خرید تور نوروزی

چه شد که مادر، فرزند اوتیسمی‌اش را کُشت؟

فاطمه زهرا مهری در سایت خانه اخلاق پژوهان جوان نوشت: «مادری فرزندش را کُشت و جسدش را سوزاند! مرگ اخلاق را اعلام کنیم یا زود است؟ عجله نکنید. در این یادداشت در این‌باره بخوانید که به همین راحتی، نمی‌توان مادر را محکوم کرد و تمام تقصیرها را به گردنش انداخت. کودکی که کشته شد، مبتلا به اوتیسم بود.

اردیبهشت‌ماه بود که خبر کشته‌شدن یک کودک مبتلا به اوتیسم (اوتیستیک) به ضرب چاقو و سوزانده‌شدن بدنش توسط مادر برای اغلب افرادی که خبر را شنیدند، شوک بزرگی همراه با‌خشم و انزجار ایجاد کرد (لینک خبر). قبل از هر چیز، باید بگویم که اوتیسم چیست، اما توضیح آن اصلاً راحت نیست. به طور کاملاً اجمالی می‌توان گفت یک اختلال طیفی است که ناشی از نوعی ناتوانی‌ رشدی-عصبی در فرد است. از آنجا که این اختلال طیف گسترده‌ای دارد، نمی‌توان آن را با یک مجموعه مشخص از علائم معرفی کرد. اختلال طیفی، یعنی اختلالی که از فردی به فرد دیگر متفاوت است.

ضمن اینکه در هر بیمار صرفاً برخی از ویژگی‌های مرتبط با آن (آن هم به درجات بسیار متفاوت) بروز می‌کند. ویژگی‌های این اختلال طیف‌گونه ممکن است در زمان‌های مختلف به شکل متفاوت در فرد ظاهر شود. برخی از افراد به‌طور کل توانایی صحبت ندارند، نسبت‌به غذا، بو یا مزه به شدت حساس هستند. از تنوع بیزارند و نمی‌توانند چیزی را که به آن عادت کردند کنار بگذارند، همین باعث می‌شود تا در صورت کوچک‌ترین تغییر پرخاشگر شده و موجب آسیب به خود یا دیگران، به‌ویژه خانواده شوند.

بعد‌از این خبر، یادداشت‌های زیادی به جهت بررسی ابعاد روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانۀ آن منتشر شد. اما بد نیست یک‌بار‌ هم ابعاد اخلاقی ماجرا را بررسی کنیم. شاید بپرسید چه‌چیزی می‌توان گفت جز این‌که یک فعل اخلاقی مطلقاً بد اتفاق افتاده؟! همین‌جا اولین بررسی ما آغاز می‌شود. ما یک حکم اخلاقی دربارۀ اتفاق صادر کردیم، آن‌هم یک حکم اخلاقی قدرتمند.

دختر مبتلا به اوتیسم که توسط مادرش به قتل رسید!

بیایید از بررسی آن شروع کنیم. ما باور داریم مادر، شَرور و بی‌رحم بوده و باید به بدترین نحو مجازات شود. همچنین شاید معتقد باشیم فرقی نمی‌کند نگه‌داری از کودک تا چه اندازه دشوار و سخت بوده، یا اینکه سلامت روان مادر تا چه اندازه مشوش بوده؟ شرایط اجتماعی‌اش چطور بوده؟ حمایت‌های اقتصادی و مالی می‌شده یا نه؟ یا حتی چند بار دست کمک به‌سوی بقیه (خانواده و بهزیستی) دراز کرده و پاسخ منفی شنیده (دربارۀ هزینه‌های نگهداری، اینجا را بخوانید). اگر این فهرست تا صبح هم ادامه پیدا کند، او تحت هیچ شرایطی نباید کودک خود را می‌کشت آن‌هم به چنین وضع فجیعی. فکر نمی‌کنم فردی پیدا شود که بگوید کشتن یک دختربچه ۱۱ ساله با نیاز‌های ویژه، کار اخلاقاً بدی نیست.

اما چرا وجدان اخلاقی ما چنین حکمی صادر می‌‌کند؟! به نظر می‌رسد یکی از دلایل ما این است که او را مسئول تمام و کمال کودکش می‌دانیم. درواقع با این جمله به سراغ او می‌رویم: «حالا که بچه خواستی، باید پای تمام مصائبش بایستی. مادربودن شغل نیست که بخواهی از آن استعفا دهی، یا وقتی تاب‌وتوانت تمام شد و روانت را از هم گسیخت، کارش را تمام کنی».

بیایید در ابتدا نحوۀ قتل کودک و اقدامات بعدی مادر را نادیده بگریم. همچنین این فرض که او یک بیمار روانی بوده یا از پیش اختلالات شخصیتی داشته را پشت پرده نگه‌داریم. درواقع او را یک انسان معمولی بدانیم و در ابتدا این مسئله را بررسی کنیم که اساساً مادران مسئول چه چیزی هستند و اصلاً چه زمانی می‌توانیم آن‌ها را مسئول بدانیم؟

باور عموم این است که ما در شرایطی آزاد و مستقل، انتخاب می‌کنیم کودکی را به دنیا بیاوریم. بنابراین باید به تمامِ پای انتخاب خود بایستیم. اما اگر از ابتدا انتخابی در کار نباشد چه؟ آیا مسئولیت اخلاقی صرفاً در قبال افعالی معنا پیدا می‌کند که بر اساس ارادهٔ آزاد انجام شده؟ آیا ما در قبال کار‌هایی که از ما سر می‌زند، اما صرفاً ازآن‌جهت که راهی جز انجامشان نداریم هم مسئولیم؟ اساساً مسئولیت اخلاقی به چه چیزی تعلق می‌گیرد؟! بیایید نگاهی به آمار‌ها بیندازیم.

مادری‌کردن برای کودکی معلول یک شغل شبانه روزی، بدون مرخصی و تعطیلات آخر هفته است. او اغلب ساعات روز را در خانه است و حتی با سایر افراد معاشرت زیادی ندارد. این مسئله باعث می‌شود تا منزوی و افسرده شود و از طرف دیگر به لحاظ مالی نیز به دیگران وابسته باشد. وابستگی مالی و روان رنجوری می‌تواند ناامنی و نگرانی‌های دائمی برای انسان ایجاد کند.

سالانه ۱۲۵ هزار سقط غیرمجاز طبق آمار‌های‌ پزشکی قانونی در ایران صورت می‌گیرد. سقط‌هایی که بعضاً سلامت زنان را دچار عارضه‌های غیرقابل‌بازگشت می‌کند. پزشکی قانونی فهرستی از بیماری‌های ژنتیکی دارد که در صورت تشخیص در جنین بعد از آزمایش‌های چندباره، نهایتاً با تأیید کمیسیون تخصصی و رأی قاضی این کمیسیون مجوز سقط را به مادر می‌دهد. این لیست فقط شامل بیماری‌های وخیمی است که به‌‌طور فیزیکی و صرفاً تا قبل از ۱۹ هفتگی (چهار ماه از لقاح) صادر می‌شود و اگر سن بارداری بالاتر از این حد باشد، حتی باوجود احراز ناهنجاری در جنین، امکان صدور مجوز سقط درمانی وجود نخواهد داشت.

در سال ۱۴۰۱، حدود ۱۱ هزار و ۴۶ متقاضی سقط به پزشکی قانونی مراجعه کرده‌اند که برای ۸۳۶۲ مورد به دلیل ناهنجاری جنین و برای ۵۱۷ مورد به دلیل بیماری حاد مادر مجوز سقط صادرشده است. با این حساب، ۲۱۸۴ درخواست یا به‌این‌علت که ناهنجاری‌ها خارج از لیست بوده یا مادر را با مرگ رو‌به‌رو نمی‌کرده در این کمسیون ‌رد شدند. این صرفاً بخشی از ماجراست. زنان زیادی هستند که به‌اجبار و در شرایط نامساعد روحی درحالی‌که هیچ تکیه‌گاهی ندارند و هیچ قانونی از آن‌ها حمایت نمی‌کند با اجبار همسر و یا جبر محیطی مجبور به بارداری می‌شوند.

از طرف دیگر فهرستی از اختلالات عصبی رشدی و سایر بیماری‌های مربوط به رشد دستگاه عصبی وجود دارد که تا ماه‌ها بعد از تولد نیز قابل‌تشخیص نیست. با این حساب شما در بهترین حالت، یعنی درصورتی‌که هیچ اجباری به بارداری نداشتید و حتی مشتاق به آن نیز بودید، انتخاب کردید تا کودک سالمی به دنیا بیاورید. کودکی که بتوانید در کنار او، ضمن انجام سایر نقش‌های اجتماعی‌تان، نقش مادر بودن را نیز (در حد توان‌تان) برای او ایفا کنید. اما همه‌چیز به‌گونه‌ای دیگر شده. کودک شما سالم نیست، مراقبت‌های شدید بیست‌وچهارساعته می‌خواهد، تا پایان عمر به شما وابسته است، و شما دیگر نمی‌توانید هیچ نقشی جز مادری داشته باشید.

حال اگر شرایط مالی شما نامساعد نیز باشد، فقط خدا می‌داند چطور از پس زندگی بر خواهید آمد. دکتر نعیمه پورمحمدی در کتاب جهان معلول‌ساز به‌درستی اشاره‌کرده، مادر بودن برای کودکی معلول یک شغل شبانه روزی، بدون مرخصی و تعطیلات آخر هفته است. او اغلب ساعات روز را در خانه است و حتی با سایر افراد معاشرت زیادی ندارد. این مسئله باعث می‌شود تا منزوی و افسرده شود و از طرف دیگر به لحاظ مالی نیز به دیگران وابسته باشد. وابستگی مالی و روان رنجوری می‌تواند ناامنی و نگرانی‌های دائمی برای انسان ایجاد کند.

او تحت هیچ شرایطی نباید کودک خود را می‌کشت آن‌هم به چنین وضع فجیعی. فکر نمی‌کنم فردی پیدا شود که بگوید کشتن یک دختربچه ۱۱ ساله با نیاز‌های ویژه، کار اخلاقاً بدی نیست. چرا وجدان اخلاقی ما چنین حکمی صادر می‌‌کند؟! به نظر می‌رسد یکی از دلایل ما این است که او را مسئول تمام و کمال کودکش می‌دانیم.

نمی‌خواهم بهشت زیر پایم باشد!

۱. برخی از فیلسوفان حوزه اخلاق ایدۀ جالبی دارند. آن‌ها معتقدند پایه و اساس اخلاقی عمل‌کردن ما احساس شرم و گناهی است که در قبال دیگران داریم. یعنی باید‌ها و نباید‌های اخلاقی، ما را دائماً در معرض قضاوت دیگران قرار می‌دهد یا حتی اگر قضاوت بیرونی در کار نباشد، احساس گناه ما را از درون می‌خورد.

۲. علم روان‌شناسی نشان داده اگر احساسات‌مان را بشناسیم و به‌موقع آن‌ها را بروز دهیم، از بسیاری از فروپاشی‌های روانی جلوگیری خواهیم کرد.

حال با توجه به این دو ایده بیایید به این سؤال پاسخ دهیم که بدون تزریق احساس شرم و گناه، چقدر به مادران اجازه می‌دهیم عصبانی، افسرده و حتی گاهی پشیمان باشند؟ چقدر به آن‌ها حق می‌دهیم بعد از بی‌خوابی‌ها، بدن‌دردها و وعده‌های غذایی ازدست‌رفته بگویند «من دیگر نمی‌توانم ادامه دهم». تاکنون چند بار شجاعتِ گفتن از حال‌شان را از آن‌ها گرفته‌ایم؟

جملۀ بهشت زیر پای مادران است، عموماً بعد از بیان تجربهٔ سخت مادر از بدقلقی‌ها، مریضی‌ها،… کودک به او گفته می‌شود. به نظر من این جمله بیش از پاداش یک مجازات است. تصور کنید به مادری که با من درد و دل می‌کند و نیاز به همدلی دارد می‌گویم «برای همین است که از قدیم گفته‌اند بهشت زیر پای مادران است». این یعنی مادر بودن همین است دیگر، چه توقعی داشتی! گله کردن را کنار بگذار و مسئولیت‌پذیر باش.

شرم مادران از ابراز خشم و ناتوانی‌شان در نگهداری از کودک، احساس گناه برای داشتن حس خستگی و درماندگی و توقع از خودشان برای همواره پرانرژی، قوی و آماده به خدمت بودن، هر انسانی را در هم می‌شکند. حالا تصور کنید شرایط چقدر می‌تواند برای مادر یک کودک معلول وخیم‌تر باشد وقتی حتی این امید را ندارد که کودکش رفته رفته از او بی‌نیاز می‌شود، درس می‌خواند، شغلی پیدا می‌کند، مستقل می‌شود و او درحالی‌که چنین پروسه دلپذیر را می‌بیند، خستگی‌اش در می‌رود.

خوب نهایتاً چه شد؟ چون خسته بود، کسی درکش نمی‌کرد یا از اول به انتخاب خودش باردار نشده بود، حق داشت بچه‌اش را بکشد و بسوزاند، بعد هم دروغ بگوید که گم‌شده!

چه شد که مادر، فرزند اوتیسمی‌اش را کُشت؟
چه شد که مادر، فرزند اوتیسمی‌اش را کُشت؟

نه. ما از ابتدای این یادداشت قبول کردیم که کشتن فرد بی‌گناه، مطلقاً خطاست و تاکنون نیز کاری جز بررسی چرایی این حکم نکردیم. اینکه بدانیم چرا چنین قضاوتی می‌کنیم باعث نمی‌شود تا قضاوتمان را تغییر دهیم. برای آنکه بدانید دقیقاً چه اتفاقی در حال وقوع است و چرا احیاناً فکر کردید من در حال دفاع از کشتن کودک هستم، بار دیگر خبر را باهم بخوانیم:

الف. مادری کودک اوتیستیک خود را کشت، چون به همهٔ عللی که در بالا توضیح دادیم (بارداری ناخواسته، نداشتن کمک، شرایط بد اقتصادی، درک نشدن،… ) به مرز جنون رسیده بود.

ب. مادری کودک اوتیستیک خود را کشت، چون… چون چه؟! اصلاً چه اهمیتی دارد چرا؟ چه فرقی می‌کند دلش خواسته، از این کار لذت ‌برده، یا فرسایش و رنج مداوم تنهایی، انزوا، فقر،… محرک او بوده است؟!

اما این‌طور نیست. به نظر می‌رسد قضاوت‌های اخلاقی ما با در نظر گرفتن شرایط تغییر می‌کند. گویی دانستن بیشتر از موقعیت فرد خطاکار به ما کمک می‌کند تا او را بهتر درک کنیم. درواقع قصد من این نیست که چیزی را مجاز یا درست جلوه دهم، قصد من این است که نشان دهم بررسی شرایط پیرامونی تا چه اندازه می‌تواند احکام قدرتمند و قاطع ما را متزلزل کرده و ما را مجبور کند دوباره و دوباره فکر کنیم پیش از آنکه بی برو برگرد پاسخ دهیم: «او زنی شرور و بی‌رحم است که بویی از حس مادری نبرده».

خطای شناختی وجود دارد به نام (Actor–observer asymmetry)یا سوگیری بازیگر-مشاهده‌گر. این خطای شناختی حاکی از تمایل ما به در نظر گرفتن موقعیت‌های خارجی و خارج از کنترل برای اعمال رفتار خودمان، و نسبت دادن اعمال و رفتار دیگران به عوامل درونی است. این یعنی اگر من چراغ قرمز را رد کردم به این خاطر بود که در شرایط بسیار اورژانسی قرار داشتم، ولی اگر دیگری از آن رد شود، فرد بی‌اخلاق، اهمال‌کار و قانون‌گریزی است. درحالی‌که اگر قرار است رد شدن من از چراغ قرمز با پیش کشیدن شرایط محیطی موجه جلوه کند، باید برای همه چنین باشد. این قاعده‌ای بود که کانت نیز بر آن تأکید داشت.

اگر این سوگیری شناختی را از خودمان دور کنیم، شاید بتوانیم همان‌طور که به خودمان حق می‌دهیم گاهی مستأصل، درمانده و خشن شویم، به دیگران نیز اجازه بروز احساسات‌شان را بدهیم. آن زمان است که فضا را باز می‌کنیم تا دیگران بدون ترس از قضاوت‌های تند ما، احساسات‌شان را به نحو کنترل‌شده‌ای بروز دهند و با خشم انباشته در وجودشان، ناگهان دست‌به عمل جنون‌آمیزی نزنند. شاید اخلاقی عمل کردن صرفاً وظیفه‌‌ای شخصی نیست، شاید ما نیز موظف هستیم تا مانعی بر سر راه عمل اخلاقی نباشیم و حتی بیشتر از این، موانع را نیز برداریم و شرایط را برای زیست اخلاقی یکدیگر مهیا کنیم.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا