خرید تور تابستان ایران بوم گردی

هر آنچه باید درباره توتالیتاریسم بدانیم

هانا آرنت و مهم‌ترین کتاب‌هایش؛ از «انقلاب» تا «توتالیتاریسم»

مجله دیجی کالا نوشت:

هانا آرنت یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان و اندیشمندان غربی است. او همواره نظریاتی جنجال‌آفرین داشته است که سایر فلاسفه نمی‌توانسته‌اند نسبت به آن سخنان، بی‌طرف باشند. سخنان او در حال حاضر نیز مورد استناد بسیاری از افراد قرار می‌گیرد. آرنت را به عنوان فیلسوفی می‌شناسند که بر روی توتالیتاریسم کار کرده است‌. در این نوشته قصد داریم تا با زندگی‌نامه هانا آرنت آشنا شویم و پس از آن به سراغ معرفی اندیشه او و تعدادی از آثارش برویم.

هانا آرنت کیست؟

هانا آرنت در ۱۴ اکتبر سال ۱۹۰۶ در شهر هانوفر آلمان دیده به جهان گشود. او به خانواده‌ای یهودی و سکولار تعلق داشت. هنگامی‌که آرنت بسیار کوچک بود به علت ابتلای پدرش به بیماری، زادگاهش را همراه با خانواده ترک کرد و به ناحیه‌ای در پروس شرقی رفت. کودکی و نوجوانی این تاریخ‌نگار در کونیگز‌برگ سپری شد و او تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را در همان‌جا گذراند.

ورود آرنت به دانشگاه

هانا آرنت تحصیلات عالی خود را در رشته فلسفه و در دانشگاه ماربورگ آغاز کرد. او در آن‌جا با «مارتین هایدگر»، فیلسوف قاره‌ای برجسته و بولتمان‌ آشنا شد و فلسفه را آموخت. آرنت علاقه‌ای یک‌طرفه به «مارتین هایدگر» پیدا کرد؛ اما استادش متاهل بود به همین خاطر برای ادامه تحصیل، ترجیح داد تا دانشگاهش را تغییر دهد. او به دانشگاه فرایبورگ رفت و در آن جا با هوسرل‌ و یاسپرس، آشنا شد که از نظر فکری تفاوت‌های قابل توجهی با هایدگر داشتند. «عشق و آگوستین قدیس» موضوع پایان‌نامه هانا آرنت بود که او توانست با موفقیت از آن دفاع کند و پس از آن به عنوان یک همکار عملی در دانشگاه، فعالیتش را ادامه دهد. اما این همکاری چندان به طول نیانجامید؛ زیرا در سال ۱۹۳۳ نازی‌ها در آلمان به قدرت رسیدند و سیاست‌های یهودستیزانه‌شان را در پیش گرفتند. هانا آرنت در همان سال یک‌بار برای مدت کوتاهی توسط گشتاپو بازداشت شد. او پس از آزادی، برای حفظ جانش و به علت ترس از بازداشت مجدد، آلمان را به مقصد فرانسه ترک کرد.

مهاجرت آرنت به فرانسه و آمریکا

آرنت در سال ۱۹۳۳ کشور زادگاهش را به مقصد پاریس ترک کرد. در آن‌زمان روشنفکران تبعیدی آلمانی زیادی سر از فرانسه در‌می‌آوردند. مهاجرت آرنت به فرانسه به همراه همسرش «گونتر شترن» انجام پذیرفته بود. او در پاریس در کارهای خیریه فعالیت می‌کرد و روزگار می‌گذراند با وقوع جنگ جهانی دوم و بیم اشغال پاریس او به کشور آمریکا مهاجرت کرد و تا پایان عمر در این کشور باقی ماند.

آرنت در ایالات متحده آمریکا

هانا آرنت هنگام حضور در ایالات متحده آمریکا کتاب‌های زیادی را تالیف کرد و بالندگی و شهرت او در آمریکا رقم خورد. او یکی از نظریه‌پردازان مهم در زمینه توتالیتاریسم بود؛ کتاب «عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر» این نویسنده از اهمیت بالایی برخوردار است. یکی دیگر از کتاب‌های بحث‌انگیز او «آیشمن در اورشلیم: گزارش یک ابتذال شر» نام داشت که جنجال زیادی در مطبوعات غربی به همراه آورد. هانا آرنت نسبت به بحران‌ها و تحولات موجود در ایالات متحده آمریکا نیز بی‌تفاوت نبود؛ کتاب بحران‌های جمهوری این نویسنده به مسئله جنگ ویتنام و نزاع‌های نژادی در آمریکا می‌پردازد.

علاوه بر این آرنت به فلسفه نیز علاقه زیادی داشت کتاب‌های «حیات ذهن» و«وضع بشر» این نویسنده، آثار فلسفی ارزشمندی هستند. آرنت در ۴ دسامبر سال ۱۹۷۵ و در سن ۶۹ سالگی در شهر نیویورک درگذشت و در کالج بارد این شهر به خاک سپرده شد. او در طول زندگی خود دو بار ازدواج کرد.

در ادامه این یادداشت با تعدادی از کتاب‌های هانا آرنت آشنا خواهیم شد.

کتاب‌های هانا آرنت

۱. کتاب انقلاب

کتاب انقلاب هانا آرنت

کتاب انقلاب هانا آرنت در سال ۱۹۵۶ نوشته شده است. او در این اثر تلاش می‌کند تا از منظر خود تعدادی از انقلاب‌های بزرگ جهان را مورد بررسی و مقایسه قرار دهد. هانا آرنت در مورد انقلاب به ما از تفاوت‌ها و میزان تاثیرگذاری آن‌ها می‌گوید. بسیاری از ما هنگامی که نام انقلاب را می‌شنویم به یاد انقلاب فرانسه یا انقلاب اکتبر می‌افتیم اما انقلاب آمریکا برایمان اهمیتی ندارد. آرنت در وهله اول به سراغ بررسی میان انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا می‌رود. انقلاب از منظر آرنت، مظهر آزادی سیاسی و تاریخی انسان است و انقلاب آمریکا نمونه اصلی یکی از انقلاب‌های مدرنی محسوب می‌شود که در آن نقش عمل آگاهانه و آزادانه در تاسیس فضا و عرصه عمومی عمل سیاسی به کمال خود می‌رسد. نکته مهم این است که انقلابیون آمریکا خود را ابزارهای نیروهای تاریخی نمی‌دانستند بلکه خودجوش و با مباحثه آزاد و تصمیم‌گیری بنیان نوینی را ایجاد کردند. اما در فرانسه نگرش نسبت به انقلاب به گونه‌ای دیگری بود؛ نوع خاصی از علم‌گرایی و تاریخی‌گرایی، انقلاب را نتیجه محتوم نیروهای اجتماعی می‌دانست. انقلابیون فرانسوی به یک نوع از آزادی مثبت باور داشتند و می‌خواستند طرحی نو در اندازند و ساختارهای اجتماعی را نیز تغییر دهند اما در آمریکا وضع این‌چنین نبود. فقر و نابرابری بحران‌های جدی در اروپا بودند در حالی‌که در آمریکا از همان ابتدا ثروت و وفور نعمت وجود داشت. به همین خاطر با وجود آن‌که انقلاب آمریکا انقلابی موفق بود؛ اما به دلیل شرایط اجتماعی ویژه آمریکا، به عنوان یک رویداد محلی باقی ماند اما انقلاب فرانسه علیرغم ناکامیابی‌های خود، الهام‌بخش ملت‌های دیگر شد. از دید آرنت، نظریه انقلاب مارکسیستی نیز یک انحراف بزرگ در اندیشه انقلاب پدید آورد. در نتیجه این نظریه سیاست و عمل سیاسی صرفا روبنای ضرورت اقتصاد است‌.
کتاب فوق توسط «عزت‌الله فولادوند» به فارسی ترجمه شده و انتشارات خوارزمی آن را به چاپ رسانده است.

در بخشی از کتاب «انقلاب» می‌خوانیم:

هیچ فکری منسوخ‌تر و بی‌فایده‌تر و خطرناک‌تر از فکر استفاده از وسایل سیاسی برای رهانیدن بشر از چنگال فقر نیست. تاریخ انقلاب‌های گذشته بی‌هیچ شبهه ثابت می‌کند که هر کوششی که با وسایل سیاسی برای حل حل مسئله اجتماعی انجام گرفته به حکومت وحشت انجامیده و اخافه‌ و ارعاب همه انقلاب‌ها را به کام نیستی فرستاده است.

کتاب انقلاب اثر هانا آرنت انتشارات خوارزمی

۲. کتاب خشونت

خشونت هانا آرنت

کتاب خشونت هانا آرنت در سال ۱۹۷۱ به چاپ رسیده است. این کتاب شامل مجموعه سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و تاملات هانا آرنت درباره خشونت، سیاست و انقلاب است. لنین قرن بیستم را قرن جنگ و انقلاب نامیده بود. هانا آرنت نیز در این کتاب تلاش می‌کند تا در رابطه با ماهیت و چیستی خشونت سخن بگوید. توضیحات او درباره خشونت، آب نظر فلسفی بدیع، عمیق و در عین حال قابل فهم است. او در این مجموعه تلاش می‌کند تا به ما بگوید خشونت چیست. آرنت در مجموعه استدلال‌های دامنه‌دار تحلیل‌های زیست‌شناختی از مسئله خشونت را رد می‌کند و آن تحلیل‌ها را نابسنده و ناکارآمد می‌داند و پس از آن سراغ فلسفه می‌آید. او به ما می‌گوید که میان قدرت، زور، نیرو، اقتدار و خشونت تفاوت وجود دارد و این واژگان با یک‌دیگر فرق دارند و نباید آن‌ها را به جای یک‌دیگر به کار برد. علاوه بر این میان خشونت و قدرت یک رابطه وجود دارد و به هر میزان خشونت بیشتر باشد قدرت و مشروعیت کمتر می‌شود. خشونت نیازمند ادوات و ابزار است اما قدرت بیشتر حالتی ذهنی دارد.

آرنت در این کتاب تلاش می‌کند تا تعدادی از باورهای ریشه‌ای درباره موضوع خشونت را به چالش بکشد و تعریفی دقیق‌تر از برخی مفاهیم را ارائه دهد. سه فصل اصلی کتاب بیشتر معطوف به حکومت‌هاست اما در بخش ضمایم کتاب، بحث آرنت بر روی جنبش‌های اعتراضی دانشجویان و سیاه‌پوستان در آمریکا نیز تمرکز پیدا کرده است.

کتاب خشونت هانا آرنت توسط عزت‌الله فولادوند و انتشارات خوارزمی به فارسی ترجمه شده است‌.

در بخشی از کتاب خشونت می‌خوانیم:

از آغاز قرن حاضر نظریه‌پردازان انقلاب گفته‌اند که احتمال به وجود آمدن انقلاب‌ها به نسبت افزایش ظرفیت تخریب سلاح‌هایی که منحصرا در اختیار دولت‌هاست به نحو شایان ملاحظه کاهش یافته است. ولی تاریخ هفتاد سال اخیر که سند شگرف کامیابی و شکست انقلاب‌هاست، داستان دیگری عرضه می‌کند. آیا مردمی که به رغم چنین احتمال ضعیف موفقیت، به این کار مبادرت کردند، دیوانه بودند، و قطع نظر از موارد توفیق کامل، چگونه می‌توان کامیابی‌های موقت را تبیین کرد؟ حقیقت این است که فاصله میان وسایل اعمال خشونت که به دولت تعلق دارد و آن‌چه مردم خود می‌توانند فراهم کنند اعم از بطری آبجو و کوکتل مولوتف و سلاح‌های گرم، همیشه چنان عظیم بوده است که پیشرفت‌های بزرگ فنی در امر تسلیحات چندان تفاوتی در قضیه ایجاد نمی‌کند. دستورهای کتابی دایر بر این‌که چگونه باید از مرحله مخالفت تا توطئه و از مقاومت تا قیام مسلحانه، گام به گام پیش رفت و انقلاب کرد؛ همه مبتنی بر این تصور خطاست که انقلاب را می‌توان به وجود آورد. در مصافی که خشونت در برابر خشونت قرار می‌گیرد، حکومت همیشه دارای برتری مطلق است، ولی این برتری تا هنگامی دوام می‌یاید که ساختار قدرت حکومت دست‌نخورده و سالم بماند؛ یعنی از فرمان‌ها اطاعت شود و ارتش یا پلیس حاضر باشند سلاح‌های خود را به کار ببرند. وقتی دیگر چنین نبود، وضع ناگهان دگرگون می‌شود. نه تنها طغیان سرکوب نمی‌گردد بلکه سلاح‌ها به دست طرف مقابل می‌افتند و این امر گاهی مانند انقلاب مجارستان در ظرف چند ساعت انجام می‌پذیرد.

کتاب خشونت و اندیشه هایی درباره سیاست و انقلاب اثر هانا آرنت

۳. کتاب آیشمن دراورشلیم

کتاب آیشمن در اورشلیم

کتاب «آیشمن دراورشلیم» یکی از مهم‌ترین آثار هانا آرنت است. این کتاب در سال ۱۹۶۳ منتشر شد و بحث‌های دامنه‌داری را در بین اندیشمندان غربی ایجاد کرد. کتاب «آیشمن در اورشلیم» به صورت خلاصه داستان محاکمه آدولف آیشمن از شخصیت‌های موثر آلمان نازی در اسرائیل است. آیشمن در عملیاتی پیچیده از آمریکای لاتین ربوده شد و به اسرائیل آمد تا توسط دادگاهی ویژه به خاطر کشتار یهودیان محاکمه شود. هانا آرنت ابتذال شر را در این کتاب استفاده کرد. به گمان آرنت، در طول تاریخ شرور بزرگ نه توسط افراد افراطی و متعصب که توسط انسان‌هایی انجام شده است که بی‌تفاوت هستند. در حقیقت این افراد استدلال حکومت‌هایشان را پذیرفته‌اند و به وظایفی که به ایشان محول شده است تن داده‌اند و با آن‌ها مخالفتی ندارند. در این‌جا اعمال شرورانه عادی‌سازی و نرمال می‌شوند. ؟ ساخت این عبارت با الهام از دادگاه آیشمن، در ذهن آرنت شکل گرفت. زیرا آیشمن در دادگاه خود را بی‌گناه می‌دانست و عنوان می‌کرد که صرفا به وظایف محول شده عمل کرده است. نظریه ابتذال شر آرنت با مخالفت‌هایی نیز روبرو شده است؛ این مخالفت‌ها بیشتر به برداشت آرنت از آیشمن باز‌می‌گردند. در اسناد و مدارک تاریخی یافت شده می‌دانیم که آیشمن یک فرد یهودستیز بوده و عاملیت او در جنایت‌ها بسیار فراتر از یک مامور مسلوب‌الاراده است. با این وجود این نظریه هانا آرنت برای تبیین چرایی همکاری افراد غیرباورمند به ایدئولوژی با حکومت‌های ایدئولوژیک کماکان کاربرد دارد.

این کتاب توسط «زهرا شمس» و نشر برج به فارسی چاپ شده است. نشر برج برای چاپ این اثر با ناشر اصلی مکاتبه داشته و آن را با گرفتن مجوز کپی‌رایت ترجمه کرده است.

در بخشی از کتاب «آیشمن در اورشلیم» می‌خوانیم:

نهایتاً کشیشی که بعد از اتمام رسیدگی به فرجام‌خواهی آیشمن در دیوان عالی، منظم به دیدار او می‌رفت، خیال همه را راحت کرد و گفت که آیشمن «مردی با اندیشه‌های بسیار مثبت» است. در پسِ طنازی این متخصصان روح و روان، این واقعیتِ کتمان‌ناپذیر نهفته بود که وضع او، به‌روشنی مصداق جنون اخلاقی نیست، چه رسد به جنون حقوقی.

شرط پیروزی اس.اس. این است که قربانی شکنجه‌شده، در حق خود روا بداند که بدون اعتراض به‌سوی طناب دار برده شود، خویشتنِ خود را چنان انکار و رها کند که تا نقطهٔ دست‌کشیدن از تأیید هویت خود پیش برود. و این کار بی‌جهت نیست. بیهوده و از سر سادیسم محض نیست که سربازان اس‌اس، شکستِ قربانی را می‌خواهند. آن‌ها می‌دانند نظامی که موفق می‌شود قربانی خود را حتی قبل از به دار آویختن نابود کند… با فرسنگ‌ها فاصله… بهترین نظام برای نگه‌داشتن کل یک ملت در یوغِ بردگی است. در بند تسلیم. هیچ‌چیز از صفوف منظم انسان‌هایی که مانند آدمک به‌سوی مرگ خود می‌روند، هولناک‌تر نیست.

۴. کتاب توتالیتاریسم

خلاصه کتاب توتالیتاریسم هانا آرنت

کتاب «عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر» یکی از مهم‌ترین و ماندگارترین کتاب‌های هانا آرنت است. این کتاب در سه جلد به چاپ رسید که جلد اول آن «یهودستیزی» نام دارد. آرنت در این کتاب تلاش می‌کند تا تاریخ یهودستیزی در اروپا و در اندیشه و آراء فلاسفه و سیاست‌مداران این قاره را بررسی کند و روند آن را به ما نشان دهد. در ابتدای امر، مسئله یهودستیزی، نوعی یهودبیزاری است و رنگ‌وبویی مذهبی دارد. یهودیان افرادی هستند که عیسی را مصلوب کرده‌اند و باید از این گناه طلب بخشش کنند و مسیحی شوند. اما با شکل‌گیری دولت- ملت‌ها ابن وضعیت دستخوش تغییر می‌شود. یهودیان در اروپای مسیحی، امکان دادن ربا را دارند به همین خاطر دارای نقشی اقتصادی هستند؛ با صنعتی شدن اروپا این نقش و کارکرد یهودیان کاهش می‌یابد. از طرف دیگر دولت- ملت‌های اروپایی دارند شکل می‌گیرند اما یهودیان در این سرزمین‌ها، در این ملت‌ها ادغام نمی‌شوند و همیشه نوعی “دیگری” به شمار می‌آیند. برای همین کم‌کم‌ یهودبیزازی مذهبی موجود در اروپا به مسئله‌ای قومی- نژادی تبدیل می‌شود که نتیجه هولناک آن در آلمان و در جریان هولوکاست اتفاق می‌افتد.

جلد دوم این کتاب بر موضوع امپریالیسم اشاره دارد و نامش «امپریالیسم» است. اروپایی‌ها در قرن نوزدهم تقریبا کنترل آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی را در دست داشتند. آرنت در این کتاب به نقش مازاد سرمایه اروپاییان که استعمار را توجیه می‌کرد؛ اشاره می‌کند و به ما می‌گوید که نژادپرستی علمی چگونه به وقوع استعمار کمک کرده و آن را توجیه کرده است. پس از آن است که نویسنده به سراغ جنبش‌های امپریالیستی قاره‌ای که منظور آن اروپاست می‌رود؛ جنبش‌های پان‌اسلاویسم‌ و پان ژرمنیسم‌ که ضمن یهود‌ستیز بودن با دموکراسی و پارلمان نیز خصومت دارند و احزاب سیاسی‌ای را که حامل چنین عقایدی هستند؛ شکل می‌دهند.

جلد سوم این کتاب که «توتالیتاریسم» نام دارد پرطرفدارترین بخش این مجموعه است. به طور خلاصه کتاب توتالیتاریسم هانا آرنت به تعریف جنبش‌های توتالیتر می‌پردازد و به ما می‌گوید که این جنبش‌ها دارای چه ویژگی‌هایی هستند. پس از آن‌که جنبش‌های توتالیتر قدرت را به دست می‌گیرند دولت‌هایی را تشکیل می‌دهند. در این کتاب با ویژگی‌های این دولت‌ها آشنا می‌شویم. آرنت برای توصیف وضعیت این دولت‌ها، دولت اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی را مورد مطالعه قرار داده است و ویژگی‌های آن‌ها را شرح می‌دهد. این نویسنده تلاش می‌کند تا میان دولت‌های توتالیتر و حکومت‌های مستبد، تمییز ایجاد کند تا آن‌ها را با یک‌دیگر اشتباه نگیریم.

این مجموعه کتاب در سال ۱۹۵۵ به چاپ رسید. کتاب «توتالیتاریسم» که جلد سوم این مجموعه است دو ترجمه دارد: اولی ترجمه آقای «محسن ثلاثی» از نشر ثالث است که یک برگردان از نسخه انگلیسی کتاب اصلی محسوب می‌شود. اما تمامی سه جلد توسط آقای «مهدی تدینی» نیز به فارسی ترجمه شده‌اند. نشر پارسه این ترجمه‌ها را به چاپ رسانده است.

در بخشی از کتاب «توتالیتاریسم» می‌خوانیم:

جنبش‌های توتالیتر نیز مانند جوامع سرّی، جهان را به دو بخش «برادران قسم خورده» و توده نامشخص و درهم برهمی از «دشمنان قسم خورده»، تقسیم می‌کنند. این تمایز که برپایه دشمنی مطلق با جهان پیرامون جنبش استوار است، با گرایش عادی احزاب به تقسیم مردم به دو دسته حزبی و غیرحزبی، بسیار تفاوت دارد. احزاب و جوامع باز، عموما تنها کسانی را که با آن‌ها آشکارا مخالفت می‌کنند دشمن می‌دانند، حال آن‌که اصل بنیادی جوامع سرّی، این است که هر فردی که درون جامعه سرّی نیست، مطرود است. همکاری مردم با پلیس در تقبیح مخالفان سیاسی و خدمات جاسوسی داوطلبانه، به‌هیچ‌وجه پدیده تازه‌ای نیست، اما در کشورهای توتالیتر، این همکاری‌ها و جاسوسی‌های همگانی، چنان به خوبی سازمان داده شده‌اند که دیگر کار تخصصی پلیس، تقریبا زائد می‌شود. در یک نظام جاسوسی همگانی و همه‌جایی که در آن هر کسی پلیس دیگری است و هر فردی خود را تحت مراقبت دائمی احساس می‌کند و در شرایطی که امنیت شغلی به‌هیچ‌وجه وجود ندارد و هرکسی هر روزه شاهد صعود و سقوط مقام‌هاست، هر کلمه‌ای ایهام داشته و مورد تفسیر قرار می‌گیرد.

این مسئولیت تام رهبر در مورد هر عملی که در جنبش انجام می‌گیرد و این یکی شدن کامل او با هر یک از کارگزارانش، عملاً چنین نتیجه می‌دهد که هیچ‌یک از اعضای جنبش، در موقعیتی نیست که مسئول اعمالش باشد و بتواند دلایلی برای اعمالش بیاورد. از آن‌جایی که رهبر، حق توجیه اعمال جنبش را به انحصار خود در آورده است، برای جهان خارجی چنین می‌نماید که او تنها کسی است که می‌داند چه می‌کند؛ یعنی تنها نماینده جنبش و تنهاکسی که هنوز می‌توان به زبانی غیرتوتالیتر با او گفت‌وگو کرد و در صورت قرار گرفتن در تنگنا، نمی‌تواند بگوید که چرا از من می‌پرسی، از رهبر بپرس.

کتاب توتالیتاریسم اثر هانا آرنت

۵. کتاب بحران‌های جمهوری

کتاب «بحران‌های جمهوری» در واپسین‌ سال‌های عمر هانا آرنت ( در سال ۱۹۷۰) به چاپ رسید‌. این کتاب به طور ویژه بر روی سیاست در ایالات متحده آمریکا تمرکز دارد‌. اولین مسئله‌ای که در بحران‌های جمهوری مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گیرد مسئله جنگ ویتنام است. آرنت دلایل وقوع ابن جنگ، گسترش آن و در نهایت خروج “ننگ‌آور” آمریکا از این کشور را بررسی می‌کند. او با واکاوی اسناد منتشر‌شده به ما می‌گوید که سیاست‌مداران آمریکایی از همان ابتدا این آگاهی را داشته‌اند که با سقوط ویتنام، مشکل جدی‌ای در منافع منطقه‌ای آن‌ها ایجاد نمی‌شود و قرار نیست که کل کشورهای ناحیه هند‌وچین، کمونیستی شوند. اما مداخله کوچک ایالات متحده، تبعات دیگری دارد و این کشور پایش را به جنگی تمام‌عیار باز می‌کند؛ گویی با مسئله‌ای حیثیتی روبرو شده است. یادداشت‌های دیگر آرنت در این کتاب به جنبش دانشجویان و جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان تعلق دارد.

در پایان کتاب نیز تعدادی از مصاحبه‌های هانا آرنت با خبرنگاران آورده شده است و او در آن‌جا با ظرافت کلام و صراحت سخن همیشگی خود، به پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. این کتاب توسط «علی معظمی» به فارسی ترجمه شده است‌.

در بخشی از کتاب «بحران‌های جمهوری» می‌خوانیم:

نکته اساسی در اینجا صرفا این نیست که سیاست دروغ تقریبا هیچ وقت برای دشمن به کار گرفته نمی شد بلکه این است که این سیاست، اگر نگوییم منحصرا، عمدتا برای مصارف داخلی به کار می رفت؛ برای پروپاگاندا در خانه و خصوصا با هدف گول زدن کنگره.

کتاب بحران های جمهوری اثر هانا آرنت انتشارات فرهنگ جاوید

۶. کتاب وضع بشر

فلسفه هانا آرنت

کتاب «وضع بشر» یکی از مهم‌ترین کتاب‌های هانا آرنت در حوزه اندیشه و فلسفه است. این کتاب در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسید و در همان ابتدا با استقبالی ویژه روبرو شد. در این کتاب می‌توان وسعت دید هانا آرنت را به خوبی کشف کرد. اندیشه‌های غیرمنتظره این نویسنده شاید به زمان حال ما سازگارتر از زمان انتشارش باشند. هانا آرنت در این کتاب ارزشمند خود به ماهیت و مفهوم انسانیت مدرن می‌پردازد. این واکاوی بسط پیدا می‌کند و به دایره توانایی‌های این انسان نیز می‌رسد. پیشرفت‌های فنی در دنیای ما شگرف و خارق‌العاده هستند؛ اما به طرز متناقضی به هر میزان که پیشرفت می‌کنیم با پیامدهایی غیرمنتظره و عجیب نیز روبرو می‌شویم. گاهی این پیامدها به شکلی هستند که آزادی‌های سیاسی ما را محدود می‌کنند.
کتاب فوق در ۶ بخش تنظیم شده است که به ترتیب عبارت‌اند از وضع انسان ،حوزه عمومی و خصوصی ، تقلا‌( زحمت )‌، کار‌،‌عمل، حیات فعال و عصر مدرن که نویسنده تلاش می‌کند در هر بخش به تفصیل به وجوه گوناگون و متفاوت بحث بپردازد و آن‌ها را مورد توجه قرار دهد..این کتاب فلسفی آرنت توسط «مسعود علیا» به فارسی ترجمه شده است‌. در اثر «وضع بشر» کمتر اثری از سیاست می‌بینیم و بیشتر درباره دنیای مدرن و مرارت‌های آن می‌شنویم.

در بخشی از کتاب «وضع بشر» می‌خوانیم:

آرنت به خاطر تجلیلی که نثار عمل می‌کند مشهور است. مخصوصا بابت قطعاتی که در آن‌ها از نام و آوازه مانایی سخن می‌گوید که شهروندان آن به دست آوردند آن هنگام که در حیطه عمومی با همتایان خود ارتباط و مراوده برقرار کردند. اما وضع بشر به همان اندازه با خطرهای عمل سرو کار دارد و با آن روندهای بی‌شماری که ابتکار عمل بشر به راه انداخته و اکنون بیرون از اختیار آدمی در جوش و خروشند. البته آرنت به یادمان می‌آورد که ما حیواناتی درمانده نیستیم: ما می‌توانیم به عمل دیگری بپردازیم. ابتکار عمل را برای قطع رشته چنین روندهایی در دست گیریم, و بکوشیم تا از طریق پیمان‌هایی آن‌ها را به اختیار خود درآوریم. اما جدا از دشواری‌های فیزیکی در اختیار گرفتن روندهایی که عمل کردن در متن طبیعت بی‌فکرانه آن‌ها را به راه انداخته است. آرنت مسائل و مشکلات سیاسی ناشی از خود تکثر را نیز به ما یادآوری می‌کند. علی‌الاصول، اگر جملگی بتوانیم توافق کنیم که تشریک مساعی کنیم. قادر خواهیم بود قدرت عظیمی اعمال کنیم؛ اما حصول توافق میان اشخاص متکثر دشوار است و این توافق هیچگاه از بتکار عمل‌های اخلال‌آفرین عاملان دیگر در امان نیست. حال که در آستانه هزاره تازه‌ای قرار داریم. یگانه پیش‌بینی قابل اطمینانی که می‌توانیم به آن دست زنیم این است که با وجود ادامه روندهایی که از پیش به راه افتاده‌اند، آینده باز و گشوده عرصه‌‌ها خواهد بود برای ابتکار عمل‌های بشری بی‌شماری که از دایره تخیل کنونیمان بیرونند. شاید چندان عجولانه نباشد که پیش‌بینی دیگری نیز کنیم: خوانندگان آینده با گلچین کردن و پروردن رشته‌ها و مضمون‌های گوناگونی در کتاب خارق‌العاده وضع بش دراین ثر خوراک فکری و مجال بحث پیدا خوهند کرد. آرنت اگر بود چنین چیزی را بسیار باب میل خود میدید.

کتاب وضع بشر اثر هانا آرنت نشر ققنوس

۷. کتاب حیات ذهن

فلسفه هانا آرنت

کتاب «حیات ذهن» آرنت را به عنوان واپسین اثر منتشر شده توسط این نویسنده می‌دانند. «حیات ذهن» قرار بود که سه جلد باشد اما جلد سوم این کتاب هیچ‌گاه منتشر نشد زیرا عمر آرنت اجازه نداد که جلد پایانی کتاب نوشته شود. البته باید توجه داشت که همین دو جلد کتاب نیز پس از مرگ آرنت و در سال ۱۹۷۸ به چاپ رسیده است. آرنت در این کتاب‌ به سراغ مسئله تفکر ذهن و موضوع اراده انسان‌ها می‌رود. کتاب «حیات ذهن» آرنت در کنار «وضع بشر» نسبت به دیگر کتاب‌های این نویسنده، فلسفی‌تر است. «مری مکارتی» پس از فوت آرنت، ویرایش این کتاب را بر عهده گرفت و به عنوان دوست و وصی او، این اثر فلسفی ارزشمند را به چاپ رساند. کتاب فوق توسط «مسعود علیا» به فارسی ترجمه شده است.

در بخشی از کتاب «حیات ذهن» می‌خوانیم:

ای کاش می‌توانستیم در این وضع و حال همان کاری را انجام دهیم که عصر مدرن در مرحله نخستینش انجام داد – یعنی این که با هر موضوعی چنان برخورد کنیم «که گویی پیش از من هیچ کس به آن نیرداخته است» (سخنی که دکارت در ملاحظات مقدماتی‌اش در انفعالات نفس می‌آورد) این کار دیگر محال شده است؛ تا حدی از آن رو که آگاهی تاریخی ما بی‌اندازه بسط یاقته است. ولی مهم‌تر از همه به این دلیل که یگانه سندی که درباره چیستی معنای فعالیت تفکر نزد کسانی که آن را به منزله شیوه‌ای برای زندگی برگزیده بودند در دست داریم چیزی است که امروزه آن را «مغالطه‌های متافیزیکی» می‌نامیم. هیچ کدام از نظام‌ها، هیچ یک از آموزه‌هایی که متفکران بزرگ به ما انتقال داده‌اند نمی‌توانند برای خوانندگان امروزی متقاعدکننده یا حتی معقول و موجه باشند؛ با این حال در این‌جا می‌کوشم استدلال کنم که هیچ کدام از یکی دربردارنده یگانه سررشته‌هایی هستند که ما در اختیار داریم برای آن‌که دریابیم تفکر آن‌ها دلبخواهانه نیست و نمی‌توان هیچ یک را از سر تا پا مهمل دانست و به‌سادگی دور انداخت. برعکس مغالطه‌های متافیزیکی برای کسانی که به آن می‌پردازند چه معنایی دارد – و این چیزی است که امروزه بسیار مهم است و در کمال شگفتی کم‌تر درباره آن مستقیما سخن گفته‌اند.

بنابراین امتیاز احتمالی وضعیت ما بعد از مرگ متافیزیک و فلسفه، امتیازی مضاعف است. این وضعیت به ما امکان می‌دهد با نگاه تازه‌ای که زیر بار هیچ سنتی نیست و با هیچ سنتی از راه به در نشده است به گذشته بنگریم و بنابراین ثروت عظیمی از تجربه‌های خام را در اختیار داشته باشیم بدون این که پابند هیچ دستور و توصیه‌ای درباره نحوه پرداختن به این گنجینه‌ها باشیم. میراث ما مسبوق به هیچ وصیتی نیست.

کتاب حیات ذهن اثر هانا آرنت نشر ققنوس

جملات هانا آرنت

همان‌گونه که اشاره شد هانا آرنت روزنامه‌نگاری حاذق و توان‌مند بوده هست. تسلط او به نوشتن سبب شده تا شخصیتی محبوب باشد و برخی از جملات مشهور او به یاد دیگران بماند‌. به عنوان مثال هانا آرنت در مورد انقلاب می‌گوید که هدف شورش رهایی است اما هدف انقلاب بنیان‌گذاری آزادی است. هانا آرنت می‌گوید در نظام‌های دیکتاتوری همه چیز حتی ۱۵ دقیقه قبل از فروپاشی خوب به نظر می‌رسد. از دیگر جملات معروف این نویسنده می‌توان به این عبارت اشاره کرد: فقدان هیجانات نه سبب عقلانیت می‌گردد و نه به پیشبرد آن کمک می‌کند. بی‌طرفی و متانت اگر از خویشتن‌داری سرچشمه نگیرد و فقط عدم ادراک را بنمایاند، می‌تواند در برابر تراژدی‌های تحمل‌ناپذیر به راستی دهشت‌انگیز باشد.

فیلم هانا آرنت

فیلم هانا آرنت ساخته مارگارته فون تروتا است که به زیبایی بخشی از زندگی این فیلسوف را به تصویر می‌کشد. این فیلم سینمایی مربوط به حساسیت‌برانگیز‌ترین دوره زندگی هانا آرنت است. داستان به زمانی تعلق دارد که آدولف آیشمن، معاون هیتلر را دستگیر کرده‌اند و موساد آن را به اسرائیل انتقال داده است تا در آن‌جا بایت جنایاتش محاکمه شود.اما آرنت به عنوان یک یهودی که خود از چنگال نازی‌ها گریخته اشت، نظر دیگری راجع به این محاکمه دارد و آیشمن را یک شخصیت دیوسیرت تصویر نمی‌کند. هانا آرنت خود یک شخصیت یهودی است و مخالفانش نمی‌توانند به او برچسب یهودستیزی بزنند. این فیلم یک اثر در ژانر درام است و در آن درباره زندگی فیلسوفی آشنا می‌شویم که کارش اندیشیدن است و از این مسئله ترسی ندارد که تمام دنیا مخالف افکارش باشند. اثر فوق در کشورهای آلمان، لوکزامبورگ و فرانسه فیلم‌برداری شده و مدت زمانش ۱۱۳ دقیقه است. بازیگرانی نظیر «باربارا سکووا»، «جانت مک‌تیر»، «یولیا ینچ» و «هاروی فریدمن» در این فیلم نقش ایفا کرده‌اند.۶


   عصر ایران؛ هومان دوراندیش – «قدرت بی‌قدرتان»، کتاب مشهور واتسلاف هاول است که در سال 1985 نوشته شده است. یعنی زمانی که بساط حکومت کمونیستی در چکسلواکی برپا بود و گورباچف تازه در شوروی به قدرت رسیده بود.

  واتسلاف هاول نمایشنامه‌نویس بود اما جز نمایشنامه هم می‌نوشت. یعنی فقط نمایشنامه‌نویس نبود بلکه نویسنده‌ای بود که نمایشنامه هم می‌نوشت.

   «قدرت بی‌قدرتان» یکی از شاهکارهای او و کتابی کاملا سیاسی است. اگرچه سیاست را از منظری یک روشنفکر ارزیابی می‌کند نه از منظر فی‌المثل سیاست‌مداری مثل کیسینجر که کلاهش را به احترام “قدرت” از سر برمی‌داشت.

  این کتاب هاول با 34 سال تاخیر به دست ایرانیان رسیده است. یعنی کتاب در سال 1398 به همت احسان کیانی‌خواه ترجمه شده و “فرهنگ نشر نو” آن را منتشر کرده است.

واتسلاف هاول در قدرت بی‌قدرتان چه می‌گوید؟

  کسانی که کتاب «توتالیتاریسم» هانا آرنت را خوانده‌اند، با خواندن «قدرت بی‌قدرتان» به درک عمیق‌تری از نظام‌های توتالیتر می‌رسند.

   آرنت در کتابش نظام‌های توتالیتر را با نظر به دو نمونۀ نازیسم و استالینیسم تشریح می‌کند ولی هاول، توتالیتریسم پس از نازیسم و استالینیسم را به سالن تشریح آورده است.

   تفاوت دیگر کار مهم این دو نفر این است که هانا آرنت کتاب “توتالیتاریسم” را پس از سقوط هیتلر و مرگ استالین نوشته است ولی واتسلاف هاول “قدرت بی‌قدرتان” را زمانی نوشته که هنوز حکومت‌های کمونیستی در اروپای شرقی سقوط نکرده بودند.

   پس از مرگ استالین، شدت خشونت و سبعیت رژیم توتالیتر شوروی تا حد زیادی کاهش یافت. آرنت، تروریسم یا وحشت ناشی از قتل و اعدام سیاسی را ذاتی نظام‌های توتالیتر می‌دانست؛ اما پس از مرگ استالین، این ویژگی حکومت شوروی تا حد زیادی کمرنگ شد ولی خصلت توتالیتر آن حکومت از بین نرفت.

  برخی از نظریه‌پردازان سیاسی معتقدند آرنت در تحلیل توتالیتاریسم به خطا رفته و به همین دلیل وحشت ناشی از اعدام و قتل سیاسی و دادگاه‌های فرمایشی پرشمار و گسترده را ذاتیِ توتالیتاریسم دانسته.

  اما واتسلاف هاول در کتاب “قدرت بی‌قدرتان” تحلیل آرنت از توتالیتریسم را رد نمی‌کند بلکه گویا صحت آن را مفروض می‌گیرد و دقیقا به همین دلیل که رژیم‌های توتالیتر کمونیستی، در دوران پس از استالین تفاوتی با رژیم استالین (یا رژیم هیتلر) دارند، این رژیم‌ها را نظام‌های پساتوتالیتر می‌نامد.

   آرنت حکومت لنین را دیکتاتوری می‌دانست و حکومت استالین را توتالیتر. اما هاول ترجیح می‌دهد حساب “دیکتاتوریِ‌ کلاسیک” را از “دیکتاتوریِ آیینی” جدا کند. از نظر او، نظام‌های پساتوتالیتر در اروپای مرکزی و شرقی در فاصلۀ سال‌های 1953 تا 1989، دیکتاتوری‌های آیینی‌ بودند.  

   معلوم نیست هاول دربارۀ دیکتاتوری لنین چه نظری دارد ولی احتمالا آن را به دیکتاتوری آیینی شبیه‌تر می‌داند تا دیکتاتوری کلاسیک. دیکتاتوری کلاسیک، یعنی رژیمی مثل رژیم پینوشه یا فرانکو، که غلظت ایدئولوژیک چندانی ندارد. به هر حال مسئلۀ هاول، لنین نیست؛ مسئلۀ او پسااستالین است.

   کتاب هاول با این جملات آغاز می‌شود:

   «کابوسی به جان اروپای شرقی افتاده: کابوسی که در غرب به آن “دگراندیشی” نام داده‌اند… این کابوس از زمانی پدید آمده که این نظام ، به هزار و یک دلیل، دیگر نمی‌تواند به اِعمال  بی‌قیدوشرط و ظالمانه و دلبخواهی قدرت بپردازد و همۀ جلوه‌های ناهمسانی را از میان بردارد… نظام آن قدر به لحاظ سیاسی متصلب شده که عملا به هیچ روی نمی‌تواند این ناهمسانی‌ها را در دل ساختارهای رسمی‌اش جای دهد.»

   هاول می‌گوید برای توصیف نظام‌های سیاسی اروپای شرقی معمولا از لفظ “دیکتاتوری” استفاده می‌شود ولی با واژۀ دیکتاتوری «معمولا گروه کوچکی از افراد در ذهنمان تداعی می‌شود که جکومت و زمامداری یک کشور را با توسل به زور قبضه کرده‌اند.»

   به نظر او، یک دیکتاتوری کلاسیک «قدرتش در نهایت از تعداد و توان تسلیحاتی سربازان و نیروهای پلیس نشأت می‌گیرد» اما نظام‌های پساتوتالیتر کمونیستی “ایدئولوژی خاصی در اختیار دارند” که کم و بیش به نوعی “دین دنیوی” پهلو می‌زند.

   این ایدئولوژی جواب همۀ سؤالات را در آستین دارد و: «به انسان آواره مأمنی را عرضه می‌کند که سهل و سریع و آسان به دست می‌آید: کافی است دل به آن بسپاری تا ناگهان همه چیز دوباره مثل روز برایت روشن شود… البته این مأمن موقتیِ تقریبا مفت و مجانی، بهای گزافی هم دارد: بابتش باید از عقل و وجدان و مسئولیت شخصی دست کشید؛ چون یکی از جنبه‌های ضروری و اصلی این ایدئولوژی، وانهادن عقل و وجدان خویش به مقام و مرجعی بالاتر است. اصل اساسی در این‌جا این است که صاحب قدرت صاحب حقیقت هم هست.»

   هاول دربارۀ عبارت “پساتوتالیتر” هم می‌گوید: «پیشوند “پسا” را… به این منظور انتخاب نکرده‌ام که بگویم نظام ما دیگر توتالیتر نیست؛ به عکس، می‌خواهم بگویم با نظام توتالیتری روبرو هستیم که از پایه و اساس با… دریافت معمولمان از توتالیتاریسم تفاوت دارد.»

واتسلاف هاول در قدرت بی‌قدرتان چه می‌گوید؟

   اما جان کلام واسلاو هاول در این کتاب در مثال “سبزی‌فروش” ارائه می‌شود. او در آغاز بخش سوم کتاب می‌نویسد: «صاحب یک سبزی‌فروشی، بین آن همه پیاز و هویج، این شعارنوشته را هم به شیشۀ مغازه‌اش چسبانده است: “کارگران جهان متحد شوید!” چرا این کار را کرده است؟ می‌خواهد چه پیامی را به دنیا برساند؟ آیا حقیقتا و از ته دل شیفته و دلبستۀ اندیشۀ اتحاد میان کارگران جهان است؟ آیا این شیفتگی و دلبستگی آن قدر زیاد بوده که دیگر نتوانسته جلو خودش را بگیرد و آرمان‌هایش را به اطلاع عموم نرساند؟»

   هاول بخش قابل توجهی از کتابش را به تحلیل این عمل جناب سبزی‌فروش اختصاص می‌دهد تا تار و پود نظام پساتوتالیتر را بیرون بیاورد و پیش چشم ما بگذارد. خلاصۀ پاسخ او این است که در چنین نظامی، دروغ و تظاهر مثل اعصاب یک ارگانیسم زنده عمل می‌کنند و تا وقتی که دروغ و تظاهر پابرجا باشند، چنین نظامی هم پابرجا خواهد بود.

   در واقع از نظر هاول، نظام‌های کمونیستی اروپای شرقی، نظام‌های دروغ بودند. آنچه در شوروی و آلمان شرقی و … برقرار بود، چیزی نبود جز “جمهوری دروغ”. و دقیقا به همین دلیل جمهور مردم در این جمهوری‌ها هیچ حاکمیتی نداشتند.

  مردم برای اینکه حرفشان به کرسی بنشیند و سیاست کشور را رقم بزند، ابتدا باید “خودشان” باشند. ولی وقتی خودنمایی واقعی در یک نظام سیاسی، پیامدهای ناگوار در بر دارد، طبیعی است که دیگر هیچ کس “خودش” نیست و لاجرم هیچ کس نمی‌تواند چنانکه می‌خواهد، سیاست‌ورزی کند یا کنش سیاسی داشته باشد.

   از نظر هاول، در چنین نظام‌هایی همۀ افراد گرفتار چنین وضعی‌اند. از سبزی‌فروش گرفته تا وزرا و سایر مقامات سیاسی برجسته.

    اما ببینیم هاول دربارۀ سبزی‌فروش مذکور دقیقا چه می‌گوید:

    «با اطمینان می‌توان گفت که اکثریت قاطعی از مغازه‌داران هیچ وقت نه به شعارنوشته‌هایی که پشت شیشۀ مغازه‌شان می‌چسبانند فکر می‌کنند و نه اصلا با این شعارنوشته‌ها به دنبال بیان عقاید واقعی‌شان هستند. شعارنوشته را ادارۀ مرکزی صنف به همراه هویج‌ها و پیازها برای سبزی‌فروش ما فرستاده است. او هم همه را در ویترین مغازه‌اش گذاشته، فقط به این دلیل که سال‌ها روال کار به همین ترتیب بوده و همه همین کار را می‌کنند و اصلا باید هم این طور باشد. چون اگر کسی این کار را نکند برایش دردسر درست می‌شود… حتی ممکن است به خیانت متهم شود. پس همین کار را می‌کند چون می‌داند اگر می‌خواهد بی‌دردسر به زندگی‌اش ادامه دهد باید همین کار را بکند. این یکی از آن هزاران کار جزئی است که برای تداوم یک زندگی نسبتا آرام و بی‌دردسر، و به تعبیری “همسو با جامعه”، باید انجام داد.»

    در واقع سبزی‌فروش با چسباندن آن شعارنوشته به شیشۀ مغازه‌اش، پیامی برای “بالادستی‌ها” می‌فرستد. این پیام از نظر هاول چیزی جز این نیست:

    «من، الف.ب، سبزی‌فروش این محل، که این‌جا زندگی می‌کنم می‌دانم چه باید کرد. رفتارم طبق انتظاری است که از من دارند. قابل اعتماد هستم و مو لای درز کارهایم نمی‌رود. هر چه گفته‌اند کرده‌ام و در نتیجه حق دارم در صلح و صفا به کار و زندگی‌ام برسم.»

    نکتۀ جالب و عمیقی که هاول در تحلیل عمل سبزی‌فروش اضافه می‌کند این است که اگر او ترسش از حکومت را صریحا بیان کند، نه تنها غرور خودش را لگدمال کرده بلکه زیربنای سست نظام سیاسی را نیز آشکار کرده است.

    هاول می‌نویسد:

    «اگر به سبزی‌فروش دستور داده بودند شعارنوشته‌ای با این مضمون را در معرض دید بگذارد که “من می‌ترسم و بنابراین بی‌چون‌وچرا از اوامر اطاعت می‌کنم” دیگر او این قدر به معنی شعارنوشته بی‌اعتنا نمی‌بود… چون او هم انسان است و برای خودش عزت نفسی قائل است. بیان وفاداری او باید در شکل و قالب نشانه‌ای باشد که دست کم در ظاهر بیانگر اعتقاد خالی از منافع شخصی است… این نشانه هم به سبزی‌فروش کمک می‌کند که زیربنای سست اطاعتش را از خودش پنهان کند، و هم زیربنای سست قدرت را پنهان نگاه می‌دارد. این نشانه این هر دو زیربنای سست را پشت یک نمای بیرونی باشکوه پنهان می‌کند: ایدئولوژی.»

    از نظر هاول، ایدئولوژی «به انسان‌ها توهم هویت، کرامت و اخلاق می‌دهد، اما در واقع راه را برای دست‌کشیدن از همۀ آن‌ها هر چه هموارتر می‌کند.»

    ایدئولوژی «به افراد امکان می‌دهد وجدانشان را فریب دهند و عقیدۀ حقیقی و راه و رسم زندگی خفت‌بارشان را از چشم جهانیان و خودشان پنهان نگه دارند.»

    ایدئولوژی «پرده‌ای است که آدم‌ها می‌توانند زندگی و هستی ساقط‌شده و بی‌اهمیتی وجودشان و سازش با وضع موجود را پشت آن پنهان کنند.»

   ایدئولوژی «عذر و بهانه‌ای است که به کار همه کس می‌آید. از سبزی‌فروش گرفته تا عالی‌ترین صاحب‌منصبان حکومتی، که می‌توانند شوق و شهوت باقی‌ماندن در قدرت را در لفافۀ عبارت‌ها و گفته‌هایی با مضمون خدمت به طبقۀ کارگر و محروم پنهان نگاه دارند.»

   هاول این نظام ایدئولوژیک پساتوتالیتر را دشمن “زندگی” و “آزادی” نیز می‌داند. او می‌گوید زندگی ذاتا در مسیر تکثر و آزادی پیش می‌رود اما نظام پساتوتالیتر خواهان “همرنگی” و “همسانی” است.

   نکتۀ جالب دیگری که هاول دربارۀ چنین نظام‌هایی می‌گوید، نسبت این نظام‌ها با مردم است. او می‌نویسد:

   «این نظام فقط تا جایی در خدمت مردم است که ضروری است؛ آن هم ضروری به منظور تضمین خدمت‌گرفتن متقابل از مردم… هر چیزی که باعث شود مردم پایشان را از نقش‌های تعیین‌شده‌شان فراتر بگذارند، از چشم نظام تعدی و تجاوزی به حریمش تلقی می‌شود. و البته این فکر رژیم بی‌جا هم نیست: هر مورد از این حریم‌شکنی‌ها را در واقع می‌توان نوعی انکار حقیقی نظام به حساب آورد.»

   این فراز از کتاب «قدرت بی‌قدرتان» نیز درخشان است:

    «نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس می‌کند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکش‌های ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است. حکومت بوروکراتیک حکومت مردمی خوانده می‌شود. کارگران به نام طبقۀ کارگر به بردگی کشیده می‌شوند. به خواری و خفت کشانده افراد با عنوان آزادی تمام‌عیار عرضه می‌شود. محروم کردن افراد از اطلاعات اطلاع‌رسانی خوانده می‌شود. استفاده از قدرت برای ملعبه‌سازی، نظارت عمومی بر قدرت خوانده می‌شود، و سوءاستفادۀ دلبخواهی از قدرت، رعایت قانون. سرکوب فرهنگ، رشد و توسعۀ فرهنگ خوانده می‌شود. توسعۀ نفوذ امپریالیستی، به نام دفاع از ستمدیدگان عرضه می‌شود. به انتخابات‌های نمایشی مضحک، عالی‌ترین شکل دموکراسی اطلاق می‌شود. ممنوعیت تفکر مستقل، علمی‌ترین جهان‌بینی نام می‌گیرد. و اشغال نظامی هم می‌شود کمک برادرانه. چون رژیم در بند دروغ‌های خودش است، باید همه چیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد. باید گذشته را جعل کند و باید آینده را هم جعل کند. باید آمارها را جعل کند. باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیرپاسخگو و خودسر دارد. باید وانمود کند به حقوق بشر احترام می‌گذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگرد و آزار قرار نمی‌دهد. باید وانمود کند از هیچ چیز و هیچ کس نمی‌ترسد. باید وانمود کند در هیچ موردی وانمود نمی‌کند.»

   هاول در ادامه، به نقش ایدئولوژی چنین نظامی می‌پردازد و جان کلامش است که ایدئولوژی ذاتا میل به کژتابی دارد ولی در حکومت‌های دموکراتیک، که رقابت عمومی برای کسب قدرت وجود دارد، قدرت تحت نظارت عمومی است و عوامل تصحیح‌کنندۀ معینی وجود دارند که نمی‌گذارند «ایدئولوژی به کلی دست از واقعیت بشوید.»

   اما در نظام‌های پساتوتالیتر، خبری از این عوامل نیست و به همین دلیل ایدئولوژی در روندی مستمر و توقف‌ناپذیر، از واقعیت دور می‌شود و بدل به مجموعه‌ای از “علائم آیینی” می‌شود که شبه واقعیت” را به جای واقعیت می‌نشاند.

   هاول می‌گوید در چنین نظامی، «آدم‌های فاقد هرگونه ارادۀ شخصی برای ساختار قدرت برگزیده می‌شوند.» زبان این آدم‌ها لبریز از “الفاظ توخالی” است و دقیقا به همین دلیل است که در نظام پساتوتالیتر «افرادی به قدرت رسانده می‌شوند که توانایی استفاده از همین الفاظ توخالی را داشته باشند.»

   استفاده از الفاظ توخالی، معنایی ندارد جز حرف‌درمانی و شعاردرمانی. یعنی در حالی که نظام‌های کمونیستی در اروپای شرقی غرق در نکبت و بدبختی بودند، مقامات سیاسی این نظام‌ها با حرّافی و شعار دادن بی‌پایان در پی درمان دردهایی بودند که محصول سیاست ایدئولوژیک نظامشان بود.

   هاول می‌افزاید: «شوروی‌شناسان غربی غالبا دربارۀ نقش افراد در نظام پساتوتالیتر مبالغه می‌کنند و این واقعیت را نادیده می‌گیرند که خود افراد طبقۀ حاکم… غالبا کارگزاران مسلوب‌الاختیار قوانین داخلی نظام خودشان هستند. قوانینی که خود این اشخاص هرگز نه قدرت تأمل درباره‌شان را دارند و نه تمایلی به این کار نشان می‌دهند.»

   و چون چنین است، اگر فرد نسبتا مستقلی هم در این نظام‌ها به منصبی از مناصب قدرت برسد و بکوشد که ارادۀ مستقل خودش را مبنای کارش قرار دهد، “اتوماتیسم ساختار قدرت” دیر یا زود بر او غلبه می‌کند و «او را یا مثل ارگانیسمی بیگانه از خود می‌راند یا اینکه او مجبور می‌شود رفته‌رفته از فردیتش دست بکشد و بار دیگر با این اتوماتیسم دربیامیزد و در خدمتش باشد و دیگر کم و بیش از پیشینیان و پسینیانش تمیزناپذیر شود.»

   با این حال باید گفت هاول نقش “فرد” را تا حدی دست کم گرفته است. او این کتاب را در زمانی نوشته است که گورباچف تازه به قدرت رسیده بود. عملکرد تاریخی میخائیل گورباچف نشان داد که یک “فرد” می‌تواند اسیر “ساختار” باقی نماند و “یکی مثل دیگران” نشود.

واتسلاف هاول در قدرت بی‌قدرتان چه می‌گوید؟

   البته هدف گورباچف اصلاح ساختار قدرت بود ولی نکتۀ مهم این است که اسیر “منطق ساختار قدرت” باقی نماند و نه مثل خروشچف قربانی ساختار شد، نه مثل برژنف به آن ساختار پر عیب و ایراد، تداوم بخشید.

   او اصلاحات مد نظرش را – که چیزی جز لیبرالیزاسیون نبود – دنبال کرد، ولی ساختار اصلاح‌ناپذیر بود و فرو ریخت. اگر فرد دیگری جز گورباچف در رأس ساختار قدرت قرار گرفته بود، بعید بود که رژیم‌های کمونیستی اروپای شرقی و سپس اتحاد جماهیر شوروی فرو بریزند.

   خلاصه اینکه اتوماتیسم ساختار قدرت، لزوما نمی‌تواند هر فردی را مهار کند و به خدمت خودش درآورد و یا اینکه او را مثل تفاله‌ای به بیرون پرتاب کند.

   البته نباید فراموش کرد که نیمۀ دوم دهۀ 1980، دورانی بود که فلاکت اقتصادی در بلوک شرق به مراتب بیش از دهه‌های قبل بود. بنا به علل زیادی، کف‌گیر اقتصاد شوروی و کشورهای اقماری‌اش به ته دیگ خورده بود. اگر گورباچف هم در زمان خروشچف به قدرت رسیده بود، شاید نمی‌توانست کاری کند کارستان.

   بنابراین نقش‌آفرینی تاریخی گورباچف صرفا محصول اراده و شخصیت و ذهنیت او نبود بلکه علل دیگری هم در کار بودند. اما این علل در زمان رهبری آندروپوف و چرنینکو، یعنی در فاصلۀ سال‌های 1982 تا 1985 نیز در مجموع در کار بودند ولی این دو کمونیست کهنه‌کار، پیرتر و دگم‌تر و بی‌اراده‌تر از آن بودند که بتوانند تغییری در وضع موجود پدید آورند.

   بنابراین نقش “افراد” در تاریخ را نمی‌توان دست کم گرفت. اگرچه تاریخ معمولا مطابق خواسته‌های “افراد” رقم نمی‌خورد، ولی نکتۀ مهم “تأثیر افراد” است؛ فارغ از اینکه تأثیر برآمده از عملکرد افراد، پیشاپیش مقصودشان بوده باشد یا نه.

   نهایتا هاول می‌گوید: «آقای سبزی‌فروش و خانم کارمند خودشان را با شرایط زندگی وفق داده‌اند، ولی با همین وفق‌دادن‌ها به خلق این شرایط کمک کرده‌اند… اگر از شعارنوشتۀ سبزی‌فروش خبری نبود شعارنوشتۀ آن خانم کارمند هم پیدایش نمی‌شد… آن‌ها با به نمایش گذاشتن شعارنوشته‌هایشان یکدیگر را مجبور به پذیرش قواعد بازی می‌کنند.»

    و این از نظر هاول، همان چیزی است که نظام پساتوتالیتر می‌خواهد؛ چون‌که «بخشی از جوهره و ذات نظام پساتوتالیتر این است که پای همۀ مردم را به دایرۀ قدرت باز کند، نه با این منظور که به انسانیت‌‌شان پی ببرند و به آن تحقق بخشند، بلکه برای آن‌که هویت انسانی‌شان را در برابر هویت نظام وا‌نهند؛ یعنی بدل به عمّال اتوماتیسم کلی نظام و خادم اهدافی شوند که نظام تعیین کرده است و در مسئولیت همگانی آن سهیم شوند. علاوه بر این، با مشارکت در نظام، هنجاری عمومی خلق کنند و بدین‌ترتیب فشاری بر گردۀ شهروندان دیگر وارد کنند و… یاد بگیرند با این مشارکت راحت کنار بیایند، خودشان را جزئی از نظام تلقی کنند و آن را امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر بدانند و… کناره‌جستن از دستگاه را نوعی ناهنجاری، تکبر و حمله به خودشان و طرد خودخواسته از اجتماع به حساب آورند.»

   از نظر هاول، در چنین نظامی هیچ کس آزاد نیست. نه سبزی‌فروش نه نخست‌وزیر. و همه به شکل اتوماتیک باید در خدمت نظام باشند. و «آنچه یکی را هم‌دست دیگری می‌کند، آن شخصِ دیگر نیست بلکه خود نظام است.»

   طبیعی است که پای‌بندی به فردیت، پذیرش مسئولیت فردی، تن ندادن به بازی دروغ و تظاهر و دورویی و ریاکاری، پیشنهادهای هاول برای حرکت به سمت عبور از نظام پساتوتالیتر است. چنین اتفاقی در سال 1989 در اروپای شرقی رخ داد.

    یعنی زمانی که در نظام‌های کمونیستی، اکثر مردم شخصا پذیرفتند در تحقق “حاکمیت دروغ بر کشورهایشان” سهیم و مسئول‌اند و با اعراض از تظاهر و کمونیست‌نمایی، موجب فرو ریختن امپراتوری دروغ در شوروی و لهستان و چکسلواکی و مجارستان و رومانی و بلغارستان و آلمان شرقی شدند.

واتسلاف هاول در قدرت بی‌قدرتان چه می‌گوید؟

   تاکید هاول بر نقش سبزی‌فروش در تداوم رژیم پساتوتالیتر کمونیستی، در واقع تاکید بر نقش و مسئولیت “فرد” است. افراد ممکن است دولتمردانی مشهور باشند یا شهروندانی گمنام. ولی به هر حال هر دو در قبال تداوم وضع موجود نامطلوب در یک نظام پساتوتالیتر، به سهم خودشان، مسئولیت دارند.

   بنابراین، برخلاف نقدی که هاول به شوروی‌شناسان غربی وارد کرده و آن‌ها را به مبالغه دربارۀ نقش افراد متهم می‌کند، خود او نیز نقش و مسئولیت فرد را مهم می‌داند. به نظر می‌رسد که حرف هاول این بوده که افراد، چه مشهور و قدرتمند، چه گمنام و به ظاهر بی‌قدرت، در فرو ریختن رژیم‌های کمونیستی می‌توانند نقش داشته باشند. تاکید او بر اهمیت ایدئولوژی در برابر فرد، ظاهرا به معنای اصلاح‌ناپذیر بودن رژیم‌های پساتوتالیتر است.

   به عبارت دیگر، از نظر هاول، فردی که در رأس ساختار قدرت در یک نظام کمونیستی قرار می‌گرفت، با توجه به ایدئولوژی آن نظام، نمی‌توانست نظام را اصلاح کند و دقیقا به همین دلیل، چنین فردی در برابر ایدئولوژی در موضع ضعف قرار داشت.

   ولی همین فرد قدرتمند، اگر می‌خواست نظام کمونیستی را با مجموعه‌ای از سیاست‌ها و اقدامات روانۀ زباله‌دان تاریخ سازد، قدرت بیشتری برای انجام چنین کاری داشت. اوراق کردن یک ماشین غیر قابل تعمیر، به مراتب آسان‌تر از تلاش بیهوده برای تعمیر آن است.

    ولی از آنجا که، مطابق فرض درست هاول در سال 1985، هیچ صاحب قدرتی در پی نابودی ساختار قدرتی که خودش در رأس آن نشسته است برنمی‌آید، حرف هاول این است که افراد بی‌قدرت، یعنی شهروندان عادی و گمنام، با تن زدن از مشارکت در بازی دروغ و دورویی و تظاهر و ریاکاری، می‌توانند چنین ساختار قدرتی را از بین ببرند.

    در واقع قدرت بی‌قدرتان وقتی ظاهر می‌شود که آن‌ها اولا نقش و مسئولیت خودشان را در تداوم وضع موجود بپذیرند، ثانیا از دایرۀ دروغ خارج شوند تا نظام پساتوتالیتر، با ایدئولوژی سست‌بنیانش که مبتنی بر دروغ و تظاهر است، ناگهان مثل برف آب شود. این اتفاقی بود که در سال 1989 در اروپای شرقی رخ داد.


توتالیتاریسم، اقتدارگرایی و فاشیسم، تفاوت در چیست؟

به قلم رابرت لانگلی و ترجمه‌ی نیلوفر نادری

انگاره نوشت:

توتالیتاریسم، اقتدارگرایی و فاشیسم، همگی اشکال حاکمیت هستند و تعریف شکل‌های مختلف حاکمیت به آن آسانی که به نظر می­‌رسد، نیست. همه کشورها دارای نوعی حاکمیت رسمی هستند که در اطلاعات‌نامه جهان (تحت عنوان World Factbook. زیر نظر سیا؛آژانس اطلاعات مرکزی ایالات‌متحده) آمده‌است. بااین‌حال، توصیف خود یک ملت از فرم حاکمیتش اغلب می‌تواند کمتر واقع‌گرایانه و عینی باشد. به‌عنوان‌مثال، درحالی‌که اتحاد جماهیر شوروی سابق خود را دموکراتیک اعلام کرد، اما انتخابات آن «آزاد و منصفانه» نبود، چراکه فقط یک حزب با کاندیدا­های تائید شده توسط دولت، نمایندگی و ارائه شد. لذا اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به‌درستی به‌عنوان جمهوری سوسیالیستی طبقه‌بندی می­‌شود. علاوه بر این، مرزهای بین اشکال مختلف حاکمیت می‌تواند سیال یا کمتر قابل‌تعریف باشد و غالباً دارای ویژگی‌هایی هستند که یکدیگر را هم‌پوشانی می‌­کنند. در مورد تمامیت‌خواهی، اقتدارگرایی و فاشیسم نیز چنین است.

توتالیتاریسم (تمامیت‌خواهی) چیست؟

screenshot 2020 11 13 scale 2400 webp image 2048 × 1152 pixels scaled 601 1024x576

توتالیتاریسم نوعی از حاکمیت است که در آن قدرت دولت، نامحدود است و تقریباً همه جنبه‌های زندگی عمومی و خصوصی را کنترل می‌کند. این کنترل به تمام موضوعات سیاسی و مالی و همچنین نگرش‌ها، اخلاقیات و باورهای مردم گسترش می‌یابد. مفهوم توتالیتاریسم در دهه ۱۹۲۰ توسط فاشیست­‌های ایتالیایی بسط و توسعه پیدا کرد. آن­ها کوشیدند تا این مفهوم را با اشاره به آنچه آن را اهداف مثبت توتالیتاریسم برای جامعه در نظر می‌­گرفتند، دچار چرخشی مثبت کنند. بیشتر تمدن­‌های غربی و حاکمیت‌ها به‌سرعت این مفهوم را پس‌زده و هنوز هم تا به امروز نیز این کار را ادامه می­‌دهند.

یکی از ویژگی‌های بارز حاکمیت‌های تمامیت‌خواه وجود ایدئولوژی ملی صریح یا ضمنی است که به مجموعه‌ای از باورها برای معنا و جهت دادن به‌کل جامعه اطلاق می­شود.

به گفته ریچارد پایپز، متخصص تاریخ و نویسنده روسی، نخست‌وزیر فاشیست ایتالیا، بنیتو موسولینی، یک بار اساس توتالیتاریسم را چنین خلاصه کرد: «همه‌چیز در داخل کشور، هیچ‌چیز خارج از کشور، هیچ‌چیز مخالف دولت وجود ندارد.».

خصوصیاتی که ممکن است در یک دولت تمامیت‌خواه (توتالیتر) حاضر شود، شامل این موارد می­شود:

۱. قانون‌گذار، شخص دیکتاتور است.
۲. حضور تنها یک حزب سیاسی حاکم
۳. سانسور شدید، در صورت عدم کنترل کامل بر مطبوعات
۴. انتشار دائم تبلیغات حامی حاکمیت (پروپاگاندای دولتی)
۵. خدمت اجباری در ارتش برای همه شهروندان
۶. شیوه‌های اجباری کنترل جمعیت
۷. منع برخی از گروه­ها و اعمال مذهبی یا سیاسی
۸. منع هر نوع انتقاد عمومی از دولت
۹. قوانینی که توسط نیرو­های پلیس مخفی یا ارتش اجرا می­شود.

به‌طورمعمول، ویژگی‌های دولت توتالیتر باعث می‌شود مردم از دولت خود بترسند. حاکمان توتالیتر به‌جای تلاش برای از بین بردن این ترس، آن را تشویق می­‌کنند و از آن برای اطمینان از همکاری مردم استفاده می­‌کنند. نمونه­‌های اولیه دولت­‌های تمامیت­‌خواه، مشمول آلمان در زمان آدولف هیتلر و ایتالیا در زمان بنیتو موسولینی می­شود. ازجمله نمونه‌­های اخیر دولت­های تمامیت‌خواه می­توان به عراق در زمان صدام حسین و کره‌شمالی در زمان کیم‌جونگ‌اون اشاره کرد.

اقتدارگرایی (استبداد) چیست؟

china camera 1 scaled

یک دولت اقتدارگرا با یک دولت مرکزی قدرتمند که به مردم آزادی سیاسی محدودی می‌دهد، مشخص می‌­شود. بااین‌حال، روند سیاسی و همچنین کلیه آزادی‌های فردی، بدون هیچ‌­گونه پاسخ‌­گویی به قانون‌اساسی، توسط دولت کنترل می‌شود. در سال ۱۹۶۴، خوان خوزه لینز، استاد برجسته جامعه‌شناسی و علوم سیاسی در دانشگاه ییل، ​​چهار ویژگی قابل‌شناسایی‌ترین دولت‌های استبدادی را شرح داد:

۱. آزادی سیاسی محدود با کنترل‌های سخت‌گیرانه دولت که بر نهادها و گروه‌های سیاسی مانند مجالس قانون‌گذاری، احزاب سیاسی و گروه‌های ذی‌نفع اعمال می‌شود.
۲. یک رژیم کنترل‌کننده که خود را به‌عنوان «شر ضروری» برای مردم توجیه می­‌کند و منحصراً قادر به کنار آمدن با «مشکلات اجتماعی قابل‌تشخیص» مانند گرسنگی، فقر و شورش خشونت‌آمیز است.
۳. محدودیت‌های سخت‌گیرانه تحمیل‌شده توسط دولت در آزادی‌های اجتماعی مانند سرکوب مخالفان سیاسی و فعالیت­‌های ضد رژیم.
۴. حضور یک مدیر اجرایی با اختیاراتی مبهم، متغیر و قدرت‌های آزادانه تعریف‌شده.

دیکتاتوری‌های مدرن مانند ونزوئلا در زمان هوگو چاوز و کوبا در زمان فیدل کاسترو نمونه دولت‌های استبدادی (اقتدارگرا) است. درحالی‌که جمهوری خلق چین به ریاست مائو تسه تونگ، یک کشور توتالیتر در نظر گرفته می‌شد، چین امروزی با دقت بیشتری به‌عنوان یک کشور اقتدارگرا (استبدادی) توصیف می­شود زیرا اکنون شهروندان این کشور از برخی آزادی‌های شخصی محدود برخوردار هستند.

تفاوت دولت­ توتالیتر (تمامیت‌خواه) با دولت­های اقتدارگرا (استبدادی):

در یک حاکمیت توتالیتر، دامنه کنترل دولت بر مردم تقریباً نامحدود است. دولت تقریباً همه جنبه­های اقتصاد، سیاست، فرهنگ و جامعه را کنترل می‌کند. آموزش، مذهب، ​​هنرها، علوم و حتی اخلاق و حق تولیدمثل، توسط دولت توتالیتر کنترل می‌­شود.

در یک دولت استبدادی تمام قدرت در دست یک دیکتاتور یا گروهی است و مردم به میزان محدودی از آزادی سیاسی مجاز هستند.

فاشیسم چیست؟

mussolini 1024x576

فاشیسم که از زمان پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ به‌ندرت به کار گرفته می‌شود، نوعی دولت است که شامل شدیدترین جنبه‌های تمامیت‌خواهی و اقتدارگرایی است. حتی اگر با ایدئولوژی‌های ملی­گرایانه افراطی مانند مارکسیسم و ​​آنارشیسم مقایسه شود به‌طورمعمول فاشیسم در انتهای راست افراطی طیف سیاسی در نظر گرفته می­شود. فاشیسم با تحمیل قدرت دیکتاتوری، کنترل دولت بر صنعت و تجارت و سرکوب مخالف با زور، اغلب به دست ارتش یا یک پلیس مخفی مشخص می­شود که اولین بار در جنگ جهانی اول در ایتالیا دیده شد و بعداً در آلمان و سایر کشورهای اروپایی در طول جنگ جهانی دوم گسترش یافت.

مبانی فاشیسم:

بنیان فاشیسم ترکیبی از فوق ملی­‌گرایی است – یک ارادت شدید به ملت خود نسبت به دیگران – همراه با یک اعتقاد گسترده در بین مردم که نجات و «تولد دوباره» ملت امری الزامی و حتمی است.

حاکمان فاشیست به‌ جای تلاش برای یافتن راه‌حل‌های مشخص برای مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، با مطرح کردن ایده نیاز به یک تولد دوباره ملی به سمت یک دین مجازی، تمرکز مردم را منحرف می‌کنند، در این حال است که از حمایت عمومی برخوردار می‌شوند. به همین منظور، فاشیست‌ها رشد و گسترش فرقه‌های ملی‌گرایی و خون (نژاد) اصیل را تشویق می‌کنند.

در اروپا قبل از جنگ جهانی دوم، جنبش‌­های فاشیستی تمایل داشتند این عقیده را ارتقا دهند که غیراروپایی‌ها ازنظر ژنتیکی از اروپایی‌ها پایین‌ترند. این اشتیاق به پاکی نژادی اغلب رهبران فاشیست را بر آن داشت تا برنامه‌های اصلاح ژنتیکی اجباری را با هدف ایجاد «نژاد ملی» خالص از طریق پرورش انتخابی انجام دهند.

از نظر تاریخی، عملکرد اصلی رژیم‌های فاشیستی حفظ کشور در یک آمادگی دائمی برای جنگ بوده است. فاشیست‌ها مشاهده کردند که چگونه بسیج توده مردم و بسیج نظامی در طول جنگ جهانی اول مرزهای بین نقش غیرنظامیان و رزمندگان را از بین برد. با بهره­گیری از این تجارب، حاکمان فاشیست می‌کوشند تا یک فرهنگ ملی‌گرایانه «شهروندی نظامی» ایجاد کنند که در آن همه شهروندان مایل و آماده باشند تا برخی از وظایف نظامی را در زمان جنگ، ازجمله جنگ واقعی، به عهده بگیرند.

علاوه بر این، فاشیست‌ها دموکراسی و روند انتخابات را مانعی منسوخ و غیرضروری برای حفظ آمادگی مداوم نظامی می­‌دانند. آن‌ها همچنین تمامیت‌خواهی و تک‌حزبی بودن را عامل اصلی آماده‌سازی ملت برای جنگ و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن می‌دانند. امروزه دولت‌های معدودی خود را فاشیست توصیف می­‌کنند. در عوض، این برچسب اغلب به‌صورت انتقادی توسط منتقدان دولت­ها یا رهبران خاص استفاده می‌­شود. اصطلاح «نئوفاشیست»، دولت­ها یا افرادی را تشویق می­‌کند که از ایدئولوژی­‌های سیاسی رادیکال و راست افراطی، مانند ایده­‌های دولت­‌های فاشیست بعد از جهانی دوم حمایت می­‌کنند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. در مورد هولوکاست ما یه چیزهای شنیدیم ،از نظر ما تمام انسانها ارزشمندند ، چه ایرانی وچه غیر ایرانی ، در مورد هولوکاست ما خوشحال نیستیم واون موقع هم نبودیم ومتاسفیم ولی تقصیر ما نیست ، این افراد قربانی شدند متاسفانه اما نمی شه گفت تقصیر همه هست وهمه مقصرند وهمه نابود بشن وما زنده باشیم هر چند که اگر به دیگران رحم نکنی به خودت هم رحم نمی کنی ، پس بهتره دشمنیها رو کنار بگذارند در کنار هم زندگی کنند

  2. ممنون بابت معرفی یک چنین شخصیتی با کتاب های خوبش .اگر ممکن است لیست همین متن و رو به جی میل من بفرست ممنون

  3. با تفکر هانا آرنت کمی آشنا بودم نوشته و توضیحات شما منو تشویق کرد که کتاب های این اندیشمند رو مطالعه کنم
    درود برشما بخاطر زحمت هایی که برای آگاهی و اندیشیدن می کشید و سهم خودتون رو در ایفای نقش انسانی خردمند ایفا می کنید

  4. باسلام. درمعرفی کردن کتاب نیز نگاه سیاسی خودتان را اصل میدانید وبامعرفی کردن کتابهایی که خشونت را تروریزه میکنند به نظر میاد هدف خوبی ندارید..
    درضمن چنان از انقلاب امریکا نقل میکنید که مردم دنیا یادشون رفته امریکایی چگونه از وحشی بودن به تمدن انهم بااین همه ضعف رسیده است..
    بازم میگم انصاف نیوز مناسب جهت گیری شما نیست

    2
    1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا