مشاوره دادن به دیگران خوب است، اما از راه درستش
جاشوا هبگود-کوت، عضو هیئت علمی دانشکدهٔ فلسفۀ دانشگاه لیدز، مطلبی با عنوان «Recognise the point of giving advice and you can do it better» در وبسایت سایکی نوشته است که متن آن را ترجمهی محمد مهدیپور در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
«مشاوره دادن کار پیچیدهای است. گاهی مشاورهدهندگان آنقدر حرف میزنند و توضیح میدهند که مشاورهگیرندگان کلافه و بیزار میشوند، گاهی هم آنقدر بیاعتنایی نشان میدهند که مشاورهگیرنده را مأیوس و سرخورده میکنند. ازاینرو، مشاورۀ اصولی قواعدی دارد که اگر رعایت نشوند، مشاورهدادن و مشاورهگرفتن را به فرایندی آزاردهنده و بینتیجه تبدیل میکند. اما مشاورۀ درست چیست و چطور میتوان از افراط و تفریط در آن پرهیز کرد؟
جاشوا هبگود-کوت، سایکی— مشاورهدادن کار پیچیدهای است. هیچکداممان از مشاوره بدمان نمیآید چون بسیاری از چیزها را نمیدانیم، اما از طرفی معمولاً خوشمان نمیآید کسی به ما بگوید چه بکنیم و چه نکنیم. وقتی از دوستمان مشورت میخواهیم طبیعتاً مایلیم راهنماییمان کند، اما همهمان از آن دوستی که دیگر شورش را درمیآورد و بالکل یادش میرود که کارهای دیگری هم دارد کلافه میشویم. حتی وقتی میدانیم هم دانشش را دارد و هم نیتش بد نیست، باز هم طبیعی است که مشاوره میتواند آزاردهنده باشد. بنابراین، مشاورهدادن پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد و چالشهایی را، هم برای مشاورهدهنده و هم برای مشاورهگیرنده، به همراه دارد.
یکی از مشکلاتِ رایجْ مشاورههای افراطی است، مثلاً بعضیها هر شکوه و گلایهای را بهمثابۀ فرصتی برای حل مسئله میبینند و وقتی کسی ازشان نظر میخواهد بیشازاندازه توضیح میدهند و سخنرانی مفصلی از هرآنچه دربارۀ موضوع میدانند ایراد میکنند. گاهی هم برخوردشان خیلی آمرانه است و مستقیماً میگویند باید فلان کار را انجام دهی. یکی از چیزهایی که از تجربیات تلخم از مشاورهدادن یاد گرفتهام این است که من بیشازحد مشاوره میدهم. بسیار پیش آمده که وقتی کسی از من کمکی خواسته، هرچه بیشتر سعی کردهام کمکش کنم، حالش را بدتر کردهام.
دیگر جوری شده که پشت دستم را داغ کردهام وقتی کسی دربارۀ مشکلاتش با من دردِ دل میکند و یا وقتی به نظرم میرسد کسی کار «اشتباهی» میکند، زبان به کام بکشم و اظهارنظری نکنم. وقتی دوستانم و یا خانوادهام نیاز دارند دربارۀ مشکلاتشان با هم صحبت کنیم، معمولاً میگویم «دوست ندارم مشاوره بدم». اکثراً آدمها فقط میخواهند خودشان را خالی کنند و وقتی هم از ما نظری میخواهند، باید حواسمان باشد که به همان اندازه که محتوای نظرمان مهم است، طرز بیانمان هم اهمیت دارد.
ازآنجاکه یاد گرفتهام سرِخود به کسی مشاوره ندهم، در اینجا هم قصد ندارم به شما دربارۀ راه و رسم مشاورهدادن مشاوره بدهم، بلکه فقط میخواهم بررسی کنم که مشاورهدادن یعنی چه تا شاید هر دویمان بتوانیم بهتر انجامش دهیم.
بعید است کسی فلسفه را جای مناسبی برای جستوجو دربارۀ چطور مشاورهدادن بداند. فیلسوف در نظر ما یعنی کسی که همهچیز را میداند و کسی که همهچیز را میداند دیگر نیازی به مشاوره ندارد. اما برخلاف انتظارمان، روال عَملی فلسفه جور دیگری رقم خورده و ازقضا گنجینۀ ارزشمندی برای موضوع ما به حساب میآید.
برخلاف سیرۀ راهبان خلوتگزین، تقریباً هیچیک از آثار فلسفیِ معاصر محصول صرفاً یک ذهن نبوده است. ما فیلسوفان وقتی درگیر مسئلهای میشویم، روی استاد راهنمایمان، دوستانمان، همکارانمان و حتی مخاطبانمان حساب باز میکنیم تا شاید بتوانند حتی سرِ سوزنی کمکمان کنند. گاهیاوقات وارد روابط پیچیدهای از راهنماییکردنها و راهنماییشدنها میشویم و وقت زیادی را صَرف این میکنیم که چطور فلانی را راهنمایی کنیم و چطور به راهنماییِ فلانی واکنش نشان دهیم.
برای اینکه ببینیم چه چیزهایی یک مشاوره را خوب یا بد میکنند، بهتر است ابتدا بفهمیم که هدف از مشاوره چیست. در این زمینه من وامدار فلسفۀ دیوید گوتیه هستیم. گوتیه، که در نوامبر ۲۰۲۳ فوت کرد، بیشترِ عمر حرفهایاش را صرف نظریۀ قرارداد اجتماعی و ارتباط بین اخلاق و عقلانیت کرد. در اثر کمتر شناختهشدۀ او، که تحت عنوان عقلانیت عملی1در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، گوتیه دنبالهرو سنت آکسفوردی ریچارد هِیر و پاتریک ناوِلاسمیت در اخلاق زبانِ متعارف2 است. این رویکرد سعی دارد مسائل اخلاقی را با وارسی زبان اخلاق ابهامزدایی کند.
گوتیه مشاورهدادن را چیزی متفاوت از تکلیفکردن، امرکردن و مواردی از این دست میداند. او ایدۀ مهمی را دربارۀ کارکرد مشاوره بیان میکند. به باور گوتیه، هدف اصلی مشاوره این است که به افراد در حل مسائلشان کمک کنیم بدون آنکه در مسئولیت آنها سهیم شویم. بهتر است این مدعا را کمی باز کنم.
بسیاری از اوقات آدمها با مشکلاتی مواجه میشوند که درنهایت باعث میشود تجربۀ عملی آنها بیشتر شود: چطور از اولین شریک عاطفیِ خود جدا شوند، چطور دیوار اتاقشان را گچ کنند و چطور عربی مغربی یاد بگیرند. وقتی افراد با این مشکلات روبهرو میشوند، دنبال آدمی میگردند که در این زمینهها باتجربه باشد. معضلات عَملیِ متفاوتْ تجربههای متفاوتی را میطلبد و طبیعتاً نیازمند انواع مشخصی از مشاوره است.
برای مثال، اگر کسی از عهدۀ کارش برنیاید، طبیعتاً به دنبال شخصی خواهد بود که به او راهوچاه را نشان دهد. یا اگر کسی دانش کافی را دربارۀ کاری نداشته باشد، میخواهد تا شخصی که دانش مرتبطی دارد به او کمک کند. همینطور اگر شخصی شک داشته باشد که آیا توانایی لازم را برای ارزیابی و تصمیمگیریِ درست دارد، به دنبال کسی خواهد بود که بتواند با او دربارۀ مسئلهاش صحبت کند، بدون آنکه لزوماً انتظار داشته باشد آن شخص دقیقاً به او بگوید چه تصمیمی باید بگیرد.
با توجه به این نکته که هدف اصلی مشاورهدادن کمک به افراد برای حلِ مسائلشان است، متوجه خواهید شد که چقدر مأیوسکننده است وقتی مشاورهدهنده بیشازآنکه به این هدف توجه داشته باشد، به دنبال این باشد که دانشش را در آن حوزه به رخ بکشد یا مسئلۀ دیگری را پیش بکشد که قبلاً با آن مواجه بوده. بسیار دیدهایم که وقتی یک نفر میخواهد به شخص دیگری مشاوره بدهد از مشکلات نه چندان مرتبطش صبحت میکند که توانسته قبلاً با موفقیت آنها را حل کند («گربهت از پردههای خونه بالا میره، درسته؟ میدونی من با سگم چه کار کردم، …»).
حال برویم سراغ قسمت دوم ایدۀ گوتیه (مشاورهدادن یعنی به کسی کمک کنیم بدون آنکه در مسئولیتِ کارش سهیم شویم). بگذارید مثالی بزنم که البته واقعی نیست.
دوستم آنا، خیلی ناگهانی، در دو ماراتُنی که سه ماه دیگر برگزار میشود ثبت نام میکند و از من، که دوندۀ ماراتن باتجربهای هستم، میخواهد تا به او بگویم چطور باید تمرین کند. من هم یک برنامۀ آموزشی اولیه تهیه میکنم و دربارۀ تغذیه و نحوۀ تنظیم سرعتش دستورالعملهایی به او میدهم و از اهمیت تعویض کفشهای فرسوده برایش میگویم. در طول چند هفته، بارها وضعیتش را چک میکنم و تشویقش میکنم که در این راه ناامید نشود و هدفش را دنبال کند. اما بر خلاف انتظارم، بعد از مدتی او دیگر به پیامهایم جواب نمیدهد.
انگار جایی از کار میلنگد. به نظر میآید انتظاراتمان متفاوت بوده: آنا صرفاً کمی از من کمک میخواسته، اما من که حسابی هیجانزده شده بودم، البته از روی خوشنیتی، مسئولیت اینکه او طبق برنامه پیش برود و بدون هیچ آسیبی به هدفش برسد را بر عهده گرفتم. گوتیه بهخوبی توضیح میدهد که دقیقاً کجای کار میلنگد: تمرین آنا در نگاه من یک دغدغۀ مشترک است، درحالیکه قطعاً او مسئولیت این کار را بر عهدۀ خودش میداند. آنا فقط مشاوره میخواست و نمیخواست من نقش مربیاش را بازی کنم.
این مثال بهخوبی نشان میدهد که مشاورهدادن با برنامهریزیِ مشترک فرق دارد. اگر شما و شخصی دیگر کاری را واقعاً بهصورت مشترک انجام میدهید، هر دوی شما مسئولیتی مشترک دارید: باید با این سؤالِ عملی روبهرو شوید که باید کار را چطور پیش ببرید و هدف هر دویتان هم این است که با هم برنامهریزی کنید و سعی کنید آن را اجرا کنید. اما درمقابل، اگر دارید به کسی مشاوره میدهید، هر دوی شما با سؤال عملیِ مشترکی مواجهید، اما آن سؤال این است که مشاورهگیرنده باید چه بکند و همان شخص نیز مسئولیت آن تصمیم را بر عهده دارد.
فرض کنید دوستتان به شما میگوید میخواهد از شریک زندگیاش جدا شود و از شما مشورت میخواهد. بسیار عجیب است اگر شما تلفن همراهش را بردارید و یک میز شام سهنفره رزرو کنید و سپس به او بگویید «ما با همدیگه از او جدا میشیم». البته مشاورههای افراطی و آمرانه معمولاً اینقدرها هم تحمیلی و متجاوزانه نیستند، اما به شیوۀ مشابهی کار را خراب میکنند.
از حق نگذریم، بهطور کلی مشاورهدادن معمولاً با این حس همراه است که با مشکل مشترکی روبهرو هستید. اما چرا این طور است؟ من فکر میکنم دلیلش این باشد که در مشاورهدادن نوعی تظاهر گفتاری وجود دارد.
مشاورهگیرنده واقعاً سعی دارد مشکلش را حل کند، درحالیکه مشاورهدهنده صرفاً وانمود میکند که میخواهد مشکل را حل کند، زیرا درواقع مسئولیتی بر دوشش نیست. او وانمود میکند که مسئله برای هر دوی آنها مشترک است و هر دویشان به یک میزان با آن درگیرند. اما وقتی کار به تصمیمگیری برسد، این مشاورهگیرنده است که باید مسئولیت تصمیمگیری را بپذیرد و مشاورهدهنده هیچ نقشی در آن ندارد. از طریق این رویه، که من نامش را تأملورزی مشترک3 میگذارم، آدمها میتوانند تجربیات عملی خودشان را با هم به اشتراک بگذارند، بدون آنکه بارِ مسئولیت آنچه را رخ میدهد مشترکاً به دوش بکشند.
معضل مشاورهدهندۀ افراطی این است که مسئلۀ وانمودکردن را فراموش میکند. وقتی شما بهعنوان یک مشاورهدهنده وارد تأملورزی مشترک میشوید، ممکن است از اَشکال زبانیای استفاده کنید که موقع امر و نهی کردن به کسی استفاده میکنید («ازش طلاق بگیر») یا موقعی که میخواهید برنامهریزی مشترک بکنید («باید حواسمون به این باشه که قبلاً خیانت کرده»). اما شما بهعنوان یک مشاورهدهنده نباید به کسی بگویید چه بکند و چه نکند. همینطور نباید در تصمیمگیری او دخالتی کنید. باید حواستان باشد که شما درگیر شکل پیچیدهای از تظاهرکردن هستید.
ایدۀ تأملورزی مشترک به من کمک کرد تا بتوانم جلو مشاورههای افراطیِ خودم را بگیرم. بعضی اوقات دوستانم برای مشاوره پیش من میآیند، چون یا دانش کافی را ندارند و یا مطمئن نیستند که چه کاری به صلاح است. اما اغلبِ اوقات آنها فقط کمی اطلاعات میخواهند یا قصد دارند ابعاد مشکلشان را بهتر بشناسند. اگر هر ابهامی دربارۀ ماهیت مشکلشان وجود داشته باشد، بهترین کار این است که از امر و نهیهای مستقیم پرهیز کنیم و ببینیم اساساً چه سنخ کمکی نیاز دارند. مهم نیست از من چه میخواهند، مهم این است که به یاد داشته باشم من صرفاً موقتاً با مشکل آنها مواجهم و درواقع دارم وانمود میکنم که مشکل آنها را دارم. مسئولیت در آخر بر عهدۀ آنهاست.
وقتی به مشاوره بهعنوان تأملورزی مشترک نگاه میکنم میفهمم که چرا مشاورههای سرخود اینقدر آزاردهنده و غیرقابلتحملاند. تأملورزی مشترک زمانی میتواند صورت بگیرد که مشاورهگیرنده خواستهها و اولویتهایش را برای مشاورهدهنده بازگو کند، یعنی چیزهایی که معمولاً خصوصی و شخصیاند. اگر مشاورهدهنده بخواهد وانمود کند که با مشکل مشاورهگیرنده روبهروست، باید بتواند مشکل را از زاویهدید مشاورهگیرنده ببیند. بنابراین، نوعی صمیمت در هر مشاوره وجود دارد و اگر به کسی سرخود مشاوره بدهیم، این حق را برای خودمان فرض کردهایم که میتوانیم وارد مسائل خصوصی افراد شویم.
چطور میتوان بهتر عمل کرد؟ بگذارید مثال دیگری بزنم.
دوستم برنارد در دو ماراتُنی که سه ماه دیگر برگزار میشود ثبت نام میکند (این روزها دیگر هر کسی میخواهد در دو ماراتُن شرکت کند!) و از من میخواهد تا به او بگویم که چطور باید تمرین کند. من اول از او میپرسم که هدفش چیست: میخواهد رکورد خاصی را ثبت کند یا میخواهد صرفاً مسابقه را تا انتها ادامه دهد و یا اصلاً فقط برای تفریح ثبت نام کرده است. بعد از آن، کمی دربارۀ مسابقات دیگری که او شرکت کرده صحبت میکنیم و از او میپرسم که آن مسابقات چطور پیش رفت و مشکلاتی که برایش پیش آمد چه بودند.
معلوم میشود که اولاً مشکل خارپاشنه داشته و ثانیاً در تغذیۀ قبل از مسابقه و سوخترسانی مناسب هم دچار مشکل شده. برای همین، دربارۀ اهمیت تعویض کفش برایش توضیح میدهم و همچنین به او میگویم که باید در روزهای تمرین دقیقاً همان تغذیۀ روز مسابقه را داشته باشد. این نکته را هم توضیح میدهم که اگر محض تفریح در مسابقه شرکت میکند، بهتر است به جای آنکه برنامههای تمرینی سختگیرانۀ برخطی را که میبیند دنبال کند، تمرکزش را روی طولانیکردن دویدنش بگذارد. در پایان هم به او میگویم که اگر هر مشکلی برایش پیش آمد میتواند به من پیام دهد.
به جای تمرکز بر مشکلات کلی، سعی کردم از برنارد وضعیتش را بپرسم و به او اجازه بدهم که هدف و تجربیاتش را برایم بازگو کند. این کار به من اجازه میدهد تا بتوانم متناسب با شرایط او توصیههایی بکنم و از دادن راهحلهای حاضروآماده پرهیز کنم. سؤالاتی که کردم فقط برای صحنهسازی نیست، بلکه اتفاقاً بخشی مهم از مجموعهای است که یک مشاورۀ خوب را شکل میدهد. اگر دقت کنید میبینید که توصیههای دو مثالی که زدم تفاوت چندانی با هم ندارند، اما به دو طریق متفاوت ارائه شدهاند. در مورد برنارد، من یک قدم به عقب آمدم تا فضای کافی را به او بدهم و ابتکار عمل دست خودش باشد که چگونه تمریناتش را پیش ببرد.
مشاورهدادن کار پیچیدهای است، فعالیتی است که در آن باید دربارۀ سختیهای رویارویی یک فرد با مسائلش و مسئولیتی که در قبال آن دارد تبادلنظر کنید. غالباً وقتی شروع میکنیم به امر و نهی کردن آدمها یا وقتی سعی میکنیم دانش و علممان را به رخ بکشیم، مشاوره بهسادگی از مسیر درستش خارج شده و تباه میشود. شاید اگر تعداد بیشتری از ما کمی بهتر مشاوره را درک کنیم، بهتر بتوانیم از مشاورههای افراطی اجتناب کنیم و در صورتی که کسی از ما کمک بخواهد، بهتر بتوانیم نیاز واقعی او را برآورده کنیم.
این مطلب را جاشوا هبگود-کوت نوشته و در تاریخ ۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۴ با عنوان «Recognise the point of giving advice and you can do it better» در وبسایت سایکی منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «مشاورهدادن به دیگران خوب است، اما از راه درستش» در سیویکمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمد مهدیپور منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۳ مرداد ۱۴۰۳ با همان عنوان منتشر کرده است.
جاشوا هبگود-کوت (Joshua Habgood-Coote) عضو هیئت علمی دانشکدهٔ فلسفه، دین و تاریخ علمِ دانشگاه لیدز بریتانیاست. حوزهٔ پژوهش او معرفتشناسی و فلسفهٔ زبان است.»
پاورقی
1 Practical Reasoning
2 ordinary language ethics
3 collaborative deliberation
انتهای پیام