمهوری چگونه بود؟
فرزندم روزی برای دیدار با برادرم به دفترش رفت و گفت من توانستم به همراه خودم اسلحهای وارد اتاق شما کنم و اسلحه را روی میز گذاشت و گفت؛ باید بیشتر مراقب بود شهید رجایی پاسخ داد اسلحهات را بردار، به نگهبان تذکر میدهم. محمدعلی باورش نمیشد کسانی که با یکدیگر نماز میخوانند، غذا میخورند و رفاقت دارند، روزی به او خیانت کند؛ بالاخره فردی به نام «کشمیری» با چهرهای انقلابی دست به ترور شهید رجایی زد.
انتهای پیام