مسیح تپه سعادتآباد!
/رونالدو عیار فرهنگی ما را عیان کرد!/
محمدعلی محمدی قرهقانی، جامعهشناس در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
مشاهده صحنه بالا رفتن مردم از تپه سعادت آباد به هتل اسپیناس که جوان و کودک و نوجوان با نفسهای بریده رونالدو را صدا میزدند، مرا به یاد صحنه بالا رفتن مردم از تپه جُلجُتای اورشلیم انداخت که برای تماشای جسد مصلوب شده مسیح با نفسهای بریده میرفتند و نام او را فریاد میزدند. وقتی به بالای تپه رسیدند جسدی در کار نبود و با صلیب خالی مواجه شدند. گویا برخی حواریون مسیح، شبانه جسد او را دزدیده و دفن کرده بودند تا مورد بی حرمتی دیو و دد و انسان نشود. اما مردم چون صلیب بی قهرمان نمیخواستند، چیز دیگری گفتند. رونالدو اما آنجا بالای آن تپه ایستاده و نظارهگر مردمی بیقهرمان و بیآرمان بود که برای زیارت و لمسش زیر دست و پا فریاد میزدند. مسیح تپه سعادتآباد گاهی فرمان میداد یکی را برای شفا از طریق لمس و مسح به حضور بیاورند، آن یکی افتخار یک عکس داشت و دیگری آنچه را داشت تحفه کرده بود!
آری! صحنهای دردناک از مردمی بود که سالها و قرنها در ادبیات و در تمثیل و شعر و هنر گفته بودند و گفته بود شیخ عطار کهای مردم سیمرغ شمایید به کوه قاف برای دیدن سیمرغ نروید!؛ خویش را دیدند سی مرغ تمام/ بود سیمرغ سی مرغ مدام. ما به سیمرغی بسی اولیتریم/ زآنکه سیمرغ حقیقی گوهریم. یا که مارگیری از کوهی ماری بزرگ آورده بود و خلایق به دیدار مار اجتماع کرده بودند که آفتاب جان مار را گرم کرد و از خواب زمستانی پرید و خلایق را بلعید و مولوی گفتا کهای انسان! صد هزاران مار و کوه حیران توست/ تو چرا حیران شدی و مار دوست؟ یا که میگفت ای قوم به حج رفته کجایید؟ معشوق همین جاست بیایید!. ادبیات ما سرشار از نکات حکمتآمیز خودباوری و عزت نفس است اما چه حیف که سالهاست گویا اقبال حکمت و فلسفه بازگشت به خویشتن را از داست دادهایم و مردم ما چون جنزدگان بیهویت هر روز دنبال سوژهای به غایت تحقیرآمیز سرگردانند! یک روز حمله به صفحه مسی و فحاشی او، یک جایی دنبال کردن چند میلیونی یک بازیگر زن لوند، یک روز هجوم مجازی به فلان بازیگر و داور و سلبریتی و از همه بدتر ولع ذلتبار نمایندگان مجلس برای عکس گرفتن با فرستاده مو طلایی اروپا خانم موگرینی بود که هرگز از حافظه تاریخی این ملت به عنوان یک تحقیر ملی و نمونهای از مسخ شدگی نخبگان یک کشور پاک نخواهد شد.
قرنهاست که اندیشمندان جهان برای ملت خود و جهانیان از درد بیمعنایی و احساس پوچی و مسخ و الیناسیون و از خودبیگانگی و دهها درد و مرض بیهویتی مینویسند و دولتمردان هم از روی دست آنان مشق مدیریت فرهنگی میکنند و تمدنسازی میشود. کرگدن اثر اوژن یونسکو، مسخ از کافکا، الیناسیون مارکس، بیگانه آلبر کامو، تهوع سارتر، در انتظار گودوی ساموئل بکت و حتی احساس پوچی نیچه و دهها اثر نامدار دیگر خلق شدند تا انسان از خود بیگانه شده غربی طی دوران مدرنیته را معرفی و با طرح بحث، دردی دوا کنند. کار فرهنگی همین است که بنویسی و نقد کنی و بحث شود و دولت هم حمایت و همراهی کند تا فرهنگ شکل گیرد!
اما اینجا در سرزمین ما هم روشنفکر و هم دولتمرد به اقتصاد و سیاست و صنعت چسبیده و فرهنگ را به حال خود رها کردهاند. چرا که فرهنگ نه آب و نانی دارد و نه اسم و رسمی؛ البته که چون تنه به ارزشها و نگرشها میزند کلی بگیر و ببند و هزینه و خسارت هم دارد. از مسخ و پوچی ملت که بنویسی گویی که به امت بهتان و تهمت زدهای، صلهای که نمیگیری هیچ، عذاب و عقوبتی هم هست! امروزه اندیشمندان ما را ملت رهبری و دولت کنترل میکند و این مرض پوچی و مسخ و بیگانگی دامن آنان را هم آلوده است! چیزی مینویسند که مردم خوششان بیاید و کاری میکنند که دولت بپسندد و وضعیت فرهنگ و عظمت یک ملت میشود همینی که هست!
در مقاله قبلی که در همین انصاف نیوز در مورد فرهنگ و چیستی آن نوشتم بعد از بیست روز فقط چهارصد نفر بازدید کننده داشت و بدون حتی یک نقد و نظر! اگرچه دوستان و اندیشمندانی به طور خصوصی پیامها و نقد و تذکراتی دادند. اما نوشتههای پیشین من در همین سایت که درباره سیاست بود، طی دو روز بیش از هزار خواننده داشت و بیش از ده نقد و نظر و البته توهین و تأیید که ما سخت سیاست زدهایم. فرهنگ به عنوان مادر اقتصاد و سیاست و صنعت و تمدن، هیچ فرزند صالح و یار و یاوری از هیچ کجا ندارد. در مجلس، آخرین کمسیونی که هر نماینده در آن داوطلب عضویت میشود، کمسیون فرهنگی است و آنهایی هم که طی این سالها عضو این کمسیون بودهاند، یا آن را نمیشناختند و یا انگیزهای برای کار فرهنگی نداشتند و کاری هم نکردند و رفتند. اگر فرهنگ صاحب و متولی داشت، در چنین بزنگاههایی که مردمی مسخ فوتبال و ستارههایش شده و نمایشی رقتانگیز از پوچی و بیمعنایی ارائه میکنند، همه کارگزاران فرهنگی را به استیضاح و به صلابه عقل و زبان و سرزنش میکشید و حساب پس میگرفت!
وقتی آن برنامه فوتبالی «نود» با مجری محبوبش تمام هم و غم و کارزار خود را گذاشته بود تا فوتبال و حواشی آن را همچون مسأله اول ملی معرفی کند، یادم به حکایت مارکس در تعریف از خودبیگانگی طبقه کارگر میافتاد که میگفت بورژوازی کارگران را در مسیر منافع خود هدایت میکند. سرمایهداری فوتبال، با حقوق و دستمزدهای نجومی سالی صدها میلیارد، برنامههایی را تولید میکند که گویی کل مسأله الآن ایران فوتبال است. در همان برنامه عالیمقام نود، در دربیها سراغ کارگر ساده یکی از شهرهای کوچک و دور افتاده ایران میرفت که با اندک پول خود به تهران آمده شب جای خواب نداشته و از سرما تا صبح لرزیده و گرسنه یک وعده غذاست و اما آن برنامه این آدمها را «عاشق» فوتبال توصیف کرده و از مسئولین میخواسته که حواسش به این عاشقها باشد. همانهایی که در اوج فقر و فلاکت، در انتقال فلان بازیکن چندصد میلیاردی به باشگاه دیگر، گریههای سیلآسا میکنند و از باخت تیم محبوب خود در دربی سکته میکنند و تا دربی دیگر که انتقام بگیرند، زندگیاشان خراب است! مگر این بیماری فرهنگی نیست که ملتی را مبتلای خود کرده و سرمایهدارانش هم نان خود را در دمیدن به آتش این معرکه یافتهاند؟ مگر این همان فوتبالی نیست که مافیای دروغ و فریب و ریا و نفاق و صدها درد و مرض فرهنگی را به جان ملت انداخته اما صدایی از جایی بلند نمیشود؟ چرا وقتی مدیری مزور گونه میگوید که غیر از دخترم کسی در این مملکت حاضر نبود از رونالدو در مورد فلسطین سؤال بپرسد، کمیسیون فرهنگی، او و تمام اطرافیانش را به جرم دروغ و تظاهر و فریب افکار عمومی و سوء استفاده از ارزشها و باورها، به محاکمه نمیکشاند؟ سرمایهداری اینچنین فرهنگ و ارزشها را به صلیب مسخ میکشد و مثلهاش میکند که فوتبال سالهاست با مردم ایران کرده است.
نقد فرهنگی در کار نیست! دانشگاه و استاد را مجیز گوی مدیر فرهنگی خواستن و نقد را برنتافتن و تعریف و عمل فرهنگی را آنچنان که در یادداشت قبلی نوشتم خط و نقاشی و کاردستی و نصب بنر و چسباندن پوستر تعریف کردن که از آن به عنوان «غارگرافی» یاد کرده بودم، میشود همین تحقیر ملی آن هم در برابر چشمان نمایندگان عربستان به عنوان کشوری رقیب در منطقه که یک دوجین امثال رونالدو را در کشورشان دارند و آنان را وامیدارند تا با لباس عربی برایشان رقص شمشیر کنند.
فرهنگ سازی یعنی راهاندازی بساط نقل و نقد در محافل دانشگاهی و فرهنگی، در میان نخبگان و روشنفکران، چاپ کتاب آنان با سلام و صلوات و پذیرش آنان در عرصه کشور با صد دعا و ثنا تا فرهنگ شکل بگیرد. مارکس و مارکسیسم به عنوان دشمن اصلی سرمایهداری در دانشگاههای غرب تدریس و بحث شد تا راه مقابله با آن شناخته شود! جنبش دانشجویی 1968 که ظاهراً در ائتلاف با کارگران فرانسه و ضد دولت لیبرال بود و ظهور مکتب انتقادی فرانکفورت که شدیدترین نقدها را به نظام سرمایه داری داشت، چون که گرامی داشته شدند، مصدر بالندگی فرهنگی به عنوان منشأ تمدن اقتصادی و سیاسی و اجتماعی گردیده و سالهاست که غربیها با همین روش بر جهان سروری میکنند.
دهههای 60 و 70 شمسی وقتی صحنههای کنسرت مایکل جکسون بخصوص در شرق اروپا را میدیدیم که چگونه دختر و پسران نوجوان برای دیدن و یک لمس او اشکها میریختند و غشها میکردند و بر سر دستها جسد نیمهجان آنان به بیرون جمعیت میلیونی فرستاده میشد، با خود میگفتیم خدا را شکر ما انقلاب کردیم که ملتمان چنین مسخ و خودباخته این و آن نباشد و امیدوار بودیم که الگویی فرهنگی برای جهان باشیم. اما راستی چه شد به اینجایی رسیدیم که نه فقط جوانان و نوجوانان و مردم عادی چنین از خودبیگانه و افسون زده بیگانگان شدهاند، بلکه مدیر فرهنگی و سیاسی چنین شده و چنان میکند که شرم به بار میآورد؟
بحران هویت و احساس پوچی و بیمعنایی و مسخ شدگی و از خود و از جامعه و فرهنگ خود بیگانه شدن، چنان برای حکمرانی مطلوب و داشتن جامعهای سالم خطرناک است که تهدیدات امنیت خارجی و داخلی فقط یک درآمد آن است که در پایان شعر معروف اخوان ثالث به نام «کاوه یا اسکندر» اشاره مختصر و عمیقی به آن شده است که اگر نمادها و نشانههای درون را به عنوان قهرمانان ملی و فرهنگی تقویت نکنیم، نگاهها به بیرون و در پی منجی و مسیحی بیگانه خواهد رفت!
انتهای پیام
چقدر مردم ایران بیگانه پرست و حقیر وازبلوغ فکری دورونااگاه.درجایی که علی دایی اسطوره و شایسته در چند قدمی مردم ایران ست جای بسی تاسف….
چه کسی گفته شخصی که صرفا لگد به توب میزنه وسلبریتی محسوب میشه باید بشه اسطوره یک ملت!
بدا به حال اون ملت
سلام – تمام این مسائل ریز و درشت و خوب و بدی را که ظاهرآ، انتزاعی هم ذکر کرده اید، برمیگردد به آن عبارت اشتباهی که در مقاله گفته اید. آنجا که عنوان میکنید: فرهنگ بعنوان مادر اقتصاد و سیاست و صنعت و … ! حال آنکه عبارت صحیح این است : اقتصاد، بمنزله مادر فرهنگ و ارتباطات انسانها و… متوجه خواهید شد که آبشخور عموم مشکلات هر جامعه ای بعنوان یک مجموعه واحد و نه منتزع، اقتصاد و تعریف آن است. شما رابطه اقتصادی موجود در جامعه را اصلاح کنید و آنوقت مشاهده خواهید کرد که ۹۰٪ مشکلاتی را که برشمرده اید، بلاموضوع خواهد شد.
چه کسی گفته شخصی که صرفا لگد به توب میزنه وسلبریتی محسوب میشه باید بشه اسطوره یک ملت!
بدا به حال اون ملت
سلام ودرود خدابرشماوهمه ایران دوستان فرهنگ دوست…
حقا که از زبان وطن میگویی
ملت خودباوروقهرمان ایران راچه شده که این روزهاتااین حدخودتحقیر وناباورند…؟!
شایدبی کفایتی مسولان وکسری آب ونان…؟!!!
متاسفانه در کشور ما مدارس اولویت اول ندارند؛ به نظرم یکی از اولین محافل شکل گیری فرهنگ در جامعه آنجاست. چه آنکه مدارسمان نوعی از دوگانگی و تضاد را هم تزریق میکنند.
الان این مقاله نویس و دوستان نظر ده چرا به جای مردم حرف می زنند و مقاله می نویسند . هرکسی مسئول اعمال و رفتار خود است . چرا انتخاب مردم (آنهایی که دویدند و رفتند ) را زیر سوال می برید . اما به قول مولانا به خودتان بنگرید که حتما این فرهنگ را خودمان باب کرده ائیم و این نسل هم از ما یاد گرفته اند . مگر در این چهل و اندی سال کمتر دنبال مسئول و غیر مسئول دویده ائیم ؟ اگر دویدن « بد» بد است یک نیشتر هم به خودمان بزنیم و اگر بد نیست چرا دیگران سرزنش و ملامت می کنیم . این رفتارها همان هایی هستند که خودمان داریم سالها عمل کرده و می کنیم .
درود خدا بر شما.
ممنونم از نقد بسیار زیبا و قشنگ تون.
با توجه به اینهمه محدودیت ها، حرف دل خیلی از مردم رو زدید.
صدها درود به شرف تون…
منو یاد دعای قشنگ مرحوم استاد علامه جعفری انداختید، “ خدایا به ما علم شناخت بده“…
وقتی ک مردم از اعتقادات اصیل خود از هر کیش و آیینی ک باشند فاصله میگیرند در واقع هویت فرهنگی خود رو از دست می دهند و برای پر کردن این خلأ دست ب هر کاری می زنند.
با سلام و سپاس
همچون همیشه از یادداشت های آقای دکتر محمدی با لحن بی پروا و نقد های منطقی ایشان لذت بردم. برای من مطالب ایشان همیشه ترغیب کننده برای مطالعه ی بیشتر هست خصوصا که اسم نویسنده و کتاب دقیقا در متن بیان میشود.