مرا به جای نوجوانان در بند مجازات کنید
عبدالحسین طوطیایی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «مرا به جای نوجوانان در بند مجازات کنید» نوشت:
اتوبوس ناله کنان بر سیاهی شب و دل جاده زده و به سمت مقصد پیش میرفت. مسافران کما بیش چشم بر هم نهاده تا که از خستگی و طول راه بکاهند. راننده اما چشم از جاده نمیگشود. ناگهان صدای درد آلود گریه نوزاد شیرخوارهای، فضای آرام اتوبوس را برهم زد. گریههایی ممتد که هر لحظه برشدت آن افزوده میشد. بتدریج مسافرانی که دیگر قید خواب را زده بودند از سر دلسوزی هریک به توصیه و راهنمایی مادر جوان پرداختند. اما گریه بی امان کودک ادامه داشت. سرانجام راننده خسته ترجیح داد در اولین جایگاه مناسب توقف کند تا که پدر و مادر جوان طریقی برای کاستن از آلام نوزادشان بیابند. جالب آن بود که در ذهن هیچ یک از مسافران اندکی خطور نکرد که طفل بی زبان و کلام را مورد خطاب و عتاب قرار دهند که اساساً میسر نبود. اتوبوس که بار دیگر به راه افتاد مسافران شادمان از آرامش کودکی بودند که این بار با گل لبخند بر سیمای مادر سپاس میگفت.
درشرایطی که سومین ماه از موج اعتراضات کثیری از جوانان و نوجوانان کشورمان را درخیابان ها سپری میکنیم باید بپذیریم که ما نیز والدین با تجربهای برای نسلهای بعد نبوده و از درد جانکاه آنان غافل شدیم. اما اندوه بیشتر از آن است که بر خلاف اقدام بهنگام آن راننده اتوبوس برای توقف و تدبیری بهتر، این نونهالان را ضرب، حبس و رنج گرفتار و اکنون شاهد دست و پا بسته تهدید و وعده مجازات آنها هستیم. چگونه میتوانیم از اندیشه این انبوه از غنچههای نشکفته این مرز و بوم رها باشیم؟ غنچههایی که به جای شکفتن و میوه بر شاخسار توسعه آینده کشور، در رویارویی با قهر و سرکوب جمعی دیگر ازهمان جوانان درحال پژمردن و طنین ضرباهنگ قلبهایشان آزارمان میدهد.
دراین ایام شرمی آمیخته با دلهره چنگ بر دلهای بسیاری از همنسلهایم برای نو نهالان سرزمینم زده شده است. هر بامداد خود را با امید به فرمانی فراگیر برای رهایی انبوه جوانان آنسوی دیوار آغاز میکنیم. دیواری که نیم قرن پیش و پس از آزادی خود از شکنجه گاه شاهنشاهی آرزو داشتیم برای همیشه فرو ریزد. ما در سلولهای تاریک کمیته مشترک چشم امید به آیندهای داشتیم که دیگر هیچ حصار ساکت زندانی جانها را در خود نفشارد. افسوس که به عهد وفا نکرده و در هزار توی معیشت و روزمرگی از فرزندانمان دور و دورتر شدیم. چگونه میتوانیم در این سوی دیوار و با چشمان گریان هزاران پدر و مادر که در انتظار گشایشی لحظهها میشمارند را سر به بالین گذاشته و از کابوس رها شویم. کابوسی با ادبیات تهدید این روزها که چون تیر از چله گفتار بعضی از صاحبان منصب رها و بر جسم و جانمان مینشیند. مگرنه این است که هنوز بر دیوار بعضی از کوچههای شهر، شعارهای ایام انقلاب 57 و چه بسا برای فراموشکارانی مانند ما به جا مانده است؟ در چنین تنگنایی تنها آرزو میکنم ای کاش که میسر بود هر یک از ما زندانیان آن ایام پذیرای مجازات یکی از این نوجوانان در بند و به شرط تبرئه آنها باشیم. شاید تحقق چنین آرزویی ما را از سرزنش وجدان آسوده رها سازد. وجدانی که از ما که طعم تلخ شقاوت بازجویان استبداد پهلوی را هنوز به یاد داریم میپرسد چگونه و چرا چشم غفلت بر این غنچههای نو رسته فرو بستید؟
انتهای پیام
چرا ندیده و نسنجیده و نفهمیده قضاوت ناحق می کنی ؟ مگر تو رفتی و دیدی که نوجوانان را ضرب وشتم می کنند ! پس چرا آن موقعه که این ارازل و اوباش تحریک شده و جیره خوار و مزدور صهیونیست ها و استکبار منافع ملی را به آتش می کشیدند و راه را بر مردم با قمه و قداره می بستند و چادر از سر ناموشان می کشیدند و ماشینشان و خانه هایشان را آتش می کشیدند و حدود 72 بسیجی مومن و مامورین حافظ امنیت مردم را شهید و حدود 300 نفر از مردم و پلیس و بسیجیان را زخمی و مجروح کردند لالمانی و خفه خانی و کر و لال و کور بودی . . . . . . . ! ! ! ! !
مجید دلبندم، مظنه مثل اینکه خیلی بالا رفته. الان سایبر ساعتی چند شده دلبندم!؟ ببینم اگه بصرفه تره که استعفا بدم بیام سایبر.