اختلاف نظر کیهان و سلیمی درباره حسن آیت + چند روایت متفاوت از مظفر بقایی و حسن آیت
خبرآنلاین نوشت: روزنامه کیهان در سالگرد شهید حسن آیت به نقش او در تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و نیز مخالفت با میرحسین موسوی اشاره کرد.کیهان نوشت:دکتر آیت، افشاگریهای خود در مورد بنیصدر و لیبرالها را ادامه داد که اوج آن در جلسات عدم کفایت بنیصدر برای ریاستجمهوری نمایان گردید و بنیصدر براساس اصلی از قانون اساسی توسط نمایندگان ملت، عدم کفایتش تصویب شد که در مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی، خود دکتر آیت از پیشنهاددهندگان آن اصل بود تا نکند دیکتاتوری دیگری بر این کشور حاکم شده و اینبار رئیسجمهوری به جای شاه بنشیند.تاریخ خیلی زود در سال 1360 نشان داد که تمامی حرفهای دکتر آیت درباره بنیصدر از اواسط سال 1358 و چند ماه قبل از کاندیدایی وی برای ریاستجمهوری تا آن هنگام، برحق بوده است. اینک نوبت افشاگری دیگری بود. اما اینبار 28 سال طول کشید تا درستی حرفهای دکتر آیت روشن شود. حرفهایی که با یک ترور تکاندهنده و فاجعهبار خاموش شد و اسنادش بهگونهای اسرارآمیز به سرقت رفت.شهید دکتر آیت و گروهی از یارانش در حزب جمهوری اسلامی با وزارت میرحسین موسوی بر امور خارجه موافق نبودند، چرا که سوابق او در همراهی با دکتر پیمان در جنبش مسلمانان مبارز و تمایلش به مصدق را در نظر میگرفتند.یکشنبه هفتم تیرماه 1360، در حزب جمهوری اسلامی دو جلسه برگزار شد که یکی از آنها یعنی جلسه شورای مرکزی حزب قبل از نماز مغرب و عشا و دیگری آن جلسه خونین شهادت بهشتی و یارانش بود. در جلسه نخست، بحث وزارت امور خارجه میرحسین موسوی مطرح شد و دکتر آیت علیه وی صحبت کرده و ابراز مخالفت نمود. در آن جلسه دکتر آیت تصریح کرد که موسوی شاگرد دکتر پیمان است و خط پیمان در نهایت به سازش با آمریکا منتهی میشود و گفت که در مجلس با وزارت او مخالفت میکند. حدود نیمی از اعضای شورای مرکزی حزب، نظرات دکتر آیت نسبت به میرحسین موسوی را قبول نداشتند، چنانکه در مورد رفتار با بنیصدر در ابتدا فکر میکردند که شهید آیت دچار افراط شده است!سرانجام پس از واقعه هفتم تیرماه، میرحسین موسوی به وزارت امور خارجه رسید و همانجا بود که دکتر آیت آن جمله معروف را گفت که مبارزه با امثال میرحسین موسوی از مبارزه با شاه سختتر است! از همینروی شهید آیت همچنان به جمعآوری اسناد درباره میرحسین موسوی ادامه میداد، از روزنامهها، از صحبتهایش، از سوابقش یا از…اما جریان نفوذی که توانسته بود لیبرالها و بنیصدر را به قدرت برساند، نگران دکتر آیت بود که او همچنان در برابر دنبالههای آن جریان مانند میرحسین موسوی مقاومت کند و دست به افشاگریهای تازهای بزند. بنابراین ترور و حذف فیزیکی او را در دستورکار خود قرار دادند. ترور آیت در حالی بود که او هیچ مقام اجرایی یا نظامی و یا سیاسی نداشت و مانند بسیاری دیگر تنها، نماینده مردم در مجلس بود، در حالی که تا آن روز گروهک تروریستی منافقین و یا دیگر تروریستها، هدف خاصی را در میان نمایندگان مجلس دنبال نمیکردند. اما گویا دکتر حسن آیت با همه نمایندگان مجلس و مقامات دیگر تفاوت داشت، او دغدغه خطر دیگری را در دل و ذهن خود داشت که شاید بیش از مقامات اجرایی و سیاسی و نظامی، موجودیت دشمنان تاریخی انقلاب و اسلام را تهدید میکرد. صحنه ترور دکتر آیت نیز در میان تمامی ترورهای انجامشده تا آن روز بیسابقه بود. بیش از 60 گلوله به سمت ماشین پیکان او که در کنار منزلشان پارک شده بود، شلیک شد در حالی که آیت با همان اولین گلولهها به شهادت رسید. گویی همه عقدههای هزاران ساله خویش را بر سر یکی از مهمترین دشمنان تاریخی خود خالی میکردند. به نظر میرسد که آیت دقیقا به هدف زده بود، گویی مستقیما شیشه عمر آنها را نشانه رفته بود که تا این حد از وی کینه و عقده داشتند.روزی که ترور شد…بنا به روایت همسر شهید، آیت در روزی که ترور شد، سه روز بیماری همراه با تب را پشتسر گذاشته و هنوز بهبودی پیدا نکرده بود. اما آن روز علیرغم ضعف شدید و تداوم تب و بیماری، برخاست و همه کاغذها و اسنادش را جمعآوری کرد، لای پوشهای جای داد و گفت که باید به مجلس برود…دکتر آیت از منزل خارج شد، سوار پیکان شخصیاش شد و هنوز ماشین را روشن نکرده بود که باران گلوله بر سر و رویش باریدن گرفت. او در خون خود غلتید و آن پوشهای هم که شامل اسناد و مدارکش بود، مفقود شد و دیگر نشانی از آن به دست نیامد. آن مدارک ناپدید شدند و کسی از اسرار آن آگاه نشد، اما 28 سال بعد وقتی میرحسین موسوی بهعنوان یکی از سران فتنه پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 88 در پازل دشمنان تاریخی این ملت قرار گرفت، این گمان تقویت شد که در اسناد و مدارک مفقودشده شهید آیت اسراری درباره میرحسین موسوی نهفته بود.سلیمی نمین:آیت، نفوذی بود/عباس سلیمی نمین بعدها در مصاخبه با خبرگزاری مهر که متن آن همچنان در سایت مرکز مطالعات و پژوهشهای سیاسی موجود است می گوید حسن آیت ، نفوذی مظفر بقایی(رهبر حزب زحمتکشان که نزدیک به انگلیسی ها بود)در نظان جمهوری اسلامی بود.
سلیمی نمین می گوید: من معتقدم قطعا متاثر از بقایی عمل کرد چراکه آیت حتی بعد از نهیب امام باز هم به اختلاف افکنی ها دامن می زند.او معتقد است:اینکه آیت در شکل گیری یا طرح تز ولایت فقیه نقش داشته باشد خیلی محل نردید است، زیرا افراد مختلفی همچون آیت الله منتظری مدعی ابن امر هستند ؛ بنابراین خیلی اصالت برای این مسئله قائل نیستم. آنچه که جزء مسلمات تاریخی می دانیم آیت با مظفر بقایی کار کرده و عضو حزب زحمتکشان بوده البته ایشان مدعی است سال 42 ، 43 فاصله گرفته اما به لحاظ مشی و شیوه، شیوه مظفر بقایی را در این نقطه تاریخی دنبال می کند نه نظرات امام را. یعنی خیلی تعبدی به رهنمودهای امام از خودش نشان نمی دهد.شاید امروز آیت را با برخی اهداف سیاسی هوشمندتر از امام نسبت به میر حسین موسوی معرفی کتیم، اما ما برای انقلابی گری ملاک داریم. ملاک اینجا امام است. امام ملاک انقلابی گری است. اگر کسی از امام تندتر رفت دیگر انقلابی نیست. اگر کسی آمد گفت من از امام هم در مبارزه فساد جلوترم یا دروغ می گوید یا فریبی را دارد دنبال می کند.
سلیمی نمین می افزاید: اسنادی را که می گویند در مورد موسوی داشته این یک ادعای سطحی است که دارد مطرح می شود . این اسناد را در اختیار هیچ کس قرار نداده و این اسناد نابود شده است. این ادعای سطحی را نمی توانیم بر تاریخ تحمیل کنیم. اینها دعواهای سیاسی امروز است طرح این مسائل به ضعف تحلیل سیاسی امروز ما بر می گردد که برخی می خواهند از تاریخ برای حل آن بهره بگیرند.میرحسین موسوی می توانست تا دیروز آدم خوبی باشد اما امروز می تواند به جامعه لطمه بزند؛ بنابراین اگر امروز غرور و تکبر او را گرفته که در برابر قانون می ایستد حالا بگوییم از اول فراماسون بوده و دلیل آن هم یکسری اسنادی است که حسن آیت دارد .این یک ادعاهای سطحی است که قابل پذیرش نیست.
گفتگوی منتشر نشده از عزت الله سحابی درباره مظفر بقایی و دیگر موارد
وبسایت تاریخ ایرانی نوشت: دوماهنامه “چشمانداز ایران” در شماره جدید خود گفتوگویی منتشرنشده از عزتالله سحابی به چاپ رسانده که وی طی آن با اشاره به فراز و فرودهای انقلاب و سیر تدوین قانون اساسی، به بیان ناگفتههایی درباره مظفر بقایی پرداخته است. آنچه در پی میآید بخشهایی از این گفتوگوی تفصیلی است:
* دوستانی که با آیتالله خمینی در پاریس همراه بودند مثل آقایان دکتر یزدی، قطبزاده، حبیبی و بنیصدر که از مشاوران اول آیتالله خمینی بودند، خودشان تعریف میکردند که ما میگفتیم شعار «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی» مطرح شود، اما امام میگفتند نگویید حکومت اسلامی بگویید «جمهوری اسلامی».
تأکید میکنم که خود آیتالله خمینی به این شعار اصرار داشتند و میگفتند حکومت اسلامی ضوابط خاصی دارد که ممکن است همه نپذیرند.
* یک عدهای که بیشتر از مخالفان جمهوری اسلامی هستند میگویند تصمیم خارجی منجر به رفتن شاه شد، درحالی که زمینه رفتن شاه از قبل بهوجود آمده بود، مثلاً اعلامیه نهضت آزادی یا تظاهرات قم یا حادثه ۱۷ شهریور یا راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا که در تهران بین ۳ تا ۵ میلیون نفر در آن شرکت کرده بودند. «اریک رولو» سردبیر لوموند دیپلماتیک، آن ایام در ایران بود، روز پس از عاشورا که او را دیدم و پرسیدم راهپیمایی دیروز را چطور دیدی؟ گفت من تمام انقلابهای دنیا از ویتنام تا کوبا، انقلاب چین یا جنگ کره را دیدهام، اما چنین چیزی ندیده بودم، این یک تظاهرات نبود بلکه یک «مّد انسانی» بود. او چند روز بعد در لوموند دیپلماتیک مقالهای با عنوان مَدّ انسانی نوشت. همه اینها علیه شاه بود و همه این زمینهها از قبل بهوجود آمده بود، حتی کارتر هم وقتی به ایران آمد از شاه بسیار حمایت کرد.
* این انقلاب را انگلیسیها و آمریکاییها بهوجود نیاوردند، اما آنها در کنفرانس گوادلوپ دیدند اگر بخواهند روی شاه پافشاری کنند کشتار عظیمی مثل ۱۷ شهریور باید اتفاق بیفتد، بنابراین گفتند با این کنار میآییم و بعد در آن نفوذ میکنیم، همانطور که در مشروطیت همین کار را کردند.
* امام خمینی اول نمیخواست روحانیت در حکومت باشند، اما آقای بازرگان اصرار کردند، همانطور که گفتم در کابینه دولت موقت از روحانیون کسی نبود.
* در فاصله اسفند ۵۷ تا مرداد ۵۸ مسئله تدوین و تصویب قانون اساسی مطرح شد، اگر شما به آن عکسی که آیت الله خمینی از هواپیما پیاده میشوند نگاه کنید میبینید که جزوه سبز رنگی دست ایشان است، این جزوه همان پیشنویس قانون اساسی است که با همکاری عدهای آماده کرده و به امام پیشنهاد داده بودند.
* پس از رفراندوم، قرار شد شورای انقلاب و دولت دنبال تدوین قانون اساسی بروند و محتوای جمهوری را روشن کنند. دولت موقت پیشنویس دکتر حبیبی را در دستور کار قرار داد و تغییراتی در آن وارد کردند، پدر در دولت، شورایی به نام «شورای طرحهای انقلاب» تشکیل داده بود. در این شورا نمایندگان تمام گروهها بودند، پیشنویس آقای حبیبی آنجا مطرح شد و تغییراتی در آن داده شد. از آنجا که پیشنویس آقای حبیبی که سالها در فرانسه بودند از الگوی جمهوری پنجم فرانسه- الگویی که شارل دوگل در سال ۱۹۵۸ در بحرانهای فرانسه تهیه کرده بود- الهام گرفته شده بود، در آن نهادی به نام شورای نگهبان پیشبینی شده بود؛ نهادی که هم برای تأمین آزادی و دموکراسی و هم ثبات کشور فرانسه بود. شورای نگهبان نهادی فراتر از مجلس بود که در فرانسه مصوبات مجلس پارلمان یا مجلس سنا را بررسی میکرد تا با قانون اساسی مغایرت نداشته باشد، این ایده آقای حبیبی که از قانون فرانسه اخذ شده بود و در پیشنویس آورده شد، با ترکیب ۵ فقیه و ۶ حقوقدان. طبق همین الگو در پیشنویس آقای حبیبی، رئیسجمهور اختیاراتی بسیار داشت و در مقابل، نخستوزیر زیر دست رئیسجمهور بود.
در شورای طرحهای انقلابی، این مورد را تغییر دادند، یعنی اختیارات رئیسجمهور را پایین آوردند و اختیارات نخستوزیر را بالا بردند، حرفشان هم این بود که چون رئیس جمهور توسط مردم انتخاب میشود خیلی تابع مجلس نیست، در حالی که مجلس، اساس یا محور دموکراسی است، چون نخستوزیر، منتخب مجلس است، از این رو مجلس میتواند بر او نظارت داشته باشد و جلوی تندرویهایش را بگیرد و هدایتش کند، با این استدلال اختیارات نخستوزیر بالا برده شد، این مهمترین تغییری بود که به پیشنویس آقای حبیبی در دولت موقت داده شد، سپس لایحه پیشنهادی دولت موقت به شورای انقلاب آمد، در شورای انقلاب این قانون اساسی بررسی شد و نتیجه آن همان پیشنویسی شد که به مجلس خبرگان رفت.
* تغییراتی که شورای انقلاب به قانون اساسی دولت موقت داد، بیشتر تغییرات اقتصادی بود، یعنی از نظر اقتصادی پیشنویس شورای انقلاب چپتر شد. یک تغییر دیگر اینکه در شرایط انتخاب رئیسجمهور و نخستوزیر با اصرار آقای بهشتی نوشتند «هر ایرانی مسلمان»، ننوشتند شیعه یا سنی، مرد یا زن. من به آقای بهشتی گفتم روحانیون زیر بار این نمیروند حتماً باید بنویسیم شیعه، ایشان گفتند نگران نباشید ما مدارک شرعی داریم که زن نه تنها میتواند نخستوزیر بشود، بلکه قاضی هم میتواند بشود، منظورم این است که دیدگاه آقای بهشتی روشنتر از بسیاری از روحانیون دیگر بود، بعد پیشنویس خدمت امام فرستاده شد، آیتالله خمینی دستور دادند به سایر آقایان از جمله شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نیز پیشنویس فرستاده شود.
از قم- که آن موقع امام آنجا بودند- زنگ زدند و گفتند یکی دو نفر از آقایان به قم بروند، آقا حرفهایی دارند؛ مرحوم بهشتی و بنیصدر از سوی شورای انقلاب به قم رفتند. آیتالله خمینی نظراتشان را در آن نسخه شورای انقلاب که دستشان بود وارد کرده بودند، در بسیاری از اصول امام توضیحاتی داده و نوشته بودند طبق موازین اسلام است، اما در هیچ جای آن نگفته بودند چرا در این قانون ولایت فقیه نیست. من این نسخه را دارم و حاضرم آن را در اختیار بگذارم تا همه بخوانند، خط شخص آیتالله خمینی است. اگر چه آیتالله خمینی واضع تئوری ولایت فقیه بودند، اما آن موقع به «وحدت کلمه» خیلی اعتقاد داشتند. ایشان میدانستند که نه تنها متجددان و روشنفکران بلکه در حوزه هم بسیاری از مراجع با ولایت فقیه مخالفند، آقای شریعتمداری و آقای مرعشی مخالف بودند. آیتالله خمینی میخواستند بین مراجع وحدت کلمه وجود داشته باشد، از این رو ایشان با وجود اینکه واضع تئوری ولایت فقیه بودند موافق اینکه ولایت فقیه در قانون اساسی بیاید نبودند، این را من با قطعیت مطرح میکنم.
* پس از تدوین قانون به کیفیت تصویب آن میرسیم که دو نظر در مورد آن بود: یکی نظر مهندس بازرگان و چند نفر دیگر مثل پدرم و مرحوم طالقانی و افرادی از شورای انقلاب مثل بنیصدر که میگفتند مجلس مؤسسان تشکیل شود. نظر مخالف دیگر را من طرح کردم و گفتم ما نباید تجربه الجزایر و پاکستان را تکرار کنیم که ۱۵ سال طول کشید که مجلس مؤسسان قانون اساسیشان را تصویب کرد.
* منِ کرواتی از ترس روشنفکران میگفتم مجلس مؤسسان تشکیل نشود، چون اینها را خوب میشناختم و در زندان و جاهای دیگر آنها را دیده بودم و میدانستم خوب میتوانند حرف بزنند. آقای هاشمی به پدرم و آقای بازرگان گفتند آن قدر روی مجلس مؤسسان اصرار نکنید، اگر با اصرار شما مجلس مؤسسان تشکیل بشود با تجربهای که ما از اول انقلاب داریم ۸۰-۷۰ درصد نمایندگان، روحانی خواهند بود، آن گاه مجلس با این ترکیب نظرات دیگری خواهند داشت و بعد قانون اساسی دیگری خواهیم داشت! (البته دقیقاً به خاطر دارم ایشان لفظ ارتجاعی را به کار بردند، اما در ویرایش نهایی متن مصاحبه گفتند در شرایط امروز نظرات تندتری را جایگزین کنیم.)
*]حسن[ آیت دشمن آیتالله بهشتی بود. من در مصاحبهای با روزنامه صبح امروز گفتم اشکال دولت موقت و آقای بازرگان این بود که فکر میکردند رقیبشان روحانیون شورای انقلاب بودند، ولی من در شورای انقلاب شاهد بودم که آنها رقیب نبودند و رقیب جای دیگری بود، آن رقیب هم با شورای انقلاب مخالف بود و هم با دولت موقت، رقیب هم عبارت بود از دکتر بقایی، آیت و… بعداً پسر آیت در همان روزنامه مصاحبه کرد و گفت پدرم معتقد بود هم شورای انقلاب و هم دولت موقت، وابستگان مصدق بودند، چون دشمنی اصلی بقایی با مصدق بود، آیت را تحریک میکرد تا هم با شورای انقلاب و هم دولت موقت مخالفت کند.
* تضاد اصلی بقایی، مصدق بود. او میدانست کهنه دموکراتها زیر بار طرح ولایت فقیه نمیروند، از این رو از حاکمیت بیرون میروند. سپس بقایی میماند و روحانیت، بقایی هم با روحانیت همان کاری که با کاشانی کرد را میکند.
* خوب است در اینجا اشارهای هم به سال ۶۸-۶۷ داشته باشیم که بقایی سفری به آمریکا میکند و هنگام بازگشت به ایران دستگیر میشود، از منزل بقایی اسنادی به دست آمد، آن موقع نامهای معروف به نامه ۹۰ امضایی خطاب به آقای هاشمی که رئیسجمهور بود منتشر شد، به دنبال آن نامه من دستگیر شدم. بازجو یک روز به من گفت خوب اینکه گفتی ولایت فقیه کار آمریکاییهاست موضوعش چیه؟ گفتم من این حرف را نزدم گفتم کار بقایی و آیت است. گفت همون دیگه، یعنی بقایی و آیت از آمریکاییها آب میخورند. گفتم چطور من خبر ندارم.
گفت ما پس از گرفتن بقایی و خانهاش را بازرسی کردیم، در میان اسناد بقایی نامهای بود (آن نامه را به من نشان داد، اما دستش را روی امضایش گذاشت)، گفت این خط را میشناسی؟ گفتم نه. گفت بخوانش. نوشته بود جناب آقای دکتر بقایی شما میدانید در میان رجال سیاسی ایران من به شما علاقه دارم، چند روز پیش از کاخهای سیاه و سپید- منظور سیا و کاخ سفید بود- مرا خواستد و گفتند نظرت درباره ایران چیست؟ گفتم امروزه تنها کسی که میتواند سکاندار این کشتی توفان زده ایران بشود آقای دکتر بقایی است، آنها به من گفتند که ما این را مطالعه میکنیم و جواب میدهیم و در نامه نوشته بود پس از یک هفته گفتند اوکی، این اوکی را انگلیسی نوشته بود و نوشته بود آقای بقایی به زودی عملیاتی انجام میشود و شما کاندیدای ریاستجمهوری ایران خواهید بود.
آن موقع چون دستش روی امضا بود من ندیدم چه کسی آن را امضاء کرده، اما بعدها در کتاب «زندگینامه سیاسی دکتر بقایی» نوشته آقای حسین آبادیان، اسنادی از بقایی چاپ شده بود، آن نامه هم چاپ شده بود که امضای احمد احرار مدیر روزنامه «کیهان سلطنتی» لندن را داشت. بقایی از سوی آنها مأمور بود سکانداری ایران را برعهده بگیرد، بازیهایش سر قانون اساسی هم برای این بود که مصدقیها را از حاکمیت اخراج کند.
* بازجو گفت شما سیاسیها همه چیز را میخواهید تحلیلی حل کنید، اطلاعات ندارید. گفتم شما که اطلاعات داری چه میگویی؟ گفت در این فاصله که به شورای انقلاب نامه نوشته تا ۳ ماه بعد دو بار ارتشبد اویسی از خارج با او ]مظفر بقایی[ تماس گرفته و گفته ما میخواهیم کاری کنیم و شما کاندیدای ما هستید، حالا چون کاندیدای آنهاست حرفهای غربپسند میزند!
مصاحبه درباره نامه حسن آیت به مظفر بقایی، ترور رزم آراو…
تاریخ ایرانی به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت:
مصطفی جوان: خاطرهگویی و خاطرهنویسی پیشینهای طولانی در تاریخ بشر دارد، اما در دوران اخیر شاهد رواج و گسترش بیشتر آن هستیم. نهضت ملی شدن نفت یکی از حوادث مطرح در تاریخ معاصر ایران میباشد که از منظر فعالان سیاسی، تعابیر و بیانهای گوناگونی یافته است که نتیجه آن فراهم شدن مجموعهای بسیار غنی از مواد اولیه تاریخنگاری بوده است. با این همه ارایه تصویری درست از نهضت و مشخص کردن سهم هر کدام از گروههای فعال در این واقعه، نقد و روایتهای مختلفی را میطلبد تا انگیزهها، اهداف و نوع فعالیت هر گروه در جریان مذکور روشن شود. در نهضت ملی شدن نفت افراد و گروههای مختلف با افکار و گرایشهای سیاسی گوناگونی مشارکت داشتند که بازشناسی و معرفی چهره حقیقی آنان از ملزومات تاریخ نگاری نهضت ملی است.
در این میان یکی از افرادی که در مساله ملی شدن صنعت نفت مطرح گردید دکتر مظفر بقایی میباشد. چهره و شخصیت دکتر بقایی مشخصات بارزی دارد که گروهی را به دشمنی مفرط و گروهی را به دوستی شدید، کشانده است. آنچه از حوادث و رویدادهای آن دوره باقی مانده است چیزی جز خاطرات غبار گرفته شاهدان آن نیست. یکی از راههای بررسی و عملکرد مظفر بقایی بازخوانی خاطرات یکی از نزدیکان و محرمان وی مرحوم مرتضی کاشانی است. خاطرات ایشان به عنوان یکی از فعالان سازمان نگهبانان آزادی و حزب زحمتکشان که سمتهایی از جمله رییس کمیسیون تفتیش، عضویت در هیات اجراییه حزب زحمتکشان در تهران به رهبری مظفر بقایی را برعهده داشت وهم چنین ارتباط بسیار نزدیک وی با مظفر بقایی میتواند زمینهساز آشنایی با فضای آن دوره و آشکار کننده گوشهای پنهان از تاریخ این مقطع باشد.
کتاب خاطرات و اسناد مرتضی کاشانی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سال ۱۳۹۰ به زیور طبع آراسته گردید. با توجه با آشنایی که با جناب آقای مهرجو داشتم با ایشان تماس گرفته و در خواست ملاقات نمودم. بدین منظور مصاحبهای با جناب آقای مهرجو، تدوینگر کتاب صورت گرفت باشد که مورد قبول خوانندگان قرار گیرد.
جناب آقای مهرجو از اینکه دعوت مصاحبه را پذیرفتید بسیار متشکرم. لطفا در ارتباط با چگونگی روش کار و هدف خویش از تدوین خاطرات مرحوم مرتضی کاشانی توضیح دهید؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. روش انجام این پژوهش بدین صورت هست که ابتدا بنده متن خاطرات و اسناد ایشان را از آرشیو مرکز اسناد دریافت کردم و پس از مطالعه کامل متن، براساس ترتیب تاریخی و موضوعی در ذیل عناوین منظم، سازماندهی و نکات مبهم و تاریکی را که در کتاب بسیار زیاد بود با کمک منابع کتابخانهای معتبر و همچنین اسناد موجود مربوط به ایشان مرتفع کردم.
هدف بنده هم از تدوین این کتاب، آشنایی با نقش مرحوم مرتضی کاشانی در حزب زحمتکشان به واسطه رابطه بسیار نزدیکی که با دکتر مظفر بقایی داشت و همچنین چگونگی تشکیل حزب زحمتکشان و فعالیتهای آن به ویژه در مورد فعالیتهای دکتر مظفر بقایی بر ضد مصدق، موضوع ملی شدن صنعت نفت، دخالت بقایی در قتل سرتیپ افشارطوس و اطلاع داشتن وی از کودتای نوژه و موارد نادر بسیاری دیگر است که باعث روشن شدن زوایای تاریک و پنهان تاریخ معاصر ایران جهت استفاده محققین و پژوهشگران این دوره میباشد.
آقای مهرجو کتاب خاطرات مرتضی کاشانی شامل چند فصل میباشد و در این فصول به چه مواردی پرداختهاید؟
کتاب شامل دوازده فصل میباشد که در این فصول به تحصیلات، اختراعات و مشاغل مرتضی کاشانی چگونگی ورود وی به عرصه سیاست و آشنایی با آیتالله کاشانی و مظفر بقایی، فعالیت در روزنامه شاهد و گفتههای بدیعی در مورد قتل محمد مسعود، تشکیل نهضت ملی نفت، چگونگی به قتل رسیدن رزمآرا، نقش بقایی در ملی شدن نفت، محافظت مرتضی کاشانی پس از قتل رزمآرا از بقایی به مدت ۱۱۷ شب که این مدت ناگفتههای نادر و فوقالعادهای را شامل میشود، پیشنهاد تشکیل حزب توسط مرحوم کاشانی به مظفر بقایی، اختلافات در حزب، مسوولیتهای کلیدی وی در حزب زحمتکشان، ماموریت از جانب بقایی برای دستگیری نوابصفوی، توطئههای زیرزمینی بقایی علیه دکتر مصدق، آشنایی با محمد نخشب، ناگفتههایی از ۳۰ تیر، ورود خلیل ملکی و جلال آلاحمد به حزب زحمتکشان و جدایی این دو از حزب و همچنین تشکیل نیروی سوم توسط ملکی، توطئه ۹ اسفند و نقش بقایی، رابطه نزدیک بقایی با محمدرضاشاه، پیشنهاد شاه به بقایی برای پست نخستوزیری، تلاش بقایی برای اعدام قوامالسلطنه، ماجرای قتل افشارطوس، نامه آیتالله کاشانی به دکتر مصدق، کودتای ۲۸ مرداد، تبعید بقایی به زاهدان بعد از کودتا توسط زاهدی، دستگیری اعضای حزب بعد از کودتا، مسوولیت تشکیلات حزب زحمتکشان تهران و استعفا از آن، احضار به ساواک، مخالفت بقایی با امام خمینی، مسوولیت حزب زحمتکشان چند ماه قبل از انقلاب، تلاش بقایی برای توقف انقلاب، ریاست موسسه مخترعین، نوشتن نامه به حجتالاسلام والمسلمین محمدی ریشهری وزیر اطلاعات وقت، وضعیت حزب زحمتکشان بعد از انقلاب، رابطه بقایی و شهید حسن آیت، بقایی و کودتای نوژه، جدا شدن از بقایی و سرانجام فوت مرتضی کاشانی در سال ۱۳۸۶ پرداختهام که عمده مطالب فوقالعاده و نادر است.
در ارتباط با موقعیت خانوادگی و تحصیلات و اختراعات مرحوم مرتضی کاشانی مواردی را بفرمایید؟
همانطور که در این کتاب خواهید خواند، ایشان در سال ۱۳۰۱ در تهران به دنیا آمدند. پدرشان محمد نام داشت و پیشه ایشان هم بلور فروشی بود. آقای کاشانی در مورد پدرشان گفتهاند که وی مخالف رضاشاه و طرفدار آیتالله خالصیزاده بود. نکته جالب اینکه پدرشان مدتی هم در تبعید به سر بردند که علت آن هم گویا زد و خوردی بوده که با یکی از افسران رضاشاه داشته است. درباره تحصیلات مرحوم کاشانی باید بگویم که تحصیلات آکادمیک نداشتند ولی سپری کردن دوران مدرسه در مدارس تدین، شرفمحمدی، مدرسه صنعتی ایران و آلمان و هنرستان راهآهن میتونه دارای اهمیت باشه. پس از آن هم که به عنوان تکنیسین و سرپرست دانشکده فنی، که گمان میکنم ریاست آن را مهندس بازرگان بر عهده داشت، وارد دانشگاه تهران شدند. البته ایشان اختراعاتی هم داشته که مهمترینش ساخت لوکوموتیو در اداره تخشایی ارتش (اداره تسلیحات) و بازدید رضاشاه از این اختراع بوده و جالب اینکه به خاطر همین اختراع از رضاشاه هدیهای هم دریافت کرده و همین باعث بخشودگی پدرش از جانب رضاشاه و برگشت وی از تبعید بود. ضمن اینکه ایشان دستگاه تلمبه آبی هم ساخته بودند که به گفته خودشان در باغ مهندس ریاضی آن را آزمایش کرده بودند.
در ارتباط با چگونگی وارد شدن مرحوم کاشانی به مسائل سیاسی و همچنین آشنایی وی با مظفر بقایی بفرمایید؟
البته به گفته خودِ آقای کاشانی قبل از آشنایی با مظفر بقایی در میتینگهایی که در منزل آیتالله کاشانی در دفاع از فلسطین برگزار میشد، به عنوان انتظامات فعالیت میکرد. پس از آن هم در سازمان نگهبانان آزادی و حزب زحمتکشان به طور جدی به فعالیت پرداخت و مسوولیتهای مهمی هم در حزب زحمتکشان داشت. که از جمله میتوان به عضویت در هیات اجرائیه حزب، مسوولیت تشکیلات تهران، ریاست گارد حزب و همچنین مسوول کمیسیون تفتیش حزب اشاره کرد. گویا در اواسط سال ۱۳۵۶ هم بقایی کاملا حزب را اختیار کاشانی گذاشته بود و از وی خواسته که هرگونه صلاح میداند حزبی را که البته فقط نام حزب را یدک میکشید، اداره کند.
فصل سوم کتاب به ملی شدن صنعت نفت میپردازد. آقای کاشانی در خاطرات خود معتقدند که بقایی طرفدار ملی شدن نفت نبود؛ لطفا در این مورد توضیح دهید؟
بله! ایشان دلایل خوبی هم برای ادعایشان آوردهاند و گفتهاند که وقتی شعار ملی شدن نفت داده شد عدهای با این پیشنهاد مخالفت کردند و گفتند که این شعار انگلیسیهاست! یکی از این مخالفین هم دکتر بقایی بوده که زیر بار نمیرفته و میگفته این شعار، انگلیسی است. اصلا بقایی نظرش در مورد نفت این بود که ما بیاییم و روی قرارداد گس ـ گلشاییان چانه بزنیم و اگر هم خیلی مجاهدت کنیم خواهیم توانست به میزان پولی که به موجب قرارداد گس ـ گلشاییان به ما میدهند، مبلغی اضافه کنیم تا منافع ما رو تامین کنه. البته بقایی بعدها با ملی شدن صنعت نفت موافقت کرد ولی تا یک ماه با آن موافق نبود و تردید داشت و میگفت که این شعار، شعار انگلیس است.
در ارتباط با ترور رزمآرا و اینکه چه کسانی مسبب ترور وی بودند نظرات مختلفی ارایه شده است؛ گروهی رزمآرا را متهم به زمینهچینی برای کودتا علیه شاه دانسته و در نتیجه عاملین قتل وی را به تحریک دربار میدانند، گروهی دیگر قتل رزمآرا را با مساله نفت در ارتباط دانسته و عاملین قتل وی را نیز طرفداران نهضت ملی شدن نفت میدانند. آقای کاشانی در خاطراتشان کدام یک از این دو مورد را درباره قتل رزمآرا بیان میکنند؟
در مورد اینکه ترور رزمآرا به نهضت ملی شدن نفت ارتباط دارد شکی نیست؛ زیرا مهمترین سد در به سرانجام رسیدن نهضت ملی شدن نفت همین رزمآرا بود که توسط فدائیان اسلام و با موافقت آیتالله کاشانی از سر راه برداشته شد. در مورد اینکه قتل رزمآرا به تحریک عاملین دربار بوده، آقای مرتضی کاشانی اشارت خوبی کرده. ایشان گفتهاند که یکی از مخالفان سرسخت رزمآرا، شاپور علیرضا بوده که گویا خیلی هم از رزمآرا میترسید. آقای کاشانی از جانب یکی از دوستانشان نقل میکند که در مجلسی علیرضا پهلوی در مورد رزمآرا صحبت میکرده و موقع صحبت کردن از ترس رزمآرا لبش میلرزید. آقای کاشانی عقیده دارند که رزمآرا میخواست بر ضد شاه کودتا کند زیرا رابطه نزدیکی هم با خسرو روزبه و حزب توده داشته. به نظر میرسد که خودِ شاه هم موافق ترور رزمآرا بوده زیرا به قدرت وی پی برده بود. آقای کاشانی در خاطراتشان نقل میکنند که پس از ترور رزمآرا، اسدالله علم به نزد شاه میرود و میگوید: «قربان! کلک کنده شد». در شروع مخالفت با رزمآرا هم بقایی را برای این کار انتخاب میکنند و وی به خاطر خوشخدمتی به شاه میپذیرد. مخالفتها و اقدامات بقایی باعث میشود که رزمآرا وی را مدتی به زندان بیندازد و تهدید کند که چاپخانه روزنامه شاهد را بر سرش خراب میکند.
پس از اعدام انقلابی رزمآرا، دکتر بقایی مورد تهدید قرار گرفت و بدین منظور مرتضی کاشانی مسوول حفاظت از جان بقایی گردید، در این مورد توضیح دهید؟
به گفته آقای کاشانی، پس از ترور رزمآرا در حضور وی شخصی بقایی را تهدید به مرگ میکند که پس از آن مرتضی کاشانی مسوول حفاظت از جان وی میشود و به مدت ۱۱۷ شب در منزل بقایی به حفاظت از جان وی میپردازد. عمدهی خاطرات نادر و فوقالعاده آقای کاشانی مربوط به همین ۱۱۷ شب است که این مدت باعث شد به اقدامات زیرزمینی و چهره واقعی بقایی پی ببرد. خوشبختانه این خاطرات در هیچ جایی گفته نشده و برای اولین بار توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و توزیع شده است.
پس از اینکه مصدق به نخستوزیری رسید به مرور اختلافات دکتر بقایی با دکتر مصدق نمایان میشود؛ چه علل و عواملی باعث اختلاف بین این دو گردید؟
یکی از علل مخالفتِ بقایی با مصدق بر سر شخص دکتر حسین فاطمی بود که در جریان دفاع فاطمی از ملی شدن نفت به او تهمت انگلیسی بودن زد. زمانی هم که دکتر فاطمی تیر خورد بقایی از این اتفاق خوشحال بود و تا این حد با دکتر فاطمی دشمنی داشت. یکی دیگر از دلایل اختلافِ بقایی با مصدق این بود که پس از پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت، برای پیشبرد آن به خانه ریچارد سدان رفتند و آنجا مقداری از اسناد و مدارک مربوط به شرکت نفت را پیدا کردند. در میان اسناد، سندی مربوط به آقای دکتر متین دفتری، داماد مصدق بود. متین دفتری در این سند اشاره کرده بود که یک پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی که با مصدق دارم به نفع شرکت نفت استفاده کنم. در واقع در این سند متین دفتری پول میخواست تا به شرکت انگلیسی کمک کند. دکتر بقایی به خاطر آن، جنجالی به پا کرد. مورد اختلاف بعدی اینکه زمانی که قرار شد دکتر مصدق به شورای امنیت برود به آقای بقایی گفته بود بیست نفر هیات همراه را انتخاب کند. دکتر مصدق، متین دفتری را هم انتخاب کرد، اما بقایی مخالفت و اعتراض کرده بود که از این آقا سند داریم. بالاخره مصدق او را با خود برد و همین موضوع باعث تشدید اختلاف بین بقایی و مصدق شد.
پس از اینکه اختلافات بین دکتر بقایی و مصدق شکل گرفت، بقایی حزب زحمتکشان را تاسیس کرد. مرتضی کاشانی در خاطراتش اشاره میکند که به پیشنهاد وی حزب زحمتکشان تاسیس گردید؛ لطفا درباره تشکیل حزب و اعضای هیات اجرائیه آن و همچنین اختلافات حزب توضیح دهید؟
بله! همینطور است. گویای آقای کاشانی به بقایی پیشنهاد میدهد که سازمان نگهبانان آزادی را به حزب تغییر بدهیم که این اتفاق میافتد و روزنامه شاهد هم به عنوان ارگان حزب زحمتکشان معرفی میشود. بعد از صحبت کردن کاشانی با خلیل ملکی به دستور بقایی در مورد تشکیل حزب، کارشان را در قالب حزب پس از نوشتن اساسنامه و مرامنامه در اردیبهشت ۱۳۳۰ رسما آغاز میکنند. البته در شروع کارِ حزب به خاطر خودرأییهایی بقایی اختلافاتی بین وی، مرتضی کاشانی و خلیل ملکی و دیگر اعضای حزب زحمتکشان به وجود آمد که پس از مدتی هم به قهر و رفتن خلیل ملکی از حزب و تشکیل نیروی سوم توسط ملکی میانجامد.
اعضای هیات اجرائیه هم بدین صورت بوده: آقای دکتر بقایی، دکتر عباس ریاضیکرمانی و دکتر عیسی سپهبدی. برای خلیل ملکی هم دو نفر: جلال آلاحمد و مهندس قندهاریان، که جلال آلاحمد پس از مدتی از حزب استعفا میدهد و به جای وی ناصر وثوقی انتخاب میشود. در آخر هم مرتضی کاشانی، آقای حسن میرمحمد صادقی، یوسفیزاده و زندی که دانشجوی دانشکده فنی بودند، انتخاب میشوند. بدین ترتیب سه نفر بقایی، سه نفر ملکی و چهار نفر مرتضی کاشانی، در مجموع ده نفر بودند که اینها اعضای «هیات اجرائیه زحمتکشان ملت ایران» را تشکیل میدادند.
نکته بسیار مهم در خاطرات مرحوم کاشانی ماجرای قتل سرتیپ محمود افشارطوس و دخالت مستقیم بقایی در این ماجراست، لطفا توضیح بفرمایید؟
آقای کاشانی در مورد قتل سرتیپ محمود افشارطوس و دخالت مستقیم بقایی در این جریان نکات جالبی گفتهاند. خودِ ایشان حتی در بازگشت از سفر دزفول به خاطر موضوع گمشدن افشارطوس دستگیر شد و وی را به پادگان جمشیدیه انتقال دادند. حتی رادیو هم خبر دستگیری مرتضی کاشانی را در رابطه با ناپدید شدن افشارطوس، اعلام کرده بود. بقایی قبل از اقدام به ربودن افشارطوس از کاشانی خواسته بود که در سفر علی زهری به دزفول وی را همراهی کند و حتی به وی گفته بود: «نمیخواهم در تهران باشی، چون یک جریاناتی پیش خواهد آمد که میخواهم تو نباشی. برو و از زهری محافظت کن». آقای میلانی هم در کتاب خود با نام «اسرار قتل افشارطوس» به دخالت بقایی در این جنایت اشاره کرده است. نکته قابل توجه در این مورد اینکه بقایی در خاطرات خود که توسط حبیب لاجوردی مصاحبه و گردآوری شده اذعان میکند که از ماجرای قتل افشارطوس چیزی به یاد نمیآورد!! بر فرض محال هم که بقایی در قتل افشارطوس دخالت نداشته است، تقریبا همه جراید آن زمان به دخالت وی در این قتل اشاره کردهاند و وی اگر مقصر نبوده پس چرا به دفاع از خود نپرداخته و خود را به فراموشی زده است. کاشانی در خاطراتش نقل میکند که در حضور خودِ او شخصی به بقایی تلفن میکند و میگوید: اگر افشارطوس فرار کرد چه کنیم؟ بقایی هم میگوید: چه بهتر! اگر فرار کرد با تیر بزنیدش. در بازجوییای هم که وزارت اطلاعات بعد از انقلاب با بقایی انجام داده وی به دخالت مستقیم در قتل افشارطوس اعتراف کرده و همچنین به اطلاع داشتن از کودتای نوژه اقرار کرده است. سند این ادعا در پایان کتاب خاطرات آقای کاشانی موجود است.
ارتباط بقایی با دربار و محمدرضاشاه چگونه بود؟
بقایی با شخص محمدرضا شاه رابطه خوبی داشت و باید گفت که وی یکی از مشاوران نزدیک شاه بود. بقایی بارها در خاطراتش در مورد این رابطه صحبت کرده؛ مثلا در جایی میگوید: «هر وقت که مشکلی پیش میآمد شاه فورا دلش برای من تنگ میشد.» آقای کاشانی در خاطراتش میگوید: زمانی که بقایی در بیمارستان بستری بود، اسدالله علم و زاهدی از طرف شاه مدام به وی سر میزدند و جویای حالش میشدند و در همین ملاقاتها هم از طرف شاه به وی پیشنهاد نخستوزیری دادند. اینکه در سال ۱۳۵۶ به شاه پیشنهاد میدهد که هویدا، نصیری و تعداد دیگری را به زندان بیندازد و تمام جنایتهای خود را به گردن اینها بیندازد و محمدرضا هم میپذیرد، نشان از رابطه نزدیک وی با پهلوی دوم دارد. او در خاطراتش بارها اشاره کرده که مخالف شاه نبوده و شاه هم کوچکترین قدمی برای به سرانجام نرسیدن نهضت ملی نفت برنداشته است!! و به قول آقای کاشانی: بقایی تا آخر عمرش همیشه از شاه دفاع میکرد و حتی یک بار هم نگفت که وی دیکتاتور و جنایتکار است.
پس از کودتای ۲۸مرداد بقایی به زاهدان تبعید گردید و بسیاری از اعضای حزب دستگیر شدند. در این زمان شهید آیت نامه ۹۴صفحهای به دکتر بقایی نوشت، در این مورد توضیح دهید؟
البته نامه معروف حسن آیت به بقایی مربوط به آذر ۱۳۴۲ است نه بعد از کودتای مرداد ۱۳۳۲ و تبعید بقایی. آقای کاشانی در خاطراتشان گفتهاند که بعد از کودتا، حزب بیشتر شبیه به یک باشگاه چایخوری بود. چند ساعتی مینشستند چاییای میخوردند و میرفتند و دیگر بحث سیاسیای مطرح نمیشد. حزب زحمتکشان بعد از کودتا اصلا وضعیت خوبی نداشت و به قول آقای مرتضی کاشانی به آن حزب آدمکشان میگفتند. بعد از کودتا هم چند باری به آنها اخطار داده بودند که در محل حزب جمع نشوند ولی مثل اینکه توجهی نکرده بودند که سرانجام دستگیر میشوند. البته پس از چند روز با دادن تعهد آزاد میشوند. همانطور که گفتم شهید آیت در آذر ۱۳۴۲ نامه ۹۴ صفحهای و مفصلی را برای دکتر بقایی نگاشت. وی در این نامه ضمن مرور حوادث و اتفاقات و بیان وضعیت سیاسی کشور، حزب زحمتکشان و شخص بقایی و نظرها و مواضع خود در قبال آنها، سوابق نامطلوب بقایی را به وی یادآور میشود و اشاره میکند که بقایی در دوره پانزدهم به کابینههای قوام، حکیمی، ساعد و نیز دولت هژیر، آن هم پس از قیام درخشان آیتالله کاشانی علیه دولت، رأی اعتماد داده است. در جای دیگر از حاکم بودن جو غیراخلاقی بر حزب انتقاد کرده و میگوید: بسیاری از اوقات شاهد ناجوانمردانهترین تهمتها و نسبتها بودهام که افراد حزب به یکدیگر میزدنند. در ادامه نامه مینویسد: از همان روزهای ورود به حزب احساس کردم وارد محیط مسمومی شدهام. اکثر به یکدیگر تهمت میزدند، یکدیگر را دزد و نادرست و مغرض میخواندند و حداقل یکدیگر را مسخره میکردند. آیت در ادامه با طرح سوالهایی نظیر: جنابعالی بارها قبل از دستگیری آیتالله خمینی آرزو میکردید که دولت حماقت کند و ایشان را دستگیر کند. آیا میتوانید بفرمایید که چه نقشهای بعد از دستگیری ایشان داشتید و آن نقشه کجا رفت و چطور شد؟ بقایی را به چالش میکشد. آیت به بقایی بابت رفتار منفعلانهاش در قبال حوادث ۱۵ خرداد به شدت تاخته و تنها تماشاگر ساکت صحنه فجیع و در ضمن باشکوه ۱۵ خرداد را در حزب زحمتکشان معرفی میکند. پیشنهاد آیت به بقایی این است که ما نباید از روحانیت فاصله بگیریم بلکه باید همیشه با ایشان از روی برنامه معین ارتباط داشته باشیم تا مبادا رندان تصمیمات خود را به دست آنان اجرا کنند. متن نامه فوق توسط اینجانب خلاصه شده و در کتاب آورده شده است. برای دیدن متن کامل نامه میتوانید به کتاب «زندگینامه دکتر مظفر بقایی» که تالیف آقای حسین آبادیان است، رجوع کنید.
در فصول یازدهم و دوازدهم کتاب به فعالیتهای مظفر بقایی در دوره پس از انقلاب پرداختهاید، لطفا با ذکر خاطرات آقای مرتضی کاشانی به فعالیتهای بقایی پس از انقلاب اشاره بفرمایید؟
بله! البته فعالیتهای بقایی در بعد از انقلاب در راستای پیشبرد انقلاب نبوده بلکه به نظر من وی مانند یک منافق سعی در ضربه زدن به انقلاب را داشت. بقایی در سال ۱۳۵۶ ـ همانطور که آقای کاشانی در خاطراتشان گفتهاند ـ سعی در ایستادن مقابل قطار انقلاب و توقف آن را داشت. بقایی در ۲۱ تیر ۱۳۵۹ دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند. در بازجوییای که وزارت اطلاعات بعد از انقلاب و در اوایل دهه ۱۳۶۰ از وی انجام داد، به اطلاع داشتن از کودتای نوژه، رابطه نزدیک با رفیعزاده (رییس ساواک ایران در آمریکا) و همچنین دخالتِ مستقیم در قتل رییس شهربانی دولت مصدق سرتیپ افشارطوس اعتراف کرده است. وی در ۲۷ دی ماه ۱۳۶۴ به دعوت منصور رفیعزاده (آخرین رییس شعبه ساواک در آمریکا) به آمریکا سفر کرد ولی بعد از بازگشت در اول فروردین ۱۳۶۶ در کرمان به دلیل ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و توطئه علیه جمهوری اسلامی ایران دستگیر شد و در ۲۶ آبان ۱۳۶۶ بر اثر بیماری در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
روایت قوچانی از حسن آیت و مظفر بقایی و اختلاف نظرها
سایت تاریخ ایرانی به نقل از محمد قوچانی در ماهنامه مهرنامه، مرداد ۹۱ نوشت:
سیاستمدارانی در جهان یافت میشوند که همزمان دو نقش متضاد را در تاریخ بازی میکنند. دو نقش متناقض که جمع آنها تنها در رمانهای پلیسی و مافیایی ممکن است و خلق آنها تنها از عهدهٔ نویسندگان داستانهای تخیلی بر میآید: ظاهر شدن در دو مقام «قربانی شده» و «قربانی کننده»!
داستان ما اما یک داستان تخیلی نیست، گرچه در ایران از این داستانهای خیالی بسیار روایت شده است. اوج این چهرهپردازیها و نقشآفرینیها را هنرمند معاصر ایرانی زندهیاد علی حاتمی در داستان هزاردستان ساخته و پرداخته است اما حتی هزاردستان هم سراسر خیال نبود. «خانِ مظفر» علی حاتمی همان «فرمانفرما»ی تاریخ معاصر ایران بود. پدرخواندهٔ بسیاری از امرای حکومت و حتی مخالفین دولت که با وجود همه افسانههای تاریخی هرگز به وصال حکومت نرسید. علی حاتمی فرمانفرما را «خان مظفر» نامید بدون آنکه این نام دلالتی واقعی داشته باشد اما در نهضت ملی ایران این چهرهٔ «نیمه خیالی/ نیمه واقعی» در وجود «مظفر بقایی» بازتولید شد و ای کاش علی حاتمی زنده میماند و هزاردستانی دیگر بر اساس زندگی او میساخت. و کاش زنده میماند و در مییافت که سلسلهٔ هزاردستان را پایانی نیست چه حتی انقلاب اسلامی ایران هم هزاردستان خویش را یافت: سید حسن آیت شاگرد مظفر بقایی.
فرمانفرما، مظفر بقایی و سید حسن آیت سه سیاستمدار رازآلود بودند. از سوی معاصران خود، همچون مردانِ در سایه و پرده و توطئهای قلمداد میشدند که سرنخ تمام تحولات سیاسی به آنان بازمیگشت و از سویی دیگر چون هرگز به قدرت و دولت نرسیدند و ناکام از جهان رفتند، شاگردان آنان، ایشان را چون شهیدان و قدیسان ستایش میکنند و این همان سرنوشت دوگانهٔ سیاستمداران رازآلود تاریخ است.
سید حسن آیت در تاریخ جمهوری اسلامی همواره دو نقش را برعهده داشته است و هر زمان موافقان و مخالفانش بسته به میزان قدرت، یکی از این دو چهره را برجسته کردهاند: تا سال ۱۳۸۸ آیت از سوی مخالفانش همچون نظریهپرداز توطئه و تفرقه در جمهوری اسلامی شناخته میشد که شکافهای نهضت ملی را به درون خانواده انقلاب اسلامی و حتی به اندرونی حزب جمهوری اسلامی آورد و از سال ۱۳۸۸ از جانب گروههایی از اصولگرایان (که با شاگردان آیت همدلی یافتهاند) به عنوان قربانی بزرگ توطئه و ترور معرفی شده که همانند دیدهبانی هوشیار سه دهه قبل چیزی را که حتی پیران در آینه نمیدیدند او در خشت خام دیده بود و «فتنه»ها را پیشبینی کرده بود. اما آیت که بود؟ قربانی یا قربانی کننده؟ توطئهگر یا قربانی توطئه؟ و از این پرسش مهمتر آنکه چرا و به چه نیت و انگیزهای پس از ۳۰ سال سید حسن آیت احیا میشود و چه کسانی او را احیا میکنند؟
برای پاسخ به این پرسشها باید از تخیل خارج شویم و به تاریخ برویم و با راززدایی از آیت به رازگشایی از احیاگرانش برسیم.
شروع شکاف اصولگرایی- اصلاحطلبی
یاران سید حسن آیت او را سیاستمداری اصولگرا میدانند. اصولگرایی یکی از دو جناح اصلی در جبههٔ اسلامگرایی ایرانی است و اسلامگرایی هم حرکتی سیاسی است که سابقهٔ تکوین آن به ۱۰۶ سال قبل یعنی هنگامهٔ پیروزی انقلاب مشروطهٔ ایران بازمیگردد. در جریان آن قیام ملی و دینی دو جریان اصلی شکل گرفت: جریانی سیاسی- فکری که قائل به تضاد اسلام و دموکراسی بود و جریان سیاسی- فکری که به جمع اسلام و دموکراسی باور داشت. هر دو جریان اجمالاً اسلامگرا بودند اما هر دو فکر حامیانی از روشنفکران عرفی هم در کنار خود داشتند. چنانکه مرحوم علیاکبر دهخدا با اعتدالیون و سید حسن تقیزاده با دموکراتها همکاری میکردند که گروه اول متحد بلکه برکشیده فکر جمع دین و دموکراسی بود و گروه دوم به تضاد آنها فکر میکرد. بدین ترتیب تضاد در فکر سیاسی اسلامی تنها محدود به اسلامگرایان نبود بلکه روشنفکران دیگر در این مجادله نقش اساسی داشتند و گاه محرک آن بودند چنانکه برخلاف باور شایع میرزا ملکمخانِ لائیک هرگز از حکومتی لائیک دفاع نمیکرد. بدین ترتیب همواره در میان اصولگرایان و اصلاحطلبان مسلمان روشنفکران و سیاستمدارانی وجود داشتند که فارغ از عقیده شخصی خود در صفوف اسلامگرایان نفوذ میکردند و آنان را به تضاد با یکدیگر برمیانگیختند چرا که باور داشتند تنها نهاد مبارزه سیاسی در ایران نهاد مذهب است.
این گونه بود که از درون جبهه اسلامگرایان (نیروهای سیاسیای که قائل به دخالت دیانت در سیاست بودند) از همان آغاز دو جناح سیاسی شکل گرفت: مشروعهخواهان یا اصولگرایان به رهبری شیخ فضلالله نوری و مشروطهخواهان یا اصلاحطلبان به رهبری آخوند خراسانی. گرچه ممکن است این نوع نامگذاری به خصوص دوگانهٔ «اصولگرا، اصلاحطلب» نوعی روایت متأخر به حساب آید اما تحلیل تاریخ صحت نامگذاری را ثابت میکند و در این گزارش هم اثر روشنی دارد. جناح اول اسلامگرایان: «مشروعهخواهان اصولگرا» معتقد بودند بعد از سقوط سلطنت مطلقه باید سلطنت مشروعه برقرار شود یعنی سلطنتی که بر اساس شریعت اداره شود و قدرت مطلقه از نهاد سلطنت به نهاد شریعت منتقل شود. اما جناح دوم اسلامگرایان: «مشروطهخواهان اصلاحطلب» باور داشتند که هرگونه قدرت مطلقه چه در نهاد سلطنت و چه در نهاد شریعت باطل است و مشروطه را مشروعه میدانستند. مرحوم آخوند خراسانی (که در سلسله مراتب مذهب شیعه مقامی ارشدتر از شیخ فضلالله نوری به حساب میآمد) حتی معتقد به امتناع تأسیس حکومت اسلامی در شرایط غیبت امام زمان بود. اسلامگرایان مشروطهخواه معضل ایران را در اصل نهاد سلطنت میدانستند و مشروطیت را چارهٔ آن میشمردند در حالی که اسلامگرایان مشروعهخواه با تمرکز قدرت مشکلی نداشتند بلکه خواستار انتقال این مرکزیت به شریعت و شریعتمداران (فقها) بودند.
گرچه با پیروزی مشروطیت به خصوص مشروطهٔ دوم و اعدام شیخ فضلالله نوری به ظاهر این مجادله پایان یافت اما هرگز شکاف سیاسی میان مشروطهخواهی و مشروعهخواهی در میان اسلامگرایان تمام نشد. در نهضت ملی ایران- که از تلاش برای نفی استعمار شروع شد و به نبرد با استبداد انجامید- این شکاف دوباره احیاء شد. در نگاه اول شاید به نظر برسد که دو سر این شکاف مرحوم دکتر محمد مصدق و مرحوم آیتالله ابوالقاسم کاشانی بودهاند اما واقعیت غیر از این است. در نهضت ملی نه دکتر مصدق به عنوان چهرهای لائیک شناخته میشد و نه آیتالله کاشانی بنیادگرا بود. جریان بنیادگرایی در آن زمان چهرههای شاخصی چون نواب صفوی را در رأس خود داشت که همچون شیخ فضلالله نوری خواستار حکومتِ شریعت بود و روشنفکران لائیک هم دایره گستردهای را در بر میگرفت که بزرگترین رقیب و دشمن درون جبههای مصدق یعنی بقایی هم از اوتاد آنان بود. همین افراد به خصوص مظفر بقایی با وجود عدم اعتقاد راسخ به اسلامگرایی شکاف شخصی میان مصدق و کاشانی را به گونهای هدایت کردند که به شکافی عقیدتی میان اسلامگرایی و ملیگرایی بدل شد.
مظفر بقایی؛ فرزند شیخیه و فراماسونری
مظفر بقایی فرزند میرزا شهاب راوری بود زادهٔ کرمان. میرزا شهاب در شهرش کرمان به دو صفت معروف بود. اول تعلق به مذهب «شیخیه» و دوم تمایل به فرقه «فراماسونری». شیخیه مذهب پیروان شیخ احمد احسایی از روحانیون شیعه در قرن سیزدهم است که عقایدی را بر تشیع افزود. از جمله عقاید شیخ احمد احسایی (از مردم منطقه قطیف در پیرامون بحرین) این بود که «در دوران غیبت امام غایب کسی از میان برجستگان شیعی لازم است که میان امام و امت واسطه فیض و از سوی خدا میان مردم حجت باشد… شیخ و پس از او پیروانش این واسطه را شیعی کامل یا رکن رابع و ناطق واحد خواندند و شیخ خودش را رکن رابع شمرد» (یوسف فضایی: تحقیقی در تاریخ و عقاید شیخیگری، ۱۳۸۲، ص ۲۹) از جمله شاگردان شیخ، سید کاظم رشتی و از جمله متأثران از سید، باب و بعداً بها بودند که این سلسله را ادامه دادند و به بابیه و بهائیه رسیدند. شیخیه (که پدر مظفر بقایی از پیروان آن بود) در باب معاد هم نظری متفاوت از شیعه داشت: «شیخ (احمد احسایی) میگفت من معاد را جسم هور قلیایی میدانم. آن در همین بدن است مانند شیشه در سنگ. شیخ گفت جسم هور قلیایی به جز بدنِ عنصری است و از ضروریات اسلام است که در روز قیامت همین بدنِ عنصری بازگشت میکند؛ نه بدن هور قلیایی.» شیخ تکفیر شد اما نظریه فلسفی او به نظریهای سیاسی منتهی شد: «امام غایب در جسم و قالبِ هور قلیایی است و زندگی روحانی دارد… او در هنگام ظهورش در قالب خود ممکن است نباشد بلکه روح و جسم هور قلیایی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود» (همان ص ۵۶).
شیخیه البته با بابیه تفاوتهایی دارد اما الهیات شیخیه در مذهب شیعه اثر کرد و فرقه بابیه پدید آمد. مظفر بقایی در چهارم تیرماه ۱۲۹۰ هجری شمسی در خانوادهای با چنین عقایدی به دنیا آمد (بقایی به روایت ساواک: ۱۳۸۲، ص هفت).
به دنیا آمدن بقایی در چنین خانوادهای هرگز سبب تکفیر یا ارتداد او نیست اما از آنجایی که یاران بقایی، مصدق را به سکولاریسم متهم میکنند و از آنجایی که بقایی بیش از شیعی یا شیخی بودن به سکولاریسم نزدیک بود میتوان با تبارشناسی او دریافت که سکولاریسمِ مصدق اگر تنها نوعی سکولاریسم سیاسی بود سکولاریسم بقایی ریشه مذهبی و فلسفی هم داشت و هرگز نمیتوان شعار «نصر من الله و فتح قریب» حزب زحمتکشان را باوری ایدئولوژیک دانست و نزدیکی بقایی را به آیتالله کاشانی از سر اسلامخواهی دانست. نفوذ عقاید شیخیه در خانواده بقایی از این جهت مهم است که فرزند مشهور این خانواده احتمالاً نمیتوانست به نهاد مرجعیت و روحانیت شیعه باوری فقهی داشته باشد. هرچند که نمیتوان اثر این عقاید را در اندیشه سیاسی مظفر بقایی کتمان کرد.
ارثیه دوم میرزا شهاب برای پسرش مظفر علایق ماسونی پدر بود. میرزا شهاب عضو انجمنهای مخفی وابسته به لژ بیداری ایران و رهبر مجمع احیای نفوس (هر دو از نهادهای فراماسونری در ایران) بود. (حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر بقایی: ۱۳۷۷، ص ۴۴) در صدر مشروطه این یک رسم روشنفکری بود که بسیاری از رجال سیاسی حتی مذهبی و ملی به عضویت فراماسونری درآیند چنانکه در مقطعی سید جمالالدین اسدآبادی و بنا به برخی روایتها دکتر محمد مصدق چنین کردند ولی هیچ یک از حامیان بقایی به ارثیه ماسونی خانواده او اشاره نمیکنند.
پایهگذار شکاف ملیگرایی/ اسلامگرایی:
نقش مظفر بقایی
مظفر بقایی با چنین خانوادهای و سابقهای راهی اروپا شد و پس از تحصیل در فلسفه به ایران بازگشت و ابتدا به عضویت حزب دموکرات احمد قوام درآمد و چون ستاره بخت او را ناپایدار دید از این حزب جدا شد و با شروع نهضت ملی ایران به جبهه ملی پیوست و چندی در کنار دکتر محمد مصدق قرار گرفت.
بقایی در این مقطع حزب زحمتکشان ملت ایران را تأسیس میکند. نامی که یادآور احزاب چپگرا بود و در واقع این حزب با یاری خلیل ملکی روشنفکر مستقل چپ و از گروه معروف ۵۳ نفر زندانی سیاسی موسس حزب توده، تأسیس شد. خلیل ملکی از یاران تقی ارانی بود اما وقتی در غیاب و پس از مرگ ارانی حزب توده ایران تأسیس شد، ملکی از شدت شورویگرایی تودهایها تصمیم به انشعاب گرفت و پس از مدتی خود را در کنار راستگرای پیچیدهای چون مظفر بقایی دید. حزب جدید را زحمتکشان نامیدند که کنایهای به تودهایها بود. اما ماه عسل ملکی، بقایی دیری نپاید و بقایی، ملکی را از حزب بیرون کرد و خود رهبر بلامنازع حزب زحمتکشان بود.
بقایی به تدریج در نهضت ملی به یکی از چهرههای مطرح تبدیل شد. او در کنار مصدق، مکی و کاشانی از رجال جبهه ملی به شمار میرفت و متحد اصلی نیروهای ملی بود. با وجود این روابط مشکوک بقایی با قدرتهای خارجی از یکسو و نقش او در برخی ترورهای مشکوک مانند قتل افشار طوس نظامی وفادار به محمد مصدق به تیرگی مناسباتش با مصدق دامن زد و مصدق که به تدریج خوداتکا میشد از تحرکات بقایی غفلت کرد و بقایی به کاشانی نزدیک شد. مورخان معتقدند که بقایی در فاصله گرفتن کاشانی از مصدق نقش اساسی داشت و سرانجام در این کار موفق شد.
ادامه شکاف ملیگرایی/ اسلامگرایی:
نامهٔ حسن آیت
سید حسن آیت حتی قبل از آنکه عضو حزب زحمتکشان شود شیفتهٔ مظفر بقایی بود. خودش میگوید اولین نامه را برای بقایی در اسفند ماه ۱۳۳۱ پس از وقایع ۹ اسفندماه (تلاش مصدق برای خروج شاه از ایران که با مخالفت بقایی و کاشانی مواجه شد و ناکام ماند) نوشته است. پس از رفراندوم مصدق برای انحلال پارلمان هم آیت نامه دیگری برای بقایی مینویسد که همچون نامه اول از ارسال آن خودداری میکند هرچند که «پیشنویس آن نامه را هنوز (در ۳ آذر ۴۲) حفظ کرده بود». بقایی در این زمان دیگر چهرهای ملی و مصدقی به حساب نمیآمد و ضد نهضت ملی شناخته میشد و درست بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کودتای زاهدی علیه مصدق، عضو تازه سید حسن آیت به زحمتکشان ملت ایران، این حزب غیرمذهبی میپیوندد. آیت در نامهٔ معروف خود به بقایی در سال ۱۳۴۲ از علاقه به بقایی و حزب و فعالیتهای خود میگوید و او را «رهبر ارجمند» مینامد و میکوشد چون شاگردی معتقد خط تضاد اسلامگرایی و ملیگرایی را تداوم ببخشد. از جمله به بقایی مینویسد: «طرفداران دکتر مصدق… تحت عنوان انجمن اسلامی و به رهبری مهندس بازرگان… تحت عنوان دین عدهای را دور خود جمع کرده بود… همین عده بودند که بعدها هسته اولیه جبهه جدید ملی را در دانشگاه تشکیل دادند.» (آبادیان، همان، ص ۴۵۱) در مقابل انجمن اسلامی، آیت کارش را چنین به بقایی گزارش میکند: «فعالیت خود را در کانون تشیع که مدتها پیش به منظور تقویت حزب (زحمتکشان) و مقابله با دار و دسته مهندس بازرگان تشکیل داده بودیم و تا حدودی هم در پیش بردن مقاصد خود موفق شده بودیم متمرکز کردیم» (همان، ص ۴۶۱).
محور انتقاد سید حسن آیت به مظفر بقایی در این نامهٔ تاریخی این است که چرا حزب زحمتکشان چهرهای مذهبی به خود نمیگیرد؟ آیت، بقایی را در حالی «مردی پاک، درست و شجاع» (ص ۵۴۲) میخواند که خود به برقراری «مجلس روزهخواری در منزل» بقایی اشاره میکند. (ص ۵۲۴) اما دربارهٔ نهضت آزادی مینویسد: «ایشان خود را پیرو مصدق کبیر قلمداد میکردند و روحانیت نظر خوبی نسبت به دکتر مصدق نداشت و هنوز هم عدهای مانند آقای فلسفی نه تنها ارادتی نسبت به این عده ندارند بلکه آنان را مضر و خطرناک میدانند. ولی در خصوص جنابعالی جریان کاملاً برعکس بود. زیرا جنابعالی نه تنها سابقه منفی که روحانیت از آن اطلاع داشته باشد (به جز مقالهای که آقای خلیل ملکی و یارانش در شاهد نوشته بودند) و نیز برقرار کردن مجلس روزهخواری در منزل که اولی به علت گذشت زمان و نیز جدا شدن آقای خلیل ملکی فراموش شده بود و از دومی هم به جز عدهای خواص کس دیگر اطلاع نداشت» (همان) و بدین ترتیب آیت پنهانکاری و نهانروشی را به بقایی توصیه میکند و با اشاره به اینکه «جمعیت نهضت آزادی با وجودی که گردانندگان آن در باطن اعتقادی به مذهب ندارند از این نیرو حداکثر استفاده را میبرند و مسجد هدایت (آیتالله طالقانی) را سنگر خود قرار دادهاند» به بقایی توصیه میکند: «در مرامنامه (حزب زحمتکشان) حتماً باید بعضی از اموری که جنبه مذهبی دارد و موجب جلب افراد مذهبی میشود گنجانده میشود و نیز به مذهب اسلام و اجرای قوانین مذهبی اشاره گردد تا ضمن اینکه عدهای بدین وسیله به ما میگروند در آینده هم از حربهٔ دین بر علیه ما استفادهای نتوانند بکنند. همین اصلاحات ارضی را مطابق قوانین اسلامی شدیدتر و بهتر از این میشود انجام داد که صدای کسی هم درنیاید و همین حال را دارد بسیاری از امور دیگر. ما باید از نیروی روحانیون حداکثر استفاده را بکنیم. بیشتر با آنها و مردم متدین مراوده داشته باشیم. یقیناً به موفقیت ما کمک شایانی خواهد کرد» (همان ص ۵۱۲). آیت سالها بعد در نوار معروف خود گفت: «طالقانی را خوب ساختند… او هم که مرد اگر بود خیلی اشکالاتی ممکن بود ایجاد کند.»
سید حسن آیت مرحوم بازرگان را «ملا مهندس» میخواند (ص ۵۲۳) و به بقایی یادآوری میکند که در «تمام نهضت آزادی شخصیتی که حتی قابل مقایسه با جنابعالی باشد وجود ندارد» و خطاب به رهبر خود توضیح میدهد که: «جنابعالی بهتر از من میدانید که برای چاپ همین نشریه دفاع از آیتالله خمینی چقدر زحمت کشیده شد» (ص ۵۳۶).
آیت از اینکه «هدف حزب زحمتکشان ملت ایران در دست گرفتن رسمی حکومت است» ابراز خرسندی میکند اما به بقایی میگوید: «وضع حزب خودمان را با نهضت آزادی مقایسه کردم. نتیجه گرفتم که آنان با امکانات کمتر نتایج بیشتری گرفتهاند و اکنون از ما قویترند و در حالی که ۹ نفر به اصطلاح از رهبران آنان را دستگیر کردهاند میبینیم که در فعالیت آنان فتوری رخ نداده است» (ص ۵۴۱).
آیت با اذعان به نقش بقایی در سقوط مصدق از اینکه نتوانستهاند به کام دل برسند گله میکند: «حزب زحمتکشان … با آقای دکتر مصدق آن مبارزات سهمگین و شکننده را انجام داد ولی چون فکر بعد از آن مبارزه و نتیجهاش را نکرده بود نتیجه آن شد که مصدقالسلطنه شکست خورد ولی ما هم نه تنها پیروزی به دست نیاوردیم بلکه مدافع اولیه خود را نیز از دست دادیم.» (ص۵۴۲) بدین ترتیب سید حسن آیت به مظفر بقایی پیشنهاد میکند حتی به صورت پراگماتیستی هم که شده به مذهب روی خوش نشان دهد تا به قدرت برسد: «این خیلی مضحک است که حزب ما مثلاً مرجعیت آیتالله خمینی را اعلام کند ولی بعضی اوقات تظاهر به اعمالی شود که آشکارا با مذهب مغایرت داشته باشد البته هر کس در زندگی خصوصی خود آزاد است که هرگونه میخواهد رفتار کند و چه از نظر شرعی و چه از نظر اخلاقی تجسس و دخالت در زندگی خصوصی افراد کاری مذموم و ناپسندیده است ولی تظاهر به بعضی اعمال که با ظواهر مذهب و شعایر مورد قبول اکثریت مردم مغایرت داشته باشد به ویژه از طرف عدهای که سمت رهبری دارند (اشاره به بقایی) مذموم نیز و ناپسندیدهتر است. امیدوارم که به خصوص این پیشنهاد مجمل و سربسته حمل به عدم نزاکت و تجاوز از حد نشود» (ص ۵۶۱).
بدین معنا سید حسن آیت که مهندس بازرگان را «ملا» میخواند به مظفر بقایی شیخیزاده به صورت مجمل و سربسته پیشنهاد میکند به ضدیت با دین تظاهر نکند و «در تکمیل این پیشنهاد باید کوشش شود از پذیرفتن افرادی که معروف به سوءشهرت و فساد اخلاق هستند» خودداری شود.
سید حسن آیت و سلطنت پهلوی:
نفوذ در ارتش
آیت در همان نامه پیشنهاد کرده بود که حزب زحمتکشان یک شاخه مذهبی تأسیس کند: «در تعقیب پیشنهادهای قبلی در خصوص ایجاد یک جمعیت مذهبی در کنار حزب مجدداً پیشنهاد مزبور را تکرار مینمایم و اصولاً میتوانیم هیاتهای متعدد مذهبی و غیره تشکیل دهیم و از آن طریق به مبارزات خود ادامه دهیم.» در پاسخ بقایی به این نامه آیت او به اجمال نوشت: «از جزوهای که نوشتهاید متشکرم… قسمتی از مطالب جزوه با توجه به زاویه دید شما صحیح است. قسمتی دیگر محل تأمل و بحث میباشد ولی در هر حال از تذکرات خالصانه شما ممنونم… در اجرای پیشنهاد شماره ۸ خود (تشکیل کنفرانسی از کلیه اعضای کمیته مرکزی و کمیته شهرستان تهران و مسوولین شهرستانها و دوستان با تجربه و مورد اعتماد ولو اینکه عضو حزب نباشند که منظور مطالعه و مداقه کامل در وضع کشور و بررسی مقتضیات داخلی و بینالمللی تشکیل شود و سپس یک برنامه و نقش کامل تهیه و به مورد اجرا گذاشته شود) اقلاً ده نفر را از اعضای تهران که صلاحیت استشاره داشته باشند معرفی بفرمایید.»
از پاسخ متقابل آیت به بقایی اطلاعی نداریم و برخلاف ادعای حامیان آیت که میگویند او بعد از این نامه از حزب زحمتکشان خارج شده میدانیم که آیت بعداً به اجبار و به صورت موقت از حزب اخراج شد و سعی کرد همان اهداف و برنامههایی که به بقایی پیشنهاد کرده بود را به صورت مستقل انجام دهد و یک حزب زحمتکشان «اسلامی» ایجاد کند.
بقایی دربارهٔ آیت میگوید: «دکتر آیت جوانی بود اهل نجفآباد اصفهان و موقعی که دانشآموز بود جزء تشکیلات ما در اصفهان شده بود. بعداً هم که آمده بود تهران برای ادامه تحصیل عضو حزب بود. یک جوانی بود خیلی زحمتکش امکانات مالیاش هم خیلی محدود بود و خیلی با ایمان و در حزب هم خیلی فعال. بعد از قضایای ۱۳۴۰ او معتقد به مبارزه مسلحانه شد و چون گوینده دو تا از حوزهها(ی حزبی) هم بود در حوزه(ی حزبی) این موضوع را تبلیغ میکرد… او مرتب راجع به این موضوع تبلیغ میکرد و در صورتی که ما شعار مبارزهمان در چارچوب قانون بود… یک بار به او تذکر داده شده بود که تبلیغ نکند اعتنا نمیکرد و سفت معتقد بود… این ممکن بود برای حزب یک نقطه ضعف باشد برای اینکه دستگاه (پهلوی) همیشه درصدد بود که یک بهانهای پیدا کند حزب ما را منحل کنند ما هم نمیگذاشتیم این بهانه را پیدا کند… مطابق مقررات حزب، آیت محکوم شد به اخراج موقت از حزب در موارد مشابه این پیشبینی شده در صورتی که (عضوی) در آن مدتی که این شخص اخراج شد تغییر عقیده داد دوباره میتواند برگردد. اگر (تغییر عقیده) نداد آن وقت اخراج دائم میشود. دکتر آیت محکوم شد به اخراج موقت یک ساله از حزب تا وقتی که تغییر عقیده بدهد. تغییر عقیده هم نداد خوب دیگر به حزب هم نمیآمد، راجع به او هم تصمیمی گرفته شده بود تا حدود سال ۵۰ تقریباً» (خاطرات بقایی به کوشش حبیب لاجوردی، ص ۴۴۷).
در این فاصله و در شرایطی که هنوز حکم اخراج آیت از حزب زحمتکشان نهایی نشده بود او جمع تازهای را گرد خود فراهم آورده بود. فرزندان آیتالله کاشانی، دکتر محمود کاشانی و دکتر سید باقر کاشانی از جمله یاران و نزدیکان سید حسن آیت بودند. آیت در جریان مبارزات روحانیون با قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به اتفاق سید محمود کاشانی به نزد مظفر بقایی رفته بودند و خواستار همکاری با روحانیون شده بودند که به تعبیر آیت، بقایی آب پاک را روی دست آنها ریخت و از این کار خودداری کرد و سید باقر کاشانی نیز در اردیبهشت ماه ۱۳۴۱ در نامهای به فرزندخوانده بقایی (منصور رفیعزاده که بعداً از او خواهیم گفت) نوشته بود: «آن مرحوم (آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی) همواره از پشتیبانی و تأیید بیدریغ آقای دکتر مظفر بقایی فروگذار نمیفرمودند و تا واپسین دم حیات به طرفداران و شاگردان فداکار خود توصیه میکردند که دکتر مظفر بقایی را تا سر حد جان حمایت کنند و ایشان را تنها امید ملت ایران میدانستند.» (آبادیان، ص ۴۳۳).
سالها بعد سید احمد کاشانی فرزند دیگر آیتالله کاشانی حلقه پیرامون حسن آیت را این گونه معرفی میکند: «ما به همراه عدهای از افسران ارتش از دوستان شهید آیت و شهید نامجو و جناب سرهنگ کتیبه به مناسبتهای گوناگون با هم دیدار داشتیم و گفتوگو میکردیم… سرهنگ فروزان فرمانده وقت ژاندارمری جمهوری اسلامی که از افسران متدین و تحصیلکرده ارتش بودند به همراه دوستانشان از جمله سرهنگ کتیبه، سرهنگ رحیمی و سرهنگ آگاه از وضع ارتش اطلاع داشتند» (ویژهنامه روزنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۱۳۸۹، ص ۱۵۰).
دکتر منوچهر محمدی از دیگر نزدیکان آیت و مدیر وزارت خارجه در دوره محمود احمدینژاد هم فعالیتهای سید حسن آیت در دوره اخراج موقت از حزب زحمتکشان را این گونه توضیح میدهد: «نحوه آشنایی من با شهید حسن آیت به سالهای ۹-۱۳۳۸ برمیگردد، زمانی که هم ایشان و هم من عضو دانشجویی حزب زحمتکشان بودیم و شهید آیت جهتدهی حزب زحمتکشان را به سمت اسلامی شدن برعهده داشت… تا سال ۱۳۴۰ هم شهید آیت و هم دیگران کار زیادی انجام دادند تا اینکه امام آمد… در نتیجه تمام افرادی که در تشکیلات حضور داشتند از مجموعه جدا شدند… به طور مثال آقای محمود کاشانی و دیگران بودند… شهید آیت در بیرون از حزب زحمتکشان فعالیت بسیار قویتر داشت به طوری که حزب او را اخراج کرد چرا که میخواست هیچ رابطهای با وی نداشته باشد تا مشکلی برای آنها پیش نیاید. این وضعیت تا نزدیک سالهای ۴۴ و ۴۵ ادامه داشت و در آن زمان هم من و هم آیت دانشجو بودیم و جلسات تفسیر و قرائت قرآن داشتیم. معمولاً در خانههای ما این جلسات برگزار میشد در عین حال این جلسات، جلسات سیاسی هم بود. در آن زمان سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت و تعداد قابل توجهی از اعضای گروه مانند حمید بهرامی، محمدی گرگانی و حسین احمدی به سازمان مجاهدین خلق ملحق شدند ولی تعدادی از افراد مانند آیت و خود من و محمود کاشانی این مسأله را نپذیرفتیم.» (ویژهنامه روزنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۱۳۸۹، ص ۱۲۸)
در چنین وضعیتی بقایی تصمیم به اخراج کامل آیت میگیرد: «رفقایمان در نظر گرفتند که اگر این کارهایی که دارد میکند برملاء بشود یعنی تحت تعقیب قرار بگیرد و معلوم بشود که این عضو حزب ما بود، این برای حزب ممکن است یک گزکی به دست دستگاه بدهد، این است که پیشنهاد کردند که همان ماده اخراج درباره او اجرا شود. میگویم حدود سال شاید ۱۳۵۲ آن حدود که رسماً اخراج شد از حزب» (خاطرات بقایی به کوشش حبیب لاجوردی ص ۴۴۹).
کسی نمیداند که در فاصله دوره اخراج موقت و اخراج کامل سید حسن آیت از حزب زحمتکشان او با کدام اعضای حزب زحمتکشان به قول مظفر بقایی «تماس دوستی نه تماس حزبی» داشته است اما آنچه مسلم است جدایی آیت از حزب زحمتکشان یک جدایی تاکتیکی و روشی بوده است نه ایدئولوژیک و بینشی. سید حسن آیت معتقد به مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی بود اما مقصود او از مبارزه مسلحانه نه انقلاب چریکی که احتمالاً کودتای نظامی علیه رژیم پهلوی بود. به همین علت سید حسن آیت با نظامیان مذهبی ارتش ارتباط برقرار کرد و این ارتباط را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد.
مهرانه معلم در وصف همسرش سید حسن آیت میگوید: «همیشه تشکیلاتی فکر میکرد و به تشکیلات و همچنین به تشکیلات نظامی معتقد بود (که) حتماً باید در ارتش نیرو داشته باشد به همین دلیل هم دنبال ارتشیها بود. یعنی برخلاف بعضی گروهها که ارتش نزدشان مطرود بود و میگفتند ارتش، ارتش شاه است، ارتش شاه نمیتواند عناصر داشته باشد که به درد ما بخورد ولی آیت این اعتقاد را نداشت بچههایی که میآمدند زمان انقلاب همه از آقایانی بود که در ارتش شاه بودند… اعضای این گروه خودشان یک چیزهای مدونی داشتند و اینها یک چیزهایی مینوشتند ولی خودشان چون خیلی ملاحظه امنیتی میکردند که نکند اینها جایی بیفتند مثلاً سعی میکردند هر سطری از هر اصلی که برای خودشان گذاشته بودند این را متفرق در جاهای مختلف یادداشت کنند.»
خانم معلم افرادی مانند نامجو، کلاهدوز، اقاربپرست، رحیمی و کتیبه را عضو این گروه سیاسی- نظامی به رهبری آیت معرفی میکند و «جدیدترهایی هم که سال ۵۱ بیشتر در جلسات ایشان (آیت) میآمدند». مهرانه معلم از عمق نگاه امنیتی آیت خبر میدهد: «به آنها اسم مستعار داده بود به کلاهدوز میگفت آقای کنعانی؛ آقای نامجو را هم گفت محمودی». (ایران، ویژهنامه نوروز ۱۳۹۰، ص ۲۲۷). آیت هر دو هفته یک بار این جلسه نظامی به خصوص با نامجو و کلاهدوز را برگزار میکرد. این حلقه نظامی پس از انقلاب هم وفاداری خود را به سید حسن آیت حفظ کرد.
سید حسن آیت و جمهوری اسلامی:
احیای شکاف مشروطهخواهی، مشروعهخواهی
انقلاب اسلامی پیروز شد بدون آنکه حلقه نظامی آیت بتواند برای انقلاب کاری انجام دهد. ارتش شاه به جز ژنرالهای وفادار به سلطنت تحت نفوذ چند نیروی سیاسی موثر بود. حزب توده که در نهضت ملی، سازمان نظامی قدرتمندی را ساخته بود و با فروپاشی این سازمان و اعدام خسرو روزبه نفوذش از دست رفت و انجمن حجتیه و جریان حسن آیت که تا انقلاب اسلامی نفوذش دست نخورده ماند اما اثری از آن در انقلاب دیده نشد. تضاد این سه نیروی سلطنتطلب، حزب توده و انجمن حجتیه اما همواره در نهاد ارتش باقی ماند.
آیت نیز پس از انقلاب به فعالیت سیاسی روی آورد. او نجفآبادی بود و از گذشته با محمد منتظری و آیتالله منتظری رابطهای صمیمی داشت. «شهید آیت از دوران مبارزه با نظام استکباری با حجتالاسلام شیخ محمد منتظری ارتباط نزدیک و دائمی داشت» (یادنامهٔ مجلس شورای اسلامی، ص ۱۰). بخشی از این علاقه به همشهری بودن آیت و خانواده منتظری بازمیگشت. گفته میشود سید محمدرضا آیت پدر سید حسن آیت هم درسهای حوزوی خوانده بود. با تأسیس حزب جمهوری اسلامی، سید حسن آیت به عضویت در شورای مرکزی این حزب دعوت شد و دبیر سیاسی حزب شد. اما از همان آغاز تفاوت دیدگاههای او با اکثریت حزب روشن بود. تکلیف آیت با همکلاس سابقش ابوالحسن بنیصدر روشن بود. گفتهاند که آیت از اینکه بنیصدر به جای او برای تحصیل به فرانسه بورسیه شد ناراحت بود اما آیت دلیل مهمتری برای مخالفت با بنیصدر داشت: او مصدقی و عضو جبهه ملی بود. از بازرگان هم که روشن بود بدش میآید اما همسرش میگوید: «حتی با اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بود زیاد موافق نبود. به خصوص از استاد مطهری انتقاد میکرد که فقدان سابقه سیاسی و مبارزه این افراد را به عنوان عضو شورای انقلاب به امام پیشنهاد کرده است.»
سید حسن آیت با حمایت حزب جمهوری اسلامی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. اولین کار او در این مقام جا انداختن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی بود. اکنون زمان آن بود که آن شکاف تاریخی مشروطهخواهی، مشروعهخواهی احیا شود.
در بیستم دی ماه ۱۳۵۸، ۷۰ تا ۱۰۰ تن سرگروههای حزب زحمتکشان در دفتر آب سردار این حزب جمع شدند و مظفر بقایی در این جلسه ۳/۵ ساعت حرف زد. این سخنرانی که به وصیتنامه سیاسی بقایی مشهور شد به این سبب شکل گرفت که جناح مذهبی حزب تحت تأثیر انقلاب اسلامی در حال قبضه امور حزب بود و جناح لائیک حزب زحمتکشان در حال از دست دادن قدرت بود. اولین گروه سیاسی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی سخن از ضرورت ولایت فقیه بر زبان راند همین حزب زحمتکشان بود. منوچهر نیرومند یکی از اعضای حزب که از دوستان سید حسن آیت و دوستداران مظفر بقایی است داستان را چنین تعریف میکند: «آنچه موجب شد برخی افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود پیشنویسی بود که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد». در این پیشنویس قید شده بود که علما نباید مانند مشروطه سرشان کلاه برود و قدرت را به روشنفکران واگذار کنند بلکه باید فقها بر دیگران ولایت داشته باشند و در واقع حزب زحمتکشان احیاگر شکاف مشروطه و مشروعه شد. منوچهر نیرومند مدعی است که: «در تدوین آن پیشنویس دکتر بقایی هیچ نقشی نداشت. بعد از پیروزی انقلاب در حزب زحمتکشان انشعاب مهمی رخ داد یعنی بخش اعظم اعضای حزب طرفدار جمهوری اسلامی و رهبری امام بودند…عده کمی بودند که به دکتر بقایی همچنان پایبند ماندند… در روزهایی که همه احزاب پیشنهادات خود را به خبرگان قانون اساسی ارائه میکردند در دفتر حزب در خیابان آب سردار حدود ۱۵-۱۰ نفر از نمایندگان حوزههای حزبی تهران و اصفهان جمع شدند تا پیشنویس قانون اساسی را تدوین کنند، فکر میکنم در یکی از آن جلسات دکتر بقایی هم شرکت کرد و پیشنهادی داده شد که در آن ولایت فقیه هم ذکر شده بود و آن را برای مجلس خبرگان و علمای قم هم فرستادند. وقتی این پیشنهاد تدوین و آماده ارسال شد دکتر بقایی در کرمان بود، آقای پارسی متنی را پیش دکتر بقایی برد او هم جداً رد کرد و گفت نه این مجلس به حرف شما گوش میدهد و نه من میخواهم در این مسأله دخالت کنم» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۹۰، ص ۲۰۸). کارگردانان این جلسه حزب زحمتکشان همان افرادی بودند که روز جمعه ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ به دیدار هاشمی رفسنجانی رفتند: «ساعت هشت صبح آقایان دکتر وحید، الشریف و مهندس حاتمی [از اعضای حزب زحمتکشان] به منزل آمدند و از هر دری سخنی داشتند، از اشتباه در عدم تجویز ریاستجمهوری برای روحانیت گفتند که منجر به ریاستجمهوری بنیصدر گردید و فتوکپی نامهای را ارائه دادند که قبل از انتخابات ریاستجمهوری به امام نوشته بودند و در مورد منع انتخاب روحانیت اعلام خطر کرده بودند اسم من و… آقای ربانی شیرازی را برای ریاستجمهوری برده بودند.» هاشمی هم اظهارنظر کرده بود: «نامه جالبی است». این نامه نشان میدهد که حزب زحمتکشان از قبل نه تنها به ولایت فقیه بلکه به ریاستجمهوری روحانیت فکر کرده بود. نظری که بقایی مخالف آن بود اما رهبر معنوی تازه حزب زحمتکشان نظر دیگری داشت.
متعاقب این جلسه بقایی در ۲۰ دی ماه ۱۳۵۸ اعلام بازنشستگی سیاسی کرد به گونهای که «عدهای (از حزبیها) اشک در چشمانشان جمع شده بود» (همان) اما سید حسن آیت ثابت کرد که بقایی اشتباه میکند و این مجلس به حرف آیت گوش میدهد و با دفاع جدی از نظریه ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی آن را به کرسی مینشاند. آیت این قدرت را در خود میدید چنانکه پس از سخنرانی ظاهراً وداع بقایی «پیغام داد که این هم یکی از اشتباهات سیاسی دکتر بقایی بود» (همان).
سید حسن آیت تلاش کرد که در مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنویس دولت موقت که در آن از ولایت فقیه خبری نبود کنار گذارده شود و مجلسی که نام اصلیاش «مجلس بررسی نهایی قانون اساسی» بود خود قانون اساسی تازهای را تدوین کند. از همین رو دوستان آیت او را پایهگذار اصل ولایت فقیه در قانون اساسی میدانند. منوچهر محمدی عضو سابق حزب زحمتکشان میگوید: «آیت اصل ولایت فقیه را جا انداخت (ویژهنامه ایران رمز عبور۲، خرداد ۸۹، ص ۱۲۸) این نظری است که مخالفان آیت مانند مهندس عزتالله سحابی هم به آن معتقدند و حتی باور دارند که با توجه به مناسبات سید حسن آیت با آیتالله منتظری، طرح مسألهٔ ولایت فقیه از جانب آیتالله منتظری تحت تأثیر آیت بوده است چرا که حتماً آیت میدانسته که حرفهای او از طریق مرجعی مبارز مانند آیتالله منتظری اثر بیشتری خواهد داشت. اما آیتالله منتظری در خاطراتش این فرضیه را رد کرده است. در هر صورت مذاکرات مجلس خبرگان نشانگر نقش برجسته سید حسن آیت در دفاع از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است. به گونهای که دکتر بهشتی هم میگوید: «پیشنهاددهنده (اصل ۱۱۰ درباره ولایت فقیه) همین آقای آیت و این دوستان پیشنهادکننده بودند خود آقای منتظری و … اینها پیشنهادکننده بودند» (محمدجواد مظفر، اولین رئیسجمهور، ص ۱۵۶).
در جلسهٔ هشتم مجلس خبرگان قانون اساسی پس از بحث و بررسی درباره پیشنویس این قانون اساسی دو جریان شکل گرفت. در جریان اول افرادی قرار داشتند همچون آیتالله ناصر مکارم شیرازی که معتقد بودند «فلسفه پیشنویس قانون همین بوده که یک چیزی برای بررسی باشد والا چیزی نمینوشتند و به ما میگفتند بیابید اینجا یک چیزی تهیه کنید» و سخنگوی جریان دوم سید حسن آیت بود که گفت: «بنده پیشنهاد میکنم آن متنی که بتواند دارای ده امضا از نمایندگان باشد مطرح بشود و یکی از آن متنها انتخاب شود. یک متن آقای منتظری دارند… اینجا مطرح شوند و روی آنها رأی بگیریم و یکی را انتخاب کنیم». این پیشنهاد آیت با حمایت آیتالله منتظری روبهرو میشود. دکتر باهنر در توضیح متن میگوید: «متنی بود که روحانیون تهران تهیه کرده بودند و همچنین متن آقای منتظری و متنهای دیگر که چون حقوق ملت را مقید نکرده بودند ما به این متن که بیست و چهار ماده بود قوه مقننه و شورای نگهبان و شورای رهبری و شورای اسلامی و ولایت فقیه را امضا کردیم» (صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جلد اول ص ۱۷۹) این جلسه در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ برگزار شده بود در همان ایامی که نقد مشهور آیتالله منتظری بر فقدان ولایت فقیه و شورای نگهبان در پیشنویسی قانون اساسی در مطبوعات چاپ شده بود.
در اول تیرماه ۱۳۵۸ جزوهای به نام دو پیام شامل نظرات آیتالله منتظری درباره قانون اساسی منتشر شد. در این جزوه بر ضرورت اصل ولایت فقیه برای شرعیت قانون اساسی تأکید شده بود و بدون ولایت فقیه، حکومت، غیراسلامی اعلام شده بود. (خاطرات آیتالله منتظری ج ۲ ص ۸۸۷) آیتالله منتظری خود نیز در خاطراتش تأکید کرده است که «من و مرحوم آقای بهشتی و آقای ربانی شیرازی و بعضی افراد دیگر از جمله آقای دکتر سید حسن آیت روی این قضیه اصرار داشتیم. البته بعضیها هم مثل آقای طالقانی و آقای بنیصدر با آن مخالف بودند» (همان، ج ۱، ص ۴۵۶).
علاقهٔ سید حسن آیت به آیتالله منتظری البته بیسابقه نبود. هادی جعفری از اعضای حزب زحمتکشان ایران که حتی در دوره اخراج آیت از حزب با او مرادوده داشته میگوید: «او با همه مبارزین خوشنام و مسلح، آشنایی و همکاری نزدیک داشت و خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود… گفت اگر میخواهم شیخ محمد (منتظری) را ببینی اینجاست… همگی همراهش رفتیم و به ساختمانی رسیدیم که چند اتاق بزرگ با درهای تو در تو داشت و صدای شیخ محمد منتظری میآمد که داشت برای عدهای از جوانها سخنرانی میکرد… بعد از سخنرانی محمد منتظری همراه دکتر آیت رفتیم طبقه دو ساختمانی در چهارراه قصر و آیت رفت پشت تریبون. هفت هشت نفری آنجا بود ولی کمکم حدود ۱۰۰ نفر وارد این سالن شدند، دوست من به من گفت متوجه شدی؟ کوچکترینشان سرگرد بود… پرسوجو که کردیم دیدیم سرهنگ نامجوست. آیت واقعاً تشکیلات حسابشدهای را در ارتش راه انداخته بود» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۱۳۹۰، ص ۲۱۲).
آیت حتی در «نوار آیت» همزمان با آرزو برای عزل بنیصدر از اهمیت آیتالله منتظری گفته بود جایی که مخاطب از او پرسیده بود: «آمد و خدای نکرده امام هر لحظه فوت کرد.» چنین پاسخ داد: «باید آیتالله منتظری را به جایش گذاشت.» مخاطب میگوید: «آیتالله منتظری را ما الان داریم به حد زیاد تلاش میکنیم. دانشگاه که وسیع دارد تلاش میکند. ما هم این تلاش را میکنیم ولی مسأله این است که آیتالله منتظری تا بیاید جا بیافتد به عنوان رهبری…» و آیت جواب میدهد: «خوب ما باید تا آن موقع آن قدر قدرت داشته باشیم که اگر یک وقت خواستند با فوت امام درباره آقای منتظری با توطئه، مسیر را منحرف کنند ما این قدرت را داشته باشیم که جلویش را بگیریم… چون اگر امام در آن مرحله رفت و ما این قدرت را نداشته باشیم خیلی ساده داد و قال و آشوب و شلوغ همه چیز را یک وقت در هم بپاشد و ما اگر قدرت را داشته باشیم در تمام ارگانها حالا چه در مجلس و چه در دولت و چه در ارتش و چه در سپاه… باید قوی باشیم… ما باید خودمان را برای روزی آماده کنیم که این (بنیصدر) ممکن است استعفا کند گرچه بعید میدانم ولی به هر حال ناچار میشوند بگذارندش کنار… این خیلی بعیده اگر تا چهار سال دوام کند.»
سید حسن آیت و ریاستجمهوری:
بازگشت به اختلاف اسلامگرایی- ملیگرایی
سید حسن آیت در نوار مشهور آیت (کاستی که فاش شد و دربرگیرنده برنامههای آیت برای عزل بنیصدر بود) میگوید: «اگر آن پیشنویس را که آنها (سحابی و …) درست کرده بود اگر آن تصویب شده بود اصلاً انقلاب از بین رفته بود. الان بنیصدر رئیسجمهور بود و رئیسجمهور همه کاره. هم میتوانست مجلس را منحل کند، هم دادگستری و قضاتش را این منصوب میکرد و هم ارتش را زیر فرماندهی داشت. همه چیز زیر نظرش بود، ما توی این قانون آمدیم فرمانده کل قوا را دادیم به رهبر… اختیارات کامل را هم که دادیم به مجلس. رئیسجمهور فقط میتواند مدال بدهد و مدال بگیرد و سفرا را به حضور بپذیرد. والسلام هیچ اختیاری ندارد. بنیصدر تلاش میکند ولی چیزی ندارد…هیچ کاری نمیتواند بکند با این قانون اساسی با این شورای انقلاب با این امام مقابلش نگه داشتیم.»
سید حسن آیت به موازات خط تضاد مشروطهخواهی و مشروعهخواهی خط تضاد ملیگرایی و اسلامگرایی را هم پیش میبرد چرا که میدانست بنیصدر، مصدقی است و منتظری سابقه دوستی با آیتالله کاشانی دارد: «الان برنامه آنان باید روی منتظری باشد عکس را ببرند دو حرفش را بزنند توی سخنرانی نامی ازش ببرند تمام اینها باید صحبتی از منتظری باشد. منتظری روز به روز بزرگتر میشود که اگر اتفاقی برای امام پیش آمد ما خیلی کار نداشته باشیم.»
سید حسن آیت از روابط آیتالله منتظری و آیتالله کاشانی خبر داشت: «من با مرحوم آیتالله کاشانی رفیق بودم ایشان به من علاقه داشت» (خاطراتش، آیتالله منتظری ص ۱۵۰). حتی از سوی کاشانی پیشنهاد شده بود که آیتالله منتظری برای یکی از ادوار مجلس شورای ملی از نجفآباد نامزد انتخابات شود که استاد آیتالله منتظری یعنی آیتالله بروجردی مانع از این کار شد و گفت: «نه شما حیف است در این مسائل وارد شوید» و آیت نمیدانست که به همین علت میان آیتالله منتظری و امیال سیاسی او در نهایت امکان جمع وجود نداشت: «آیتالله منتظری از یک دیدار با آیتالله کاشانی میگوید: همان موقع که پهلوی ایشان نشسته بودم دیدم دکتر مظفر بقایی هم آمد و آن طرف آقای کاشانی نشست. من این طرف ایشان نشسته بودم آقای دکتر بقایی هم آن طرف ایشان، بعد یک دفعه دیدم عکاسها آمدند عکس و فیلم بگیرند من پیش خودم گفتم اگر این عکس را بگیرند لابد فردا در همه روزنامهها منعکس میشود و در بیت آیتالله بروجردی مسأله درست میشود که تو اینجا پیش آقای بروجردی هستی آنجا هم هستی! تا دیدم دارند مقدمات فیلم و عکس را فراهم میکنند گفتم آقا من باید بروم» (خاطرات ص ۱۵۱). شاید همین احتیاطهای آیتالله منتظری بود که به تغییر در دیدگاههایش درباره ولایتفقیه منتهی شد و اگر آیت امروز زنده بود با آیتالله منتظری رابطهای نداشت.
اما از نظر آیت این شکاف، اصلی بود. برخلاف باور مرسوم به نظر میرسد آیت میانه خوبی با شهید دکتر بهشتی نداشت. این خطی است که دکتر بقایی ترسیم میکند: «(سید حسن آیت) خیلی زحمت کشیده بود و کتاب خوانده بود، مطلع بود، شجاع بود به این جهت هم در حزب جمهوری اسلامی تقریباً رقیب بهشتی شده بود و معلوم شد که این (آیت) اگر دور دستش بیاید دور از دست همه میگیرد.» (خاطرات بقایی ص ۴۴۹) منوچهر نیرومند آن همحزبی سابق آیت در زحمتکشان هم معتقد است: «اگر در فضای مبارزه آیت با بنیصدر بوده باشید به خاطر دارید که این مبارزه اساساً مبارزه آیت و بنیصدر تلقی میشد تا مبارزه مرحوم بهشتی با بنیصدر» (ویژهنامه روزنامه جوان، خرداد ۹۰ ص ۲۰۸)
سید حسن آیت میدانست که دکتر بهشتی سابقه مبارزه و هواداری از دکتر مصدق در دوران نهضت ملی دارد. بهشتی در ۲۱ فروردین ۱۳۵۹ دربارۀ مصدق و کاشانی گفته بود: «در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ مردم ما به دو نوع رهبری دینی و سیاسی ایمان و اعتقاد داشتند اگر بخواهیم حق مطلب را بگوییم و هیچ حقی را زیر پا نگذاریم باید بگوییم که در آن موقع ملت ما هم با اعتقاد و اعتماد به رهبری روحانیت مبارز که در آن زمان چهره برجسته پیشگاهش مرحوم آیتالله کاشانی بود وارد معرکه شدند و هم با اعتقاد و اعتمادی که به یک چهره سیاسی پر سابقه یعنی مرحوم دکتر مصدق داشتند، واقعیت این است که آن موقع رهبری میان این دو مشترک بود.» بهشتی حتی انگیزه تأسیس حزب جمهوری اسلامی را این گونه توضیح میدهد که «مرحوم دکتر مصدق از همکاری یک مجموعه متشکل سازمان یافته خطدار محروم بود».
آیت از دکتر بهشتی و سران حزب جمهوری اسلامی به علت عدم حمایت از نامزدی خود در انتخابات ریاست جمهوری دورهٔ اول گلهمند بود. آنان با وجود انصراف اجباری جلالالدین فارسی و با وجود باقی ماندن آیت در فهرست نامزدهای دوره اول ریاستجمهوری از عضو رسمی حزب خود حمایت نکردند و آرا را به سوی حسن حبیبی عضو سابق نهضت آزادی هدایت کرده بودند.
در جریان نوار سید حسن آیت علیه بنیصدر هم سران روحانی حزب جمهوری اسلامی از آیت دفاع نکردند و بهشتی بارها گفته بود آیت باید پاسخگوی سخنان خود باشد. دکتر بهشتی در کنفرانسی گفته بود: «از برادرمان آقای آیت در نوع برخوردشان با مسائل و با اشخاص و با جریانها انتقاد شده و این که کیفیت برخورد ایشان همیشه برای این تشکیلات مسألهآفرینی میکند و باید مراقبت کنند گفته شده است» (حزب جمهوری اسلامی: ۱۳۹۰، ص ۲۰۵).
سید حسن آیت در عین حال از برکشیدهٔ دکتر بهشتی در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی یعنی میرحسین موسوی هم ناراضی بود. موسوی سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود و در شورای سیاسی حزب مسوولیت داشت. موسوی در گذشته با نیروهای ملی- مذهبی به خصوص حبیبالله پیمان رابطهای نزدیک داشت و از چاپ مقاله علیه مصدق در روزنامه حزب جمهوری اسلامی خودداری میکرد و هنگامی که ناگزیر به چاپ مقالهٔ آیت علیه مصدق و در تجلیل از کاشانی و تلاش برای خروج واقعه ۲۸ مرداد از عنوان کودتا شد در صدر مقالهٔ آیت نوشت این گفتار بیانگر نظرات تحریریه و شورای نویسندگان روزنامه جمهوری اسلامی نیست. این در حالی بود که به گفته دکتر بهشتی «با آقای خامنهای و آقای موسویخوئینیها و آقای دکتر پیمان بیش از همه روی تهیه مرامنامه و اساسنامه و تشکیلات و نقطه نظرات (حزب جمهوری اسلامی) کار کردهایم» (همان، ص ۳۱۵). سید حسن آیت با وزارت خارجه موسوی هم مخالف بود و او را مصدقی میدانست و این اختلاف درون حزبی به مذاق رهبران حزب به خصوص بهشتی و هاشمی خوش نمیآمد. با وجود این موسوی وزیر امور خارجه شد. ابراهیم اسرافیلیان از یاران آیت میگوید: «مرحوم آیت مدعی بود اولاً موسوی شایستگی این کار (وزارت خارجه) را ندارد و دوم اینکه یک سری اسناد از وابستگی ایشان دارد.» (مجله پنجره ۲۲ مرداد ۹۰، ش ۱۰۲، ص ۶۹) امروزه نشریات حامی آیت (مانند ویژهنامههایی که یک گروه مطبوعاتی در قالب ضمیمه روزنامههای ایران و جوان چاپ کردند) مدعیاند سید حسن آیت اسناد فراماسونر بودن میرحسین موسوی را در اختیار داشته که در اثر ترور او مفقود شده است. و این همان پرونده و حلقهٔ مفقودهای است که اصولگرایان عصبانی از موسوی را امروز به احیای آیت واداشته است.
یاران آیت در مجلس: این تذهبون
سید حسن آیت در ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ ترور شد، با ترور آیت سکوت عجیبی همه را در برگرفت. در صحیفه نور به عنوان متن موثق پیامهای امام هیچ پیام یا جملهای درباره مرحوم سید حسن آیت وجود ندارد و مطبوعات آن زمان هم در این باره خبری مخابره نکردند، اما آیتالله منتظری و آیتالله هاشمی رفسنجانی پیامهای ستایشآمیزی دربارهٔ او منتشر کردند. عکسی هم از سید حسن آیت وجود دارد که امام خمینی آن را امضا کردهاند. در حزب جمهوری اسلامی افرادی مانند سید محمود کاشانی و سید رضا زوارهای و به نظر برخی مورخان عبدالله جاسبی فراکسیون حامیان آیت را تشکیل میدادند. از نفوذ حزب جمهوری اسلامی به تدریج کاسته شد و یاران آیت در چند حلقه سیاسی و نظامی گرد هم میآمدند تا جای خالی حزب زحمتکشان را پر کنند. در مجلس شورای اسلامی اقلیتی از یاران آیت هنوز وجود داشت. این اقلیت در منتهای الیه جناح راست مجلس مینشستند و گاه به تشدید اختلافات پارلمانی دست میزدند.
ماجرای سفر مک فارلین به ایران فرصت خوبی برای تشدید این اختلافات بود. هشت نماینده مجلس: سید احمد حسینی سیرجانی، جلالالدین فارسی، نیکروش، سید محمد خامنهای، موسویانی، حسنعلی نجفی، رهنانی، فهیم کرمانی و اسرافیلیان در نامهای به هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس به طرح سوالی از علیاکبر ولایتی وزیر خارجه دست زدند و از او خواستند درباره روابط پنهانی ایران و آمریکا توضیح دهد: «۱- با توجه اینکه وزارت امور خارجه عهدهدار اجرای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و تعیین خط مشی با مقام معظم رهبری و مجلس شورای اسلامی است در رابطه با جنجال تبلیغاتی اخیر از داخل و خارج کشور در خصوص ارتباط با دولت آمریکا اعلام دارند که این ارتباط در چه سطحی صورت پذیرفته است؟ ۲- نظر به اینکه مجلس هیچگونه اطلاعی از این فعل و انفعالات نداشته است اعلام دارند چه مقامی یا مقاماتی تصمیم به این تماس و ارتباط گرفتهاند؟ ۳- به طوری که شنیده میشود افرادی خارج از کادر وزارت امور خارجه با هیات آمریکایی تماس گرفته و مذاکره نمودهاند. لطفاً اعلام دارید که این افراد مأموریتی از جانب وزارت امور خارجه داشتهاند یا خیر و در صورتی که پاسخ منفی باشد مجوز قانونی تماس و ارتباط افراد مذکور کدام است؟ ۴- جریان سفر هیات آمریکایی به ایران به چه صورتی و با چه کیفیتی صورت پذیرفته و چه کسانی در ایران با آنها مذاکره نمودهاند و محور مذاکرات چه بوده و مذاکرات به چه تصمیماتی منجر گردیده است؟»
هاشمی رفسنجانی نوشته است: «امام راحل که متوجه سیاسی و باندی بودن سوال شده بودند با نهیبی رهبرانه جلوی حرکت انحرافی آنها را گرفتند.» (اوج دفاع ص ۱۴) سخنان امام خمینی از این جمله بود: «چرا شماها میخواهید تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید بین سران کشور تفرقه ایجاد کنید؟ چرا میخواهید دودستگی ایجاد کنید؟ چه شده شما را؟ کجا دارید میروید؟ این تذهبون؟ … لحن شما در آن چیزی که به مجلس دادید از لحن اسرائیل تندتر است. از لحن خود کاخنشینان آنجا تندتر است» (همان ص ۶۹۶).
هشت نماینده که به تعبیر هاشمی «خیلی ترسیده بودند» سوالشان را پس گرفتند: «با سلام پیرو فرمایشات اخیر حضرت امام… و اظهار پیروی کامل از رهنمودهای حکیمانه مقام رهبری… پس از اطلاع از نظر امام و مصلحت ملت نیازی به سوال مزبور نمیبینیم» (همان ص ۶۷۵).
این گروه پارلمانی در آن زمان مجلهای به نام «مسائل جمهوری اسلامی» به امتیاز سید محمد خامنهای چاپ میکردند که پس از مدتی از انتشار بازماند. سید محمد خامنهای پس از مجلس دوم دیگر نماینده مجلس نشد و ترجیح داد از حوزه عمومی فاصله بگیرد و به فلسفه اسلامی بپردازد اما در اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ در مصاحبه با مجلهٔ همشهری ماه اطلاعات جالبی را بیان کرد. او از آیت میگوید و بهشتی و منتظری: «مرحوم آیت بسیار آدم هوشیاری بود اصل ولایت فقیه را ایشان باعث شد… (دربارهٔ اصل ولایت فقیه) مرحوم طالقانی موافق بود اما به شدت ملایم هم بود. موضع مرحوم بهشتی تقریباً هم معلوم بود و هم نبود و در کل (برای ولایت فقیه) سینه چاک نمیکرد. مرحوم آیت ریشش را اما برای این مسأله میتراشید. مرحوم آیتالله منتظری هر چند کارهای اخیرش را قبول ندارم اما به صراحت دفاع کرد ولی مرحوم بهشتی هیچ وقت به صراحت (نظرش درباره ولایت فقیه را) نگفت» (همشهری ماه اردیبهشت ۹۰، ص ۴۵-۴۴).
سید محمد خامنهای هنوز پس از سالها داستان «این تذهبون» امام را به یاد دارد: «به مرور زمان به صحت کار خود هم در موضوع ۹۹ نفر (مخالفان تمدید نخستوزیری میرحسین موسوی) و هم در واقعه خائنانه پذیرایی و پالودهخوری افراد غیرمسوول ایران با مک فارلین- معاون رئیسجمهور آمریکا(؟!) – و سوالی که هشت نفر از نمایندگان از دولت کردیم یقین و اطمینان پیدا کردم.» (همان) اسرافیلیان دوست آیت و نماینده مجلس هم داستان نامهنگاری را این گونه شرح میدهد: «هر روز صبح در مسیر مجلس جملهای را روی یک دیوار نزدیک پل سید خندان میدیدم که از قول امام نوشته بود بار دیگر خطر آمریکا را گوشزد میکنم… ما هم دکتر ولایتی را درباره ماجرای مک فارلین به مجلس خواستیم ایشان گفت که من اطلاعی ندارم… اینجا بود که قرار شد چند نفر بروند و از آقای منتظری در این باره سوال کنند و نظر امام را جویا شوند. من و آقای بادامچیان و زوارهای و سعید امانی به نمایندگی انتخاب شدیم تا برای گفتوگو و مذاکره برویم. آن دیدارها نتیجه نداشت… تا اینکه یک روز برای دریافت نامههایم به مجلس رفته بودم که یکی از دوستان را دیدم و او نامهای آورد تا من امضا کنم… من از مجلس درآمدم و به دانشگاه امام صادق رفتم که عضو هیات امنای آنجا بودم و در آنجا آقای مهدوی کنی و رسولی محلاتی گفتند که این کار شما نمایندگان مورد رضایت امام نبوده است و ایشان ناراحت شدهاند. من هم که نظر امام را فهمیدم بلافاصله به خانه رفتم تا آقای محمد خامنهای را که یکی از امضاکنندگان بود پیدا کنم و امضاها را پس بگیرم اما امام ناراحت شده بودند و سخنرانی ایشان هم از رادیو پخش شد. شنبه رفتیم و امضاها را پس گرفتیم ولی به هر حال این ماجرا با پایان فعالیت سیاسی من همراه شد».
اسرافیلیان پس از آن ماجرا آن قدر به مجلس نرفت تا مستعفی شناخته شد و پرونده همراهان و فراکسیون پارلمانی آیت در مجلس هم بسته شد.
یاران آیت در ارتش: بعد از انقلاب
اما در میان نمایندگان مجلس یک هوادار دیگر آیت وجود داشت که سرنوشتی سختتر از دیگران پیدا کرد. سید احمد کاشانی فرزند آیتالله کاشانی و نماینده نطنز در مجلس دوم در سال ۱۳۶۵ بازداشت شد. ریشهری اتهام او را به هاشمی چنین گزارش داده بود: «شرکت در گروه زیرزمینی از نظامیان که اعلامیه در جهت تفرقه ارتش و سپاه میدادند.» کاشانی در ۱۴ آبان ماه ۱۳۶۵ دستگیر شد. اما در ۳۱ خرداد ماه همان سال اعلامیههایی – که میگویند به هنگام بازداشت هشتمین شمارهاش در خانۀ او آماده توزیع بود- مورد بحث هاشمی رفسنجانی و سید احمد خمینی قرار گرفته بود. همچنین در همان روزهایی که سید مهدی هاشمی هم بازداشت شده بود در ۲۹ شهریور ۱۳۶۵ ریشهری یک نوار از آقای احمد کاشانی نماینده نطنز برای هاشمی رفسنجانی آورده بود که «در مقابل اظهارات اخیر امام در حمایت از دولت و ملامت روزنامه رسالت اظهاراتی کرده بود و قرار شد در جلسه سران قوا موضوع طرح شود» (اوج دفاع ص ۲۶۸). با وجود این احمد کاشانی بازداشت شد و تلاش نمایندگان جناح راست از جمله محمدرضا باهنر برای نجات او نتیجهای نداد و بیش از یک سال در زندان ماند. روابط عمومی وزارت اطلاعات محتوای شبنامههایی که کاشانی متهم به تنظیم آن بود را چنین معرفی کرده بود: «این شبنامهها با الهام از ضدانقلاب در حساسترین مقطع دفاع مقدس ملت مسلمان ایران منتشر شد تا توجه نیروهای مسلح را در جبهههای جنگ به مسائل غیرواقعی بکشاند.» نشریه دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم هم خبر را این گونه اعلام کرد که: «به دنبال مسائلی که حول و حوش تغییر در فرماندهی نیروی زمینی ارتش اتفاق افتاد نیروهایی از جناح راست با استفاده از اطلاعاتی که از این جریان داشتند اقدام به برخورد با مسائل جنگ کرده و با امضاهای مجعول اطلاعیهها و شبنامههایی صادر کردند. در این رابطه احمد کاشانی نماینده نطنز در مجلس و نیز چند تن از سران ارتش که سابقه فعالیت در انجمن حجتیه داشتهاند از جمله سرهنگ کتیبه ریاست رکن ۲ ارتش و سرهنگ آگاه به اتهام شرکت در انتشار مسائل تفرقهافکنانه بین ارتش و سپاه توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند.»
۲۴ سال بعد سید احمد کاشانی در گفتوگو با روزنامه ایران ناگفتههایی از این بازداشت را بازگو و از خود دفاع کرد. کاشانی گفت: «اینکه گفته شد من در تهیه این اعلامیهها دست داشتم یک دروغ بسیار بزرگ است و گروه زیرزمینی وجود خارجی نداشت و ما به همراه عدهای از افسران ارتش از دوستان شهید آیت و شهید نامجو و سرهنگ کتیبه به مناسبتهای گوناگون با هم دیدار داشتیم و گفتوگو میکردیم.» به گفته کاشانی آنها در جلسات «پیرامون اخبار جبهه و جنگ» صحبت میکردند و در توضیح محتوای جلسات میگوید: «جناب سرهنگ فروزان فرمانده وقت ژاندارمری جمهوری اسلامی که از افسران متدین و تحصیلکرده ارتش بودند به همراه دوستانشان از جمله سرهنگ کتیبه، سرهنگ رحیمی و سرهنگ آگاه از وضع ارتش اطلاع داشتند. همچنین سرهنگ فروزان و سرهنگ فلاح از اولین افرادی بودند که در سال ۱۳۵۸ از فروپاشی ارتش جلوگیری کردند» (ویژهنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۸۹، ص ۱۵۰). جالب است که این وقایع در اعتراض به استعفای شهید صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی ارتش رخ داد که هاشمی رفسنجانی گفته است که بازتابی از افزایش قدرت سپاه پاسداران در جبهههای جنگ بود. البته سید احمد کاشانی این اتهام را که ۱۴-۱۵ فرمانده ارتش بازداشت شده وابسته به انجمن حجتیه بودهاند و در اعتراض به برکناری فرماندهی از نوع خودشان به این کارها اقدام کردهاند را رد میکند. در عین حال کاشانی انجمن حجتیه را نفی نمیکند و «بحث اینکه انجمن حجتیه چه بود و چه کارهایی انجام میدادند و چرا برچسب این گروه به برخی افراد خورده میشود» را به بعد واگذار میکند. سید احمد کاشانی معتقد است میرحسین موسوی در مرکز تصمیمگیری این برنامه برخورد با برخی فرماندهان ارتش قرار داشته است «پرونده بنده پر است از بازجوییهایی راجع به میرحسین موسوی و بهزاد نبوی». کاشانی در دوم اسفند ماه ۱۳۶۷ آزاد شد و همچنان در دفاع از آیت انگشت اتهام را به سوی میرحسین موسوی میگیرد. همچنان که دیگر همپروندهای او سرهنگ کتیبه سخن میگوید. سرهنگ کتیبه پس از سالها سکوت در گفتوگو با روزنامه ایران میگوید: «ما واقعاً در گزینش افراد و در اعتماد به افراد باید دقت بیشتری کنیم تا چنین صحنههایی (۸ شهریور ۶۰) به وجود نیاید و الحمدالله الان وزارت اطلاعات هوشیار شده و به این وقایع پرداخته و بعد از اتفاق انتخابات سال ۸۸ و تقریباً حرکات این افراد به ظاهر انقلابی و خوب دیدیم که چه برنامههای خاصی پنهان بوده است.»
کتیبه از حلقه نظامی آیت بود و رئیس اداره دوم ارتش شد و قبل از تأسیس وزارت اطلاعات برخی از کارهای ساواک را برعهده گرفت. او در تکمیل پرونده علیه حزب توده و گروه رجوی نقش محوری داشت و در ماجرای ۸ شهریور ۱۳۶۰ از جمله حاضرین در جلسه بود.
بدین ترتیب در پایان دهه ۶۰ از ارثیهٔ سیاسی و نظامی سید حسن آیت چه در مجلس و چه در ارتش چیز زیادی باقی نمانده بود. آنها با ایستادن مقابل جناح چپ به انتحار سیاسی دست زدند. در این میان یک حلقه مفقود وجود داشت. حلقه مهمتری که علت انتحار سیاسی یاران آیت در مجلس و ارتش را روشن میکند.
بقایی هنوز زنده بود
ماجرای مک فارلین و شاهد؛ منصور رفیعزاده
در همهٔ این سالها مظفر بقایی زنده بود. دربارهٔ روابط آیت و بقایی بعد از انقلاب اسلامی روایتهای مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند بعد از حوادث سال ۱۳۴۲ آیت از بقایی برید و با او دیدار نکرد اما اسنادی که از صورت جلسات حزب زحمتکشان در این سالها منتشر شده حاکی از آن است که رابطهٔ مستقیم و غیرمستقیم این دو هرگز ترک نشده است. منوچهر نیرومند همان یار بقایی و آیت که روزنامه جوان با او مصاحبه کرده است میگوید: «تا آنجا که من اطلاع دارم دکتر آیت و دکتر بقایی بعد از انقلاب جز یک بار همدیگر را ندیدند و در آن دیدار هم مسائل سیاسی مطرح نشد» (روزنامه جوان خرداد ۹۰ ویژهنامه ص ۲۰۸).
دکتر بقایی اما این روایت را قبول ندارد. بقایی پس از شرح اخراج موقت و اخراج دائم او میگوید: «حدود سال شاید ۵۲ آن حدود که رسماً (آیت از حزب زحمتکشان) اخراج شد و با من دیگر تماسی نداشت. ولی بعدآً شرافت خیلی زیادی از خودش نشان داد چون یک کسی که عضو حزب بوده با امضای من اخراج شده حقاً باید از دست من عصبانی باشد و علیه من صحبت کند. خیلی آدم با انصافی باید باشد حق بدهد به طرف من و راجع به من سکوت بکند ولی بالاتر از همه اینها دکتر آیت وقتی اعتبارنامهاش در مجلس مطرح شده بود و خلخالی و دیگران این را متهم به عضویت حزب زحمتکشان و طرفداری از من کردند مردانه از من دفاع کرد، در صورتی که اگر فقط سکوت میکرد یا چهار تا فحش میداد از لحاظ سیاسی به نفعش بود. اگر سکوت میکرد. خیلی آدم منصفی بود ولی او خیلی شجاعانه و مردانه از من دفاع کرد در مجلس که این خیلی با ارزش است از لحاظ شخصیت او» (ص ۴۴۹). اوج خاطرهگویی بقایی اما در جایی است که از اختلافات امام خمینی و مهندس بازرگان گزارش دقیقی میدهد. «آقای خمینی به بازرگان میگوید که این (یکی از فرماندهان ارتش) را عوضش کنید. بازرگان عمل نمیکند، چند هفته بعد در یک ملاقات ایشان (امام) میگویند که این چطور شد؟ (بازرگان) میگوید بله در جریان است و فلان و اینها. باز هم عمل نمیکند شاید این موضوع را مثلاً مرحوم آیت به من گفته باشد چون آیت را بعد از این قضایا دو دفعه من دیدمش.» (خاطرات بقایی، ص ۴۹۶) این روایت نشان میدهد که آیت و بقایی بعد از انقلاب نه تنها دیدار میکردند بلکه دربارهٔ جزئیترین موضوعات سیاسی با هم صحبت میکنند. موضوعی که بقایی از آن حرف میزند دربارهٔ یکی از فراماسونرهای ایرانی است که قرار بوده به فرماندهی یکی از نهادهای نظامی کشور برسد: بقایی دوست و به قولی همکار اسماعیل رائین کارمند ساواک در نگارش کتاب درباره فراماسونری ایران بود. این رابطه در انقلاب هم ادامه داشت: «رائین به من گفت یکی از خانههایی را که مصادره کرده بودند که اسمش خاطرم نیست یک تشکیلات مخفیتر فراماسونری. یک کسی که جزء همین مصادرهکنندگان بوده او اسناد و اینها را میآورد میدهد به رائین. به من گفت که دویست تا اسم توی این بود منجمله یکی که فرمانده ارتش شد یا رئیس ستاد کل ارتش (بعد از انقلاب)… اسمش یادم نمیآید. رائین گفت که من این جریان را گزارش کردم به قم به آقای خمینی. این همین نفر آخر بود که بعد مرحوم شد. من از کرمان که برگشتم باز رائین را دیدم و گفتم راجع به آن موضوع چطور شده؟» (ص ۴۹۶)
این گزارش گویای این واقعیت است که بقایی همچنین پیگیر منویات خود در درون حکومت بوده است و شاید به همین علت بوده که امام خمینی حداقلِ دیدارها را با سید حسن آیت داشته است. همسر آیت میگوید: «با حضرت امام ایشان فکر میکنم دو بار ملاقات کردند غیر از ملاقاتهای جمعی که با اعضای حزب یا نمایندههای مجلس میرفتند که خوب آن جلسات عمومی بود ولی ملاقات خصوصی فکر میکنم دو بار با امام داشت، یک بار آن اوایل بود و ملاقات زمانی بود که میخواستند تیمسار مقدم یک سمتی بگیرد که او آن موقع گفت من احساس خطر میکنم خوب است این مطلب را به امام بگویم. بالاخره ملاقاتی با آقای فارسی گذاشته بودند با هم رفتند به دیدن امام البته فکر میکنم که خیلی هم نتوانسته بود آنجا صحبت کند چون امام گرفتار بودند و سر امام شلوغ بود و صحبت خیلی مختصر کرده بود.»
این داستان ثابت میکند که آن نقل قول بقایی دربارهٔ دو بار دیدار با آیت پس از انقلاب نمیتوانست بیمبنا باشد و شاید این دیدار همان چیزی باشد که آیت به بقایی گفته بود. روابط مظفر بقایی با ساواک روابط پیچیده و چندوجهیای است که میتواند قطعات پازل ما را هر چه کاملتر کند.
مظفر بقایی یاری داشت به نام منصور رفیعزاده که چون فرزندخوانده گرامیاش میداشت. رفیعزاده در سال ۱۳۰۹ در کرمان به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۰ به عضویت تشکیلات مظفر بقایی درآمد و به مسوولیتهایی مانند ریاست سازمان جوانان رسید. عضو تحریریه روزنامه شاهد ارگان حزب شد و از طریق بقایی با تیمسار پاکروان و سرهنگ فضلالله مقدم روسای ساواک آشنا شد. رفیعزاده از اول آبان ماه ۱۳۳۸ به استخدام رسمی ساواک درآمد در حالی که توصیه و اطلاع و پیگیری و آموزههای بقایی همواره همراه او بود. رفیعزاده در این زمان چهار سال بود که در آمریکا تحصیل میکرد و به عضویت هیات رئیسه سازمان دانشجویان مقیم آمریکا درآمده بود. رفیعزاده سالها نماینده ساواک در آمریکا بود و بعد از انقلاب به همکاری مستقیم با سیا پرداخت. در گزارش اسناد به دست آمده از تسخیر سفارت آمریکا در سال ۱۳۵۸ این سوابق رفیعزاده تأیید شده و کتاب او با نام «شاهد» هم به نحو رازآلودی در آمریکا چاپ شده و سپس در تابستان ۱۳۷۶ در ایران هم ترجمه و نشر شده است. این کتاب اصولا دربرگیرنده اتهاماتی علیه نظام جمهوری اسلامی است و انتشار آن در ایران از سوی یک ناشر اصولگرا عجیبتر است. رفیعزاده در خاطراتش نوشته است: «من پیرو صدیق و منضبط دکتر بقایی بودم… برای من دکتر بقایی چیزی فراتر از یک الگو و رهبر و یا معلم بود.» (شاهد ص ۹۵) رفیعزاده مدعی است که همزمان با حضور در ساواک علیه شاه عمل میکرده و به این توجیه به افشای همکاری خود با سیا میپردازد: «حقیقتاً میپنداشتم که اگر رهبران آمریکا از واقع قضا در ایران مطلع شدند دست از حمایت شاه برمیدارند پس من خدماتی که از دستم برمیآید به سیا ارائه میدادم و آنها را در جریان مسائل قرار میدادم.» (همان ص ۱۳۶) رفیعزاده به صراحت مینویسد که: «تبدیل به یک مأمور دوجانبه شدم و به میل خودم به عنوان مخبر سیا فعالیت کرده و با جدیت برای به زیر کشیدن شاه تلاش نمودم.» (ص همان ص ۴۰)
رفیعزاده به عنوان مأمور مشترک ساواک، سیا و بقایی شناخته میشد و حتی سیا از روابط او با بقایی اطلاع دقیق داشت و در مقطع انقلاب از رفیعزاده میخواهد موافقت بقایی با تصدی نخستوزیری را جلب کند (ص ۳۷۲) با وجود این باز هم انقلاب پیروز شد و مقامی به بقایی نرسید. نه تنها در رژیم سلطنتی که در حکومت انقلابی جایی برای بقایی نبود. هرچند که بقایی ادعا میکند: «در ابتدای حکومت اسلامی توی بعضی از روحانیون و یک عده از دوستان خود من میخواستند تلاش کنند برای اینکه من نخستوزیر بشوم و زمینههایی هم آماده بود.» (خاطرات ص ۴۴۶) و هرچند که اخیراً منوچهر محمدی در گفتوگو با روزنامهٔ ایران گفته است که «در ابتدای انقلاب بقایی یکی از گزینههای مطرح برای نخستوزیری بود» (ویژهنامه ایران، رمز عبور ۲، خرداد ۸۹، ص ۱۲۸).
شانس بقایی برای این مقام اندک بود حتی اگر علمایی مانند «ربانی شیرازی» یا «دوستان اصفهانی» بقایی (که احتمالاً منظور همان جناح آیت و جناح مذهبی زحمتکشان است) از او دعوت به کار کرده باشند. بقایی گفته بود: «من با بودن پاسدار و کمیته نمیتوانم قبول کنم. در صورتی که کمیته را منحل کنند، پاسدارها را مرخص کنند ممکن است قبول مسوولیت بکنم ولی آنها به من میگفتند که ما اجازه انحلال آنها را میگیریم تو که آمدی منحل کن. گفتم نه من وقتی بیایم سرکار نمیتوانم اینها را کاریشان بکنم.» (خاطرات ص ۴۴۶).
باری بقایی پیشنهاد طرفین را قبول نکرد بدون آنکه روشن شود کدام سلطنتطلب یا کدام انقلابی به او پیشنهاد را داده است. از این مرحله بقایی از نظام جدید قهر میکند و با نطق سال ۵۸ ظاهراً از سیاست خداحافظی میکند اما منصور رفیعزاده کارش را ادامه میدهد. در حالی که همچنان روابط خود را با بقایی حفظ میکند. رفیعزاده در این زمان در کنار تیمسار اویسی قرار گرفته بود و سعی میکرد برای او از سیا پول بگیرد تا علیه جمهوری اسلامی کودتا کند: «در سال ۱۹۸۳ (۱۳۶۱) تیمسار اویسی از دولت آمریکا تقاضای ۸۰۰ میلیون دلار کرد تا [آیتالله] خمینی را سرنگون سازد در آن موقع من به طور خصوصی با یک مأمور عالیرتبه در واشنگتن در این مورد صحبت کردم… من به او یادآوری کردم که تیمسار اویسی قول داده هنگامی که به قدرت برسد این پول را پس دهد.» (شاهد صص ۳۸۸-۳۸۷) اما سیا به او توصیه میکند این پول را از خاندان پهلوی بگیرد.
پس از ناکامی اویسی در جذب کمک از آمریکاییها به راهنمایی سیا رفیعزاده سراغ شاه میرود. و به او در تبعید میگوید: «من قبلاً در مورد این موضوع با دکتر بقایی صحبت کردهام اما به اعتقاد او این تیمسارها نمیتوانند [آیتالله] خمینی را سرنگون نمایند… شاه به آرامی گفت سی سال دکتر بقایی نظرات خوبی به من ارائه داد و من هرگز به آنها گوش ندادم…اگر به دکتر بقایی تلفن کردی سلام مرا هم به او برسان» (ص ۴۰۰).
رفیعزاده در همهٔ این ایام با بقایی رابطهای نزدیک داشت. در سال ۱۹۸۶ مینویسد: «به معلم خودم دکتر بقایی که خوشبختانه در آن زمان به آمریکا سفر نموده بود تلفن و وی را به خانهام دعوت کردم» (ص ۴۳۸).
در چنین شرایطی رفیعزاده در کنار اویسی قرار گرفت: «تیمسار اویسی که همچنان از آنچه که بهزعم خود خیانت سیا بود ناراحت بود»، به عقیده رفیعزاده سیا سر اویسی کلاه گذاشت و فهرست ارتشیان حامی اویسی را در اختیار جمهوری اسلامی گذاشته بود که به تصفیه ارتش منتهی شد. این بهای آزادی گروگانهای آمریکایی بود. «چرا دولت ریگان خود را درگیر چنین کاری کرد؟ زیرا معتقد بود که… بهترین راه رسیدن به هدف بلند مدتشان یعنی جلوگیری از گسترش کمونیسم همین بود. دولت ریگان به هر قیمت… مایل به ایجاد یک دولت اصولگرا در ایران بود و این اقدام با هدف نهایی آمریکا یعنی حفظ اصولگرایی در قدرت و ایجاد یک کمربند سبز… در جنوب اتحاد شوروی برای ممانعت از دستیابی آنها به آبهای گرم اقیانوس هند جور میآمد» (ص ۴۵۱).
ماجرای مک فارلین و ارسال اسلحه به ایران برای جنگ با عراق هم از نظر منصور رفیعزاده در همین جهت قابل تحلیل است: «در سال ۱۹۸۲ تیمسار اویسی… با رابط سیا ملاقات نمود. در این ملاقات اویسی به وی گفت شما میگویید که دارید به ما کمک میکنید اما از آن طرف به آیتالله خمینی پیشنهاد فروش اسلحه میدهید! من از ترفند شما خبر دارم شما دارید از ما به عنوان طعمه استفاده میکنید تا [آیتالله] خمینی را پشت میز مذاکره و معامله بکشید. اگر مردم آمریکا از این جریان خبردار شوند خیلی عصبانی میشوند. بعد از اینکه آیتالله خمینی این همه کشور آنها را تحقیر کرده آنها هرگز این مسأله را تحمل نخواهند کرد من به آنها میگویم» (ص ۴۵۵). منصور رفیعزاده این تهدید اویسی را کارساز میداند و مینویسد: «این طولانیترین تماس سیا با اویسی بود، دو سال بعد در هفتم فوریه ۱۹۸۴ او و برادرش در حالی که در یکی از خیابانهای نزدیک آپارتمان اویسی قدم میزدند ترور شدند. از آن هنگام از خودم میپرسم که آیا اویسی هدف… بود یا سیا؟» (ص ۴۵۹) آیا اویسی قربانی افشای روابط ایران و آمریکا شد؟
رفیعزاده ادامه میدهد که ماجرای گروگانگیری در لبنان بر سطح روابط ایران و آمریکا افزود و دلالانی چون منوچهر قربانیفر وارد ماجرا شدند: «در سال ۱۹۸۰ منوچهر قربانیفر از دلالان ایرانی اسلحه به سیا خبر داد که میتواند آزادی چهل و دو گروگان را بخرد. سیا برای پی بردن به صداقت و اعتبار وی با من تماس گرفت. من قربانیفر را میشناختم و او را آدم درستی نمیدانستم… به آنها توصیه کردم… او همه چیز را فدای پول خواهد کرد از او بر حذر باشید» (ص ۴۷۴). با وجود این سیا به توصیه رفیعزاده توجهی نکرد و نه تنها قربانیفر مسوول رابطهٔ نظامی با ایران شد بلکه مأموریت بالاتری برای او تعریف شد: «یک هدف فرعی این تماسها که بعداً بیشتر علنی شد ایجاد روابط بهتر بین واشنگتن و عناصر میانهرو در تهران و تسهیل روابط دوستانه بین دو کشور در صورت درگذشت آیتالله خمینی بود» (ص ۴۸۱). منصور رفیعزاده البته معتقد بود که هیچ یک از این جناحها میانهرو نبودند اما مدعی است «تا سال ۱۹۸۴ آمریکاییها کانال مستقیمی به میرحسین موسوی نخستوزیر وقت ایران زدند و دیگر درگیر مذاکرات مستقیم با دولت ایران بودند. آنها فکر میکردند با گفتن اینکه آمریکا آماده شناسایی جمهوری اسلامی میشود و اینکه نمیخواهند در امور داخلی دولت ایران دخالت نمایند دارند در دل رژیم نفوذ میکنند» (ص ۴۸۱). به نظر رفیعزاده «کادر رئیسجمهور (ریگان) تصور میکرد که میرحسین موسوی همواره به آیتالله خمینی وفادار است و او را در جریان وقایعی که بین دو کشور در حال واقع شدن است میگذارد» (جریان استعفای موسوی).
اما رفیعزاده ادعا کرده است که آمریکاییها دو کانال دیگر هم داشتند: «قربانیفر مسوول ارتباط با جناح آیتالله منتظری که یک میانهرو تصور میشد بود. در چندین ملاقات در داخل و خارج ایران نمایندگان دولت آمریکا به نزدیکان منتظری اطمینان دارند که به جهت محبوبیت و جایگاه منتظری آنها با حق جانشینی وی موافقند» (ص ۴۸۱). همچنین به ادعای رفیعزاده «سیا به رفسنجانی اطمینان داد که دولت آمریکا وی را بهترین جانشین آیتالله خمینی میداند. آنها همچنین به وی اعلام نمودند که رفسنجانی را نزد مردم ایران تبدیل به قهرمان جنگ ایران با عراق خواهند نمود. آنها این کار را از طریق دادن سلاحهای آمریکایی به ایران جهت پیروزی در جنگ انجام میدادند. پسر رفسنجانی به واشنگتن دعوت شود و در آنجا وعده ارسال ۵۰۰ موشک تاو دیگر به وی داده شد». رفیعزاده در ادامه داستانپردازی خود مینویسد: «آمریکایی نزاعی میان حامیان آیتالله منتظری و آیتالله هاشمی رفسنجانی راه انداختند که بازنده آن بودند. اعضای کادر رئیسجمهور ریگان هنگامی که به منتظری گفتند که تماسهایشان را با خود محرمانه نگاه دارد اشتباه کردند. منتظری که جانشین مسلم آیتالله خمینی بود نمیخواست موقعیت خود را به خطر بیاندازد و با آتش بازی کند. او با علم به اینکه اسرائیلیها در حال کمک به آمریکا جهت آزادی گروگانها هستند به یکی از مشاوران خود گفت آشی را که آمریکا بپزد و اسرائیل آن را تزئین کند من نمیخورم! منتظری بیدرنگ همه قرار و مدارها را با گروه مخفی رئیسجمهور آمریکا به آیتالله خمینی گزارش داد.» (ص ۴۸۲)
در کتاب رفیعزاده آمده است: آمریکاییها از اینجا به فکر هاشمی رفسنجانی افتادند: «آمریکاییها بر روی این ایده خود که رفسنجانی میخواهد جایگاه منتظری را غصب نماید سرمایهگذاری کردند. آنها به وی اطمینان دادند که برای کنار زدن منتظری هر چه در توان دارند انجام خواهند داد.» (ص ۴۸۳)
اما رفسنجانی هم «به کادر سیا اعتماد نکرد و از روی وظیفه آیتالله خمینی را در جریان همه ملاقاتها قرار داد» و جالب اینجاست که رفیعزاده مدعی است «آیتالله خمینی به رفسنجانی نگفت که منتظری نیز با آمریکاییها در تماس است و از آن طرف به منتظری نگفت که رفسنجانی هم با آمریکاییها در ارتباط است.» (همان)
به ادعای رفیعزاده در این شرایط روابط میرحسین موسوی با منوچهر قربانی هم رو به وخامت گذاشت و آمریکاییها ناچار شدند سفری به تهران را تدارک ببینند. روز سهشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ اکبر هاشمی رفسنجانی در خاطراتش نوشت: «با آقای کنگرلو (مشاور نخستوزیر و رابط خرید اسلحه) گفتم که با آقای وحیدی (وزیر فعلی دفاع) در مورد امنیت آمریکاییهایی که بناست بیایند هماهنگ کنند.» (اوج دفاع ص ۹۵). سفر مکفارلین به تهران سفر مهمی بود اما یک اطلاعرسانی نابهنگام روابط ایران و آمریکا را بار دیگر تیره و تار کرد. این اطلاعرسانی کار چه کسی بود؟
منصور رفیعزاده ادعا کرده است: «گروه قربانیفر (که با سفر مکفارلین در آستانه حذف از معاملات اسلحه بودند) با سوزاندن پوشش کادر ریگان تلافی کردند. آنها ابتدا با مشاورین منتظری تماس گرفتند و به آنها گفتند که آمریکاییها از ابتدا با رفسنجانی در ارتباط بودهاند و مخالف او (منتظری) و آیتالله خمینی هستند. آنها به مشاوران توصیه نمودند که به سرعت دست به کار شوند و مسأله را علنی کنند. مشاوران منتظری با انتشار یک بیانیه مطبوعاتی مذاکرات آمریکاییها و رفسنجانی را به تفصیل تشریح کرده و به دنیا اعلام کردند که آمریکا در حال مبادله سلاح با گروگانها میباشد. این خبر ابتدا به دست هفتهنامه بیروتی الشراع و نهایت به تمامی بنگاههای خبری جهان رسید.» (ص ۴۹۳)
همزمان در مجلس ایران هشت نماینده هم با طرح سوال از وزیر امور خارجه به صورت قانونی و علنی دست به افشاگری زدند و همزمان با سید مهدی هاشمی، سید احمد کاشانی هم بازداشت شد. حلقهها به هم وصل میشدند. «شاهد» یا خاطرات منصور رفیعزاده سال ۱۳۷۶ از سوی انتشارات اصولگرای اهل قلم در ایران ترجمه و چاپ شد کتابی که در برگیرنده اطلاعات و بعضاً اتهامات صریحی علیه کلیت نظام، رهبری انقلاب و نیز جناحهای چپ و میانۀ ایران را آماج حمله خود قرار میداد. ناشر کتاب گروهی از اصولگرایان بودند که بعداً در دولت نهم وارد وزارت ارشاد شدند اما کتاب دیگر تجدید چاپ نشد.
این کتاب همانطور که رفیعزاده نوشته است به دقت توسط مظفر بقایی خوانده شده و به توصیه او و ظاهراً علیرغم میل سیا به چاپ رسیده است. در ۲۷ دی ماه ۱۳۶۴ مظفر بقایی به دعوت منصور رفیعزاده به آمریکا رفت و در هاوایی با استقبال او مواجه شد. همزمان دکتر علی امینی در مصاحبهای در یک روزنامه سوئدی گفته بود در ماههای مارس و آوریل حوادث مهمی در ایران روی خواهد داد و افزوده بود فعلاً بیشتر از این نمیتوانم چیزی بگویم و «جالب آنکه در سال ۱۳۶۵ اتفاقات مهمی در ایران رخ داد.» ماجرای مک فارلین در سیاست خارجی و تبعات آن در سیاست داخلی. از دیگر رخدادهای آن سال اعتصاب پزشکان بود که نویسنده زندگینامه سیاسی بقایی معتقد است: «بقایی از خارج از کشور دوستانش را به ادامه اعتصاب تشویق میکرد.» این همان اعتصابی است که دامن زدن به آن از اتهامات سید احمد کاشانی بود. «آخرین اعتراض سید احمد کاشانی به دولت در رابطه با بدرفتاری با پزشکان بود. او اعتراض خود را در قالب سوالی به وزیر کار مطرح کرد.» کاشانی هم خود میگوید: «روز قبل از درگیری یعنی روز ۱۳ آبان سال ۶۵ یک پرسش و پاسخ بسیار مهمی با وزیر کشور آقای موسوی در مجلس داشتم… این پرسش و پاسخ خیلی از موارد را روشن میکند. من از آقای محتشمیپور ۲ سال پرسیدم که یکی از آنها در مورد انحلال غیرقانونی انتخابات نظام پزشکی بود… سوال دیگر من از آقای محتشمیپور وزیر کار وقت در مورد ضرب و جرح پزشکان در اصفهان بود… ایشان به بنده فحاشی کردند و گفتند که تو… طرفدار مظفر بقایی هستی.» (ویژهنامه ایران، رمز عبور (۲)، ص ۱۵۱)
در ۱۲ شهریورماه ۱۳۶۵ روزنامه کیهان نوشت مظفر بقایی از ایران گریخت اما بقایی اعلام کرد که آبان ماه سال ۱۳۶۵ به ایران برمیگردد و واقعاً هم برگشت. بقایی در اول فروردین ۱۳۶۶ به جرم ارتباط با سازمانهای جاسوسی غرب (احتمالاً منظور منصور رفیعزاده مأمور سیا است) بازداشت و در ۲۶ آبان ماه ۱۳۶۶ در بیمارستان مهر تهران به علت ابتلا به سفلیس درجه ۳ درگذشت.
سال ۱۳۸۵ شایعه شد که وصیتنامه سیاسی دکتر مظفر بقایی که در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشد مفقود شده است. گرچه بعداً این خبر تکذیب شد اما هنوز وصیتنامه بقایی در اختیار مورخان قرار نگرفته است و با گذشت ۱۰ سال از انتشار جلد اول کتاب «مظفر بقایی به روایت اسناد ساواک» جلد دوم این کتاب که سالهای پس از ۱۳۴۰ را در برمیگیرد چاپ نشده است.
از سال ۱۳۸۸ در همه ویژهنامههای تاریخی اصولگرایان فصل مهمی به سید حسن آیت اختصاص یافته است و از او شهید راه افشاگری ساخته شده است. ظاهراً اصولگرایان نیاز به چهرهای دارند که تاریخ را برای آنان از نو بنویسد. در این میان تنها یک اصولگرا بود که شجاعانه به نقد این رویکرد نشست. عباس سلیمینمین در این باره نوشت: «طرح ترور آقای آیت یکی از بهانههای مناسب برای برخی عناصر سطحی شده که میخواهند به گونهای وانمود کنند که آیت اسنادی از فراماسون بودن آقای میرحسین موسوی در اختیار داشته و دسترسی او به این مدارک موجب حذف فیزیکی وی شده… بحث آقای آیت یک بحث تاریخی است. بعد از ترور ایشان برخی صلاح را در این دیدند یا این را درست دانستند که روی مسأله آیت از نظر تاریخی خیلی کنکاش نکنند، او شهید شده رفته انشاءالله که عاقبت به خیر هم شده باشد. نه فقط درباره ایشان درباره برخی دیگر افراد هم ترجیح دادیم که وارد زوایای حزبی جزئیشان نشویم اما این به آن معنی نیست که اجازه دهیم از این طرف تاریخ را جعل کنند و حتی فراتر از آیت سراغ مظفر بقایی بروند و او را هم تطهیر کنند، این یک انحراف اساسی در تاریخ انقلاب است… تیزهوشی امام موجب شد پس از انقلاب دستور دهند مظفر بقایی دستگیر شود و متأسفانه چون مظفر بقایی بسیار عنصر پیچیدهای بود هیچ اطلاعاتی از خودش در دوران زندان باقی نگذاشت و به نوعی در زندان خودکشی کرد… وی ارتباط تنگاتنگی با روسای ساواک داشته است… حتی اگر بپذیریم که ارتباطهای آقای آیت با مظفر بقایی منقطع شده باشد اما شباهتهای شیوههایی که آیت بعد از انقلاب دنبال کرد با شیوههای مظفر بقایی کاملاً مشهود است… آیت برخوردهای شدیدی با شخصیت مصدق کرد که غیرمنصفانه و غیرمنطقی است… امام نمیخواستند این تکرار تاریخی به وقوع بپیوندد که بگویند یکسری روحانیون این طرف، یکسری ملیون هم آن طرف… کسی که با جسارت حرف امام را زمین گذاشت آقای آیت بود، بعد امروز ما میخواهیم کسی را آنجا به امام متعهد نبوده را بزرگنمایی کنیم… اگر ما بخواهیم برای اینکه امام از آقای موسوی دفاع میکنند آقای آیت را از امام تیزهوشتر و بسیار با فهمتر تعریف کنیم مسلماً به اشتباه رفتهایم.» (پنجره، ش ۱۰۴، ص ۱۴)
احیای سید حسن آیت در ایران امروز تنها احترام گذاشتن اصولگرایان به یک «شهید» نیست، اصلاحطلبان هم از ترور ناجوانمردانهٔ یک سیاستمدار حرفهای دفاع نمیکنند و بدان رضایت نمیدهند. احیای سید حسن آیت عملاً به تداوم پروژه اختلافافکنی میان اسلامگرایان بدل شده است. اختلاف میان مشروعهخواهان و مشروطهخواهان، اختلاف میان اسلامگرایان و ملیگرایان، اختلاف میان اصولگرایان و اصلاحطلبان. اختلاف میان دو جناح اصلی سیاسی و فکری در جامعهٔ ایران، اما سید حسن آیت نه اصلاحطلب بود نه اصولگرا. همچنان که مظفر بقایی نه ملیگرا بود نه اسلامگرا.
همانگونه که اصلاحطلبان در نقد آیت نباید اسیر توهم شوند اصولگرایان هم نباید اسیر افسانه شوند. باید برای سید حسن آیت طلب رحمت اما تاریخ را نباید تغییر داد. اصولگرایان و اصلاحطلبان نباید اسیر اختلافانگیزان شوند. آیت و بقایی از یک حزب بودند و این شجره هنوز شاخههایی دارد که با بدنه جریان اصلی اسلامگرایی و ملیگرایی و اصلاحطلبی و اصولگرایی ایرانی تفاوت دارد. روح بقایی و روح آیت هنوز زنده است، تا زمانی که امکان اختلافافکنی وجود دارد زنده خواهد ماند. هزار دستان هنوز هزار داستان دارد.
«قسم خوردهایم سلطنت را حفظ کنیم»
تاریخ ایرانی نوشت:
الحمداله ربالعالمین که خداوند یکبار دیگر ملت ما را از خطر سقوط نجات داد.
سر شب به دل قصد تاراج داشت / سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
برادران عزیزم! مملکت دقایق بحرانی را میگذراند. آن چیزی که از یکسال پیشبینی کرده و برای جلوگیری از آن مبارزات شدیدی کردیم بالاخره خائنین شروع به اجرای آن کردند. پس از آن، رفراندم قلابی و کودتای قلابی را درست کردند برای اینکه مملکت را تسلیم کمونیسم بکند.
آن چیزهایی را که ما میگفتیم و بسیاری باور نمیکردند مانع از این نبود که ما مبارزه را ادامه بدهیم ولی دیدیم شروع به اجرا کردند تا رژیم را تغییر دهد و مملکت را تسلیم اجانب بکند، با آن رفراندم قلابی که میخواهم بدانم آن صد و یک هزار نفری که رای دادند کجا هستند. با آن کودتای قلابی وسیله عزیمت شاه را فراهم کردند. همینطور که روز سیام تیرماه در همینجا من حضور شما برادران عزیزم عرض کردم که ما قسم خوردهایم مقام سلطنت را حفظ کنیم، به قسم خودمان پایدار هستیم و چون آنها میدانستند که ما برای حفظ قسمی که به کلامالله مجید خوردهایم ایستادگی خواهیم کرد، تمام این بازیهای کودکانه ماههای اخیر را به وجود آوردند تا به مقصود پلید خود برسند ولی سپاس میگذاریم خداوندی را که یکبار دیگر نقشههای دشمنان ملت ایران را عقیم کرده است. ولی هنوز کار ما تمام نشده است.
برادران، فرزندان، دوستان عزیز من! فکر کنید که با عمل مصدقالسلطنه مملکت به کجا میرفت، چیزی که سالها فریاد میکردیم که نگذارید تودهایهای خائن جان بگیرند (فریاد مُردهباد جمعیت) مُردهباد نگویید، مُردهباد با عمل است. بدانید که اگر آنها موفق شده بودند به هیچ چیز ما رحم نمیکردند. آنها نه به ملیت قائلاند نه به مذهب و نه به قومیت. کسانی که دارای احساسات هستند بدانند که عفو و اغماض نسبت به کسانی که همه چیز مملکت را برای خود میخواستند عملی پسندیده نیست. آقایان اگر شما با حزب توده مبارزه کرده بودید نمیتوانستند رفراندم درست کنند. نمیتوانستند مجسمهها را پایین بیاورند.
تا آن موقعی که من هنوز پی به خیانت دکتر مصدق نبرده بودم پنج جلسه چند ساعته با مصدق راجع به آنها صحبت کردیم، ولی نمیدانستم که او نوکر روس و انگلیس است. ما اشتباه کرده بودیم، اشتباه در سیاست یعنی مرگ. این حبس که من رفتم نمیبایست زنده بمانم ولی خداوند به ملت ایران رحم کرد و ما را از خطر نجات داد، ولی برادران عزیز همیشه اینطور نیست. شما همینجا بین خودتان و خدای خود پیمان ببندید که به کمونیستها ابقاء نکنید و الا بدانید که اگر اینها یکبار دیگر جان بگیرند و اگر یکبار دیگر مصدقی پیدا بشود همه را از بین بر میدارند. آقایان دیگر رودربایستی، قوم و خویش بازی نکنید و دستخوش احساسات قرار نگیرید.
پستترین مزدوران انگلیس و پستترین مزدوران روسی در این رفراندم همکاری کردند، مهندس رضوی خائن (مُردهباد جمعیت) مُردهباد با زبان نمیشود، سنجابی، زیرکزاده، حسیبی و شایگان بستگیشان با روسها بود که با دکتر فاطمی، دکتر طاهری، تولیت نوکرهای پست انگلستان همکاری میکردند، این مجلس را با همکاری روس و انگلیس از بین برد. و ما و شاه انتقام انگلستان را پس میدادیم. دوستان عزیز اگر میل دارید مملکت اصلاح شود نباید بگذارید دو دفعه اینها و طبقه حاکمه فاسد بر ما حکومت بکنند.
چند روزی که در زندان بودم فکر میکردم اگر بعد از ختم غائله آذربایجان خائنین به سزای عمل خود رسیده بودند، دیگر گول زیرکزادهها و سنجابیها و شایگانها را نمیخوردیم ولی دیگر نباید بگذارید اینطور خائنینی از دار مجازات رها شوند و صفها همینطور که مشخص بود باید مشخص بماند و هر کس به جزای خیانت خود برسد. من یقین دارم اگر این خائنین به مجازات برسند ما میتوانیم در مدت کوتاهی خساراتی را که این چند ماه مملکت دیده است [جبران] کنیم و قدمهای اساسی برای اصلاح مملکت و وضع طبقات محروم اجتماع برداریم.
برادران عزیز از اینجا به منزلهایتان نروید. هماکنون به من خبر رسید که تودهایها مسلح شدهاند و قصد حمله به شهر تهران را دارند. وظیفه دارید که در مقابل آنها و تمام اجنبیپرستان مقاومت کنید و نگذارید یکبار دیگر جان و ناموس شما به دست مصدقالسلطنه بیافتد و اکنون چون وظایف دیگری در انتظار من است از شما خداحافظی میکنم و امیدوارم در فرصت دیگری با شما مردم رشید تهران و دوستان عزیزم روبرو شوم. زندهباد ملت ایران! پیروز باد زحمتکشان ملت ایران!
در بخشی از ویکی پدیا فارسی ادعا شده است: بقایی در کشته شدن سرهنگ سخایی و سرتیپ افشار طوس نقش مسقتیداشته است.
همچنین در ویکی پدیا ادعا شده است که مرگ او به ماجرای قتل های زنجیره ای نیز نسبت داده می شود.
جماران درباره حسن آیت چه گفت؟
جماران در ۱۴۰۰ نوشت:
در راستای شناساندن بزرگان سیاست این مرز و بوم در این صفحه بر آنیم که این شخصیت ها را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی شهید سید حسن آیت اختصاص دارد.
زندگینامه شهید سید حسن آیت
روز سوم تیر ماه 1317 هجری شمسی در شهرستان نجفآباد اصفهان در خانوادهای روحانی و کشاورز دیده به جهان گشود. از ناحیه مادر و نیز از جانب پدر، سید بود. از ناحیه مادر، نوه مرحوم آیتالله سیدعلی نجفآبادی (که یکی از چهرههای بسیار درخشان عصر خود بود و در کتاب رجال اصفهان درباره او می نویسد که در علوم معقول سرآمد اعوان و همرزمان خود بوده و در فقه نیز مشهور بوده است) و پدر ایشان هم روحانی بوده است. این خانواده از ابتدا در نهایت سختی و فقر، روزگار می گذرانده و تنها منبع درآمد برایشان، دسترنج حاصل از کشاورزی بوده است؛ لذا وی از کودکی در نهایت تنگدستی و محرومیت مادی رشد کرده و با عمق وجود، فقر و تنگدستی را لمس کرده است [1].
همسر شهید آیت در توصیف وضعیت فرهنگی خانواده وی می گوید:
«متولد 1317 در تیر ماه بود. او میگفت خیلی مرهون خدمات داییاش است. میگفت یک دایی داشت فوت کرده بود، می گفت او برای من کتاب خرید، وسایل تحصیل من را خرید و من را برد مدرسه ثبتنام کرد. دبیرستان را هم در نجفآباد اصفهان خوانده بود. آن چیزی که خودش و فامیلها تعریف می کردند بچه خیلی مذهبی بود، خیلی متدین و مذهبی، خانواده اش هم که مذهبی بودند، مادرش مجتهد بود. پدر خودش تحصیلات فقهی خیلی خوب کرده بود. پدرش سید محمدرضا آیت خیلی مرد با اطلاع و باسوادی بود. آن هم درسهای حوزهای خوانده بود و هیچ وقت نماز شباش قطع نمی شد. پدرش خیلی متدین بود. همچنین از مادرش خیلی تعریف میکرد. مادری داشت که خیلی زن وارستهای بود. پدر و مادرش هر دو سادات بودند[2]».
تحصیلات عالیه خود را در رشتههای علوم اجتماعی، حقوق، ادبیات، جامعهشناسی و روزنامهنگاری در تهران به اتمام رساند و همزمان با تحصیل در دانشگاه دروس حوزوی را نیز آموخت و به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی نیز تسلط پیدا کرد. تحصیلات متنوع آیت باعث شد که برای مدت زیادی در زمره ی دانشجویان، با محافل روشنفکری دانشگاه ارتباط مستقیم داشته باشد. از جمله اینکه وی در دوره کارشناسی ارشد رشته ی جامعهشناسی با ابوالحسن بنیصدر همکلاس بوده است[3].
آیت و بقایی
عده ای با اغراق در ارتباطات آیت با مظفر بقایی(مؤسس حزب زحمتکشان و از جمله کسانی که سودای نخست وزیری در رژیم پهلوی را در سر می پروراند) در تحلیل فعالیت های سیاسی آیت، خواسته اند وی را شیفته و ذوب در بقایی نشان دهند. حال آن که دکتر آیت از 15 سالگی که وارد سیاست شده بود و مسائل کلان ایران را بررسی و دنبال می کرد، با فراست سیاسی خود، راه مبارزه را در مسیری که آیت الله کاشانی در پیش گرفته بود، یافت. طرفدار سرسخت آیت الله کاشانی شد و تقریبا به هر مناسبتی از آن مرحوم حمایت و علیه مخالفانش موضعگیری می کرد؛ چون به خوبی درک می کرد که تنها خطر، خطر رژیم شاه نیست؛ بلکه ملی گرایان وابسته، مانند رژیم شاه مخلوع خطرناک هستند لذا از همان هنگام دست به افشاگری زد و از هر فرصتی برای نشان دادن حقیقت خطوط انحرافی استفاده کرد.
پس از درگذشت آیتالله کاشانی، در فضای سیاسی آن روزگار در ایران، عملاً دو گروه حاضر در صحنه بودند: یکی گروه جبهه ملی و پیروان مصدق بود که نهضت آزادی برای پاسخگویی به شرایط جدید از درون آنها برخاسته بود و دیگر تشکیلات حزب زحمتکشان که مؤسسش مظفر بقایی بود و به نام آیتالله کاشانی فعالیت می نمود. روابط مشکوک بقایی که از چهره های اصلی جبهه ملی بود با قدرتهای خارجی از یکسو و نقش او در برخی ترورهای مشکوک مانند قتل افشار طوس نظامی وفادار به محمد مصدق به تیرگی مناسباتش با مصدق دامن زد. مورخان معتقدند که بقایی در فاصله گرفتن آیت الله کاشانی از مصدق هم نقش اساسی داشت و سرانجام در این کار موفق شد[4] و با ایجاد حزب زحمتکشان، روبروی جبهه ملی و طرفداران مصدق صف آرایی نمود. در این دوره فترت، شهید آیت با ورود به تهران، به مبارزه خود در کنار گروه اخیر ادامه داد؛ به هواداری حزب زحمتکشان ایران به رهبری دکتر بقایی که حامی پروپاقرص آیتالله کاشانی بود دست زد و به صورت فعال در راه این حزب و رهبر آن گام برمیداشت و در مراسم آنها حضور همهجانبه داشت[5].
با این وجود، آیت که حضور در حزب زحمتکشان را بهانه ای برای مبارزه و حمایت از مسیر آیت الله کاشانی می دانست، به سه دلیل عمده ارتباط سیاسی خود را با آن قطع کرد:
1- در سال 1342، در کنگره حزب زحمتکشان که در چهارمحال و بختیاری تشکیل شده شرکت کرد و برای اصلاح اساسنامه آن پیشنهاداتی داد. این پیشنهادات پذیرفته نشد و همین امر باعث شد که نتواند خود را با آن تطبیق دهد، لذا از آن فاصله گرفت[6].
2- انتقاد آیت از تظاهر علنی حزب و سردمداران آن، از جمله مظفر بقایی به دوری از دین و تهی بودن مبارزات این حزب از رنگ و بوی دینی: آیت در نامه معروف 94 صفحه ای که به بقایی می نویسد، از جمله این نکته را خاطرنشان می سازد و با وجود این نامه دیگر جایی برای ادعای وابستگی آیت به بقایی و حزب او باقی نمی ماند[7].
3- از آن جا که حضور در حزب زحمتکشان را بهانه ای برای مبارزه در مسیر آیت الله کاشانی می دانست و دل در گرو مبانی دینی و انقلابی داشت، به مجرد ظهور طلیعه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، به همراه اکثر پیروان آیت الله کاشانی با جدایی سیاسی از مظفر بقایی به این نهضت پیوست و به گواه تاریخ نویسان، حتی از این مقطع به بعد، مواضعی علیه مظفر بقایی گرفت که تا زمان شهادت، بر جای خود باقی بود[8].
آیت انقلابی
مبارزات سیاسی پیش از انقلاب آیت را پس از جدایی از حزب زحمتکشان، می توان در سه فراز خلاصه کرد:
1- افشاگری های سیاسی: شهید آیت از همان روزهای شروع انقلاب و در شرایطی که دستگاه های تبلیغاتی غرب درصدد برپا کردن جبهه ملی جدید بودند، به مقابله با این عوامل شناخته شده پرداخته و با اطلاعات و شناخت وسیعی که از پرونده ی رهبران جبهه ملی داشت، افشاگریهای ارزندهای درباره آنها کرد و توانست نقش حقیقی آنان را به ملت انقلابی معرفی کند. نقش شهید آیت در افشای خط وابسته به آمریکا و انگلیس نقش مهمی است و در جریان انقلاب اسلامی ایران شهید آیت در رسوا کردن این خط انحرافی خطرناک، کوشش و جهاد بسیار کرده است.[9]
جی پلاس/به مناسبت سالروز شهادت؛
شهید سید حسن آیت در سال ۱۳۱۷ در نجف آباد و در خانواده ای سادات اهل علم به دنیا آمد. وی در رشته های مختلف مانند علوم اجتماعی، حقوق، جامعه شناسی و… تحصیل کرد. او در چهاردهم مرداد سال ۶۰ به شهادت رسید.
در راستای شناساندن بزرگان سیاست این مرز و بوم در این صفحه بر آنیم که این شخصیت ها را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی شهید سید حسن آیت اختصاص دارد.
زندگینامه شهید سید حسن آیت
روز سوم تیر ماه 1317 هجری شمسی در شهرستان نجفآباد اصفهان در خانوادهای روحانی و کشاورز دیده به جهان گشود. از ناحیه مادر و نیز از جانب پدر، سید بود. از ناحیه مادر، نوه مرحوم آیتالله سیدعلی نجفآبادی (که یکی از چهرههای بسیار درخشان عصر خود بود و در کتاب رجال اصفهان درباره او می نویسد که در علوم معقول سرآمد اعوان و همرزمان خود بوده و در فقه نیز مشهور بوده است) و پدر ایشان هم روحانی بوده است. این خانواده از ابتدا در نهایت سختی و فقر، روزگار می گذرانده و تنها منبع درآمد برایشان، دسترنج حاصل از کشاورزی بوده است؛ لذا وی از کودکی در نهایت تنگدستی و محرومیت مادی رشد کرده و با عمق وجود، فقر و تنگدستی را لمس کرده است [1].
همسر شهید آیت در توصیف وضعیت فرهنگی خانواده وی می گوید:
«متولد 1317 در تیر ماه بود. او میگفت خیلی مرهون خدمات داییاش است. میگفت یک دایی داشت فوت کرده بود، می گفت او برای من کتاب خرید، وسایل تحصیل من را خرید و من را برد مدرسه ثبتنام کرد. دبیرستان را هم در نجفآباد اصفهان خوانده بود. آن چیزی که خودش و فامیلها تعریف می کردند بچه خیلی مذهبی بود، خیلی متدین و مذهبی، خانواده اش هم که مذهبی بودند، مادرش مجتهد بود. پدر خودش تحصیلات فقهی خیلی خوب کرده بود. پدرش سید محمدرضا آیت خیلی مرد با اطلاع و باسوادی بود. آن هم درسهای حوزهای خوانده بود و هیچ وقت نماز شباش قطع نمی شد. پدرش خیلی متدین بود. همچنین از مادرش خیلی تعریف میکرد. مادری داشت که خیلی زن وارستهای بود. پدر و مادرش هر دو سادات بودند[2]».
تحصیلات عالیه خود را در رشتههای علوم اجتماعی، حقوق، ادبیات، جامعهشناسی و روزنامهنگاری در تهران به اتمام رساند و همزمان با تحصیل در دانشگاه دروس حوزوی را نیز آموخت و به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی نیز تسلط پیدا کرد. تحصیلات متنوع آیت باعث شد که برای مدت زیادی در زمره ی دانشجویان، با محافل روشنفکری دانشگاه ارتباط مستقیم داشته باشد. از جمله اینکه وی در دوره کارشناسی ارشد رشته ی جامعهشناسی با ابوالحسن بنیصدر همکلاس بوده است[3].
آیت و بقایی
عده ای با اغراق در ارتباطات آیت با مظفر بقایی(مؤسس حزب زحمتکشان و از جمله کسانی که سودای نخست وزیری در رژیم پهلوی را در سر می پروراند) در تحلیل فعالیت های سیاسی آیت، خواسته اند وی را شیفته و ذوب در بقایی نشان دهند. حال آن که دکتر آیت از 15 سالگی که وارد سیاست شده بود و مسائل کلان ایران را بررسی و دنبال می کرد، با فراست سیاسی خود، راه مبارزه را در مسیری که آیت الله کاشانی در پیش گرفته بود، یافت. طرفدار سرسخت آیت الله کاشانی شد و تقریبا به هر مناسبتی از آن مرحوم حمایت و علیه مخالفانش موضعگیری می کرد؛ چون به خوبی درک می کرد که تنها خطر، خطر رژیم شاه نیست؛ بلکه ملی گرایان وابسته، مانند رژیم شاه مخلوع خطرناک هستند لذا از همان هنگام دست به افشاگری زد و از هر فرصتی برای نشان دادن حقیقت خطوط انحرافی استفاده کرد.
پس از درگذشت آیتالله کاشانی، در فضای سیاسی آن روزگار در ایران، عملاً دو گروه حاضر در صحنه بودند: یکی گروه جبهه ملی و پیروان مصدق بود که نهضت آزادی برای پاسخگویی به شرایط جدید از درون آنها برخاسته بود و دیگر تشکیلات حزب زحمتکشان که مؤسسش مظفر بقایی بود و به نام آیتالله کاشانی فعالیت می نمود. روابط مشکوک بقایی که از چهره های اصلی جبهه ملی بود با قدرتهای خارجی از یکسو و نقش او در برخی ترورهای مشکوک مانند قتل افشار طوس نظامی وفادار به محمد مصدق به تیرگی مناسباتش با مصدق دامن زد. مورخان معتقدند که بقایی در فاصله گرفتن آیت الله کاشانی از مصدق هم نقش اساسی داشت و سرانجام در این کار موفق شد[4] و با ایجاد حزب زحمتکشان، روبروی جبهه ملی و طرفداران مصدق صف آرایی نمود. در این دوره فترت، شهید آیت با ورود به تهران، به مبارزه خود در کنار گروه اخیر ادامه داد؛ به هواداری حزب زحمتکشان ایران به رهبری دکتر بقایی که حامی پروپاقرص آیتالله کاشانی بود دست زد و به صورت فعال در راه این حزب و رهبر آن گام برمیداشت و در مراسم آنها حضور همهجانبه داشت[5].
با این وجود، آیت که حضور در حزب زحمتکشان را بهانه ای برای مبارزه و حمایت از مسیر آیت الله کاشانی می دانست، به سه دلیل عمده ارتباط سیاسی خود را با آن قطع کرد:
1- در سال 1342، در کنگره حزب زحمتکشان که در چهارمحال و بختیاری تشکیل شده شرکت کرد و برای اصلاح اساسنامه آن پیشنهاداتی داد. این پیشنهادات پذیرفته نشد و همین امر باعث شد که نتواند خود را با آن تطبیق دهد، لذا از آن فاصله گرفت[6].
2- انتقاد آیت از تظاهر علنی حزب و سردمداران آن، از جمله مظفر بقایی به دوری از دین و تهی بودن مبارزات این حزب از رنگ و بوی دینی: آیت در نامه معروف 94 صفحه ای که به بقایی می نویسد، از جمله این نکته را خاطرنشان می سازد و با وجود این نامه دیگر جایی برای ادعای وابستگی آیت به بقایی و حزب او باقی نمی ماند[7].
3- از آن جا که حضور در حزب زحمتکشان را بهانه ای برای مبارزه در مسیر آیت الله کاشانی می دانست و دل در گرو مبانی دینی و انقلابی داشت، به مجرد ظهور طلیعه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، به همراه اکثر پیروان آیت الله کاشانی با جدایی سیاسی از مظفر بقایی به این نهضت پیوست و به گواه تاریخ نویسان، حتی از این مقطع به بعد، مواضعی علیه مظفر بقایی گرفت که تا زمان شهادت، بر جای خود باقی بود[8].
آیت انقلابی
مبارزات سیاسی پیش از انقلاب آیت را پس از جدایی از حزب زحمتکشان، می توان در سه فراز خلاصه کرد:
1- افشاگری های سیاسی: شهید آیت از همان روزهای شروع انقلاب و در شرایطی که دستگاه های تبلیغاتی غرب درصدد برپا کردن جبهه ملی جدید بودند، به مقابله با این عوامل شناخته شده پرداخته و با اطلاعات و شناخت وسیعی که از پرونده ی رهبران جبهه ملی داشت، افشاگریهای ارزندهای درباره آنها کرد و توانست نقش حقیقی آنان را به ملت انقلابی معرفی کند. نقش شهید آیت در افشای خط وابسته به آمریکا و انگلیس نقش مهمی است و در جریان انقلاب اسلامی ایران شهید آیت در رسوا کردن این خط انحرافی خطرناک، کوشش و جهاد بسیار کرده است.[9]
2- تدریس و بیدارسازی دانشجویان: شهید آیت در طول سال های بعد از پانزده خرداد سال 1342 به تدریس اشتغال داشت و چون موضوع درسهای او عموماً جامعهشناسی و مسائل اجتماعی بود، میتوانست ذهن دانشجویان خود را بیدار و آنان را در مسیر مبارزه به حرکت درآورد. او که دارای مطالعات بسیار عمیق و گستردهای در رشته جامعهشناسی سیاسی بود، در مدرسه عالی قضائی قم و مدرسه عالی لاهیجان و دانشکده علم و صنعت و مدرسه عالی اراک به تدریس جامعهشناسی پرداخت و در غالب کلاسهای او دانشجویان با استفاده از نوار ضبط صوت درسهایش را منتشر میساختند در همین رابطه شهید آیت چند بار در قم از طرف ساواک احضار شد و بازجوئیهای مفصلی از او به عمل آمد. وی به علاوه، در حوزه علمیه قم در کلاس های متعددی که از طرف طلاب حوزه تشکیل می شد، به تدریس جامعهشناسی و تاریخ نهضت اسلامی ایران پرداخت و عده کثیری از طلاب حوزه علمیه قم همیشه در جلسات علنی و مخفی تدریس او حاضر میشدند[10].
3- مبارزه مسلحانه: شهید آیت، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از آن جا که راه مبارزه با رژیم پهلوی را مسلحانه می دید، به تشکیل هسته های منظم ضد رژیم در دل ارتش شاهنشاهی با عضویت نیروهای مذهبی ارتش و برگزاری جلسات متعدد با آنان همت گمارد. گرچه این کادرسازی زیرزمینی با پیروزی انقلاب اسلامی ناتمام ماند، ولی ثمره اش شناخت نیروهای نظامی مذهبی ای چون شهیدان نامجو و کلاهدوز بود که بعدها در جمهوری اسلامی از آزمون خود سربلند بیرون آمدند[11].
آیت و جمهوری اسلامی
آیت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر کار تدریس، نمایندگی مردم نجف آباد را در مجلس خبرگان به عهده گرفت و با عضویت در هیات رییسه نقش اساسی در تصویب اصل ولایت فقیه ایفا کرد. اگر به مذاکرات مجلس خبرگان مراجعه شود به خوبی به نقش مثبت و خلاق این شهید برخاسته از توده مردم محروم پی خواهیم برد. شهید آیت که از دوران مبارزه با نظام استکبار با شهید محمد منتظری ارتباط نزدیک و دائمی داشت، در تأسیس سپاه پاسداران هم کوشش زیادی کرد و در مجلس خبرگان کوشش کرد که سپاه به عنوان یک نهاد رسمی در قانون آورده شود و در تصویب اصل مربوطه به فرماندهی سپاه که در اختیار رهبر انقلاب باشد، نقش مؤثری داشت. سپس از طرف مردم تهران به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. در عین حال، آیت از همان ابتدا عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران و دبیر سیاسی این حزب شد.
دشمنان آیت
اینکه چه فرد یا گروهی، نتوانستند حضور افشاگری نستوه چون دکتر آیت را تاب بیاورند و او را به شهادت رساندند، بر ما پوشیده است و گرد سالیان دراز، هنوز بر پرونده مفتوح شهادت ایشان در ذهن تاریخ جمهوری اسلامی نشسته است. افشاگری و صراحت لهجه در آن روزگار به کام بسیاری خوش نمی آمد ولی با این وجود، انگشت اتهام به سوی چند جریان اصلی در این رابطه هست:
1- گروهک تروریستی مجاهدین خلق(منافقین): در سال های ابتدایی انقلاب، جنایات منافقین به اوج خود رسیده بود و گاه و بیگاه، جریان نفاق در آن زمان مذبوحانه به ترور و حذف فیزیکی چهره های شاخص انقلاب می پرداخت. در مورد شهید آیت، اتهام اصلی به سمت منافقین نشانه رفت و این گروه هم با سکوت خود، باکی از این که این ترور به دوش آن ها نهاده شود، نداشتند.
فرزند شهید آیت در تأیید ترور از سوی منافقین می گوید:
«پدرم چند روز قبل از حادثه از طرف هواداران مجاهدین خلق به وسیله تلفن مورد تهدید قرار گرفت. ما با نگرانی به ایشان تذکر دادیم و او همیشه در جواب میگفت: مرگ حق است و شهادت آرزوی ماست»[12].
در عین حال، شهید آیت از جمله افرادی بود که از حادثه تروریستی 7 تیر 60، جان سالم به در برده بود و احتمالاً منافقین این موضوع را تاب نیاوردند و در اربعین شهدای هفتم تیر، او را به وصل سایر شهدا رساندند.
2- جریان بنی صدر: شاید روایت صحیح تر از ترور منافقین، به بنی صدر و روابط میان سازمان مجاهدین خلق و رئیس جمهور بی کفایت ابتدای انقلاب، بازگردد. همانطور که ذکر شد، آیت و بنی صدر در مقطعی از تحصیلات دانشگاهی، همدوره بودند و لذا شهید آیت از دیرباز، با شخصیت فکری بنی صدر آشنا بود؛ ولی اوج پیش بینی سیاسی او در مورد بنی صدر به اوایل انقلاب و گوشزد انحرافات فکری او پیش از ریاست جمهوری بازمی گردد. ایشان قبل از نامزدی ریاست جمهوری بنی صدر در نطقی که در مجلس در مورد قانون اساسی ایراد کرد، گفت: « آنهایی که قانون اساسی را قبول ندارند و آنهایی که رییس جمهوری را مترسک، در روزنامه قلمداد می کنند، همینجا خود را کاندید ریاست جمهوری خواهند کرد»[13]. پس از حذف جلال فارسی از انتخابات و انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری، آیت به روند افشاگرانه خود در باب بنی صدر ادامه داد و در یک جلسه خصوصی (که نوارش مخفیانه ضبط شد و در روزنامه ها منتشر و به اسم «نوار آیت» معروف شد) مشی خود را در قبال بنی صدر اینچنین شرح داد: «[بنی صدر و التقاطیون] خط امام نیستند و اینها جدا هستند و شما نمی توانید با اینها یکسان عمل کنید. … عموم مردم هم برمی گردند. الآن هم عموم مردم هنوز دقیقاً در جریان نیستند که کی به کی است. فکر می کنند بنی صدر و بهشتی همه در یک جریان هستند؛ گرچه حالا کم کم دارند می فهمند. … تبلیغ بکنید که مجاهدین و بنی صدر با هم هستند ولی اعتراض نکنید. و به مردم بگویید که اینها با هم هستند و تا حدی که می شود اعتراض مردم را [به این روابط با گروه های منحرف] برانگیزید… من حدسم این است که بنی صدر خیلی دوام نمی آورد، گرچه من تلاش می کنم که برای چهار سال آینده دوام بیاورد، لا اقل ما یک مدتی وقت داشته باشیم برای اینکه خودمان را بهتر بشناسیم… ما باید کارمان را بکنیم، اتفاقاً در مجلس کاری که می کنیم که بتوانیم همین کار را بکنیم، این است که نگذاریم بنی صدر از چهارچوب قانون خارج بشود … خط امام و خط بنی صدر دوتاست و بنی صدر نمی خواهد که بگذارد که مردم بفهمند این خط دوتاست. … به نحوی این باید تبلیغ بشود غیر مستقیم که تمام مردم پایین تشخیص بدهند. تمام مردم باید بفهمند که اگر بنی صدر بود، اصلاً این انقلاب از بین می رود»[14]
با توجه به فرار بنی صدر تنها یک هفته قبل از ترور او و همچنین نقش آیت در روند بر کناری بنی صدر از دولت با توجه به این افشاگری ها، احتمال دست داشتن ابوالحسن بنی صدر در ترور حسن آیت پر رنگ می شود.
آیت و جریان شناسی سیاسی
سیر روند حیات سیاسی سیدحسن آیت، به خوبی گواه این حقیقت است که او یک جریان شناس متبحر سیاسی بود. هوش بالا و بینش عمیق سیاسی آیت که از همان ابتدای مبارزات انقلابی و سیاسی اش آشکار شد، او را تا رده ی یکی از مهم ترین جریان شناسان سیاسی تاریخ معاصر ایران ارتقاء داد. گرایش به آیت الله کاشانی در ابتدای مبارزات سیاسی، پیوستن مصلحت آمیز به حزب زحمتکشان (با وجود احترامی که برای فهم سیاسی مظفر بقایی قائل بود) در زمانه ای که راه مبارزه از آن حزب می گذشت، هوشمندی در ترک حزب زحمتکشان و وصل به نهضت تاریخ ساز امام خمینی، درک لزوم مبارزه مسلحانه با رژیمی که فعالیت های حزبی و سیاسی جوابگوی رویارویی با آن نیست، گوشزد نمودن خطر جدی جبهه ملی و نهضت آزادی و مبارزه با مشی فکری امثال بنی صدر و موسوی و فراست در پیش بینی آینده ی سیاسی این افراد، از جمله مواردی است که پیش کسوتی جریان شناسی سیاسی انقلابی را شایسته ی او می سازد و فرای هر انتسابی و وابستگی، بیانگر تشخص و تجسم آرمان عدالتخواهی و مبارزه با زورگویی و ظلم در یک فرد است. تاب نیاوردن این آرمان خواهی او به موازات پرونده ی مبهم شهادتش، در اذهان همچنان مفتوح است.
منابع و پاورقی ها:
1- زندگی نامه سیدحسن آیت: وبسایت رسمی شهید دکتر حسن آیت
2- ویژه نامه نوروزی روزنامه ایران – 1390، مصاحبه با همسر شهید آیت
3- وبسایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
4- محمد قوچانی، آیت و بقایی، ماهنامه مهرنامه، مرداد 91
5- زندگی نامه سیدحسن آیت
6- مروری بر زندگانی سیاسی سیدحسن آیت، وبسایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
7- متن کامل این نامه را در این منبع بخوانید: آبادیان، حسین «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی»، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم، با ویرایش مجدد و اضافات، بهار 1386، صفحه 611
8- مروری بر زندگانی سیاسی سیدحسن آیت
9- زندگی نامه سیدحسن آیت
10- همان
11- ویژه نامه نوروزی روزنامه ایران
12- وبسایت بنیاد هابیلیان
13- وبسایت مؤسسه راهبردی دیده بان
14- متن کامل نوار آیت، وبسایت پارسینه
ماجرای گم شدن وصیت نامه سیاسی مظفر بقایی در صندوق مجلس
خبرگزاری مهر در سال ۸۵ نوشت:
پژوهشگران تاریخ معاصر ایران معتقدند وصیتنامه مظفر بقایی که در صندوق کارپردازی مجلس نگهداری می شد می تواند برخی از حقایق پنهان تاریخ ایران را بازگو کند ولی برخی محققین که به تازگی موفق به دیدن این صندوق شده اند خبر از گم شدن این سند می دهند .
به گزارش خبرنگار مهر ، برخی از کارکنان مجلس شورای اسلامی و محققین که به تازگی و در چندین نوبت محتوای صندوق کارپردازی مجلس را ( بعد از گذشت 30 سال که هیچ پژوهشگری به این صندوق دسترسی نداشت ) مورد بررسی قرار داده اند خبر می دهند که گویا وصیت نامه مظفر بقایی که حاوی اسرار مهمی از دوره دولت ملی دکتر محمد مصدق بود از این صندوق مفقود شده است .
سید محمد علی ابهری رئیس کتابخانه مجلس و همچنین استاد عبدالحسین حائری پیش از این و قبل از بازگشایی صندوق مذکور به خبرنگار مهر اعلام کرده بودند که وصیت نامه بقایی به طور حتم در این صندوق نگهداری می شود به جز اینها استاد مرحوم محمد محیط طباطبایی که سالهای زیادی در کتابخانه مجلس حضور داشته است این موضوع را تایید کرده بود .
هم اکنون با بازگشایی این صندوق آشکار شده است که مهر و موم پاکتی که اسناد مربوط به مظفر بقایی ( شامل ” مشروح مذاکرات دادگاه پیگیری قتل افشار طوس – رئیس شهربانی دولت ملی دکتر محمد مصدق – به همراه برخی از اسناد خصوصی و همچنین متن وصیتنامه وی ) در آن نگهداری می شد باز شده و وصیتنامه مذکور از درون آن برداشته و هم اکنون مفقود محسوب می شود.
بنا به شواهد تاریخی بسیار این وصیت نامه در پاکت مذکور نگهداری می شده است و هم اکنون مشخص نیست چه فردی مهر و موم پاکت را باز کرده و این سند را برداشته است .
سید محمد علی ابهری عضو شورای سیاستگذاری صندوق کارپردازی و رئیس کتابخانه مجلس در این باره به مهر، گفت : من از محتوای اسناد صندوق به طور کامل اطلاع ندارم چون در گروه کارشناسی بررسی اسناد نیستم و تنها در شورای سیاستگذاری حاضرم اما اگر این سند با ارزش تاریخی گم شده باشد طبیعتا بخش مهمی از تاریخ دوران حکومت دکتر مصدق مخفی می ماند و این برای سابقه تاریخی و ذهنیت تاریخی ملت ما مهم است .
وی تصریح کرد : کسی که این سند را از درون صندوق کارپردازی مجلس برداشته به تاریخ ایران خیانت کرده است و من البته احتمال نمی دهم نباشد چون شواهد تاریخی حکایت از این دارد که این وصیت نامه باید در این صندوق باشد .
رئیس کتابخانه مجلس در مورد سارقان احتمالی این سند با ارزش از صندوق کارپردازی مجلس گفت : بعد از انقلاب این سند در صندوق وجود داشت و در ده سال اخیر هم کسی که نفعی از گم شدن این سند ببرد را نمی شناسیم که به این صندوق دسترسی داشته باشد و اگر در سالهای نخست انقلاب بود می توانسیتم احتمال دهیم چه کسی در این اتفاق دست داشته است. ولی اگر واقعا این سند در ده سال اخیر توسط کسی مفقود شده باشد ، حتما دستش رو می شود .
وصیتنامه “مظفربقایی” حاوی اسرار قتل افشار طوس است که بیش از 50 سال قبل رخ داده و در طول بیش از نیم قرن گذشته همواره به عنوان یکی از اسرار کودتای 28 مرداد 1332 محسوب می شده است ، مظفر بقایی نمانیده دوره هفدهم مجلس شورای ملی که گفته می شود در این قتل دست داشته است وصیت نامه ای نوشته که به اعتقاد برخی مورخین پرده از این راز کنار می زند.
«آیت شهیدی از تبار غدیر«
فارس با رو تیتر «آیت؛ شهیدی از تبار غدیر» و زیر تیتر «ماجرای رابطه آیت و مظفر بقایی/ خلخالی فریاد زد چرا میگذارید آیت رسوایی به بار آورد؟/ بنیصدر خواستار حذف نام آیت از لیست بود» در سال ۹۳ نوشت: جلسه بررسی اعتبارنامه شهید آیت در مجلس از عبرتآموزترین رخدادهای انقلاب است که در آن سلامتیان و صادق خلخالی از پرسر و صداترین مخالفان او بودند.
به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری فارس، شهید سیدحسن آیت به تاریخ سوم تیر 1317 در نجف آباد اصفهان در خانوادهای روحانی ـ کشاورز پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش سیدمحمدرضا علاوه بر اینکه روحانی بود به کشاورزی نیز می پرداخت. سید حسن از جانب مادر نوه مرحوم آیت الله سیدعلی نجف آبادی از علمای بزرگ عصر خود در اصفهان نیز محسوب می شد. در کتاب رجال اصفهان در مورد مرحوم نجف آبادی چنین آمده: در علوم معقول سرآمد اعوان و همرزمان خود بوده و در فقه نیز مشهور و مشاور مرحوم آقا مدرسه ای می باشد.(1) خانواده آیت در نهایت فقر و تنگدستی بسر می بردند. تنها راه گذران زندگی ایشان کشاورزی بود. به این ترتیب سید حسن از همان دوران کودکی طعم تلخ فقر را با پوست و گوشت خود لمس می کرد. دوران ابتدایی و متوسطه را درشهرهای نجف آباد و اصفهان گذراند.
از همان نوجوانی علاقه خاصی به مسایل سیاسی و اجتماعی داشته و اغلب هزینه مختصری را که بابت تهیه غذا در اختیار داشته صرف خرید روزنامه و نشریات مختلف می کرده و با علاقه خاصی به مطالعه آنها پرداخته و بریده حساس روزنامه را نیز جمع می نمود. جالب اینجاست که در آن زمان یعنی اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 آنهم در این سن و سال کمتر کسی دست به چنین کارهایی می زد.
ایام نوجوانیش (15سالگی) مصادف با یکی ازمهمترین اتفاقات تاریخ معاصر کشورمان یعنی نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. به دلیل خاستگاه مذهبی و تیزبینی و نگاه همراه با درایت به جرگه حامیان آیت الله کاشانی درمی آید. آیت خود از آن ایام چنین یاد می کند: من ازهمان سالهای 1332 که روزنامه شورش به عنوان ارگان تبلیغاتی استعمارگران و به عنوان بزرگترین مدافع مصدق سنگین ترین اتهامات و فحشهای رکیک را به آیتالله کاشانی می داد به مظلومیت این شخصیت مجاهد اسلامی پی بردم و راه او را به عنوان راه اسلام و آزادی تشخیص دادم.(2)
دوران تحصیل در دانشگاه مقارن با ایام کودتای 28 مرداد بود. وی در این زمان نیز در خط آیت الله کاشانی بوده و در آن جو اختناق و سرکوب نیز دست از فعالیت به نفع آن مرحوم نکشید. به اذعان آیت در آن سالهای اوج اختناق و استبداد این آیت الله کاشانی بود که به تنهایی علم مبارزه را بر دوش می کشید و در زمانه ای که مدعیان آزادی و استقلال به گوشه ای خزیده و یا تبدیل به عمله ظلم و ستم حکومت پهلوی شدند در مقابل دستگاه جابرانه طاغوت می ایستاد. اعتراض به حکومت غیر قانونی زاهدی و ارسال نامه و تلگراف به مجامع بین المللی و به خصوص سازمان ملل به جهت ابطال انتخابات فرمایشی مجلس و یا مقاومت دربرابر تجدید رابطه با دولت انگلیس و مبارزه در قضیه نفت و تشکیل کنسرسیوم گواه روشنی است بر این ادعا.
مبارزه بی امان مرحوم آیت با جریان ملی گرایی و افشای خط نفاق همواره او را دچار مشکلات عدیده ای می نمود. آیت ابتدا در سال 1337در دانشسرای عالی تهران در رشته تربیت معلم و دربخش ادبیات فارسی موفق به اخذ لیسانس گشت. در ادامه به سال 1340 و با رتبه اول به اخذ فوق لیسانس در رشته جامعه شناسی از موسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران نایل آمد. اما به دلیل تسلط ملی گرایان در موسسه علوم اجتماعی از دریافت بورس تحصیلی و اعزام به خارج محروم ماند. اما بلافاصله با قبولی در کنکور وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شده و در سال 1345 موفق به اخذ مدرک لیسانس از دانشکده حقوق می شود.
مدتی نیز به عضویت حزب زحمتکشان درآمده و همراه با رهبر آن دکتر مظفر بقایی به مبارزه علیه حکومت پهلوی و جریان ملی گرایی پرداخت. خود آیت اذعان دارد که ارتباط کاری وی با بقایی و حزبش تا زمان حیات آیت الله کاشانی بوده است(3) و بعد از آن به دلیل اختلافهای فکری و نظری که با وی داشته است از او و حزبش جدا می شود.
بقایی و حزبش در فضای تهمت و توهین به آیت الله کاشانی جزو معدود افرادی بودند که لااقل در ظاهر به ایشان احترام گذاشته و علیه ایشان جبهه بندی نمی کردند.(4) بقایی در ابتدا از یاران و دوستان نزدیک مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت محسوب می شد اما کم کم با آشکار شدن اختلافات از هم جدا شده و کار به فعالیت و دشمنی علیه یکدیگر منجر شد به طوری که بقایی در زمان حکومت مصدق به اتهام قتل سرتیپ افشار طوس دستگیر و زندانی شد.
شهید آیت مدتی را به دلیل فعالیت های سیاسی بر علیه رژیم در دهه 40 به دامغان تبعید شده و در دبیرستانهای آنجا مشغول تدریس شد. پس از گذران دوران تبعید به تهران بازگشته علاوه بر دبیرستانهای جنوب تهران در دانشگاه ملی (شهید بهشتی)، علم و صنعت، حوزه علمیه قم، مدرسه عالی قضایی قم، مدرسه عالی لاهیجان و مدرسه عالی اراک نیز به تدریس می پرداخت.
شهید آیت از همان ابتدای حرکت امام خمینی(ره) با تمام قوا خود را در خط امام قرار داده و با استفاده از امکاناتی که در اختیار داشت با تشریح اهمیت نقش روحانیت مجاهد در تاریخ هر چه بیشتر مردم را به حقانیت راه امام تشویق می کرد. در همین راستا اقدام به ایجاد یک گروه سیاسی و نظامی مخفی کرده و از این طریق توانست افراد شایسته بسیاری را در محور خط امام متمرکز کند. به طوری که همین گروه توانست در جریان انقلاب خدمات ارزندهای ارایه دهد. آیت پیرامون این گروه که به همراه دوستانش در سال 1345 ایجاد کرد می گوید: «این تشکیلات اصل را بر ایجاد حکومت و نظام اسلامی ابتدا در ایران و سپس در سطح جهانی گذاشت و معتقد بود که تنها با تکیه بر این فکر و ایده یعنی جهان شمول شدن اسلام است که می توان مردم مسلمان کشورهای عقب نگه داشته شده را بسیج کرد.» (5) در مرامنامه این تشکیلات آمده است: «اسلام کاملترین دین و پاسخگوی کلیه احتیاجات انسانی در هر زمان و مکانی بوده و بهترین تضمین برای صیانت از ارزشهای مادی و معنوی بشریت است. در اصل دیگر آمده است: بدون در دست گرفتن قدرت سیاسی امکان استقرار حق و عدالت ممکن نیست و در دست گرفتن این قدرت در جوامعی که تحت سلطه دیکتاتوریست جز از طریق زور و انقلاب میسر نیست.»(7)
وی از همان روزهای ابتدایی اوج گیری انقلاب به مقابله با جریان جبهه ملی پرداخت و با توجه به اطلاعات و شناخت وسیعی که از پرونده رهبران جبهه ملی داشت افشاگریهای ارزنده ای درباره آنها نموده و نقش حقیقی آنان را به ملت معرفی نمود. ایشان در رسوا کردن این خط انحرافی و خطرناک وابسته به آمریکا کوشش بی نظیری از خود نشان داد.
با پیروزی انقلاب به همراه شهید آیت الله دکتر بهشتی و سایر همرزمان از موسسین حزب جمهوری اسلامی و عضو شورای مرکزی این حزب بود و از همان ابتدا به عنوان دبیر سیاسی حزب برگزیده شد. آیت جلسات قبل از تاسیس حزب را اینگونه بازگو می کند: «موقعی که حزب جمهوری را داشتیم علنی پایه گذاری می کردیم قبل ازانقلاب خوب اینها (سران حزب) فکر می کردند پیمان و بازرگان و بنی صدر و سحابی و مدنی هم قابل همکاری هستند و حتی مطرح کردند، حاج سیدجوادی و فلان. من از همان اول گفتم اینها نمی توانند با شما همکاری کنند اگر دعوتشان کنید به همکاری بیایند کار را از دست شما می گیرند و خراب می کنند و نمی گذارند. ولی آن موقع اینها قابل درک نبود مساله اما به تدریج که آمدند پیش برای اینها روشن شد» (8)
در جای دیگری به فلسفه تشکیل حزب اشاره می کند: «قبل از انقلاب هم به صورت احزاب بدون اسم و رسم متشکل بودیم و مخفی کار می کردیم که هر دسته یا حزب شاخه سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک داشت. هر حزب می توانست دولتی تشکیل دهد و از نظر افراد هم کاملا غنی بود و به آن صورت هم که می گویند قحط الرجال است صحت ندارد زیرا این به اصطلاح رجال حتما نباید از 50 سال بیشتر داشته باشند تا مثلا وزیر شوند. ما بیشتر معتقد به استفاده از نیروهای جوان هستیم. چه اشکال دارد مثلا یک جوان 25 یا 30 ساله وزیر شود. البته ممکن است تجربه کمتری داشته باشد ولی صداقتش صد برابر بیشتر است و این برای ما ارزش دارد. زیرا همین افراد انقلاب کرده اند و همین ها می توانند آنرا پیش ببرند. همانطور که در اشغال سفارت آمریکا شاهد آن بودیم و می خواهیم توسط تشکیلات حزبی چنین نیروهای ناشناخته را جذب کنیم و به کار گیریم. بعد از انقلاب تمام گروههای مخفی ما به صورت یک حزب واحد شروع به فعالیت علنی کرد و بیشتر سعی کرد که روی خط امام حرکت کند و ترجیح داد با مردم باشد تا روشنفکران. البته نه اینکه با روشنفکران قطع رابطه کند ولی بیشتر به رای مردم که اکثریت بودند عمل می کرد و مردم هم از این مساله استقبال کردند»(9)
در مرداد 58 در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی به عنوان نماینده مردم استان اصفهان انتخاب شده وماندگارترین و بیادماندنی ترین خدمات خود را تقدیم اسلام و انقلاب کرد.
آیت برای اولین بار نظریه مترقی ولایت فقیه نقش سازنده و با ارزش روحانیت مجاهد را به عنوان یک اصل اساسی در قانون اساسی وارد کرده و در ادامه با درایت والای خود مساله فرماندهی کل قوا را که در واقع اساس قدرت در کشور است را به طور قانونی و رسمی در اختیاررهبرانقلاب قرارداد. کوشش بی نظیر وی در رسمی کردن نهاد سپاه پاسداران در قانون اساسی و قرار دادن فرماندهی آن دراختیار رهبر انقلاب نیز از دیگر خدمات گرانبهای او به انقلاب است. مشروح مذاکرات مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی به خوبی نقش مثبت و درخشان او را در تصویب این امور نشان می دهد.
بخشی از سخنان آیت پیرامون این مباحث در مجلس خبرگان بدین شرح است: «من یکی از طرفداران و مدافع جدی این اصل (ولایت فقیه) هستم و شاید قبول نمایندگی این مجلس هم برای این بود که تا آنجایی که در قدرت دارم در گذراندن این اصل کمک کنم. چون حکومت اسلامی را بدون این اصل مستقر نمی بینم. یعنی این اصل باید اجرا شود. دلایل عقلی و نقلی بسیاری در این مورد هست. دلایل نقلی اش در کتب فقه ذکر شده است. و آقای مراد زهی (مخالف) که اشاره کردند کتاب ولایت فقیه امام را خوانده اند و در آنجا ولایت امر مخصوص ائمه قلمداد شده است گویا بقیه کتاب را نخوانده اند که ایشان عیناً اشاره کرده اند که این ولایت امر در غیبت امام با فقهاست. کتاب ضمن بحث می گوید بعد از ائمه فقها، همه اختیارات را به عهده دارند. در مورد دلیل عقلی این مساله مشخص است که هر کار باید به متخصص و کسی که در آن کار وارد است واگذار شود که یک امر بدیهی است. البته متخصص عادل و باتقوا. حتی اگر بخواهید برای خانه تان در بسازید پیش متخصص می روید و یا اگر بخواهید پیش پزشک بروید پیش متخصص آن رشته می روید. و هر کار دیگری که بخواهیم به همین نحو است و امر حکومت که مهمترین امر است هیچ دلیلی ندارد که پیش متخصصش نرویم. اما چرا دوستان اگر کتاب ژان ژاک روسو را مطالعه کرده باشند که حتما مطالعه کرده اند اصولا در آن کتاب مبنای دموکراسی را بر یک پیمان اجتماعی می گذارد و می گوید اول بشر به صورت انفرادی زندگی می کرد بعد به خاطر اینکه زندگیش پیش برود آمدند و با یکدیگر پیمانی بستند و از قسمتی از آزادیها صرف نظر کردند تا بتوانند به زندگی بهتری دست پیدا کنند و همه دموکراسی را بر مبنای این اصل پیش می برد. اگر آن پیمان اجتماعی در تاریخ یکبار تحقق پیدا کرده باشد درمورد همین اسلام است.» (10)
در 24 اسفند 1358 در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی با کسب 1346899 رای به عنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد. در ایام قبل از انتخابات مجلس دفتر هماهنگی رئیس جمهور و در راس آن بنی صدر خواستار حذف نام آیت از لیست حزب جمهوری اسلامی شده و اعلام کرده بود که حاضر است هر 30 نفر معرفی شده از طرف حزب و گروههای ائتلافی را بپذیرد منوط به آنکه نام آیت دربین کاندیداها نباشد.
آیت یکی از اصولی ترین افراد بود. با هیچ کس شوخی نداشت. هیچگاه حرفهای زننده و زشت حتی در مورد بدترین دشمنانش به کار نمی برد. همواره با مسائل اصولی برخورد می کرد. دشمنانش را آنطوری که بودند می دید. می گفت من می دانم که او در این مورد پیروز می شود می دانم که از من قویتر است اما من باید در مقابل او بایستم .هیچ وقت در انتقادها و برخوردها ازحدود اخلاق اسلامی خارج نمی شد. آن روزی که بنی صدر به ریاست جمهوری رسید و می خواست به یک شکلی در داخل حزب جمهوری اسلامی شکاف بیاندازد و افراد حزب را به جان هم بیاندازد خیلی علاقه داشت که با آیت تماس بگیرد. و پیغامهای زیادی داده بود که بگویید بیاید اینجا بنشینیم با هم صحبت کنیم. آن مناعت طبعی که در آیت بود حکم کرد که پیغام بدهد من با تو کاری ندارم اگر کاری دارید تشریف بیاورید منزل ما. بالاخره دو تن از دوستان وی واسطه شدند که جای ثالثی انتخاب کردند که بنی صدر و آیت در آن جلسه تا 2 یا 3 نیمه شب 4 یا 5 ساعت مذاکره کردند. آن روز بنی صدر کوشش کرده بود که ببیند می تواند آیت را به سمت خود بکشاند و در مقابل حزب قرار دهد اما آیت با وی اصولی برخورد کرده و گفته بود اگر بازهم انتخاب شوی من مخالف تو هستم و به تو رای نخواهم داد اما در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی اگر درست حرکت کنی اگر در خط اسلام باشی از تو حمایت خواهم کرد و اگر انحراف پیدا کنی در مقابلت خواهم ایستاد. (11) ظاهرا به دنبال همین جلسه بود که بنی صدر متوجه شد که نمی تواند با او کنار بیاید و تلاش نمود تا چهره ی او را در جامعه خراب کند و به همین دلیل بود که او و اطرافیانش تلاش زیادی کردند تا در انتخابات مجلس رای نیاورد و پس از اینکه در این مورد توفیق نیافتند با ایجاد جنجال نوار و پرونده دروغین فساد اخلاقی در دامغان جلوی تصویب اعتبار نامه وی را در مجلس بگیرند که بازهم نتوانستند.
جلسه بررسی اعتبارنامه آیت در مجلس شورای اسلامی از عبرت آموزترین رخدادهای تاریخ انقلاب اسلامی است. روزنامه کیهان در مورد این جلسه چنین نوشت: در یک جلسه متشنج و پرهیجان اعتبارنامه آیت تصویب شد. پنج شنبه گذشته (2 مرداد 59) مجلس شورای اسلامی یکی از شلوغترین و بی سابقه ترین و متشنج ترین جلسات خود را پشت سر گذاشت. جو آنچنان غیر عادی بود که هم از طرف وکلای مجلس و هم از طرف تماشاچی ها بارها به تشنج کشید. در این جلسه که اعتبارنامه حسن آیت مورد رسیدگی قرار گرفت اتفاقات و عکس العملهای بسیاری را به همراه داشت. (12)
احمد سلامتیان و شیخ صادق خلخالی از پر سر و صداترین مخالفان آیت بودند. سلامتیان مسئول دفتر هماهنگی بنی صدر و نماینده اصفهان در نطق خود عنوان کرد: دکتر آیت اشتهار به فساد و نادرستی دارد: 1-فساد و نادرستی سیاسی2- فساد و نادرستی اخلاقی.
وی در ادامه نطق خود آیت را متهم به همکاری با دستگاه مطبوعاتی و اطلاعاتی رژیم پهلوی، تدریس انقلاب سفید در دانشگاه، ارتباط با دکتر مظفر بقائی و عضویت در حزب زحمتکشان، حضور در سر کلاس در روزهای 16 آذر و منظور کردن غیبت برای دانشجویان غایب، بوسیدن دختر نوجوانی در کلاس درس یکی از مدارس دخترانه دامغان در دهه 40، ابراز مخالفت با بنی صدر و مقابله گری عملی با وی برای برانداختنش از مقام ریاست جمهوری و … نمود. (13)
آنگاه که نوبت به آیت رسید اینگونه به دفاع از خود پرادخت:
بسم الله الرحمن الرحیم
و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین.
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
روزی که جناب آقای احمد سلامتیان به اعتبار نامه من اعتراض کردند بسیاری در داخل مجلس خندیدند و تعجب کردند و همین طوری بسیاری در خارج مجلس. من هم از خوشحالی که داشتم خندیدم ولی تعجب نکردم خوشحال شدم برای آنکه به مصداق تعرف الاشیا باضدادها. من به ضدم شناخته می شدم. کسیکه خواهیم دید در جبهه ملی دوم با شاپور بختیار و خسرو قشقائی چه در داخل و چه در خارج همکاری داشته است کسی که در جبهه ملی چهارم در سال 57 آن جبهه ملی که امام اخیراً به حدی ناراحت بودند که فرمودند بروند گم شوند هم سخنگو بود وهم معاون و کسی که الان دفتر به اصطلاح هماهنگی رئیس جمهوری و مردم را تشکیل داده و سنجش افکار این دفتر اعلام کرده است که امام خمینی در بین مردم 48 درصد طرفدار دارد و دیگری 68 درصد.
این هنگام …. صادق خلخالی داد و فریاد و خطاب به رئیس مجلس می گوید که چرا می گذارید آقای آیت رسوایی به بار بیاورد. اینها دارند مردم را خفه می کنند. در این هنگام رئیس مجلس (هاشمی رفسنجانی) به خلخالی دستور سکوت داده و در صورت ادامه چنین رفتاری وی را تهدید به اخراج کرد.
آیت ادامه می دهد سنجش افکاری که اعلام کرده بود مسعود رجوی نماینده اول تا سوم تهران خواهد شد. چنین فردی با من مخالفت کرده است و این باعث افتخار من است. معلوم می شود ضربتی که من به اینها وارد کردم آنقدر کاری و موثر بوده که آنها را گیج کرده و دیوانه وار دست به هر کاری می زنند. در پاسخ به اتهام مخالفت با 16 آذر می گوید: این شماره اطلاعات سه شنبه 16 آذر 1340 است توجه کنید 19سال پیش از قول من بالای آن تیتر هست اعلامیه اللهیار صالح. به شما بگویم که این روزنامه آنقدر تاثیر کرده که چند بار چاپ شد که حالا فرصت ندارم جزئیات مسأله را بگویم فقط قسمتی از آن رامی خوانم. در آن روزنامه نوشته است: آقای آیت دانشجوی فوق لیسانس رشته علوم اجتماعی اظهار داشت: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» چند روز دیگر روز 16آذر است. 8 سال پیش در چنین ایامی به دستور سپهبد زاهدی به منظور تجدید رابطه ننگین و اسارت آور با انگلستان سه تن از رزمندگان راه راستی و آزادی را در صحن مقدس دانشگاه به ضرب گلوله از پای درآوردند. دولت زاهدی مانند سایرین تصور می کرد که با شکنجه می شود رستاخیز عظیم ملت را متوقف ساخت ولی اکنون پس از 8 سال هم آنها و هم ما به رای العین می بینیم که نه تنها آن کشتار وحشیانه نهضت ملی را متوقف نساخت بلکه نیروی جدیدی به آن داد که هر سال شور و هیجانی در این ایام برپا می شود و به نهضت ملی قدرت می بخشد. این درسی است که تاریخ به دیکتاتورها داده است که هیچگاه قتل و شکنجه از سیر جبری تاریخ که به طرف آزادی و گسستن زنجیرهای اسارت پیش می رود جلوگیری نمی تواند بکند. جا دارد که اینجا به روان پاک آن شهدای راه آزادی درود بفرستیم و از کشندگان آنها اظهار تنفر کنیم.
همین است آقای سلامتیان دیروز فرمودند که آیت در روزهای 16 آذر سر کلاس می رفته و به دانشجویانی که سر کلاس نمی رفته اند برای آنها غایب می گذاشته است. نظر آیت در 1340 راجع به 16 آذر آن روزی که جبهه ملی دوم اصلاً آیه قرآن بلد نبودند حالا گاه گاهی چرا می خوانند با آیه قرآن شروع کرده و مطالبش را گفته و بعد یکی از دانشجویان من اینجاست آقای بشارتی می توانند سوابق را بگویند می توانید بپرسید ولی اصلاً تنها کسی که سر کلاس های دانشگاه حضور و غیاب نمی کرد من بودم. و اگر احیاناً هم حضور و غیاب می کردم همیشه اعلام کرده بودم که من کسی را به علت غیبت از امتحان محروم نمی کنم. حضور و غیابی نمی شد و اگر برای خالی نبودن عریضه که دانشکده اعتراض نکند گاهی غیبتی گذاشته می شد آن هم محسوب نمی شد نمی گذاشتم به حد نصاب برسد ـ دراین لحظه بشارتی که خود از نمایندگان حاضر در مجلس بود به تائید گفته های شهید آیت اعلام کرد صحیح است ـ آیت ادامه داد: از بنده سوال نموده اند که صریحا بگویید که آیا انقلاب سفید تدریس می کردید یا نه؟ نه بنده انقلاب سفید تدریس نمی کردم. در پاسخ به اتهام فساد اخلاقی می گوید: یکی از رذل ترین دستگاه های ما ساواک بود. آخر ما فکر می کردیم که آیا رذل تر از ساواک هم پیدا می شود که تفاله های ساواک را ببلعند و نشخوار کنند؟ حالا با ماجرای دامغان برای شما شرح می دهم ببینیم که چه کسانی هستند که قی کرده های ساواک را می بلعند. وقتی که به دامغان وارد شدم البته مثل همه شهرهای ایران و از یک جهتی بدتر از سایر شهرهای ایران. البته چون من در فرهنگ بودم وضع از نظر امور مالی بسیار بد بود وضع بسیار بدی از نظر امور امتحانی بود. خویشاوندانشان از اطراف می آمدند و در دامغان امتحان متفرقه می دادند و قبولشان می کردند. متنفذین سوالات را برای ایشان می نوشتند. حتی سوالات امتحانات نهائی که همه اش مدرک بود پاکت لاک و مهر و موم شده را با بازرس می ساختند باز می کردند و سوالات را می نوشتند. از نظر سیاسی هم دامغان وضع بسیار ناجوری داشت. شما می دانید ارتشبد نصیری اهل سمنان بود و آن منطقه را شدیداً تحت کنترل داشت. از نظر اداری و مالی من دبیران را متشکل کردم و همچنین تا حدودی از نظر سیاسی. دیگر نمی شد افراد را بیخودی قبول کرد دیگر نمی شد دزدی کرد. دبیرانی که جرات نمی کردند پیش رئیس فرهنگ بروند دسته جمعی تهدید به دست کشیدن از کار می کردند و خواسته های مشروع خودشان را به کرسی می نشاندند. یکی از کارهایی که من کردم آن موقع قرآنی شاه چاپ کرده بود و به همه جا می فرستاد والبته پولش را هم می گرفت. این قرآن را به دبیرستان آوردند و من عضو شورای مالی دبیرستان بودم و با خرید این قرآن مخالفت کردم. آقای سلامتیان آن موقع در پاریس بودند و نمی دانند ایران چه خبر بوده و اینکه یک دبیر توی دامغان با خرید قرآن آریا مهر مخالفت کند یعنی چه. این تو پرونده ساواک منعکس است. یادتان هست که به هر مناسبتی از مردم پول می گرفتند. یک روز خرجهای جشن های شاهنشاهی، یک روز خرج تاجگذاری و … در پرونده منعکس است آیت پول نداد صریحا پول نداد. در چهارم آبان یعنی روز تاجگذاری من به تهران برگشتم و دامغان نماندم. چون جشن های تاجگذاری بود و فقط کسانی می رفتند که در جشن ها شرکت می کردند. بر حسب اتفاق من آن زمان مریض شدم. مریض خیلی سخت. درد کلیه و این بیماری به مدت 2ماه طول کشید. اینها حقوق مرا قطع کردند و تا چند ماه بعدش هم حقوق مرا ندادند تا بعد مجددا حقوقم را پرداختند. حقوق آبان یا آذر را من به کسی وکالت داده بودم که در غیابم بگیرد. ایشان حقوق را گرفته و از ترسش یک مبلغش را به عنوان جشن تاجگذاری داده بود و من این پول را پس گرفتم. توجه کنید اینها آن موقع خیلی دل و قلوه می خواست. در هر صورت اینها همه انباشته شد. بعد از آن عناصر ناپاک و طاغوتی خواستند از زمینه ناجور من پیش ساواک حداکثر استفاده را ببرند. به سایر افرادی که با من بودند تهدید می کردند که پرونده می سازیم و آبرویتان را می بریم. بعد از عید که من به دامغان آمدم شنیدم که به گوش من می خورد که دانش آموزی که وابسته به ساواک بود گفته بود که من برای اینکه آبروی فلانی (آیت) را ببرم سر کلاس بین جمع او را خواهم بوسید و کسی باور نمی کند که من او را بوسیده ام. این به گوش من رسید و من مراقب خودم بودم. به هر حال او نتوانست چنین کاری بکند و چنین اتفاقی هم نیفتاد. اما در شهر شایع کردند. و همان موقع نه مردم و نه دبیرها قبول کردند. مردم تظاهرات کردند و در خیابانها برای اولین بار اعلامیه پخش کرده و از من دفاع کردند. دبیرها هم اکثرشان به نفع من اعتصاب کردند. (14)
در همین رابطه شهید شاهچراغی نماینده دامغان در مجلس اعلام می کند: در مورد جریان دامغان باید عرض کنم که بیش از یک شایعه نبود و همان زمان هم اختلاف شدیدی بین یک عده ای که هوادار آقای آیت بودند و مخالف آقای آیت، و مخالفین از عناصری نبودند که بشود اعتماد کرد. من در مورد کلی آقای آیت نظری ندارم نه ایشان را رد می کنم و نه تائید اما جریان بیش از یک شایعه نبود و آنهایی که این شایعه را راه انداختند بیشتر از دروغ پردازها و عناصر رژیم بودند.(15)
در همان زمان علی معلم دامغانی شاعر عرصه انقلاب و دفاع مقدس نامه سر گشاده ای بدین مضمون منتشر ساخت: ای امت رسول خدا نویسنده این سطور شاهد و شاعر این شایعه (اتفاق دبیرستان دخترانه دامغان) است و در پراکندن این خبر نقشی سزاوار توجه داشته است. آنروزها دوره اول دبیرستان را می گذراندم. خانمی از اولیای دبیرستان پروین اعتصامی در رهگذری به من برخورد کرده و شایعه را به من تلقین کردند. ما شعرا هم که خوب گاهی پیرو گمراهانیم و من شعری ساختم در واقعه مشکوک و به یکی از آشنایان دادم و غروب آنروز همه آنرا زمزمه می کردند و خبر فاش شد در حالی که هیچ گوینده ای حتی خود من که در اشاعه آن مرد اول بودم نسبت به اصل خبر مطمئن نبودم .سه روز بعد خانم دیگری از دبیران همان دبیرستان با من صحبت کردند و قضیه را توطئه خانم … و تحریک … قلمداد نمودند و ما دریافتیم که چه ناجوانمردیی شده است و شعری در رد شعر اول نوشتیم که بله کار فلانی است و فلانی را غدر کرده اند که البته این شعر رواج چندانی نیافت ولیکن عوام براثر این شایعه که بزرگ شده بود غوغا کردند و کار به سیاست کشید که آن روز ما را از آن خبری نبود و امروز اسناد ملی که ما خیال می کردیم از این اسناد فقط آنهائیش اهمیت دارد و معتبر است که دلالت ربط کسی با مثلا دولتسرائی یا دولت مردی باشد و می بینیم که نه خیر حتی پرونده سازیهای طاغوت تا آن درجه اهمیت دارد که شخصیت موجهی را که حداقل سلامت او را مردم در این چند گاه پس از انقلاب که فصل فرو افتادن میوه های کرم زده این باغ است امتحان کرده و دانسته اند که در فرهنگ و اطاعت اسلامی بر بسیاری رجحان دارد مورد تهمت و بازخواست و بی آبرویی قرار می دهند. من آیت را جز یکبار ندیده ام به یاد هم ندارم که با او سخن گفته باشم و چون اهل شعرم از چهره عبوس و جدی او هم لذتی نمی برم. این نامه را به خاطر خدا و برای امت مسلمان نوشتم. با آرزوی اینکه بر مجلس شورای اسلامی اگر اخلاق اسلامی سایه نخواهد افکند انشاالله حریت و جوانمردی حاکم شود.(16)
آیت دفاعیات خود را با این جملات به پایان می برد که: بنده از سال 50 با دکتر بقایی اصلا ارتباط نداشتم. از سال 42 تا 50 من با بقایی رابطه سیاسی نداشتم. رابطه من با بقایی در سال 40 است موقعی که آیت الله کاشانی زنده بود. من در جناح آیت الله کاشانی بوده ام و با بقایی و به اتفاق آیت الله کاشانی بودم که بر ضد آن دستگاه مبارزه می کرد.(17)
در پایان جلسه و بعد از 3 ساعت و 10 دقیقه از 199 نفر نماینده حاضر در مجلس 170 نفر در رای گیری شرکت کردند. از این تعداد 114نفر رای موافق و30 نفر رای مخالف و 26 نفر رای ممتنع دادند. بدین ترتیب اعتبارنامه سیدحسن آیت به تصویب رسید. (18)
از چهره های شاخصی که در جریان رأی گیری به آیت رای منفی دادند می توان به این افراد اشاره کرد:
محمد مجتهد شبستری، احمد صدر حاج سید جوادی، مهدی بازرگان، محمد جواد حجتی کرمانی، ابراهیم یزدی، احمد سلامتیان، یدالله سحابی، هاشم صباغیان، فضل الله محلاتی، کاظم سامی، عزت الله سحابی و.. صادق خلخالی. (19)
و سرانجام روز موعود فرا رسید. در حالیکه کمتر از 40 روز از جنایت هولناک و دهشتناک انفجار 7 تیر و شهادت دوستان و یارانش در حزب جمهوری اسلامی نگذشته بود که پرستوی جامانده از قافله دلدادگان کوی دوست نیز به کاروان شاهدان کربلای سرچشمه پیوست.
ساعت 6:50 صبح چهارشنبه 14مرداد1360هنگام خروج از منزل جهت عزیمت به محل کارش (مجلس شورای اسلامی) مورد آماج حدود 60 گلوله کین نفاق شده و در همان دم روح سترگش از قفس جان رها گشته و به سوی دلدارش عروج نمود.
محمد علیکرمی
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ویژه نامه شهید آیت، بهمن و اسفند 1390 – شماره 75 و 76
پی نوشتها:
1- آیت حسن – درس هائی از تاریخ سیاسی ایران ص 1
2- همان ص 4
3- همان ص73
4- همان ص 6
5- همان ص8
6-همان ص8
7- همان ص8
8-شهروند امروز- سال سوم – شماره51- یکشنبه 2تیر87 ص65
9- درس هایی از تاریخ سیاسی ایران ص10
10- صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی – ج 2- ص1084
11- درس هایی از تاریخ سیاسی ایران ص17
12- کیهان شماره 11054شنبه 4مرداد57
13- درس هایی از تاریخ سیاسی ایران صص 50تا 58
14- همان 58 تا74
15-همان ص74
16- همان ص77و78
17- همان ص73
18- همان ص 75 و روزنامه کیهان شماره 11054
19- درس هایی از تاریخ سیای ایران ص76
جلسه بررسی اعتبارنامه شهید آیت در مجلس از عبرتآموزترین رخدادهای انقلاب است که در آن سلامتیان و صادق خلخالی از پرسر و صداترین مخالفان او بودند.
فارس در ۹۸ نوشت:
حسن آیت یکی از گمنامترین شخصیتهای انقلاب است که با گذشت قریب به سه دهه از ترور وی هنوز در میان مردم ناشناخته مانده و به جز کتاب درسهایی از تاریخ سیاسی ایران که سال 63 توسط انتشارات حزب جمهوری منتشر شد و فیلم و کتاب اسرار آیت، که آخری مسیر پرفراز و نشیبی تا رسیدن به مرحله انتشار داشت، منابع موثقی برای شناخت او وجود ندارد.
«آیت» نماینده مردم استان اصفهان و عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی بود و به عنوان نماینده مردم تهران در دوره اول مجلس شورای اسلامی حضور داشت، حسن آیت در فرآیند تصویب قانون اساسی نقش ویژهای داشت و اشراف او بر رشتههای مختلف باعث شد وظیفه نمایندگی مجلس را به خوبی در دورانی کوتاه به انجام برساند.
حسن آیت در جایگاه هیأت رئیسه مجلس خبرگان قانون اساسی
به مناسبت 14 مرداد سالروز ترور شهید حسن آیت فارس به بررسی زندگی وی از زاویهای جدید میپردازد:
حسن فاضل متولد 1356 از آن دسته افرادی است که اگر چه دوران حضور آیت در نجفآباد را درک نکرده اما طی ساعتها گفتوگو با خانواده این شهید شناخت خوبی از شرایط زندگی آیت دارد، فاضل در این رابطه میگوید: آیت در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد و پدرش درس طلبگی خوانده بود اما مانند حاج آقا رحیم ارباب عمامه بر سر نمیگذاشت و مکلا بود، مادر شهید آیت دختر آقا سیدعلی نجفآبادی است که هممباحثهای سیدابوالحسن اصفهانی و مدیر حوزه علمیه اصفهان در سال 1320 بوده است، شهید آیت در محله حکیم در جنوب نجفآباد به دنیا آمد، حسن سه برادر و سه خواهر داشته و پدر ایشان از راه کشاورزی امرار معاش میکرد.
حسن آیت در نوجوانی
پژوهشگر تاریخ معاصر ادامه داد: شهید آیت از نوجوانی نسبت به تغییرات جامعه حساس بود و در دانشگاه جامعهشناسی را انتخاب کرد، آیت در جوانی کتابهای انقلاب در سایر کشورها را مطالعه میکرد و نوشتههایی از ایشان درباره تحلیل نقاط قوت و ضعف این انقلابها موجود است.
آیت مخالف ترور فردی به غیر از شاه بود
وی عنوان کرد: همسر شهید سیدعلی اندرزگو که امام در وصف ایشان میفرمایند «اگر چهل نفر مانند شهید اندرزگو باشند کل دنیا زیر پرچم اسلام میرود» گفت: همسر من برای ساواک و شاه شمشیر را از رو بست، اما شهید آیت معتقد بود کشتن هویدا و حسنعلی منصور فایدهای ندارد، برای همین به دانشگاه نفوذ کرد و حتی آدم خرید و به دربار نفوذ کرد تا شخص شاه را ترور کند.
فاضل تصریح کرد: امام خمینی (ره) و آیتالله بروجردی با ترور مخالف و معتقد بودند ترور در اسلام جایی ندارد، در این موضوع با فدائیان اسلام اختلاف نظر داشتند و شهید آیت نیز مخالف ترور بود و میگفت نباید چندین نفر را برای یک نفر کشت و حتی اگر بنابر ترور باشد باید شاه را ترور کرد.
خانواده آیت نخواستند رسانهای شوند
پژوهشگر تاریخ معاصر در تشریح دلایل ناشناخته ماندن ابعاد شخصیتی شهید آیت در طول سالهای گذشته خانواده شهید را یکی از مهمترین عوامل این غربت میداند و معتقد است: خانواده آیت به دلایل عاطفی پس از شهادت وی مایل به درمیان گذاشتن موضوعات نبوده و نیستند، خبرگزاریهای متعددی در طول این سالها تلاش کردهاند تا با خانواده شهید مصاحبه کنند اما موفق نشدند، فرزندان آیت در زمان شهادت پدرشان خردسال بودهاند و به نظر میرسد به دلیل بیعاطفگی جامعه از همه جا بریدند و سکوت کردند.
حسن آیت و فرزندش محسن
ترور شهید آیت یکی از نقاط مبهم تاریخ است، شهید آیت صبح روز چهارشنبه هنگامیکه به همراه دو محافظش از منزل خود واقع در خیابان 30 متری نارمک کوی افشار برای ارائه مدارکی در مجلس خارج میشد با 65 گلوله به شهادت رسید، این تمام گزارههای قطعی درباره ترور آیت است، از این جا به بعد با گزارههایی احتمالی مواجه هستیم که البته شواهد زیادی برای صحت آنها وجود دارد.
صبح روز حرکت شهید آیت به سمت مجلس همسر آیت از او درخواست میکند تا با توجه به کسالتی که دارد در خانه بماند اما آیت قبول نمیکند و میگوید من باید برای لایحه مطبوعات و مسأله وزارت امورخارجه و کابینه حضور داشته باشم.
گزینه وزارت امور خارجه میرحسین موسوی است، همان که آیت و احمد کاشانی پیشتر با اشاره به مقاله او با عنوان «مصدق فرزند رشید خلق» در دوران سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی مصدقی بودنش را ثابت میکنند، آیت در جای دیگری نیز موسوی را نیروی آمریکا مینامد و او را شایسته وزارت امور خارجه ایران نمیداند.
مظلومیت آیت و چپهایی که دل خوشی از او نداشتند
فاضل در این رابطه میگوید: خانواده شهید آیت معتقدند بنیصدر به حدی علیه آیت جوی سازی کرده بود که نمایندگان در راهروهای مجلس به وی توهین میکردند، شهید آیت در اواخر دوران زندگی گمنام، تنها و منزوی شده بود و در جایی میگوید: توهین نکنید، مستنداتی درباره دولت دارم که آنها را ارائه میکنم، در جای دیگری صادق خلخالی نیز به آیت توهین میکند و کار به جایی میرسد که آیت آنها را مخالف قانون اساسی میداند.
حسن آیت در مجلس شورای اسلامی
با بررسیهای تاریخی واضح است جریان چپ از ابتدا رابطه خوبی با آیت نداشتند و این از نطق آیت علیه میرحسین در مجلس و توهینهای خلخالی به آیت آشکار میشود، از سوی دیگر در همین دوران است که بنیصدر لیبرال و مجاهدین خلق مارکسیست برای رسیدن به منافع مشترک با یکدیگر دست دوستی میدهند و سؤال مهم اینجاست که چه ارتباطی میان میرحسین موسوی و مجاهدین خلق که به عنوان عامل اصلی ترور آیت شناخته میشود وجود دارد؟
انتهای پیام