امام خمینی: من لنین نیستم که استالین یک روزنامه مخصوص او چاپ میکرد
سید عطاءالله مهاجرانی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات، یکشنبه ۱ بهمن ماه ۱۴۰۲، با تیتر «ماجرای روزنامه اطلاعات!» نوشت:
روزنامه اطلاعات در عمر نزدیک به صد ساله خود، با دو ماجرای مشهور و نَفَس گیر رویارو شده است. ماجرا که میگویم، به خاطر ویژگیهای هر دو مورد است و هر دو هم نسبتی با امام خمینی رضوان الله تعالى عليه پیدا می کند! ماجرای اول مقاله ای با عنوان: « ایران و استعمار سرخ و سیاه» که با اسم و فامیل مستعار نویسنده ای با نام احمد رشیدی مطلق در اطلاعات در روز شنبه ۱۷ دی ماه منتشر شد.
مقاله توسط دفتر مطبوعات امیرعباس هویدا وزير وقت دربار تهیه شده و توسط شخص محمد رضا شاه دو بار ویرایش و افزایش و لحنش عليه امام خمینی بسیار تند شده بود. مقاله لایه ها و روایت های متعدد و متنوعی دارد، بررسی کم و کیف آن مقاله در واقع در خورد یک کتاب است، برای شناخت شیوه و روش حکمرانی در ایران زمان شاه و نحوه رفتار با مخالفان، و شناخت روند رو به رشد انقلاب اسلامی آن مقاله یک گنجینه است! به عنوان مقاله ای درجه دوم در صفحات درجه دوم روزنامه منتشر شده بود، اما رستاخیز قم با همان مقاله آغاز شد، مقاله تبدیل به سوختبار یا آتشگیرانه توفان انقلاب اسلامی شد. رژیم سلطنتی تنها ۱۳ ماه و پنج روز! پس از انتشار آن مقاله دوام آورد. شاه گریخت و نظام سلطنتی فرو ریخت.
مقاله دوم، مربوط به دوران سرپرستی روزنامه اطلاعات توسط سید محمود دعایی و توقیف روزنامه توسط امام خمینی است. من خودم شاهد پریشان احوالی سید محمود دعایی در همان روزها بودم. برای دعایی آنچه اهمیت داشت، موقعیت او در روزنامه نبود، آزردگی امام بود. برای او امام معنی زندگی و هستی بود. اکنون امام از او و مدیریتش آزرده شده بود. امام از جنس ابریشم و پولاد بود! منتهای عاطفه و احساس و مدارا از سویی و منتهای صلابت و قاطعیت از سویی دیگر!
دعایی با دقت جزئيات این موضوع را در خاطرات خود روایت کرده است. البته در چند گفتگو هم نکات دیگری افزون بر خاطرات دیده می شود، که اشاره می کنم.
واقعه بسیار عبرت آموزی است. مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات روز ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ با دیدار با سید محمود دعایی اشاره کرده اند:
« آقای سید محمود دعایی به دفترم آمد، سخت از تعطیلی روزنامه ناراحت بود. گریه کرد و چاره جویی. گفتم چندین بار من و آقای خامنه ای به امام پیغام دادیم، ایشان نرمتر شدهاند. بازهم تلفن کردم که حتّی الامکان امروز منتشر شود، ولی امام مقاومت کردند و احمد آقا گفت ممكن است روز شنبه درست شود. آقای دعایی به بیت امام رفت.» (۱)
روایت سید محمود دعایی:
« یک روز صبح در سال ۶۲ (۱۴اردیبهشت ماه) من در دفتر کارم نشسته بودم و مشغول تنظیم تیترهای روزنامه اطلاعات بودم و آن را آماده میکردم که آقای انصاری (محمد علی) از جماران زنگ زد و گفت که امام فرمودند تا اطلاع ثانوی اطلاعات چاپ نشود. برای من خیلی تکان دهنده بود. روزنامه اطلاعات توقیف بشود آن هم با امر قاطع امام خمینی. طبیعتا میبایست سوء تفاهمی پیش آمده باشد که تبعا مساله ای قابل حل است.
موفق به تماس گرفتن با امام نشدم. آزردگی و ناراحتی ایشان در حدی بود که مجال نمی دادند برای توضیح خدمت ایشان برسم. نزد آقای خامنه ای که آن موقع رئیس جمهور و سپس نزد آقای هاشمی که رئیس مجلس بودند رسیدم و ماجرا را تعریف کردم. آنها هم از اتفاقی که افتاده بود ابراز تاسف کردند و به دلیل اصرار من و لطف و علاقه ای که به من داشتند سعی کردند که تماس بگیرند.
افسردگی و آزردگی امام در حدی بود که برای تنبیه کردن من و نشان دادن قاطعیت جدی حتی به آنها هم اجازه ندادند که تماس بگیرند. ما ریشهیابی کردیم و بالاخره معلوم شد که تصادفا آن روز صفحات لایی روزنامه در منطقه تجریش و جماران توزیع نشده بود.
ماجرا از این قرار بود که روزنامه دو بخش داشت: صفحات رویی و صفحات لایی. صفحات لایی از قبل تدارک دیده میشد یعنی شب چاپ میشد و صبح آماده بود. اما صفحات رویی که هشت صفحه بود و اخبار مهم روز و لحظهای را داشت، در روز تنظیم میشد و در آخرین لحظات یعنی حدود یک یا دوی بعد از ظهر از چاپ بیرون میآمد.
صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم در صفحات لایی که روز قبل چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود دارد. طبیعتا انتشار آن به مصلحت نبود. ما لایی را جمع کردیم. تعداد زیادی لایی جمع شد. طبیعتا اینها میبایست خمیر بشود و لایی دیگر چاپ گردد. معمولا برای تسریع در امر توزیع روزنامه، روزنامه فروشها صبح میآمدند لایی را میبردند و ظهر هم رویی را، و بعدازظهر هم لایی و رویی را با هم تلفیق و توزیع میکردند.
دوستان همت کرده بودند و لاییها را از روزنامه فروشیها پس گرفته بودند تا اصلاح شدههای آن توزیع شود، اما با وجود این که لاییهای اصلاح شده حاضر بود، به دلیل حساسیت منطقه تجریش و جماران شاید اصلاح شدهها را به آن جا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت در لایی اصلاح شده هم نسخهای از همان قبلیها باشد. یا شاید به دلیل شلوغی و آشفتگی آن روز و نیز خلاف روال بودنِ این کار، رانندهها لاییهای جدید را به جای لاییهای قبلی به این منطقه نبرده بودند. این احتمال قویتر بود و قبلا هم در مواردی این امر برای مناطق دیگری اتفاق افتاده بود.
البته احتمال هم داده میشد که دستی برای خرابکاری بود تا نگذارد آن روز در آن منطقه، روزنامه اطلاعات به درستی توزیع شود. ما معمولا برای دفتر امام روزنامه هر روز را با پیک میفرستادیم. به خاطر همین جریانات، آن روز، روزنامه دیر از چاپ بیرون آمد.
امام هنگام مطالعه دیدند که روزنامهها نیامده است. توصیه کردند که کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد. وقتی از بیرون روزنامه را آوردند دیدند که روزنامه فروش فقط صفحههای رویی روزنامه را داده است. وقتی ما هم روزنامه را فرستادیم امام حساس شدند و این سوال برایشان پیش آمد که چرا روزنامهای که لایی ندارد چاپ شده است. یکی از مسئولین دفتر را به دنبال روزنامه فرستادند. آن فرد مسئول به تجریش آمده بود و دیده بود روزنامهها لایی ندارد. از آن طرف به اقدسیه رفته بود و دیده بود در آن جا هم لایی ندارد. اما وقتی به پایینهای شهر رسیده بود متوجه شد که روزنامههای اطلاعات با لایی توزیع شده است. امام ناراحت شدند و گفتند: «چرا این روزنامه با این شکل به دست من میرسد و با روزنامههایی که در سطح شهر پخش میشود فرق دارد؟»
تصادفا همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب مباحث اقتصادی استاد مطهری نقل شده بود و امام قبلا دستور داده بودند که در این کتاب تجدید نظر شود. چون گفته شده بود که همه مطالبش از خود استاد نیست.
این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اقتصادی به مناسبت سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود. تلقی امام این بود که ما کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمیبایست چاپ شود چاپ کردهایم و تازه برای این که امام خمینی از این امر مطلع نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرساندهایم. حتی در منطقه وسیع شمیران و تجریش و اقدسیه پخش نکردهایم ولی در سطح کشور و بین مردم پخش کردهایم. امام تعبیر زیبایی کرد و گفت: «من لنین نیستم که استالین یک روزنامه مخصوص او چاپ میکرد و میگذاشت جلویش و در سراسر شوروی روزنامه دیگری را منتشر میساخت. یک جایی من میبایست بایستم تا بدانند من بازی نمیخورم.»
البته امام با سعه صدری که داشتند وقتی بالاخره ماموفق شدیم نزد ایشان توضیح بدهیم، اجازه دادند که روزنامه از توقیف در بیاید. این واقعه تلخ ترین واقعه دوران خدمت من در روزنامه اطلاعات بود و دشمن هم علی الخصوص در خارج از کشور از این مساله خیلی استفاده کرد به طوری که من تصمیم به استعفاء گرفتم.
تصادفا آن ایام مقارن با کشف مبارک و میمون تشکیلات مخفی حزب توده در مسند هدایت توطئه های پنهانیِ نظامی و امنیّتی علیه نظام جمهوری اسلامی و دستگیری کادرها و اعضای آن بود. من دیدم اگر در آن زمان از تصدی روزنامه اطلاعات استعفا بدهم برای کسانی که شناخت کافی ندارند یا کینه ای دارند چنین به نظر میآید که انگار من هم توده ای بودم و کنار رفتم و دلیل توقیف روزنامه هم این بوده است!
البته تحت آن شرایط من واقعا مستاصل مانده بودم. چرا که پس از آن جریان و آزرده شدن آن بزرگوار، دیگر صلاح نبود من باشم. و از طرف دیگر جا خالی کردن هم به صلاح مبارزین اسلامی نبود. چون به توده ای بودن متهم می شدم.
من خدمت امام پیغام دادم که من تادّباً بنای کنار کشیدن و رفتن دارم منتهی این مساله باعث شده که مردّد شوم. امام گفتند: شما باشید و اصلاح کنید. گفتم: چشم. بعد هم جهت توضیحات شخصا خدمت امام رسیدم.
ضمنا اسناد بخشهای حروفچینی و تصحیح و هر چه در این مورد بود همه را به حاج احمد آقا نشان دادم تا خدمت امام ببرد.
دوستان شورای سردبیری (جلال رفیع، احمد ستاری و احمد شیرزاد) بدون اطلاع من تلفنی با حاج احمد آقا صحبت کرده و نامه ای برای امام فرستاده بودند که در این قضیه هر قصور یا تقصیری هست مربوط به عمل ماست و فلانی از آن مبرّا بوده است. این توضیح هم داده شد که مطالب چاپ شده از قلم استاد مطهری در روزنامه اولا جامع بوده یعنی هم از بخش ضد کمونیستی اش و هم از بخش ضدّ سرمایه داری اش انتخاب شده، ثانیا آن را از آن فصل کتاب برگزیده ایم که انتسابش به استاد مطهری قطعی است، ثالثا اگر می خواستیم پنهانکاری کنیم که در صفحه اول روزنامه تیتر نمی زدیم.
این حادثه که در آخر هفته و متصل به جمعه صورت گرفت حدود سی و چند ساعت طول کشید و مدت توقیف روزنامه طولانی نشد اما عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد.
علی رغم وفا و صمیمیت و لطفی که به دوستان و همراهانش داشت مع ذلک اگر تشخیص می داد که خطایی صورت گرفته به تکلیف عمل می کرد و دیگران می بایست حواسشان جمع باشد و خطایی نکنند.
البته امام وقتی توضیحات ما را شنیدند و دیدند که من تضعیف شده ام و به عنوان کسی که بد عمل کرده مطرح شده ام، با بزرگواری اجازه دادند یک جلسه با همکاران روزنامه خدمتشان برسیم. من هم در آن جلسه صحبتهایی کردم و مورد مرحمت ایشان قرار گرفتم.
امام رضوان الله علیه همان طور که در برخورد با امور خلاف واقع قاطع بودند، در استمالت و دلجویی و جبران و حفظ آبروی افراد بویژه وقتی که سوء نیّت در کار نبوده است هم قاطع و مصمّم بودند. حرفها و توضیحات متهم شدگان و حتی مطالبی را که آنها میگفتند و بعضیها تصور میکردند شنیدنش ممکن است امام را ناراحت کند، با روی باز و باسعه صدر و صبر می شنیدند.
در همان جلسه، من با اتّکای به شناختی که از دریا دلی ایشان از روزگار نجف تا آن روز داشتم و خود را فرزند ایشان می دانستم، راحت حرف زدم و توضیحات نسبتا مفصّل دادم و درد دل هم کردم. برخی از همراهان، تعبیرشان خطاب به من این بود که نگران عکس العمل امام در برابر درد دلهای شما بودیم.
ولی از ابتدا تا انتها ایشان بسیار آرام و همراه با لبخند به من نگاه می کردند و گوش می دادند. می دانستند که هیچ سوء نیّتی در کار نبوده است. وقتی هم خودشان صحبت کردند باز همان طور آرام و با لحن و لسانی پدرانه و معلّمانه سخن گفتند و فرمودند فلانی را بیست سال است که می شناسم. در فعالیتهای نجف، قم و مراکز و مواقع دیگر. این قدر سعی داشتند آرام و مهربانانه با جمع حاضر سخن بگویند که بعضی از کلمات را به زحمت می شنیدیم و مرحوم حاج احمد آقا هم برای ثبت سخنان امام کاملا نزدیک به ایشان نشسته بود.»
پی نوشت:
(۱) اکبر هاشمی رفسنجانی، آرامش و چالش، خاطرات سال ۱۳۶۲، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۸۱، ص ۶۸
(۲) سید محمود دعایی، گوشه هایی از خاطرات، ص ۲۰۱ تا ۲۰۶
انتهای پیام