امید؛ مانعی خطرناک از نظر هانا آرنت
سامانتا رُز هیل[۱] استاد مؤسسه تحقیقات اجتماعی بروکلین مطلبی با عنوان When Hope Is A Hindrance نوشته است که با ترجمهی فاطمه محمدزاده[۲] در سایت انسانشناسی و فرهنگ منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
«برای هانا آرنت، امید مانعی خطرناک بر سر کنشهای بیباکانه است. در عصر ظلمت، معجزهای که جهان را نجات میدهد کنش است.
درحالی که هانا آرنت و همسرش، هاینریش بلوچر در مونتوبان فرانسه به تابستان ۱۹۴۰ منتظر دریافت برگههای خروج اضطراری بودند، دچار اضطراب و ناامیدی نشدند. آنها طول روز با دوچرخه به گشت و گذار در طبیعت اطراف این شهر فرانسوی و شب را به خواندن رمانهای کارآگاهی ژرژ سیمنون پرداختند. به قول هلن وولف: «هانا، با روحیه بالای خود، از این تجربه اضطرابآور را به فرصتی برای لذت بردن از زمان تبدیل کرد.» آن «وقفهای در میان زندگی و کارش» بود.
کاری که به هنگام در خطر بودن زندگیاش احتمالا کسی تمایل به انجامش ندارد. چه چیزی آرنت را قادر کرد که چنین تجربه کسالتآوری را به فرصت تبدیل کند؟
آن امید نبود.
آرنت هرگز به تفکر امیدوارانه توجه نمیکرد. در اوایل ۱۹۲۹، او آنچه را که در آلمان اتفاق میافتد دید و دوستیهایش از دست داد. از چیزی که خود «سیاست فرصتطلبانه» مینامید، نفرت داشت، سیاستی که «آشوبی از منافع متناقض و اختلافات ظاهرا ناامیدکننده پست سر میگذارد» و از هرگونه مفهوم موعودگرایی و منجی گری که نویدبخش رستگاری در آینده بود، روی گردانید. پس از جنگ در نامهای به گلن گری، فیلسوف آمریکایی نوشت تنها کتابی که به تمامی دانشجویانش توصیه میکند، امید علیه امید نادژدا ماندلشتام است. این کتاب شامل خاطرات تکاندهنده همسر اوسیپ ماندلشتام، شاعر روسی است که زندگی در دوران رژیم استالین و مبارزه برای زنده ماندن را توصیف میکند (در زبان روسی نادژدا به معنی امید است). آرنت این کتاب را «یکی از اسناد واقعی» قرن بیستم نامید.
بسیاری از بحثهای امید به شیرینی متمایل میشوند و از تمایل به تزکیه نفس حرف میزنند. حتی بیتفاوتترین افرادبه امور جهان، در لحظات تزکیه میتوانند تنفس نکنند و امیدوار به پیروزی خیر بر شر باشند. برخی بحث دربارۀ امید را در ارتباط با مفاهیم بینش سیاسی رادیکال برای آینده میدانند درحالیکه برخی دیگر امید را شعاری سیاسی است که برای ایجاد انگیزه در تودهها استفاده میشود. برخی از مردم امید را به عنوان شکلی از ایمان لیبرال در پیشرفت میدانند، در حالیکه برای برخی دیگر هنوز امید بیانگر ایمان به خدا و زندگی پس از مرگ است.
آرنت رویه دیگری را پیش میگیرد. در طول بیشتر آثار خود، وی استدلال میکند که امید مانعی خطرناک بر سر کنشهای جسورانه در عصر تاریکی و ظلمت است. مفهوم پیشرفت را رد میکند، به دموکراسی نمایندگی امید ندارد و مطمئن نیست آزادی را در جهان مدرنمی توان نجات داد. همانطور که در نامهای عاشقانه به همسرش مینویسد، حتی به روح اعتقادی ندارد. جورج کاتب، نظریهپرداز سیاسی زمانی اظهار داشت که آثار آرنت «توهین به روح دموکراتیک» است. وقتی در سال ۱۹۶۶ در کالج اسمیت ماساچوست مدرکی افتخاری به او اهدا شد، رئیس کالج گفت: «نوشتههای شما ذهن را به چالش میکشد، وجدان را پریشان میکند، و روحیه خوانندگان را افسرده میکند. با این حال، از خرد و اعتقاد راسخ شما به نیروی درونی انسان، امید مطمئنی به وجود میآید».
تصور میکنم آرنت شاید است پاسخ داده است: «امید قاطعانه دقیقا چیست؟»
او مقاله «آزادی چیست» را اینگونه آغاز میکند: «به نظر میرسد مطرح کردن پرسش “آزادی چیست” عملی از سر ناامیدی است». در کتاب «انسانها در عصر ظلمت» مینویسد: «امید همراه ترس شر انگاشته شده است. امید، روح واقعیت را نادیده میانگارد، و در رویارویی با ترس از حقیقت عقبنشینی مینماید. کتاب «خاستگاههای توتالیتاریسم» (۱۹۵۱) را با بحث در خصوص امید آغاز میکند: «در مرکز چنین حوادثی اغلب امید ناامیدانه و ترس ناامیدانه بیشتر از قضاوت منصفانه و بینش سنجیده نقش دارند».
آرنت شوکهکنندهترین روایت خود از امید را در مقاله «نابودی شش میلیون» (۱۹۶۴) مطرح کرد، از او خواسته شد به دو سؤال پاسخ دهد: چرا جهان در برابر کشتار یهودیان به دست هیتلر سکوت کرد و آیا نازیسم ریشه در انسانگرایی اروپایی دارد یا خیر؟؛ پرسش دوم در خصوص منشا درماندگی مردم یهود بود. در پاسخ به سؤال اول، آرنت پاسخ داد: «جهان سکوت نکرد، اما به غیر از سکوت هم هیچ کاری نکرد». وی استدلال کرد این امر از ضعف انسانگرایی اروپایی نبود که برای ظهور توتالیتاریسم آمادگی نداشت بلکه از ضعف آزادیخواهی بود و سوسیالیسم نیز از آن مستثنی نبود. «بیعلاقگی به رویارویی با واقعیتها» و تمایل به «رفتن به بهشت احمقانه اعتقادات ایدئولوژیک راسخ در رویارویی با حقایق» بود. آرنت در پاسخ به سؤال دوم نوشت: «تودههای یهودی در اروپا به اشغال درآمده نازیها به طور عینی درمانده بودند». هانا برای مطرح کردن این مسئله که چگونه از امید برای نابودی انسانیت استفاده شده بود، از داستان «خانمها و آقایان، بفرمایید به اتاق گاز» نوشته تادئوش بوروفسکی کمک میگیرد. بوروفسکی نوجوانی بیش نبود که هیتلر به لهستان حمله کرد و بعدها به اسارت نازیها درآمد و راهی اردوگاه آشویتس و داخائو شد. در خصوص درباره زندانی بودنش در آشویتس، نوشته است:
هرگز در تاریخ بشریت امید قویتر از انسان نبوده است و هرگز چنین آسیبی وارده نکرده، همانند آنچه که در این جنگ و در این اردوگاه کار اجباری به بار آورده است. هیچوقت به ما یاد نداند که چگون از امید دست بکشیم و دقیقاً به همین دلیل است که امروز در اتاق گاز هلاک میشویم.
بوروفسکی مدت کوتاهی پس از نوشتن این سطور خود را کشت.
آرنت اعتقاد داشت امید بود که بسیاری را بیچارگی کشاند. امید بود که افراد را با رو گرداندن از جهان پیش روشان نابودی کرد. امید بود که افراد را از کنشهای بی باکانه در عصر تاریکی و ظلمت بازداشت.
آرنت در بسیاری از مقالات اولیه خود در دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی، به پیامدهای اخلاقی این موضوع توجه میکند که چه اتفاقی میافتد زمانی که فرد در لحظات بحران به امید پایبند است. او بهویژه از این که چگونه نازیها از امید استفاده کردهاند تا زندانیان اردوگاههای کار اجباری را در جنایات خود از طریق وادار کردن آنها به رفتار قاتلانه نسبت به همدیگر درگیر کنند، انتقاد میکرد. آرنت در ستون دو هفته یکبار خود با عنوان ‘This Means You’ در هفتهنامه Aufbau که برای یهودیان آلمانی ساکن نیویورک در ۱۹۳۴ منتشر میشد، استدلال میکند ترس و امید «دو دشمن اصلی و بزرگ سیاسیت یهود» هستند. در سرمقالهای تحت عنوان ‘Days Of Change’ گزارشی از نبرد برای محله یهودینشین ورشو ارائه میدهد و در مورد چگونگی استفاده از امید علیه مردم یهودی بحث میکند:
در ۲۲ جولای، ۱۹۴۲ شروع شد. در این روز بود که رئیس ’شورای یهودیان‘، مهندس (آدام) چرنیاکوف خودکشی کرد چون گشتاپو از او خواسته بود روزانه شرایط اخراج ۶ تا ۱۰ هزار نفر را فراهم کند. در محله یهودی نشین نیم میلیون زندگی میکردند و گشتاپو از مقاومت مسلحانه یا منفعلانه ترس داشت. هیچ اتفاقی از این دست نیفتاد. ۲۰ تا ۴۰ هزار یهودی دواطلب تبعید شدند، بدون آنکه به آگهیهایی که توسط جنبش زیرزمینی لهستان در مورد این کار هشدار داده میشد، توجه کنند. جمعیت «میان ترس و امید شدید» گرفتار شده بودند. برخی امیدوار بودند که «تخلیه» تنها به معنی اسکان مجدد باشد، برخی دیگر امیدوار به اینکه چنین اقداماتی بر آنها تاثیری نخواهد داشت. برخی نگران بودند که مقاومت به معنای مرگ حتمی است؛ برخی هم ترس داشتند که مقاومت کشتاری دسته جمعی در محلهشان در پی داشته باشد؛ و از آنجایی که یهودیان عموما با مقاومت مخالف بودند و توهمات را ترجیح میدادند، تعداد اندکی میخواستند بجنگند از پذیرفتن این مسئولیت اجتناب کردند. آلمانیها به دقت از امید و ترس استفاده کردند.
زندانیان محله یهودی نشین که بین ترس و «امید تبدار» گیر کرده بودند، فلج شدند. حقیقت «اسکان مجدد» و سکوت جهان به نوعی تقدیرگرایی منجر گردید. به باور آرنت تنها زمانی که امید خود را از دست دادند و ترس را رها کردند، متوجه شدند که «مقاومت مسلحانه تنها راه خروج اخلاقی و سیاسی است».
از نظر آرنت، ظهور توتالیتاریسم در میانه قرن بیستم بدین معنا بود که دیگر نمیتوان به عقل سلیم یا شرافت انسانی، هنجارها یا الزمات اخلاقی اعتماد کرد. قانون کشتار جمعی را لازم میدانست و نمیتوان به دنبال راهنمایی در مورد نحوه عمل بود. سنت اندیشه سیاسی غربی شکست، و این اصل افلاطون که رنج بردن بهتر از رنجاندن کسی است، برعکس شده بود. ابتداییترین تجارب بشری مانند عشق، از دست دادن، میل، ترس، امید و تنهایی توسط پروپاگاندای فاشیستی برای تحت تأثیر قرار دادن تودهها به کار گرفته شد. ولی آرنت تحت تاثیر قرار نمیگرفت. و در تاریکترین ساعت زندگی خود در حالی که در اردوگاه به خودکشی فکر میکرد، به این نتیجه رسید که زندگی را بیشتر از آن دوست دارد که آن را رها کند و از آن دست بکشد. او امیدی به نجات یا دستگاری نداشت. او متوجه شده بود که میان «دیگر نه» و «هنوز نه»، میان گذشته و آینده گرفتار است.
پیش از آنکه به حرفه آکادمیک خود را ترک و در ۱۹۳۳ از آلمان نازی فرار کند، رسالهاش را تحت عنوان مفهوم عشق و سنت آگوستین منتشر کرد. آرنت در این رساله، که پیش از آغاز جنگ در دانشگاه هایدلبرگ زیرنظر کارل یاسپرس، فیلسوف و روانشناس اگزیستانسیالیست نوشته شده است، خوانشی سکولار از مفاهیم آگوستین از عشق ارائه میدهد. در مفهوم آگوستین از کاریتاس، آرنت راهی برای بودن به سوی جهان و ریشه کنش سیاسی و آزادی بشر یافت که در آن با عشق به جهان میتوانیم شروع جدیدی خلق کنیم. خوانش سکولار آرنت از آگوستین، درک او از امید مسیحی برای زندگی پس از مرگ را با درک خودش از دنیاگرایی تطبیق میدهد. درحالی که آگوستین به دنبال جاودانگی پس از مرگ بود، آرنت استدلال میکند که تنها جاودانگی در کنش سیاسی شخص در این زمین وجود دارد. تنها چیزی که پس از مرگ ما باقی میماند، داستانهایی است که دیگران درباره کارهایی که ما انجام دادهایم خواهند گفت.
در میانه دهه ۵۰ و اوایل ۶۰ میلادی در نیویورک درحالی که آرنت مشغول آماده کردن نسخه انگلیسی رسالهاش بود، اصلاحاتی روی متن انجام داد و زبان ’زادگی‘ را در تعامل با مفهوم آغازهای نو مطرح کرد. آرنت با مطرح کردن مفهوم «زادگی» اصل آغازهای جدید، ریشه کنشهای سیاسی و امکان آزادی را بنیان نهاد. زایش که واژهای نامتداول و بیشک ناخوشایندتر از امید است، این توانمندی را دارد که بشریت را نجات دهد. درحالیکه امید میلی کنشپذیر برای برخی پیامدها در آینده است، توانایی کنش از نظر هستیشناختی ریشه در واقعیت زادگی دارد. آرنت با شکستن سنت اندیشه سیاسی غرب، که بر مرگ و میرایی از جمهور افلاطون تا هستی و زمان هایدگر (۱۹۲۷) متمرکز کرده بود، به آغازهای جدید روی میآورد، نه برای اینکه استدلالهایی متافیزیکی درباره ماهیت هستی ارائه بدهد بلکه چون به دنبال نجات خود اصل بشریت است. زادگی شرط تداوم موجودیت/ هستی بشر، معجزه تولد، آغاز جدیدی که در ذات هر تولدی نهفته است که کنش را ممکن میسازد، خودبه خودی و قابل پیشبینی است. زادگی بدین معناست که همیشه این توانایی را داریم که از وضع موجود جدا شویم و کاری جدید آغاز کنیم. اما نمیتوان گفت آن چیز چیست.
هنگام سختی امید ممکن است نتواند ما را در شرایط نامساعد نجات دهد، ولی زادگی میتواند. و بدین ترتیب، آرنت ایمانش را به دنیای امور بشری از دست نمیدهد و تلاش کرد مفهومی در مدرنیته بیاید که بتواند از آن حمایت و حفاظت کند. در کتاب وضع بشر (۱۹۵۸)، مینویسد:
کنش معجزهای که جهان، قلمرو امور بشری را از نابودی عادی و «طبیعی» آن نجات میدهد واقعیت زادگی است که ریشه در توانایی کنش از نظر هستیشناختی دارد. به عبارت دیگر، زادگی انسانهایی جدید و آغازی جدید کنشی است که به واسطه زاده شدن قادر به انجام آن هستند. تنها تجربه کامل این قابلیت که میتواند ایمان و امید را به امور بشری عطا کند، دو ویژگی ضروری هستی بشر که یوناینان باستان به کلی آن را نایده گرفته بودند و حفظ ایمان را فضیلتی غیرمتداول و نه چندان مهم تلقی میکردند و امید را جز شرهای توهم در جعبه پاندورا میدانستند.
ایمان و امید در امور بشری از این امر واقع برمی خیزند که انسانهای جدیدی مدام پا به جهان میگذارند، انسانهایی که هر کدام منحصر به فردند و هریک قادر به ابتکار کنشهای تازهای که میتوانند آن زنجیرهای رخداده را که اعمال پیشین به حرکت درآوردهاند پاره کنند یا به مسیری تازه دراندازند. آرنت کنش را «یگانه قابلیت اعجازآفرین انسان» میخواند و متذکر میشود که در امور بشری به واقع کاملاً معقول است که انتظار امر نامنتظر را داشته باشیم و آغازهای نو را نمیتوان منتفی دانست حتی زمانی که به نظر میرسد جامعه گرفتار رکود شده یا در مسیر انعطاف ناپذیر قرار گرفته است.
دست رد آرنت به امید ملهم از مطالعه او درباره تفکر سیاسی اوایل یونان است که امید را همردیف ترس و شر میدانست. توسیدید در دیالوگ ’ملیان‘ (۴۳۱ پیش از میلاد) مینویسد:
امید تسلی دهنده خطر، شاید توسط کسانی که منابع فراوان دارند و حتی هیچ شکستی نخورند؛ اما ماهیتی آن اغراقگونه است و کسانی که تمام تلاش خود را به کار میگیرند، تنها زمانی آن را به رنگ واقعی خود میبینند که ویران شوند.
برای توسیدید، امید مرهم، تسلیبخش، خطر و عامل زیان است. در آثار و روزهای هزیود (۷۰۰ پیش از میلاد) که محور اصلی بحث آرنت در مورد امید در وضع بشر است، هزیود استدلال میکند بعد از فرار شرارتها دیگر، فقط امید است که در جعبه پاندورا باقی میماند: «فقط امید در خانهای ناشکستنی زیر لبه کوزه بزرگ باقی میماند و از در فرار نمیکند.» بدین معنا که فقط بعد از آمدن شرارتها به دنیا است که میتوان به امید چشم دوخت. (خوانش آزادانهترش آن است که میتوان امیدوار بود به داشتن امید اما فقط به این دلیل که در محاصره شرارتها هستیم).
امید به بینش ما را تقویت میکند و ما را از دنیای پیش رویمان دور میکند ولی زادگی گرایشی سیاسی است که امکان کنش سیاسی را فراهم میدهد. آرنت معتقد بود امید بر انسان غلبه میکند زیرا مردم را از آنچه که درست در مقابلشان درحال وقوع است، دور میکند. در حالی که زادگی فرد را مجبور میکند در لحظه حضور داشته باشد. از نظر مفهومی، زادگی را میتوان رویه/ وجه دیگر امید دانست:
امید ضد بشر است چون مردم را از این جهان دور میکند.
امید تمایل به نتیجهای از پیش تعیینشده در آینده است.
امید ما را از لحظه کنونی خارج میکند.
امید کنش پذیر/ منفعل است.
امید در کنار شر قرار میگیرد.
زادگی اصل بشری است.
زادگی نویدبخش آغازهای جدید است.
زادگی حضور در حال حاضر/ اکنون است.
زادگی ریشه کنش است.
زادگی معجزه تولد است.
امتناع آرنت ازامید فرد را به ناامیدی نمیکند. تصور مفهومی نشاط بخش از زادگی دشوار است. اما درحالی که امید [معطوف به] چیزی است که ما داریم، زادگی چیزی که ما انجام میدهیم. زادگی به عنوان اصل سکولار ایمان مسئولیت کنش را کاملا به عهده خودمان میگذارد، این امکانی ذاتی است که هر یک از ما ازن تولد از آن برخورداریم. برای آرنت ایمان و امید اصل اعتقادی نیست بلکه شرط کنش است. وسوسه میشویم زادگی را از مفاهیم مورد بحث آرنت است، مترداف با امید درنظر گیرد اما بهتر است «بودن» را به عنوان مترداف بکار ببریم. شاید بهترین مثالش را بتوان در خاستگاههای توتالیتاریسم پیدا کنیم که با سرزنش امید و ترس آغاز میشود و با مطلبی به شکل زیر از آگوستین که الهامبخش مفهوم زادگی آرنت بوده، پایان میپذیرد:
آغاز پیش از آنکه به رویدادی در گذشته تبدیل شود، برترین توانمندی انسان است؛ از نظر سیاسی یکسان با آزادی بشر است.آگوستین میگوید: «با آغاز انسان آفریده شد.» این آغاز با هر تولد جدید تضمین میشود؛ در حقیقت هر انسان یک آغاز است.
آرنت امیدوار نیست که عناصر توتالیتاریسم از جهان ما محو شود. او هشدار میدهد زمانی که تسکین و تقلیل بدبختی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی غیرممکن به نظر برسد، راهحلهای توتالیتری وجود خواهند داشت. اما این زادگی است که از نظر او ما را نگه میدارد، آن امکان کنش در وضعیتهای ناامیدانه است. چیزی که او را اجازه داد تا چنین تجربه دردناک و اضطرابآوری را به هوهبت تبدیل کند. از جلب همدردی نگهبان گشتاپو از طریق از استعداد قصهگوییاش، تا جرئت خروج از اردوگاه کار اجباری با مدارک جعلی، تا سفر در سراسر فرانسه به تنهایی در جستجوی همسرش، آرنت بارها و بارها دست به عملی شجاعانه زد، او با این فرصت مواجه شد که به سمت امید یا ناامیدی بیپروا و جسورانه روی آورد.
در نهایت به کمک واریان فرای، آرنت و بلوچر توانستند برگههای خروج اضطراری را به دست آورند. آنها با دوچرخه از مونتابان به مارسی رفتند و اتاقی در هتل اجاره کردند و منتظر جواب کنسولگری ایالات متحده ماندند. سپس یک روز صبح، پیامی به اتاقشان فرستاده شد که از بلوچر خواسته شد تا به بخش پذیرش هتل مراجعه کند. اما آرنت متوجه شد که تماس حقه بازی است و پلیس هم خیلی دور نیست. بلوچر با بیگناه نشاندن خود، در طبقه پایین به لابی رفت، کلیدش را گذاشت و پیش از آنکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد، از از در بیرون رفت. وقتی مسئول پذیرش هتل نزد آرنت رفت و از او پرسید شوهرش کجاست، او با صدای بلند داد و بیداد کرد (نمایشی) و فریاد زد که در دفتر ریاست است. به او گفت که او مسئول هر اتفاقی برای شوهرش است. هانا کمی منتظر ماند تا زمان بگذرد و سپس برای ملاقات با بلوشر که در کافه پنهان شده بود، پیوست. آنها بلافاصله مارسی را ترک کردند. بین ماههای ژوئن و دسامبر ۱۹۴۱، وزارت امور خارجه ایالات متحده سیاست ورود مسافران به آنجا را سختگیرانهتر کرده بود. و از میان ۱۱۳۷ نفر متقاضی، فقط ۲۳۸ نفر ویزای خروج اضطراری دریافت کردند. آرنت و بلوچر به اندازه کافی خوش شانس بودند که در میان آنها بودند.
آرنت ۳۴ ساله بود که در ۲۲ می۱۹۴۱ با به جزیره الیس SS Guine رفت. او فقط ۲۵ دلار در جیب داشت و انگلیسی بلد نبود. از دو جنگ جهانی فرار کرده، توسط گشتاپو دستگیر شده بود و از اردوگاه اجباری گریخته بود. زندگی او تازه شروع میشد.»
[۱]. سامانتا رز هیل استاد مؤسسه تحقیقات اجتماعی بروکلین و عضو ارشد مرکز علوم سیاسی و علوم انسانی هانا آرنت
[۲]. دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه الزهرا تهران
انتهای پیام