مخالفان براهنی و روشنفکری چپ پاسخ دهند که چرا …
محمد زارع شیرین کندی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «مخالفان براهنی و روشنفکری چپ پاسخ دهند که چرا …» نوشت:
مرگ رضا براهنی و مخالفتها و موافقتها با شخصیت و اندیشهی او، نکوهشها و ستایشها و حملهها و دفاعهای چند روز اخیر یکی از رویدادهای تفکرانگیز و عبرتآموز فرهنگی و سیاسی روزگار ما در این جامعه میتواند به شمار آید. مقصود من هرگز احصاء و گزارش آنها نیست. در این میان رأی و دیدگاه کسانی در ذهن انسان پرسش و تردید برمیانگیزد که در آن براهنی در کنار همهی چپهای تاریخ جدید ایران، از جمله ارانی و ملکی و آل احمد و شریعتی و نخشب، از عاملان بدبختی و فقر و فلاکت مردم ایران تلقی میگردد.
در طول این مدت که از درگذشت براهنی میگذرد این پرسش برایم اهمیت پیدا کرده که چگونه عدهای روشنفکر که وسیلهای جز قلم و سخن در دست ندارند میتوانند باعث تباهی و ویرانی و فقر و فساد در جامعهای گردند؟ مگر روشنفکر آزادی و برابری و همبستگی و انصاف و ترقی و علم و در یک کلمه جامعهی سالم و سازگار نمیخواهد، پس چگونه است که از آنان با تعابیری حاملِ معنای منفی مانند شورشی و یاغی و عامی و ساده دل و مانع و مخالف خوان یاد میشود؟
اگر در جامعهای تبعیض و بیداد و نابرابری و خفقان و استبداد و استثمار و سلطه و سرکوب نباشد مگر جماعتی به اسم روشنفکر دیوانه شده است که فریاد بکشد، به زندان بیفتد، جلای وطن کند، در به در و شکنجه و جوانمرگ شود؟ چرا چپهای غربی، مثلاً در فرانسه و آلمان و آمریکا، عاملان سیهروزی و شوربختی مردمانشان نشدهاند و نیستند اما چپهای ما، بنا به تعریف و تصورِ دشمنانِ براهنی و سایر چپها، حاصل و میراثی جز تباهی و تخریب به جا نگذاشتهاند؟ چپهای غربی شدیدترین و تندتربن انتقادها را از نظامهای مستقر در اروپا و آمریکا کردهاند اما هیچگاه موجب زوال جامعه و سقوط و انحطاط نظامهای سیاسی نگشتهاند.
پرسش آن است که چرا لیبرالهای وطن عزیز ما عللِ شکستِ مشروطیت و ناکامی آرمانها و نابودی اصول و مبانی آن را تشریح و تبیین نمیکنند تا ما را از شرایط و موانع بنیادی در جامعه آگاه کنند؟ مگر منورالفکران مشروطه در تبلیغ و ترویج مبادی و مفاهیم و ارزشهای لیبرالیسم نمیکوشیدند، چرا صدو پنجاه سال پیش جامعه ایران از تحقق و فعلیت یافتن آن ایدهها و ارزشها سر باز زد و مسیری دیگری برگزید که به انقلاب ۵۷ انجامید؟ چرا صد و پنجاه سال پیش لیبرالیسم و کاپیتالیسم در ایران ریشه ندوانید تا بعدها با نقد و اعتراض چند روشنفکر چپ به سهولت از پا در نیاید و چون درختی تناور بایستد؟ مخالفانِ روشنفکری چپ در ایران میبایست به این سؤالها پاسخ دهند اگر در کار و بار خویش در پی حقیقتاند و اگر اندکی صداقت و شجاعت و مروت در وجودشان هست.
اگر پرسش مذکور بهدرستی طرح و از جنبههای مختلفِ دینی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی کاویده و سنجیده شود آن وقت نقش روشنفکران چپ هم روشنتر و عیانتر میگردد، نقش مردم و باورهایشان نیز آشکارتر میشود، و دیگر نیازی نیست به ترهات “روانگردان” و عقده گشاییهایی همچون “بهترین کار فلانی مردناش بود”، یا “فلانی شهید الکل است”، یا “خیانت انتشار بهمان کتاب با خیانت عهدنامه ترکمان چای مساوی بود” و یا عمل زشتی نظیر شادمانی و دست افشانی کردن از سیلی خوردن فلان روشنفکر در پنجاه سال پیش.
اگر مبارزه با ابزار قلم و بیان و سخن میتواند بنیادهای یک نظام را بلرزاند و بنیانهایش را فرو بپاشاند، مسلماً دستگاه مذکور سراپا تضاد و تناقض و ضعف و کمبود و نقص بوده که نتوانسته در برابر آگاهیبخشی روشنفکران به مردم ایستادگی کند. چرا که در جامعههای استوار و پایدار مدرن، لیبرال دموکراسی و نظام سرمایهداری مخالفان و ناقدانی بسیار نیرومندتر از روشنفکران چپ ایرانی داشته اما همه آنها را در درون خود جذب و هضم کرده و با قوت و قدرت تمام نویسندگان و روشنفکران چپ غربی، گردنکلفتهایی مانند مارکس و مارکوزه و آدورنو و سارتر و کامو و ژیژک و آگامبن و فوکو و چامسکی را در خود بلعیده است.
چرا باور نمیکنند که تاریخ تجدد مآبی (مدرنیزاسیون) ما سراپا فراز و فرود و پستی و بلندی بوده و چنان ضعیف که گاه با نسیمی میلرزیده است؟ اگر جریان تجددمآبی ما از آغاز بر روی سنگها و ستونهایی مستحکم شکل گرفته بود آیا “مخالف خوانی” چند روشنفکر میتوانست کمترین آسیبی به آن برساند؟
انتهای پیام
همانطور که در مقاله اشاره شد موانع بنیادی زیادی
در راه توسعه و کمال سیاسی و اجتماعی ایران وجود
دارد که برای عبور از آنها به زمان زیادی نیاز می باشد.
امید است بتوان در چارچوب فرهنگی خودمان به
پیشرفت هایی در این زمینه نائل شویم. بسیار مفید
خواهد بود که اگر کنگره هایی در این زمینه تشکیل
گردد و اندیشمندان نظرات خود را در این زمینه ابراز
نمایند، و بتوانیم گام های بلند تری در دنیای مدرن
در جهت بالندگی میهن عزیز بر داریم.
.
اولاً ما در ایران نقریباً هیچ روشنفکری نداشتیم که حالا بخواهد چپ و راست هم داشته باشد! دوماً چپها قبل از انقلاب فقط تأکید داشتند که باید حکومت را سرنگون کنیم و نابخردانه مردم را تهییج کردند و در باغ سبزی که بعداً مشخص شد غیرواقعی بوده، به مردم نشان دادند و به جای اصلاح و تغییرات تدریجی، تحت تأثیر پارادایم قرن بیستمی انقلابی و مارکسیستی، ایران را به سمت بیراهه بردند. نکتهٔ عجیب و جالب اینجا بود که مدینهٔ فاضله چپها و مارکسیستهای قبل از انقلاب که همان شوروی بود، اندکی بعد از بین رفت!
قبل از انقلاب، جهل و احساسات بیمنطق بر فضای کشور، احزاب سیاسی، متفکران و نویسندهها حاکم بود و این قابل انکار نیست.
آیا “مخالف خوانی” چند روشنفکر میتوانست کمترین آسیبی به آن(( یعنی ایران)) برساند؟
روشنفکر چپی در این کشور از سیاست تا ادبیات گرفته تا تاریخ از سینما تائتر گرفته خلاصه در هر زمینه ای حضور داشت تاثیر خوبی در این مملکت نگداشت
سلام جناب مهدی خان- تاریخ روشنفکری با مفهومی که میشناسیم- از حدود سال ۱۲۸۰ شمسی آغاز و در سال ۱۳۶۰ شمسی پایان میگیرد. یعنی عمری حدود ۸۰ سال – اگر دقت کنیم- تحقیق کنیم-مطالعه مستند انجام دهیم، خواهیم دید بیش از ۸۰٪ روشنفکران در هر زمینه ای یا مستقیم دازای افکار مارکسیستی ( چپ ) بوده اند- یعنی یا عضو حزب کمونیست در دوران مشروطه بوده اند و بعد حزب توده – و یا با چپی ها بوده اند و بعد راهشان را جدا کرده اند- و یا از چپ الهام گرفته اند . شما مطالعه کنید و بشمارید، اگر به آمار من نرسیدید،مخلص شما هم هستم.
بهرحال….چه بایدکرد؟؟از مارکس وشریعتی گذشتیم…ّدیگرروانیست براین سوگ بیاندیشیم که چه میخواسته ایم دراین ۱۵۰ ساله وچه چیزی را ستانده ایم…
بهتر نیست به جای سؤال «چه باید کرد»، سؤال چه نباید کرد را مطرح کنیم؟
ما که درست نمیدونیم برای پیشرفت و برونرفت کشورمون از مشکلات چه باید بکنیم، حداقل اون کاری را که بد هست، انجام ندهیم.
مثلاً یکیش اینه که الآن در همهٔ جهان اثبات شده افکار چپی و سوسیالیستی شکست خورده است. پس بیاییم سوسیالیسم را دور بریزیم و به هیچ تز چپی عمل نکنیم.
سلام – سوای متن که استفاده و کاربرد امروزی ندارد ، یک نکته لازم به تذکر است . شخصیت هایی چون مارکس – مارکوزه و… را با لفظ ( گردن کلفت ها) خطاب نمیکنند . واژه هایی چون فضلا – اندیشمندان و… مناسب خطاب میباشد. گردن کلفت کاربردش جای دیگری است.
سلام و درود . اولا جمله نخست پاک بی معناست . نویسنده پرسشی در برابر مخالفان براهنی و روشنفکری چپ طرح کرده و این دقیقاپرسشی است تازه و البته تامل انگیز . ظاهرا آقای معلم متن دیگری دوست دارد که یا سیاه سیاه باشد یا سفید سفید، یعنی ایدیولوژیک . از قضا ،متن و محتوایش به نوعی از براهنی و روشنفکری چپ دفاع می کند اما دفاعی غیر سیاسی و فلسفی ، و این را آقای معلم متوجه نشده است . ثانیا گردن گلفت به معنای قوی و توانمند نیز به کرات به کار رفته و می رود. ثالثا فضلا برای پژوهندگان و محققان و ادبا به کار می رود نه روشنفکران چپ . رابعا اندیشمندان به معنای متفکران نیست بلکه به معنای اندیشناکان و بیمناکان است .
روشنفکر همچون پزشک است و باید پیامد تجویزاتش را بداند و مسوولیت آن را نیز بپذیرد! درست است آن سیستم کاستی و ناسازواری های فراوان داشت و درست است که جریان غالب روشنفکری دهه های 20تا 50 چپ زده بود ولی این توجیه گر # ناتمامی# روشنفکران ما نمی تواند بود! فقط هوش و انرژی و احساسات پر شورداشتن و دست به قلم بودن بسنده و چاره دردهای این سرزمین نیست ! ذهن باهوش و نیم سواد براهنی ها و آل احمدها و شریعتی ها و …. کوتاه برد بود و فقط توانست غوغایی فراهم سازد و افیونی برای توده های ساده دل در فضای نیمه خودکامه آن دوران باشد ولی شور بختانه (دانسته و ندانسته !) فقط هیزم بیار معرکه دروغ سازی و دروغ پراکنی اتحاد شوروی شدند و قطار هر چند پرتناقض و کاستی رشد ایران را از ریل بیرون انداختند و…………..ای کاش پیش از روشنفکر بودن ، خردمند و میهن پرست بودند ! …این قدر گفتیم باقی رو فکر کن !!!