نقد سریال مست عشق | کالاییسازی مولانا
مهران زارعیان، منتقد سینما در نقد سریال مست عشق روزنامه فرهیختگان نوشت:
«احتمالاً کلیپها و پوسترهایی را که سبک و سیاق آثار فیلمسازان مختلف را مقایسه میکنند، دیدهاید. ارزیابی آثار فیلمسازان بر مبنای نظریه مؤلف و با تأکید بر امضاها و ویژگیهای نمونهای در آثار آنها معمولاً به کار میآید و تحلیل بهتری از اثر در ذهن فراهم میکند. دربارهی فیلم «مست عشق» نیز به گمان من اگر از این زاویه به فیلم وارد شویم، میتوان بهتر چرایی ضعفهای فراوان و عدم توفیق فاحش آن را دریافت.
حسن فتحی را به عنوان یکی از سریالسازهای شاخص و سطح بالای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران میشناسیم. هنرمندی که رگ خواب مخاطب عام را به خوبی میشناسد و برای مدیوم همهپسند تلویزیون آثار محبوب و موفق خلق کرده است. بنابراین دو ویژگی بارز درباره حسن فتحی، فرم تلویزیونی آثار و آشنایی و تسلط بر فرهنگ پاپ است.
این دو ویژگی هر دو به پاشنه آشیل و ضعف اساسی در فیلم «مست عشق» تبدیل شدهاند.
نخستین ویژگی دافعهبرانگیز در «مست عشق» این است که سوژهی مولانا و شمس را به منزلهی بهانهای برای روایت عامهپسندترین خردهداستانهای نسبتاً بیربط و ناهمگون قرار داده است.
اساساً عرفان اسلامی و تاریخ تطور و آثار بزرگان آن، بسیار سختفهم و پیچیده است. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم دشوارترین اشعار کلاسیک فارسی در زمینهی عرفان و خداشناسی سروده شدهاند و ورود به این بحر ژرف، مستلزم دانستن حجم بالایی از پیشنیازهای ادبی و معرفتی است و نزدیک شدن بدان چندان آسان نیست. مباحث عرفانی اصولاً برای همه مردم جذابیت ندارد و ملموس نیست. به یاد دارم که در کلاسهای ادبیات، همواره درسهای عرفانی محل ابهام و بهت دانشآموزان بود و برای بیشتر همشاگردیها، این مباحث نامأنوس، دیریاب و سختفهم مینمود.
حالا حسن فتحی با توجه به سبقهی عامهپسند بودن کارنامهاش، چه تمهیدی برای حل معضل نامأنوس بودن دریای وسیع عرفان به ذهنش رسیده است؟ او به سراغ خردهداستانهای فرعی دمدستی و -در مقیاس فربهی سوژهی اصلی- نازل رفته است و مناسبات سینمای گیشهای را از دل قصهی شمس و مولانا برکشیده است.
به عبارت دیگر، «مست عشق» یک فیلم پاپ کورنی درباره شمس و مولانا است که طبیعتاً چنین رویکردی اگر نگوییم باعث وهن مایههای عارفانهی زندگانی جلالالدین محمد بلخی شده، دستکم بسیار در ذوق میزند و سنخیتی با سنگینی سوژه ندارد.
تصور کنید فیلمی بخواهد دربارهی شوریدگی و شیدایی عارفانهی فیمابین شمس و مولانا باشد، اما بیشتر زمان فیلم صرف خردهداستانهای میانمایه و کمارزشی مثل مثلث عشقی علاءالدین، کیمیا خاتون و شمس تبریزی، یا عشق کهنهی بین اسکندر و کنیزک مسیحی یا ماجرای جنایی پیگیری قتل شمس و… شود! گویی بخواهی با رویکرد «تایتانیک» جیمز کامرون به سراغ ساختن «آندری روبلف» تارکوفسکی بروی؛ طبیعتاً نتیجهی کار مضحک و مفتضح از آب درمیآید.
این موضوع را در انتخاب بازیگران فیلم نیز به وضوح میتوان دریافت. حسن فتحی صرفاً به دلیل زیبایی چهره و محبوبیت و تضمین گیشه، به سراغ بازیگرانی مثل پارسا پیروزفر، شهاب حسینی و هانده آرچل رفته است، بدون اینکه کوچکترین سنخیتی بین مقتضیات نقش با بازیگران وجود داشته باشد. نتیجه هم قابل پیشبینی است؛ یک دو جین چهرهی خوشگل و فتوژنیک که قرابتی با وجه کاریزماتیک و جدی عارفان ایرانی ندارند، در طول فیلم میآیند و میروند و جملات بزرگتر از دهانشان میگویند و همه چیز زار میزند و گاهی به کمدی ناخواسته نزدیک میشود.
شهاب حسینی در یکی از بدترین بازیهای کارنامهاش، شمایلی دلقکگونه به شمس تبریزی بخشیده و چنان دیالوگ ادا میکند که گویی شمس یک مرد سی الی چهل ساله است و موی پریشان و ریش انبوه سفیدش در تعارض با جوانی چهره، بیشتر به عموهای فتیلهای شباهت دارد تا آن عارف بزرگ قرن هفتم! همین موارد را میتوان دربارهی بیشتر بازیگران فیلم مطرح کرد که اساساً جنس بازی و حالات چهرهشان، قرابتی با آثار تاریخی ندارد و گویی دارند فیلمهای رومانتیک دختر پسری دهههای هفتاد و هشتاد را بازی میکنند.
کافی است شمایل مولانا با بازی پارسا پیروزفر با آن لبخند جلف و چشمان آبی را با شمایل فریبرز عربنیا در نقش مختار ثقفی مقایسه کنیم تا متوجه شویم رویکرد تجاری حسن فتحی چه قدر از سینمای اصیل و فاخر تاریخی به دور است و سوژه را تباه کرده است.
به لحاظ فنی فیلم به سراغ اغراقهای سمعی-بصری رفته است و به خیال خود میخواهد شبیه فیلمهای دارای پروداکشن عظیم باشد اما باز این اغراقها بیرون میزند و ناشیانه است. نور و رنگ در بعضی صحنهها بسیار دستکاری شده و مثلاً در جایی آسمان را به رنگ صورتی میبینیم و مشخص نیست که وقتی فیلم هیچ غنای شاعرانه و ادبی هم ندارد، چرا تلاش داشته از واقعگرایی متعارف آثار تاریخی عبور کند؟
دربارهی افکتهای تصویری و جلوههای ویژه بصری نیز علیرغم آنکه به نظر فیلم تکنیکال و پر خرجی میبینیم، اما گاهی سطح فیلم به لحاظ فنی کاملاً نازل به نظر میرسد و ناشیانه است. (مثلا یکی از صحنهای ابتدایی مواجههی شمس و مولانا که قرار است کرامات شمس را ببینیم)
مضاف بر آنچه گفته شد، دیالوگنویسی فیلم -احتمالاً با نیت سادهفهم بودن- بسیار پیشپا افتاده است و حتی بعضی جاها کاملاً محاورهای میشود در حالی که از قضا یکی از ادبیترین سوژههای موجود و ممکن در میان آثار تاریخی سینمای ایران را انتخاب کرده است.
برای کسی که دیالوگهای علی حاتمی و بهرام بیضایی و حتی در مقیاس کوچکتر، داوود میرباقری را در ذهن داشته باشد، دیالوگنویسی نازل و دمدستی در فیلم «مست عشق» بسیار در ذوق میزند و این حقیقت که این سوژهها از بزرگان ادبیات شیرین فارسی هستند، تأسف و افسوس ما را افزون میکند.
تا اینجا دلایلی که برای ضعیف بودن فیلم «مست عشق» آوردم، حول ویژگی عامهپسند بودن سبک و سیاق کارنامه حسن فتحی قرار میگرفت. اکنون میخواهم به سراغ وجه تلویزیونی بودن سبک حسن فتحی بروم و بر این مبنا ضعف بزرگ دیگر فیلم را تبیین کنم.
فیلم «مست عشق» به صورت واضحی، مشکل انسجام در فیلمنامه دارد. استخوانبندی فیلمنامهی «مست عشق» اساساً ماهیتی متناسب با سریالسازی دارد. تعداد قابل توجهی خردهداستان جدا از هم داریم که به نحوی با ماجرای شمس و مولانا مرتبط میشوند و پرداختن مناسب به آنها، مستلزم زمانی بیش از فرصت محدود یک فیلم سینمایی است.
یک مورد که داستانک اسکندر و کنیز مسیحی باشد، تازه در اواخر فیلم استارت میخورد و نویسنده خیلی سریع سعی کرده که آن را به نتیجه برساند. این حالت خرده داستانهای متنوع، باعث شده تا مرکز ثقلی در روایت فیلم وجود نداشته باشد و خیلی مواقع حتی احساس کنیم که ماجرای اصلی (شوریدگی و شیدایی بین شمس و مولانا) به حاشیه رفته است.
روایت غیر خطی نیز بر این عدم انسجام و اغتشاش داستانی افزوده است و به طور کلی فیلمنامهی «مست عشق» را بیسر و ته و آشفته کرده است.
به طور کلی مشخص نیست که تم اصلی فیلم چیست و فیلم روی چه مسئلهای میخواهد تمرکز کند؟ آیا مسئلهی اصلی عشق زمینی بین زن و مرد است که در حکایت اسکندر/کنیز و شمس/کیمیا خاتون بدان تاکید شده؟ آیا مسئلهی اصلی، حسادتها و تنگنظریها و دنائتهای ذاتی انسان است که باعث توطئه سوءقصد به جان شمس تبریزی شد؟ آیا مسئلهی اصلی داستان زندگی مولانا جلالالدین محمد در قونیه است که از یک واعظ خوشبیان و مسلط به معارف اسلامی به یک عارف شوریده و خراباتی تبدیل شد؟ آیا مسئلهی اصلی عرفان و خداشناسی است؟ حتی یک جاهایی مسئله جهاد با نفس، صلحطلبی، جنگ با مغول و… به صورت گذرا مطرح میشود.
فیلم به هر کدام از این مضامین ناخنک میزند ولی به هیچ کدام در حدی متمرکز نمیشود که یک کل معنادار و منسجم را به وجود بیاورد. عجیب این است که فیلمنامهنویس ماهر و زبردستی مثل فرهاد توحیدی پشت فیلمنامهی «مست عشق» بوده اما حاصل کار تا این حد نامنسجم و بیدر و پیکر است.
البته احتمال دارد که حواشی به اختلاف خوردن با سرمایهگذار ترکیهای و آن قصدی که برای تبدیل «مست عشق» به سریال وجود داشت، در این عدم انسجام و اغتشاش روایی و مضمونی، مؤثر بوده باشد و اصلاً شاید فیلمنامهی اولیه با نسخهای از فیلم که در نهایت تدوین شده و اکنون بر روی پرده است، متفاوت بوده باشد اما فعلاً ما چیزی نمیدانیم و اثری که برای قضاوت مقابلمان وجود دارد، اشکالات فاحش در متن دارد که مانع از پیگیری درست قصه و لذت بردن از فیلم میشود.
به طور کلی میتوان گفت که «مست عشق» بعد از این همه سال انتظار و حواشی، به هیچ عنوان نتوانست تجربهی درخشانی از بازنمایی سینمایی زندگانی مولانا جلالالدین محمد بلخی باشد و رویکرد عامهپسند و تجاری حسن فتحی در کنار فیلمنامهی نامنسجم او، «مست عشق» را به تجربهای ناامیدکننده و ضعیف تبدیل کرد که شاید فروش بالایی داشته باشد، اما قطعاً اثر ماندگار و ارزشمندی نخواهد بود.
انتهای پیام