هزار وعده خوبان یکی وفا نکند | حامد زارع
حامد زارع، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به بهانهی واکنشها به نامهی احمد زیدآبادی به حامد اسماعیلیون و حواشی آن نوشت:
هجمه عجیب و غریب هواداران حامد اسماعیلیون به نوشتهای از دوست گرامی و روزنامهنگار پیشکسوت دکتر احمد زیدآبادی که در آن به اسماعیلیون توصیه شده بود که با حجمی از خشم و کینهای که در دل دارد وارد سیاست نشود، سبب شد تا زیدآبادی از لحظه خداحافظی سخن بگوید و اعلام کند که عرصه سیاسی ایران دیگر جای او نیست. پس از این اعلام، علاقمندان او در مقام دلجویی برآمدند و دلایلی را که فضای کنونی ایران نیازمند تداوم حضورش است یادآور شدند. زیدآبادی اما یادداشت دیگری نوشت و ضمن اذعان به اینکه دلایلی که دوستانش گفتهاند جزء نادانستههایش نیست، امور دنیا را به منحصر به سیاست ندانست و از قاطعیت خود در خداحافظی با سیاست سخن گفت.
اما در میان همه هواداران زیدآبادی، این عبدالکریم سروش بود که پرده مدعا را بسی بالاتر گرفت و ضمن ثناگویی زیدآبادی و ناسزاگویی به مخالفان او، ورق دیگری بر کتاب کهنه و پر برگ و بار دشنامنامههایش افزود. سروش با کاربست ادبیاتی که در همه این سالها با آن موانست دارد، منتقدان، مخالفان و حملهکنندگان به زیدآبادی را لجن پراکن، سفیه، ابله، جانور، سفله و بوزینه خواند و آنان را از دسته کرکسان و خفاشکان و بهائمی دانست که خودش نیز زمانی از آنها لگد خورده است. شناعت این نامه کوتاه به حدی بود که سایه اقتصادینیا آن را نجاست مسجع و چرک مقفا خواند و خواستار توقف این نثر آلوده شد. اقتصادینیا از تجاوز سروش به ادبیات فارسی شکایت کرد و تداوم تلاش سروش برای ارعاب مخاطبان با نثر قدمایی را ناکارآمد دانست.
راقم این سطور نیز با تایید نظر سایه اقتصادینیا، از احمد زیدآبادی خواسته بود تا از این فرصت بهره برد و با اتکا به مانیفست عدم خشونتی که مبلغ و مبین آن است، نه تنها خشونت کلامی سروش را تقبیح کند، بلکه تملق او نسبت به خودش را نیز محکوم کرده تا مسیر دیگری گشوده شود و از ترافیک سنگین آزادراه پرتردد فحش و فحشکشی کاسته شود. اما واکنش زیدآبادی بسیار جالب توجه بود!
او مجددا دست به قلم شد و تلویحا خود را در مقام فرزند معنوی عبدالکریم سروش مفروض گرفته و تبلیغ مبالغهآمیز سروش درباره خودش را فروتنی، دلسوزی، بزرگواری، رحم و شفقت ارزیابی و راقم این سطور را به بیاحترامی به واژهها متهم کرد. زیدآبادی سپس با نکوهش اقتصادینیا که نه همسن سروش است، نه همپایه سروش و نه طرف صحبت سروش، لحن اقتصادینیا نسبت به سروش را سزاوار سرزنش دانست. دست آخر هم به راقم این سطور بازگشت و گفت اگر به هر دلیلی خرده حسابی با سروش دارم جای تسویهاش اینجا نیست.
از همین نکته آخر شروع میکنم. از دید زیدآبادی من که نه همسن سروش هستم، نه همپایه او و نه طرف صحبت او، قاعدتا خرده حسابی نیز نمیتوانم با او داشته باشم. تنها خرده حساب من با سروش نوشتن یادداشتی انتقادی درباره او و همچنین یک مصاحبه درباره روشنفکری دینی با رضا داوری بود که در سال 1390 در مجله مهرنامه منتشر شد. در آنجا روشنفکری دینی را یک وقفه در تاریخ اندیشه ایران خوانده بودم و سروش نیز من را جوان جویای نام و مامور معذور خوانده بود. او رضا داوری و محمد قوچانی را نیز بینصیب نگذاشته و آنان را عوامل حکومت و زنگیان مستی خوانده بود که از اردکان و قوچان برخاستهاند و تیغ به دست گرفتهاند. از این بابت و محض اطلاع زیدآبادی من خردهحسابی با سروش ندارم. نقدی کردم و جوابش را گرفتم.
اما راقم این سطور به عنوان روزنامهنگار، حافظهای مشحون از خاطرات اهالی اندیشه ایران امروز از دست و زبان سروش دارد. چه آن زمان که با محافظان و پاسداران خود با نخوت و تکبر از ستاد انقلاب فرهنگی به انجمن و پژوهشگاه میرفت و چشم از دیگران برمیگرفت و در مقام معلم رسمی انقلاب اسلامی و نشسته بر مسندی که پیشتر جایگاه مرتضی مطهری بود و پس از سروش نیز مصباح یزدی وارث آن شد، به اینجا و آنجا سرک میکشید و به این و آن تشر میزد.
چه این زمان که از فراسوی اقیانوس برای کثیری از ایرانیان نامه و ناسزا میفرستد و در مقام لوتر جهان اسلام، چنان خود را اصلح و ارجح میپندارد که حریفانش را تنها با دشنامهای رنگارنگ نواخته و از این حیث نه تنها یک تنه دانشنامه ناسزانویسی را با دستاندازی به ادب فارسی و گروگانگرفتن قافیهها و سجعها تدوین کرده است، بلکه خود را سزاوار دریافت لقب کالون ایران نیز کرده است. چه اینکه در سه دهه اخیر دست سترگی در به اسارت بردن کلمات و مصادره تکنیکهای ادب فارسی برای رویارویی با افراد غیرهمفکر و ناهمسو با خودش ابداع کرده که میتوان در زمره نامتمدنانهترین روشهای مواجهه با دیگری در تاریخ معاصر ایران طبقهبندی کرد.
عبدالکریم سروش وقتی در دهه هفتاد در لرستان مورد حمله انصار حزبالله قرار گرفت، خرمآباد را شهری دانست که نه خرم است و نه آباد و وقتی در دهه هشتاد مورد هجمه صادق زیباکلام قرار گرفت او را فردی دانست که نه صادق است و نه کلام زیبا دارد. این بازی با کلمات تا زمانی مایه و پایهای برای ارضاء احتیاجات هواداران و ارتزاق هیجانات طرفداران قرار میگرفت و سروش را ظفرمندانه در قله هرم طعنهزنی روشنفکرانه قرار میداد. اما او که به این مقامات قانع نبود، به زودی در کار تحقیر و توهین شد و از رضا داوری و جواد طباطبایی گرفته تا غلامعلی حدادعادل و صادق لاریجانی، از مکارم شیرازی گرفته تا جعفر سبحانی و بسیاری دیگر را از دم تیغ دشنام خود گذراند. سروش که همه را از پشت عینک کبود خودپرستی و خودبینی میدید، به هیچ زمینه و زمانهای پایبند نبود و اکنون محمد قوچانی و گذشته عبدالجواد موسوی را نیز آماج درشتگوییهای خود قرار داد و این رویه را درباره افراد دیگری نیز به کار بست.
اکنون احمد زیدآبادی با دفاع از دشنامهایی که سروش به هوای او و علیه مخالفان و حملهکنندگانش صادر کرده، حتما آگاه است که از یک سنت ناسزاگویی درازدامن دفاع میکند. زیدآبادی معتقد است کسانی که در فقره واپسین از سروش فحش خوردهاند، سزاوار سفیه، ابله، جانور، سفله و بوزینه خواندن از سوی او بودهاند. من در این مورد هیچ قضاوتی نمیکنم. فقط یک سوال از او دارم: آیا محمود دولتآبادی به جرم اینکه از سروش به عنوان شیخ انقلاب فرهنگی یاد کرده بود سزاوار دشنامهایی نظیر پریشانگو، گزافهگو، یاوهگو، دروغگو، دغلباز میداند یا خیر؟ آیا زیدآبادی با سروش موافقت دارد که این رماننویس مشهور ایرانی، خفتهای در غاری نزدیک به دولتآباد، پشت کرده به حیا و ادب، اهل ناخجستگی، عقدهگشایی، دروغزني و دريوزگي است؟ آیا زیدآبادی با این دشنامهای سروش به کسی که هم سن و سال بیشتری از او دارد و هم صاحب رتبه بلندمرتبهتری از او در تاریخ فرهنگ ایران موافقت دارد؟
احمد زیدآبادی که معتقد است ایران شکنندهتر از آن است که از خارج از ایران به نظر میرسد و مستعد به راه افتادن حمام خون است و راه خروج از این وضعیت را خشونتپرهیزی مطلق میداند، چرا چشم بر این میزان از خشونت کلامی و ناسزاگویی آن هم از دهان رسمیترین سخنگوی روشنفکری دینی میبندد؟ من به عنوان برادر کوچکتر یک فرصت طلایی را خدمت احمدآقا متذکر شده بودم! اما ایشان با نادیده گرفتن این برادری، ترجیح داد فرزند معنوی پدری بدخلق باشد که خلقی از دست و زبانش در عذاب هستند. البته که حق انتخاب با ایشان است. همانطور که برای بار دوم تصمیم گرفته تا از سیاست خداحافظی کند و خرسندم که این تصمیم خیلی زود و به مصداق هزار وعده خوبان شکسته شده است.
انتهای پیام
لذت بردم ازاین جوابیه مقفا
واقعا جای تأسف دارد!
ایران زمانی جای خردمندی بود اما توسط دشمنان ایران جای فحاشان شد! و جوانانی جویای نام نیز مأمور شدند این دیگ لجن را هم بزنند تا بوی آن بلند و بلندتر شود!
از این وضعیت چه چیز آسیب می بیند؟ و چه چیز اثبات می شود؟
آسیب اصلی فرهنگ و تمدن ایران است، دشمنان ایران وضعیت جاری را نشان می دهند و می گویند ببینید در ایران متفکرانش به همدیگر فحش می دهند و هیچکدام بلد نیستند اختلاف نظرهای شان را در فضای سالم و نقدانه به بحث بگذارند!
اما یک واقعیت هیچگاه زیر ابر نخواهد ماند: این واقعیت آن است که داوری، سروش و طباطبایی هیچکدام متفکران ایرانی نیستند! زیرا نه منش و نه زندگی شان نسبتی با فرهنگ و تمدن ایران ندارد! آنها از عوامل جای دیگری برای به هم ریختن فرهنگ ایران هستند.
متأسفانه آقای حامد زارع، فرصت را غنیمت شمرده، آب را گل آلود دیده، و به نام نکوهش «درشت گویی»، خودشان با لحن بسیار بدی، در صدد تصفیه حساب با آقای سروش برآمده است؛ هر کس نداند، تصور میکند از جانب جواد طباطبایی، سروش را نواخته! زمانی شماتت کن، که خودت هم عامل باشی آقای حامد زارع!!
لحن سروش قطعا پر از کنایه بود
ولی مطمعنا شما هم از سروش و هم از زیدآبادی کینه بدل داری!
من ناراحتم که زیدآبادی از صحنه سیاست خارج بشه و شما تو این عرصه قلم بزنی.
من نیز خواهان آن هستم که آقای زید آبادی صادقانه و اخلاقی رفتار کند یعنی “خشونت کلامی سروش را تقبیح ، و تملق او نسبت به خودش را رد کند .”