مساله خلیل و دشواریهای ایمان
زهرا قزلباش در روزنامه اعتماد نوشت: «مرز بین ایمان و کفر یا ایمان و فسق (تبهکاری) باریکتر از تار گیسو است آنقدر که تشخیص راستدینی و صداقت در دینداری سخت باشد به قسمی که ملازمان دین نیز به اتهام توجیه امر خشن و قبیح بدنام شوند.
تفسیرهای متفاوت از تصمیم ابراهیم (ع)
همین رفتار حضرت ابراهیم (ع) در برابر فرمان قربانی کردن پسر که چون به خدا ایمان وافر داشت آن را پذیرفت خود سرمنشا تفسیرهای بسیار منفی از امر دینداری بوده است و دینداری را به عناصری چون خشونت و خونریزی مشتبه ساخته است. بدین منوال مقولات ایمان و عقیده دشواریاب شدهاند و قابلیت این را یافتهاند که دینداری، جهانبینی و ایدئولوژی را تخطئه سازند.
ایمان چیست؟
ایمان نوعی باور دینی است که فرد با پذیرش آن به یکی از ادیان الهی ملزم و مقیّد میشود. عقیده میتواند یک باور خاص غیرمذهبی یا سیاسی و اجتماعی باشد. در هر صورت هر دو از سنخ باور محسوب میشوند و باور در تعریف فلسفی جدید یکی از اجزای معرفت محسوب میشود. چنانکه معرفت را به باور صادق موجّه تعریف کردهاند. از این جهت باور شامل گزاره یا جملهای است که امکان صدق و کذبش وجود داشته باشد. اگر طبق زاویه دید تحویلگرایان پوزیتیویست که معرفت یقینی و درست را به تجربه تحویل کردهاند با انواع باورها مواجه شویم، جز شبکه گزارههای علمی باور صادق دیگری نخواهیم داشت و اینگونه بود که تحویلگرایی پوزیتیویستی به فیزیکالیسم رادیکال منجر شد و امور غیرفیزیکی را تقریبا تار و مار کرد.
اما این نکته از دید معرفتشناسان و پدیدارشناسان دور نماند که لزوما همه امور زندگی بشر تجربی و فیزیکی نیست و انسان با سویههای بُعد دیگری از زندگی که دستکم با امور فیزیکی قابل توجیه نیست هر چند ممکن است غیرفیزیکی هم محسوب نشود، مواجه است.
داستان عجیب ابراهیم(ع)
اما همین بُعد دیگر؟! کدامین بُعد؟ کو؟ کجا؟ سوالی که در بدو شنیدن ممکن است به ذهن بیاید. خداوند به ابراهیم فرمان داد: «یگانه پسرت یعنی اسحاق را که بسیار دوستش میداری برداشته به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوههایی که به تو نشان خواهم داد به عنوان هدیه سوختنی قربانی کن!» (عهد قدیم: 1/22) و ابراهیم به فرزندش چنین فرمود: «پسرم! من در خواب چنین میبینم که تو را سر میبُرم پس ببین چه به نظرت میآید؟ گفت: ای پدر من! آنچه را ماموری بکن!» (قرآن کریم: 37: 102).
بعد از اینکه ابراهیم با رضایت پسرش اسماعیل – یا اسحاق – برای اجرای فرمان اقدام میکند فرشته الهی او را منع کرده و مژده میدهد که ایمان او سنجیده شد و به جای پسر، قوچی را که خداوند فرستاد، قربانی کند. علیایحال در این داستان تکاندهنده مهمترین چیزی که بسیار برجسته است جواز قتل انسان بیگناه است که ادیان الهی آن را مذموم دانستهاند اما چگونه است که خداوند خود به چنین عمل مذمومی فرمان داده است؟
دیدگاه نخست
علمای مسلمان تقریبا سه موضع را اتخاذ کردهاند که به نحوی این مساله را به نفع موضع دین و شریعت توضیح میدهد (برای تفصیل بیشتر رجوع شود به: سروش محلاتی، «دلالتهای فقهی ماجرای قربانی حضرت ابراهیم (ع)»، ایکنا، 11 مرداد 1399)؛ یک دسته معتقدند که فرمان قتلی درکار نبوده و صرفا ابراهیم مامور شده اصطلاحا قتل پسر را صحنهسازی کند تا میزان ایمانش به حق تعالی سنجیده شود؛ یعنی ابراهیم فرمان قتل پسر را تسامحا نوعی آزمون دانسته و به صحنهسازی مشغول شده ولی در عین حال در قرآن کریم مستقیما خطاب شده که ابراهیم در رویا دیده که در حال کشتن فرزندش است. بنابراین این نظریه علاوه بر اینکه اصالت و اعتبار وحی را زیرسوال میبرد همچنین دوگانگی و عدم تطابق میان فرمان الهی و فهم ابراهیم را نیز نشان میدهد و نیز از سوی دیگر به هر حال ابراهیم ولو با آزمون دانستن وحی مقدمات قتل فرزند بیگناهش را فراهم کرده است که خلاف اخلاق و شرع است.
دیدگاه دوم
دیدگاه دیگر میگوید فرمان الهی هرچه باشد مذموم نیست ولو اینکه به قتل یک فرد بیگناه حکم شود و این نگاه اشعری با دیدگاه عقلای اسلامی مثل معتزله و شیعه سازگار نبوده است، زیرا آنها با نظر به حسن و قبح عقلی، خداوند را شامل فعل قبیح نمیدانند.
اینکه چون خدا دستور داده است، پس کشتن فرد بیگناه اشکالی ندارد هرگز نه با شریعت سازگار است و نه با اخلاق و سرانجام عدهای دیگر از علمای اسلام با نظر به این تعارضات و مشکلها از توبره عرفان و معرفت با هم توشه برداشته و سعی کردهاند ماجرا را باتوجه به اینکه اصلا قتلی رخ نداده و خداوند قوچی را برای قربانی بر ابراهیم فرستاده، طوری تفسیر کنند که رشحات عرفانی پیدا کند؛ یعنی گفتهاند وقتی ابراهیم در رویا دید که دارد اسماعیل را میکشد این نماد این است که او برای خدا همه چیزش حتی فرزندش را بخشیده و این حاکی از سخاوت و گشادگی ایمان او بوده و اما اینکه صحنه قتل را تدارک دیده لزوما به معنای اجرای قتل نبوده بلکه ناشی از ابتهاج و شور ایمان او بوده که از فرط محو شدن در حضرت حق به صحنهسازی فرمان نمادین الهی اقدام کرده است.
بنابراین این فرمان و این صحنهسازی صرفا مختص به خود ابراهیم و هویت ایمانی او بوده و منجر به حکم یا مسالهای فقهی یا شرعی نمیشود. درواقع این دیدگاه سوم مساله را شخصی میکند و اینکه اصل ماجرا درباره سنجش ایمان ابراهیم بوده و قابل تسرّی به غیر نبوده است. ما به نحو تلویحی چنین دیدگاهی را میتوانیم نه به سبک عرفانی بلکه کاملا سکولار در فیلم طالع نحس یک ببینیم که وقتی قهرمان سیاستمدار داستان رابرت تورن (با بازی گریگوری پک) متوجه عجیب بودن پسرش دیمین میشود و حوادث ناگواری ازجمله مرگ همسرش را مشاهده و با حضور فرزندش مرتبط میسازد، سرانجام به دستور کشیش که پسر او را فرزند شیطان میدانست عمل کرده و تصمیم به قتل پسرش میگیرد اما پلیس که متوجه موضوع شده بود از راه رسیده و او را به قتل میرساند.
استدلال پلیس یا هر ناظر خارجی این است که این پدر دیوانه شده که میخواهد فرزندش را بکشد اما پدر از طریق شواهدی که برای خود او و کشیش مسجل شده به شیطان بودن پسرش باور مییابد و تصمیم میگیرد او را بکشد تا قتل دیگری رخ ندهد. پس اگر مساله ابراهیم را یک امر درونی و شخصی بدانیم مساله برای خود او موجه است ولی برای دیگران نه و اما مساله وقتی دشوار و خطرناکتر میشود که این امر شخصی منجر به یک واقعیت خارجی شود که البته در داستان ابراهیم به مرحله وقوع نمیرسد و برای همین شانس تأویل نمادین آن به قوّت خود باقی میماند. مضاف بر اینکه تصور کنیم داستان ابراهیم و اسماعیل در کتاب الهی آمده و به هرحال سندیتی دارد، وانگهی فردی را در نظر بگیریم که رویایی دیده و اکنون مدعی شده طبق رویا باید فردی را بکشد.
این رویا میتواند تفاسیر و خوانشهای شخصی از آیات الهی هم باشد؛ مثلا خلط محکمات و متشابهات قرآن یکی از آن مواقفی است که پرتگاه بین کفر و ایمان و دین و اخلاق را مهیا میسازد. کشتن یک انسان به نام شریعت و دین با کشتن او براساس حدود و شریعت الهی با هم فرق دارد؛ اولی میتواند خودسرانه باشد و فرد با برداشت غلط از دین مارق و فاسق شود و ریختن خون انسانها را برای حفظ دین خدا یا توهماتی که خود به دین منسوب ساخته جایز بداند.
اما دومی حدود و احکام خود را دارد و مثلا یا برای قصاص قتل نفس است یا تجاوز به عنف یا دفاع از مهاجمان و موارد مشابه، که اگر با حفظ حدود الهی باشد هرگز مذموم نیست و بحث دردسرهای ایمان نیز به مورد اول راجع است نه این. یعنی کسی برداشتی از دین داشته باشد که او را به قتل انسانی بیگناه تشویق نماید حال آنکه شریعت هرگز به قتل بیگناه فرمان نداده است.
قدیس استفانوس
حال ایمان ابراهیم را از منظر اسماعیل نیز میتوان لحاظ کرد؛ چه اینکه او به فرمان پدر تمکین کرد و مرگ را پذیرفت. بسیاری انسانهای دیندار در تاریخ بشر بودهاند که به جرم ایمانشان به قتل رسیدهاند و این ایمان برایشان آنقدر محکم و شیرین بوده که هرگز از مرگ نهراسیدهاند. قدیس استفانوس (نخستین کس از هفت تنی که در صدر مسیحیت مقام شمّاسی (نظارت بر پخش صدقات) داشتند) اولین شهید مسیحی بود که توسط فریسیان سنگسار شد.
او دارای نیروی اعجابانگیز ایمان و فیض و قدرت بود و عدهای از اهالی کنیسه آزادشدگان (احتمالا یهودیانی که در سال 63م به دستور پومپیوس به عنوان برده به روم آورده شده و سپس آزاد شدند) با وی محاجه و بحث کردند ولی در برابر حکمت و قدرت معنوی او کم آوردند و کسانی را اجیر کردند که اذعان کنند او سخنان کفرآمیز میگوید و بزرگان و سران قوم را تحریک کردند تا او را محاکمه کنند تا اینکه دادگاه عالی یهود (سنهدرین) وی را محاکمه کرد و او خطابهای بلند شامل تاریخ مختصری از یهود را نیز قرائت کرد و از قول حضرت عیسی گفت: «آسمان اورنگ من است و زمین کرسی زیر پاهایم؛ خداوند میگوید چه خانهای بهر من خواهید ساخت و مکان آرمیدنم کجا خواهد بود؟ آیا دست من نبود که این همه را بساخت؟» (عهد جدید، اعمال رسولان؛ خطابه استفانوس).
ایمانِ استفانوس
او در دادگاه و پس از قرائت خطابه در حالت خلجان معنوی و روحی فرو رفت و با روحالقدس سخن بگفت و گفت: «آه! آسمانها را گشوده و پسر انسان را ایستاده در سمت راست خدا میبینم.» (همانجا) و در حقیقت تمام ایمان خود را در دادگاه و بر سر سنهدرین فرود آورد و به رخ کشید تا اینکه فریسیان عصبانی شده و به او یورش آوردند و وی را به بیرون شهر بردند تا سنگسارش کنند و او درحالیکه سنگسار میشد دعا میکرد که «ای عیسی خداوند روح مرا بپذیر!»
ایمان استفانوس در عمق روح و جانش بود و گواه آن نیز اعمال و افکار او بود که اولا با تحریفاتی که در امر عبادت از طریق مناسک معبد اورشلیم رخ داده بود مخالف بود و دین عیسی را اصلاحگر معنوی آیین یهود میدانست، اما در مقابل او نیز گروهی از مومنان یهود قرار داشتند که با مناسک معبد و قربانی دادن مخالفتی نداشتند و بلکه از آن بهره هم میبردند به همین دلیل با سخنان روشنگرانه استفانوس مخالفت کردند و در سنهدرین جواز شرعی قتل او را صادر کردند.
در اینجا تمایز استفانوس و ایمان فریسیان از جهت اینکه او به اصلاح رفتار دینی یهودیان مبادرت کرد و آنها ثبات وضع موجود را به جهت منافع خود ولو به قیمت تباه شدن دین پذیرفتند، میتوان به خوبی دریافت و صداقت اولی تا بدانجا پیش میرود که سرانجام شهید میشود. بنابراین ایمان بیمحابا با ایمان فاسق فرق دارد و ایمان راستین و شور ایمان لزوما به امر غیراخلاقی منجر نمیشود. اصل ایمان امری به راستی و نیکویی است، زیرا خداوند جز به راستی و نیکویی دعوت نمیکند. اما اینکه ایمان را صرفا منویات قلبی و درونی و مغزی فرد بدانیم بدون توجه به مبدا آن، این آسیبپذیر است.
داستان افسر کافکا
مثلا افسر کافکا در رمان گروه محکومین نماد کسی است که به یک عقیده درونگروهی ایمان راسخ دارد. در رمان فرانتس کافکا با افسر عاشقی مواجه میشویم که به کارکرد ماشین اعدام که توسط فرمانده متبوعش ساخته شده ایمان راسخ دارد و هر زندانی چه بیگناه یا گناهکار را با لذت تمام در زیر چرخدندههای این ماشین مخوف اعدام میکند تا اینکه از سمت یک فرد خارجی زیر سوال میرود و او این ماشین مهلک را بسیار خطرناک و غیراخلاقی معرفی میکند. اما افسر از آنجا که به ماشین خود و فعل خود و فرمانده متبوعش عشق و ایمان راسخ داشت نقدهای فرد خارجی را تاب نمیآورد و به جای فرد زندانی خودش را زیر چرخدندههای ماشین قرار داده و له و لورده میشود.
اتصال به مبدا متعالی، ضرورت ایمان است
بنابراین چنین ایمان بیمبنا و دهشتناک و بیماری جز آسیب به خود و دیگری چیزی به بار نمیآورد. اگر ایمان به مبدا متعالی متصل نباشد و از نهاد نفس برآید قطعا به فساد و تباهی منجر خواهد شد، ولی کسی که ایمان راسخ به حق و به خداوند دارد حتی جانش را نیز در راه آن به خطر میاندازد.
سرنوشت حیرتانگیز سعید بن جبیر
نمونه دیگر سعید بن جبیر است که از تابعین و از یاران امام سجاد علیهالسلام بود و نیز فردی دانشور و در فقه و تفسیر متبحر بود. زمانی که حجاج بن یوسف ثقفی حاکم عراق به شدت با شیعیان مخالفت و عرصه را بر آنها تنگ کرده بود، ایمان و علاقه سعید به خاندان امامت به مذاقش خوش نیامد و بارها وی را تعقیب کرد و حتی سعید در قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث، علیه حجاج شرکت کرد ولی آن قیام شکست خورد و سعید به اصفهان و قم گریخت و سرانجام در سفر به مکه توسط والی مکه خالد بن عبدالله قصری دستگیر و به حجاج تحویل داده شد.
حجاج در جلسه ملاقات با سعید به وی پیشنهاد بخشش هم داد ولی سعید نپذیرفت و حجاج به جلاد دستور داد تا سر او را در برابر چشمانش ببرد و سعید مدام از طریق آیات قرآن به ایمانش اشاره میکرد و حتی حجاج دستور داد بدن او را به سمت مخالف قبله بخوابانند و بعد سر ببرند اما او این آیه را خواند که به هر جانبی روی بگردانید به سوی خداست و به دستور حجاج چند بار بدن دست و پا بسته وی را زیر و رو کردند و او همچنان ایمانش را به رخ کشید تا اینکه در آخرین لحظات زندگی دعا کرد که خداوند پس از او عمر حجاج را هم بگیرد تا دیگر نتواند کسی دیگر را بکشد و جلاد سرش را از بدنش جدا کرد و حجاج نیز پانزده روز بعد از او در حالت فلاکت درگذشت.
ایمان مقدم بر عقل
بنابراین ایمان ابراهیمطور یا به تعبیر آگوستین ایمان مقدم بر عقل و یا به تعبیر کییرکگور متأخر از عقل و والاتر از عقل، ایمانی است که نرد بندگی میبازد و به دنبال بندگی و تسلیم است نه چیز دیگر. لذا فعل ابراهیم را باید نمادین تفسیر کرد چه اینکه نه اصلا قتلی رخ داد و نه اصلا دین و شرع قتل بیگناه را جایز میداند مگر آنکه حاکم شرع یکی از سنخ سران سنهدرین یا فقهای حلب باشد که فرمان قتل سهروردی را به زور از صلاحالدین ایوبی گرفتند.
از سوی دیگر کسانی که ماجرای ابراهیم را سندی بر جواز قتل و خشونت در دین بهخصوص اسلام میدانند و به گروههای افراطی اسلامی مثل بوکو حرام و داعش به مثابه مصادیق اسلام واقعی ارجاع میدهند و آن را نیز شاهدی برای رد دین و نفی آن به خصوص اسلام میدانند در خوانش داستان ابراهیم قطعا دچار سوء فهم شدهاند. چه اینکه اگر این داستان منجر به قتل بیگناهی میشد حرف آنها سند بود اما اینطور نشد و کسی کشته نشد و ظهور قوچ از آسمان نیز خود دلیلی بر نمادین بودن این ماجرا بود و اینکه فرزند عزیز پدر است و پدر برای عشق خدا حتی حاضر است از او نیز بگذرد ولی خداوند نیازی به این قربانی ندارد، زیرا برای او ایمان فرد کفایت میکند.
ایمان راستین وقتی در اوج معنای خاص خود و در عالیترین روابط میان انسان و حق لحاظ شود نه جان گرفتن که جان بخشیدن است. شهید راه حق به ایمانی راستین جانش را میبازد و ایمان او احیاکننده زندگی برای دیگران است. در پایان ذکر تفسیر لویناس فیلسوف یهودی معاصر از داستان ابراهیم نیز خالی از لطف نیست آنجا که میگوید عمل ابراهیم اخلاقا و شرعا مشروع است، زیرا او «دیگری بزرگ» است و فرزند همچون کودک اختهشده لکانی که مقهور دیگری بزرگ (پدر خود) شده، در برابر او چه بخواهد چه نخواهد تسلیم است اما چون چهره او حاکی از انباشت منویات درون اوست؛ حاکی از تسلیم است، در دیگری بزرگتر حس رقّت ایجاد کرده و او فرزند را نمیکشد و نگاه پدر به فرزند مانع از کشتن فرزند توسط او میشود.»
انتهای پیام